زمون مجردیم قبل از سربازی یه همسایه داشتیم دیوار به دیوار ما بودن یه زن خوشگل و خوش استیل حدود ۴۰ سال ولی چون هم از من بزرگ تر بود هم با ما رفت و آمد داشتن جرات نمیكردم بهش چیزی بگم فقط به یادش جلق میزدم چیزی كه بیشتر از هر چیزی به من حال میداد پستونای بزرگش بود كه به زور تو لباسش جاشون میدا خیلی هم تو قید و بند حجاب واین كس وشعرها نبود و چون بیشتر از ۱۵ اسال بود همسایه بودیم زیاد جلوی ما خودش رو نمیپوشوند شوهرشم كه اسمش حسن بود تو یه اداره كارمیكرد ولی جالب بود كه بچه دار نمیشدن وایراد از زری خانم بود . داستان از اونجائی شروع شد كه به حسن آقا ماموریت دادن باید یه هفته می رفت بندر عباس من غروب از بیرون برگشتم دیدم زری خونه ماست از خواهرم پرسیدم این اینجا چیكار میكنه گفت كه حسن آقا نیست زری خان شام خونه ماست بعد شام میخواست بره خونه بابام بهش گفت مونا رو (خواهرم) ببر پیشت شب تنها نباشی مادرم گفت آخه بردن مونا چه فایده ای داره اگر یه اتفاقی بیافته چی كار میتونه بكنه بزار شب معین (بنده حقیر) بره شب اونجا بخوابه (لازم به توضیح كه من اون موقع ها به بچه مثبت و سر به زیری معروف بودم) رو همین حساب بابام زیاد گیر نداد زری هم تعارف میكرد نه بابا مزاحم این بنده خدا نمیشم مادرم گفت چه مزاحمی میخواد بخوابه دیگه چه فرقی داره اینجا یا خونه شما بعد به من گفت بلند شو با زری خانم برو خونشون
بعدم به زری گفت این تو حال میخوابه تو هم كه تو اتاق خوابی دیگه زری هم گفت نه بابا این حرفا چیه اینم مثل برادرم خلاصه ما رفتیم همون طوری شد كه مادرم گفته بود من تو حال خوابیدم و زری رفت تو اتاق خواب تا صبح خواب زری رو میدیدم كه دارم باهاش حال میكنم اون شب گذشت فرداش زری گفت ببخشید مزاحمت شدم گفتم نه بابا این حرفا چیه وظیفمونه دوباره شب شد و من باید میرفتم خونه زری بخوابم اون شب تلویزیون یه فیلم قشنگ داشت زری گفت اگه میخوای فیلم ببینی بشین ببین منم میخوام برم یه دوش بگیرم بعدشم رفت تو حموم از شانس كیری من حموم تو اتاق خوابشون بود وقتی رفت تو حموم كیرم داشت منفجر میشد بلند شدم رفتم پشت در حموم دیدش بزنم دیدم چیزی معلوم نیست اومدم برگردم بیرون كه نگاهم افتاد رو تخت دیدم حوله رو گذاشته رو تخت ولی معلوم بود زیرش چیزیه حوله رو برداشتم دیدم یه شرت و كرست گذاشته حسابی اونا رو بو كردم وسط شرتش اونجا كه كسش قرار می گرفت و حسابی مالیدم به كیرم نزدیك بود آبم بیاد بعد گذاشتم زیر حوله و از اتاق زدم بیرون نشستم رو مبل دو نفره گفتم شاید بیاد كنارم بشینه بعد از ده دقیقه زری از حموم اومد بیرون و لباس پوشید اومد تو حال دیدم انگار طرز صحبت كردنش عوض شده
بهم گفت معین جون فیلمش قشنگه گفتم آره گفت اتفاقا منم این فیلم رو خیلی دوست دارم اینم بگم كه زری یه بلوز تنش كرده بود كه نه آستین كوتاه بود نه ركابی حدود سه سات از سر شونه هاش آستین داشت با یه دامن از این دامن استریچها بلند تا مچ پاش گشاد ولی پشتش یه چاك داشت كه راه میرفت تا زیر زانوهاش از پشت معلوم بود یه روسری هم سرش كرده بود تا حالا اینطوری جلوی من نگشته بود بازوهای سفیدی داشت پیش خودم گفتم بازوهاش رو ریخته بیرون اونوقت روسری سرش كرده رفت از آشپزخونه یه سینی چای با ظرف میوه آورد وقتی خم شد اونارو بذاره زمین چشمم افتاد به پستوناش داشتم میمردم بعد از شانس كیری من نشست روبری من روی مبل دیگه پاهاش رو انداخت رو هم تقریبا تا بالای زانوش رو میدیدم كیرم حسابی باد كرده بود بعد شروع كرد به حرف زدن كه دیگه باید مامانت بره برات خواستگاری گفتم نه بابا من هنوز بچه ام تازه دو ماه دیگه میخوام برم سربازی گفت پس دوست دختر كه حتما داری گفتم نه گفت اگر راست بگی خیلی تنبلی پس تو چی كار میكنی گفتم هیچی اومد كنارم نشست یه كم خودم رو جمع و جور كردم قشنگ چسبید به من گفت راستش رو بگو خجالت نكش گفتم به خدا دوست دختر ندارم یه دفعه دستش رو گذاشت روی كیرم و گفت پس با من دوست میشی زبونم چسبیده به به سقف دهنم انگار لال شده بودم بهش نگاه كردم و سرم رو انداختم پائین با دستش چونه من رو گرفت سرم رو برگردوند سمت خودش گرفت بالا گفت چرا خجالت كشیدی گفتم آخه شما… دیگه هیچی نگفتم گفت میدونم از تو بزرگ ترم من جای مامانتم ولی دوست خوبی برات میشم تازه میدونم كه تو هم من رو دوست داری اگر دوستم نداشتی نمیرفتی سر شرت و كرستم دیگه مخم هنگ كرده بود كلی خجالت كشیدم و صورتم سرخ شده بود احساس میكردم گوشام داره آتیش میگریه از داغی فهمیدم كه سوتی دادم گفتم به خدا منظوری نداشتم. خندید و گفت میدونم این یه حس طبیعی تو هم خجالت رو بذار كنار اگرم من رو دوست ئنداری من اصراری ندارم بعد از فاصله گرفت.
گفتم آخه من از شما خجالت میكشم راست گفتم بابا كیرم شده بود دودول گفت خجالتت میریزه اگر موافقی چای و میوه ات رو بخور تا بهت بگم چی كار باید بكنی كه خجالت نكشی چای و میوه خوردم زری هم دوباره روی مبل روبروی من نشسته بود پاهاش رو رهم اندخته بود تكون میداد كیرم دوباره داشت بلند میشد بعد بلند شد گفت من میرم تو اتاق خواب بعد كه صدات كردم بیا چند دقیقه بعد صدام كرد معین جون معین جونم بیا اینجا پیش من عزیزم. برق ها رو هم خاموش كن منم برقها رو خاموش كردم رفتم دیدم روتخت خوابیده پتو رو تا زیر گردنش كشیده بهم گفت برق اینجا رو هم خاموش كن منم برق اتاق خواب رو خاموش كردم تاریك تاریك شد خونه. بهم گفت حالا كه من رو نمیبینی خجالت بكشی لباست رو در بیار بیا رو تخت بعد با خنده گفت شرت فراموش نشه منم لخت لخت شدم رفتم رو تخت پتو رو كشید روم بغلم كه كرد فهمیدم زری هم لخت لخت خوابیده صورتم جلوی پستوناش بود یه دفعه بدون اینكه متوجه باشم با صدای بلند گفتم آخ چه قدر به یاد این پستونا جلق زدم دیدم زد زیر خنده و گفت ای شیطون اونوقت از من خجالت میكشه! بعد صورتم رو فشار داد رو پستوناش منم شروع كردم به خوردن پستوناش اونقدر پستونای بزرگش رو خوردم كه دهنم خشك شده بود رفت بالا یه لب ازش گرفتم شروع كردم به خوردن گردن و لاله گوشش ناله اش در اومده بود صورتش رو عقب كشید و رفت پائین زیر پتو صورتش جلوی كیرم بود فكر نمیكردم برام ساكم بزنه یه دستی به كیرم كشید و گفت اندازه كیر حسن نیست ولی بدم نیست بعد گذاشت تو دهنش شروع كرد به ساك زدن.
چنان كیرم رو ساك میزد كه احساس كردم آبم میخواد بیاد تخمام رو می كرد تو دهنش و با زبون زیرش رو لیس میزد بهش گفت بسه آبم داره میاد با دستش برام یه جلق زد و با دو تا تكون تموم ابم ریخت لای پستوناش هم خجالت كشیدم هم خسته شده بودم بلند شد رفت پستوناش رو تمیز كرد اومد به من گفت برو معین كوچولو رو بشور بیا. منم رفتم برگشتم دیدم یه چراغ خواب روشن كرده میتونست بدنش رو ببینم دوباره كنار هم خوابیدیم چند تا لب از همدیگه گرفیتم و با دستش كیرم رو میمالید بعد دوباره رفت پائین كرد تو دهنش كیرم تو دهنش سفت شد بهش گفتم منم میخوام تو رو بخورم گفت كجای من رو میخوای بخوری گفتم اونجا رو گفت تا اسمش رو نگی بهت نمیدمش گفتم زری كوچولو رو. خندید و گفت اسم اصلیش رو باید بگی! گفتم كست رو بده بخورم گفت آخ جون بیا اینم كسم بخورش بعد با دستش سرم رو به سمت پائین هدایت كرد. پتو هم دیگه رفته بود كنار كسش خیلی گنده بود مثل پستوناش بود منم شروع كردم به خوردن كسش دستمم روی پستوناش بود داشتم پستوناش رو میمالیدم زری هم با دستش سرم رو به كسش فشار میداد ناله میكرد همش میگفت جووووووووووووونننننننننننننن بخور قشنگ بخور با دستم لبه های كسش رو باز كردم چوچولش رو به دهن گرفتم شروع كردم به مكیدن سرم رو بین پاهش نگه داشته بود منم با تموم قدرت كسش رو لیس می زدم كه دیدم فشار پاهاش زیاد شد و موهام رو كشید یه جیغ زد و شل شد
گفتم چی شد گفت هیچی حال كردم حالا بیا كیرت رو بكن تو كسم منم كیرم رو كردم تو كسش شروع كردم بالا پائین كردن كسش خیلی تنگ نبود ولی حال میداد داغ بود داغ داغ بهش گفتم اجازه هست كونتم امتحان كنم گفت هر جا كه دوست داری امتحان كن بعد برگشت به حالت چهار دست وپا رو تخت قرار گرفت با دستم لای كونش رو باز كردم كیرم رو گذاشتم جلوی سوراخ كونش. گفتم حسن آقا هم از كون میكنتت؟ گفت آره بابا بكن توش. كیرم خیلی سخت نرفت تو ولی راحتم نرفت با یه كم فشار نصف كیرم رفت تو كونش گفت یه كم صبر كن بذار كونم عادت كنه. خبره كار بود منم صبر كردم تو همون حالت با پستوناش بازی می كردم گفت در بیار دوباره بكن منم گوش كردم اینبار كیرم تا ته تو كونش جا رفت بعد خودش شروع كرد حركت كردن وقتی كیرم تا ته می رفت تو كونش یه لرزشی به كونش میافتاد كه من خیلی حال می كردم بعد دیدم خودش رو جلو كشید گفت كون بسه بكن تو كسم تو همون حالت با دستش كیرم رو گرفت برد جلوی كسش یه كم سر كیرم رو مالید روی چوچولش بعد كرد تو كسش منم وحشیانه عقب جلو می كردم دادش در اومده بود همش میگفت یواش تر ولی من دست خودم نبود یه كم كه گذشت با داد میگفت بكن بكن تند تر جون بگا کسم رو پارش كن بكن بكن دیگه نزدیك اومدنم بود بهش گفتم زری آبم داره میاد گفت بریز تو كسم خیلی تشنه است منم چند بار دیگه عقب جلو كردم و همزمان با هم تخلیه شدیم آب از بغل كسش می زد بیرون نصفیشم ریخت رو تخت بعد با هم رفتم حموم تو حموم حسابی بدن زری رو لمس كردم تا صبح بغل هم لخت خوابیدیم خدا خدا میكردم ماموریت حسن آقا تمدید بشه چون اون چند شب من هر شب زری رو میكردم با اینكه از من بزرگ تر بود كسشم تنگ نبود خیلی به هم حال میداد خلاصه ما یک هفته معنی زندگی رو فهمیدیم بماند كه بعد از اومدن حسن آقا دیگه از كمر افتاده بودم .