زدن پرده نیلو به دست خودش

سلام
من اولین باره دارم داستان مینویسم اگه بد بود دیگه خودتون ببخشید
اسم من سهیله دانشجو ترم فارغ التحصیل رشته نرم افزار و 23 ساله
این داستان مال زمانیه که من 21 ساله بودم
آشنایی من و نیلوفر از جایی شروع شد که من برای ترم اول اومده بودم ثبت نام دانشگاه چند روز بعدش که چند تا دوست پیدا کردیم رفتیم بیرون تا با محیط شهر بیشتر آشنا بشیم
رفتیم نزدیک به چند ساعتی توی شهر تاب خوردیم و نزدیکای ظهر بود که تو یه پارک نشسته بودیم که دیدیم مدرسه ها تعطیل شده و همه دارن میریزن تو خیابون
خلاصه منم بدم نمیومد یکی از این دخترا با من دوس بشه بخاطر همین با یکی از دوستام بلند شدیم رفتیم طرفشون
دوستم که اسمش علیه گفت من یکی رو پیدا کردم و رفت منم یه چند تا دید زدم تا بالاخره چشمم به خانم افتاد
به نظرم اومد که دختر خوبی باشه و اندامش که خوب بود قیافشم تو فرم مدرسه حی بدک نبود خلاصه منم رامو گرفتم و رفتم طرفش و هر جوری شد شمارمو بهش دادم و مجبورش کردم که بهم تک بزنه آخه میدونستم اگه تک رو نزنه دیگه نمیشه پیداش کرد
بعد که یکم باهم راه رفتیم بخاطر گشت پلیس و امنیت اخلاقی و … ازش خدافظی کردم و برگشتم پیش دوستام
بعد همون شب زنگ زدم بهش و یکم باهاش حرف زدم و کم کم با هم بیشتر آشنا شده بودیم
خلاصه گذشت و گذشت تا منو نیلوفر با هم صمیمی شده بودیم طوری که هر روز همدیگرو میدیدم
اندام قشنگی داشت نمیدونم ولی به دل من بد جور نشسته بود و من هر شب تو فکرش بودم که میشه لمسش کرد یا نه
آخه بهش نمیخورد که دختر بدی باشه منم نمیتونستم بخاطر هوس یه دختر خوب رو از دست بدم
گذشت و یه روز من برای اینکه چند روزی کلاس نداشتم داشتم برمیگشتم خونه که پیام داد
نیلو:سهیل حوصلم بد جوری سر رفته میتونی زنگ بزنی؟؟؟
– آره صبر کن الان زنگ میزنم گلم
رفتم یه گوشه که زیاد شلوغ نبود و بهش زنگ زدم
بعد از احوال پرسی ازش پرسیدم
-چرا حوصلت سر رفته خانم ؟؟؟
نیلو:بابام اینا رفتن سفر و من خونه تنهام کسی نیس که باهاش حرف بزنم تو نمیای بریم بیرون؟؟؟
-مگه کجا رفتن که تو رو نبردن؟عزیزم منم دارم میرم خونه متاسفم
نیلو:اینم از شانس بد منه بابام اینا رفتن مشهد و تا آخر اون هفته بر نمیگردن منم بخاطر مدرسه و امتحانات مستمر نتونستم برم…
-ناراحت نباش قول میدم بخاطر تو زود برگردم و بیام با هم بریم بیرون راستی داداشات کجان؟؟؟اونا هم رفتن؟؟؟
نیلو:محسن که میره مدرسه(تدریس میکرد)محمدم که باید بره شرکت(حسابدار بود)
-خب برو خونشون!!!
نیلو:بخاطر امتحانام نمیرم که درس بخونم شبا محمد میاد پیشم
-آهان


بعد از چند دقیقه حرف زدن خدافظی کردمو رفتم سوار ماشین شدم که برگردم خونه
از همون وقت که فهمیدم کسی خونشون نیس و نیلوفر تنهاس فکرم مشغول شد
پیش خودم گفتم شاید راضی بشه که برم پیشش باید روش کار میکردم و یه نقشه درست و حسابی میکشیدم
بعد تا وقتی رسیدم خونه همش فکرم پیش اون بود تا یادم افتاد چند روز پیش گفته بود کامپیوترم خراب شده میخواست ببردش و درستش کنه
بهش پیام دادم که:نیلو کجایی؟؟؟
نیلو:خونه تک و تنها نشستم
-خب برو یه فیلمی چیزی بزار حوصلت سر نره
نیلو:کامپیوترم هنوز خرابه
تا اینو گفت از خوشحالی داشتم بال در میاوردم
_ من فردا عصر برمیگردم
نیلو :واقعا؟؟؟چقد زود
-بخاطر عشقم دارم میام
نیلو :ممنون پس منتظرتم اومدی خبر بده
فردا عصر راه افتادم طرف اصفهان(دانشجو اصفهان هستم)نزدیک ساعت نه بود که رسیدم به نیلوفر زنگ زدم و گفتم من اومدم اگه کاری داری خبر بده
روز بعد بهش اس دادم
-نیلوفر خیلی از دستت ناراحتم
نیلو:چرا مگه چیکار کردم سهیل؟؟
بدون مقدمه رفتم سر جریان
– من که میتونم کامپیوترتو درست کنم چرا به من نمیگی که من برات درستش کنم؟؟؟
نیلو:وای عزیزم بخدا حواسم نبود که تو هم رشتت کامپیوتره حالا بیارمش کجا بهت بدمش؟؟؟
-تو که نمیتونی بیاریش دختر خوب
نیلو:پس چیکار کنم؟؟؟
-میخوای من بیام همونجا؟؟؟
نیلو:آخه…
-آخه چی ؟نکنه بهم شک داری؟؟؟
نیلو :نه ولی…
-ببین نیلو تو به من اعتماد نداری هر وقت دیدی که میتونی بهم اعتماد کنی سراغمو بگیر
یه چند ساعتی گذشت نزدیک ظهر بود که اس داد که:سهیل میتونی بیای ؟؟؟
-یعنی بهم شک نداری دیگه؟؟؟
نیلو:اگه داشتم نمیگفتم بیا…
-من که آدرس ندارم
نیلو :خیابون….بنبست نبوت….ساختمان … طبقه همکف
بیا خودم جلو در خونه ام
منم یکم به خودم رسیدمو رفتم حدود یه ربع بعد اونجا بودم خیابونم زیاد شلوغ نبود
دیدم با لباس خونه وایساده جلو در
سلام کردمو رفتیم تو و یه راست رفتیم سراغ کامپیوترش
نیلو:ناهار که میمونی؟؟؟
-نه مزاحم نمیشم میرم.
نیلو:مگه میزارم بری باید امروز غذایی که من درست میکنم بخوری
بعد از کلی بحث قبول کردم که ناهار پیشش باشم
دیدم گفت:بشین تا بیام
رفت و با یه لیوان شربت برگشت
داشت لیوان و بهم میداد که دستم به دستش خورد و کل بدنم داغ شد یه حس عجیبی داشتم به خودش که نگاه کردم دیدم اون متوجه نشده و داره کامپیوترو نگاه میکنه و میگه که چش شده
من تو یه حال دیگه بودم
به بدنش که نگاه میکردم مست میشدم
یکم به کامپیوتر ور رفتم و دیدم که باید ویندوزشو عوض کنم بعد یه دو ساعتی کامپیوتره روبراه شده بود،خاموشش کردم
رفتم بیرون که دیدم نیلو فر ناهار درست کرده و داره میز رو میچینه
گفت:بیا بشین
-میترسم
نیلو:از چی؟؟؟!!!
-از تو!!!
نیلو:ازمن؟؟؟چرا آخه؟؟؟
-میترسم که اورژانسیم کنی
نیلو:دیووووونه نترس دست پختم خوبه
رفتم نشستم و یکمی برام کشید و …
یکم که خوردم دیدم راس میگه خیلی خوشمزس
نیلو:درست شد؟؟؟
-چی؟غذا؟
نیلو:نه بابا کامپیوترو میگم
-درست نشد درستش کردم
نیلو:دستت درد نکنه سهیلم
-خواهش وظیفه بود
بعد از چند دقیقه رفتم نشستم رو مبل تو پذیرایی که دیدم با سینی چایی اومد
تعارف کرد و من چایی برداشتم اونم نشست رو مبل کناری
نمیدونستم چجوری باید بهش بگم که دوس دارم باهاش سکس داشته باشم و هر شب تو فکر سکس باهاشم
یه فکر به سرم زد و بهش گفتم:نیلو چرا من نمیتونم بهت دست بدم ؟؟؟
نیلو:تو بهم دست بدی!!!
بعد شروع کرد به خندیدن منم گیج نگاش میکردم
بعد گفت خب خودت نمیدی من چی کارت کنم؟؟؟!!!!من که حرفی ندارم
-یعنی میتونم ؟؟؟
نیلو:ببین من تو رو دوس دارم سهیل حاظرم بخاطرت هر کاری بکنم
-عاشقتم نیلوفرم
بعد آروم و با ترس دستمو رو دستش گذاشتم نگاش که کردم یه برق خاصی تو چشماش بود که تنمو میلرزوند
بلند شدم و جلوی پاش نشستم و سرمو گذاشتم روی دستش
چند دقیقه که گذشت دیدم نیلوفر سرمو از رو دستاش بلند کرد و دستامو گرفت و…
نیلو:سهیلم؟؟؟
-جانم بگو عزیزم چیه گلم؟؟؟!!!
نیلو:”با بغض” خیلی بهت احتیاج دارم وقتی باهات باشم آروم میشم و شروع کرد گریه کردن
منم از خدا خواسته رو زانو هام وایسادمو بغلش کردم و سرشو گذاشتم رو شونم
-نیلو چی شده؟؟؟
نیلو:سهیل قول بده که هیچ وقت تنهام نزاری
-نیلو این حرفا چیه من که قرار نیس تنهات بزارم من تو رو دوس دارم تو عشق منی نیلوی منی
نیلو:میترسم سهیل میترسم
-از چی؟؟؟
نیلو:از روزی که دست تو رو تو دست یکی دیگه ببینم
سرشو از رو شونم بلند کردمو اشکاشو پاک کردم
-نیلو ترو خدا از این حرفا نزن
بعد چشمامو بستم و لبا و چشماشو بوسیدم وقتی چشمامو باز کردم دیدم نیلو هم مثه من قرمز شده اصلا نفهمیدم که چرا و چجوری این کارو کردم از خودم خجالت میکشیدم
بلند شدم و رفتم یه گوشه نشستم و بهش گفتم ببخش نیلو دست خودم نبود
نیلو آروم و در حالی که سرشو انداخته بود پایین:اشکال نداره گلم این حرفو نزن
بلند شدم و گفتم نیلو من باید برم و اون اول قبول نکرد و گفت یکمی بمون بعد برو من درسمو بهونه کردم و وقتی درو باز کردم دیدم نیلو گفت:بازم از این کارا بکن!!!
من یه لحظه خشکم زد برگشتم طرفش و گفتم:کار؟؟؟!!!
نیلو با خجالت گفت بابام اینا آخر هفته میان منظورم این بود که من تنهام بیا پیشم تا با هم حرف بزنیم
قبول کردمو گفتم:هر وقت تو خواستی بگو تا من بیام
و راه افتادم طرف در خروجی و…
تو راه به حرفش فکر کردم و به نتیجه خاصی نرسیدم
روز بعد دیدم گوشیم داره زنگ میخوره برداشتم که دیدم نیلوفره برداشتم دیدم داره گریه میکنه
-نیلو فر چی شده دختر چرا گریه میکنی؟؟؟
نیلو:سهیل بیا پیشم کارت دارم
زود لباسامو پوشیدمو رفتم طرف خونشون
رسیدم در زدم دیدم درو باز میکنه و شکمشو گرفته و داره میخنده
-میشه بیام تو؟؟
نیلو:آره چرا که نه
رفتم تو ازش پرسیدم تو داشتی گریه میکردی یا داشتی میخندیدی؟؟؟
نیلو:سر کارت گذاشتم که زود بیای و ناهار پیش هم باشیم
دیدم اومد و دستمو گرفت و بردم تو پزیرایی و خودشم نشست کنارم ودستشو انداخته دور کمرم و خودشو چسبونده به من
با تعجب گفتم نیلو چیزی شده؟؟؟
گفت مگه باید چیزی بشه که من تو رو بغل کنم یا بشینم پیشت و…؟؟؟؟
گفتم آخه دیروز اونجوری امروز خیلی فرق کردی
نیلو:سهیل دیشب خیلی فکر کردم دیدم اگه منو تو یکم با هم راحت تر باشیم و به هم نزدیک تر بشیم بهتره
ازخداخواسته گفتم:بیشتر بگو نیلو منظورتو قشنگ نمیفهمم(میخواستم بگه که تا چه حدی میتونم پیش برم)
نیلو:گفت به نظر من کار دیروزت بد نبود سهیل من تورو دوس دارم وتو هم منو درسته؟؟؟
-آره درسته
نیلو:پس من و تو مال همیم درسته؟؟؟
-خب آره چرا اینا رو میپرسی؟؟؟
نیلو:پس خودمونی تر باش باهام اینجوری که تو رفتار میکنی من فکر میکنم که دوسم نداری و حرفات همشون الکیه
من در حالی که داشتم بال درمیاوردم کشیدمش تو بغلمو کمی فشارش دادم دیدم داره تو چشمام نگاه میکنه و یه چیزی تو چشماش بود که انگار منتظر چیزی باشه
یکم لبامو به لباش نزدیک کردم که دیدم اونم همین کارو کرد لباشو بوس کردم که دیدم یه جوری شده بعد یکمی فکر کردم و یکمی لب پایینیشو خوردم که دیدم یه شیطنت خاصی توچشماش هست
اونم شروع کرد به خوردن لب بالایی من منم از خدا خواسته دستمو آروم بردم پشتش و کشیدمش روی باسن نیلو دیدم یه لحظه سرشو برد اون طرف و با شیطنت خندید
من بهش گفتم نیلو چیزی شده؟؟؟
نیلو:نه گلم چیزی نیس فقط حالا بیشتر عاشقت شدم
من با تعجب نگاش میکردم که گفت:سهیلم بیا بریم تو اتاق خواب داداشم کلید داره اگه بیاد خوب نیس حداقل اونجا نمیره منم در رو قفل میکنم خب؟؟؟
قبول کردم و بلند شدم برم که گفت:پس من چی؟؟؟
خب بیا دیگه مگه نگفتی بریم تو اتاق خواب؟؟؟
دیدم زانو هاشو جمع کرده تو شکمشو گفت:برو من نمیام
-آخه چرا؟؟؟
نیلو:نمیام دیگه
-خب دلیلت چیه نیلو؟؟؟
نیلو:خب من …
فهمیدم منظورش چیه رفتم و جلوش وایسادمو بهش گفتم نیلو خانم افتخار میدی؟
خندید و گفت:چرا که نه
بغلش کردم و لبامو گذاشتم رو لبش و بوسیدمش و رفتیم تو اتاق خواب
روی تخت خوابش دراز کشیدیم و همدیگرو بغل کردیم و من نیلو رو بوسه بارون کردم و اونم همین کارو میکرد و من پیش خودم میگفتم نه دیروز که باهم تقریبا رسمی رفتار میکردیم نه به الان که داریم تو بغل هم عشق بازی میکنیم
نیلو هربار که دست به کون یا سینه هاش میزدم میخندید و خوش حال بود اون موقع منظور و معنی خنده هاشو نمیدونستم کم کم پیش رفتیم و دیدم حسابی هم خودم هم اون حشرمون رفته بالا و چشماش خمار شده و یه حالی بهش دست داده
دستشو از روی شلوار به کیرم میکشید و میمالیدش
بهم گفت:میخوای تو خماری بزاریمون؟؟؟
-کاش زودتر اجازشو میدادی نیلو
شروع کردم کم کم لباساشو در اوردن و تقریبا لخت شدیم فقط نیلو سوتین و شرتش تنش بود ولی من لخت لخت بودم دستمو بردم که سوتینشو در بیارم که بادستش کیرمو گرفت و میمالید وای که چه حالی میداد حسابی مستم کرده بود
سوتینشو آروم در میاوردم و سینه هاشو لیس میزدم و کامل که سوتینشو باز کردم شروع کردم به خوردن سینه هاش و در همون حال شرتشم در میاوردم وقتی که کامل لختش کردم نگاش کردم وای اندامش دیوونه کننده بود چند دقیقه نگاش کردم که گفت :بیا دیگه داری چیکار میکنی سهیل؟؟؟
-وای خیلی اندامت قشنگه نیلو
نیلو:بیا این بدن همیشه مال توئه
منم از خدا خواسته شروع کردم به خوردن سینه هاش و اونم کیرمو میمالید و دستشو لیس میزد
وای اصلا باورم نمیشد که اینقد زود به آرزوم رسیده باشم
نیلو:وای بدنم سر شده سهیل
-قربونت برم من
به کسش دست زدم دیدم که حسابی خیس شده فهمیدم که راس میگه حشری شده بود هرچند منم از اون بدتر بودم
رفتم سراغ زبونمو کشیدم روش و دیدم داره آه میکشه با اون صدای قشنگش حالا داشت آه میکشید وای دیوونه کننده بود این دختر
شروع کردم لیس زدن کسش یه مزه خاصی داشت من که خیلی خوشم میومد نمیدونم اگه امتحان کرده باشین میفهمین که چی میگم واقعا مزش که بره زیر زبون آدم دیگه نمیتونه ول کنش بشه
افتادم رو تخت و بلندش کردم و کشیدمش روی خودمو داشتم کسشو لیس میزدم و با یه دستم کون نرم و سفیدشو میمالیدم گفت:توشو لیس بزن برام
دستمو از رو کونش برداشتم و لای کسشو باز کردم و شروع کردم به لیسیدن توش که زبونم خورد به یه چیز مثلثی شکل که دیدم حالت آه کشیدنش عوض شده بود انگار بیشتر داشت حال میکرد فهمیدم که چوچول همونه منم شروع کردم به لیسیدن همون و با زبونم باهاش بازی میکردم دیگه صدای آه کشیدنش تو کل اتاق میپیچید دیدم گفت:بزار دراز بکشم
دراز کشید و گفت ادامه بده سهیل
منم باز شروع کردم به بازی کردن با سینه هاشو لیسیدن کسش مخصوصا چوچولش
یه چند دقیقه که گذشت دیدم یه حالی شد و ارضا شد زود خودمو کشیدم اون طرف که آبش به صورت من نریزه دیگه بی حس شده بود گفت خیلی خوبی سهیل ادامه بده تا ارضا شی توهم
منم شروع کردم گفتم رو شکمت بخواب دیدم نمیتونه آخه بار اولش بود حسابی حال کرده بود بی حس بی حس شده بود خودم کمکش کردم و رو شکمش خوابید منم یکم لپای کونشو لیس زدم و یه لیسم روی سوراخ کونش کشیدم و یه تف گنده انداختم رو سوراخ کونش و آروم گذاشتم سر کیرمو روی سوراخ کونش وای دیوونش بودم
آروم سر کیرمو کردم تو کونش که دیدم یه جیغ بلند کشید گفت ترو خدا درش بیار سهیل خیلی درد داره
منم درش آوردمو گفتم حالت جا اومد گفت آره خوبم گفتم:میتونی ادامه بدی؟؟؟
نیلو:آره
پس من دراز میکشم و تو بیا خودت بشین روش وتا هر وقت دردت گرفت پاشی خب؟؟
قبول کرد و اومد آروم آروم نشست روش و کم کم کونش گشاد شده بود که کامل نشست روشو گفتم بشین تا جای خودشو باز کنه بعد شروع کنیم
وقتی خوب خوب شد و دردش تموم شد شروع کرد به تلمبه زدن و منم چشمامو بستم و دیگه به اوج لذت داشتم میرسیدم که دیدم درش آورده و داره لیسش میزنه وای که چه حالی بود
بعد بازم اومد و نشست روش منم دوباره چشمامو بستم چند لحظه که گذشت دیدم کیرمو در آورده و داره بهش ور میره منم غرق لذت بودم و همه چی رو سپردم دست خودش
باز نشست روش کمی که کیرم رفت تو دیدم که این… چشمامو باز کردم که جلوشو بگیرم ولی دیر شده بود دیوونه کیرمو کرده بود تو کس خودش و پردش پاره شده بود یه جیغ کشید و من زود بلندش کردم که دیدم کیرم خونی شده و کس اونم خونی شده
داد زدم:دیوونه این چه کاری بود که کردی مگه تو عقل نداری هان؟؟؟
دیدم به جای ناراحتی بازم همون خنده ها
نیلو:دیگه من و تو مال همیم دیگه از چیزی نمیترسم سهیل تو تا ابد مال من شدی
-دیوونه ای تو نیلو بلند شد ونشست و بازم داشت میخندید یه سیلی محکم بهش زدم ولی بس نمسکرد و بازم میخندید
زود خودمو تمیز کردم و لباسامو پوشیدم و اومدم برم که گفت:کجا؟؟
-خفه شو فقط خفه شو نیلو
نیلو:باشه خفه میشم ولی بدون تو نمیتونی کاری بکنی یا نباید سکس میکردی یا الانم که کردی باید تا آخرش بمونی
-برگشتم که یه سیلی دیگه بهش بزنم ولی دیدم که این کارا فایده نداره
بهش گفتم:حیف سیلی که به تو بزنن و یه تف انداختم بهش و رفتم بیرون
اومدم عصبی و داغون تو خیابونا که دیدم زنگ میزنه
گوشیمو خاموش کردم و رفتم طرف خونه تا دو روز گوشیمو روشن نکردم و دانشگاه نرفتم که یکمی حالم بهتر بشه
روز سوم زنگ در خورده شد رفتم که دیدم خود کثافتشه
به زور اومد تو و گفت:سلام
جوابشو ندادم
نیلو:سلام کردم
-فرضا علیک حالا دیگه برو بیرون جوابشو که گرفتی
نیلو:تو مگه عاشق من نیستی؟
-من عاشقت بودم ولی حالا ازت متنفرم
نیلو:من دیگه مال توئم سهیل تو باید منو بگیری
-نیلو برو بیرون برو گورتو گم کن
نیلو:ببین من مال توئم نمیتونی اینجوری باهام حرف بزنی
-برو من اعصاب ندارم یه بلایی سرت میارم
نیلو:نمیتونی من عاشقتم سهیل دوست دارم جون من اینجوری نکن(شروع کرد به گریه کردن)
یه لحظه دلم براش سوخت
-گفتم فقط بگو چرا اون کارو کردی؟؟؟
نیلو:چون تا ابد من و تو مال هم باشیم
-این بدترین کاری بود که میتونستی بکنی
نیلو:ولی مطمئن ترینش
با گذشت زمان من نیلو بخشیدم چون واقعا دوسش داشتم ولی از اون به بعد سکسی نداشتیم
الان هم که دارم این داستان رو مینویسم نیلو کنارم نشسته و حدود شش ماهه که با هم نامزد کردیم
نوشته: سهیل

بازدید از تبلیغات و سایت وبکم سکسی یادت نره! ممنون

4 دیدگاه دربارهٔ «زدن پرده نیلو به دست خودش»

دیدگاه‌ خود را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

پیمایش به بالا