سلام به همه دوستان من اسمم رضا ست.23 ساله و…. من اكثر اوقات ميرم پشت بوم واسه سيگار كشيدن چون تو خونه كه نميشه سيگار كشيد. تقريبا اوايل مرداد امسال بود و بعد اينكه نهار خوردم طبق عادت رفتم پشت بوم تا كمي با سيگارم خلوت كنم. بالا بودم كه يهو ديدم دختر همسايه روبرويي اومد واسه اويزون كردن رخت هاشون . تا منو ديد بدو بدو رفت داخل و دوباره با يه چادر اومد و رخت هارو اويزون كرد و يه نگاه عصباني كرد به من و رفت خونشون. هنوز تو شوك صحنه چند دقيقه پيش بودم كه دختره با يه تاپ صورتي كه تا بالاي نافش بود و يه شرتك تنگ تا منو ديد رفت و با چادر برگشت. بي صاحاب عجب چيزي بود با اينكه 19 20 سال بيشتر نداشت ولي خيلي سكسي بود. خلاصه به خودم اومدم ديدم 1 ساعته دست به كير وايستادم اونجا خندم گرفت. فرداش همون موقع رفتم پشت بوم كه ديدم دختره داره لباسهاشون رو جمع ميكنه ولي اينبار چادر سرش بود تا نگاهش بهم افتاد سلام كردم و بدون اينكه جواب سلاممو بده گفت شما عادت دارين بياين تو پشت بوم خونه مردمو ديد بزنين.
بهم برخورد گفتم ببخشيد دفعه بعد خواستم بيام بالا حتما ميام از شما اجازه ميگيرم نميدونستم شما كلانتر محل هستيد عصباني شدم در پشت بوم و كوبيدمو اومدم و پايين و با خودم گفتم جنده خانم فكر كرده چه خبره. بعد چند روز رفته بودم پشت بوم كه ديدم يه لباس افتاده وسط پشت بوم رفتم ديدم يه تاپ صورتي . يادم اومد كه اين ماله اون دخترس . اخ اخ يهو يه چيزي خورد تو كلم ديدم يه سنگ كوچولوست. برگشتم ديدم دختره با يه تي شرت و شلوار وايستاده داره بهم ميخنده گفتم مگه ازار داري سنگ ميندازي. گفت ببخشيد ولي يه ساعته دارم صدات ميكنم. گفتش اونيكه 1 ساعته زل زدي بهش واسه منه باد زده انداخته پشت بوم شما. گفتم حالا كه چي گفت خوب بدش ديگه. گفتم اگه نخوام بدم چي. گفت خب خودم ميام بر ميدارمش گفتم خوب بيا ديگه. با چهره مظلومانه اي گفت اذيت نكن بده ديگه گفتم يه روز خودت مياي اينجا برش ميداري.گفت به درك بچه پررو. خلاصه بعد از چند هفته تونستم مخ اين فنچ كوچولو رو بزنم و باهش رفيق شم.خونه ما هم كه هميشه خدا شلوغه .
يواشكي به بهانه حرف زدن بردمش پشت بوم خودمون. يهكم نشستيم و حرف زديم كه گفت رضا تو نميخواي اون لباس منو بدي گفتم چرا الان ميارم . از تو انباري تاپشو اووردم خواست ازم بگيره كه دستمو كشيدم و گفتم به شرطي ميدم كه همينجا پرو كني ببيني اندازت هست يا نه . گفت خيلي پر رويي . تاپو ازم گرفت روشو كرد اونور و مانتو و لباسشو در اوورد و تاپشو تنش كرد و گفت خوبه گفتم عاليه. خواست مانتوشو بكنه تنش كه سريع دستشو گرفتم و گفتم خيلي دوستت دارم ستاره و لبامو گذاشتم رو لباش و سينه هاشو ماليدم گفت نكن رضا گفتم كه خوشم نمياد از اين كارا. ولي كم كم اونم حشري شد و خودشو سپرد دست من. تاپشو در اووردم و خوابوندمش زمين و افتادم به جون سينه هاش .سينه هاي كوچيكي داشت قشنگ تو مشت ادم جا ميشد همه اونم لباشو گاز ميگرفت و اه و اوه ميكرد . سريع شرت و شلوارشو با هم كشيدم پايين و تا اومد اعتراض كنه زبونمو كشيدم رو كس كوچولوش كهبيشتر شبيه كس يه عروسك بود تا يه دختر 19 ساله. حسابي با انگشت و زبون كسش رو تحريك كردم و بالاخره بعد از تكونهاي كوچيكي كه ميخورد و از روي حالات صورتش فهميدم ارضا شد.
ميدونستم واسم ساك نميزنه پس بهش اجبار نكردم و از پشت بهش چسبيدم كه يهو ترسيدگفت رضا از پشت نكن درد داره. گفتم ستاره تو خودت ارضا شدي پس بزار منم ارضا شم و بعد از كلي خواهش قبول كرد و اروم با سوراخش بازي كردمو و سر كيرمو اروم فرستادم تو كه فهميدم خيلي درد ميكشه بي خيالش شدم و كشيدم بيرون كه گفت پس چرا نكردي گفتم دوست ندارم به خاطر خوشي خودم تو عذاب بكشي. خلاصه گذاشتم لاي پاهاش و چند بار عقب جلو كردم تا ابم اومد .بغلش كردمو پيشونيشو بوسيدمو گفتم ببخش اگه اذيت شدي. به شوخي گفت من باشم تا ديگه پشت بوم نيام و خنديد و يه بوسم كرد و سريع لباساشو پوشوندم و يواشكي فرستادمش خونشون. خيلي دوستش داشتم ولي نميدونم چرا خيلي راحت ولم كرد و رفت با يكي ديگه . مرسي كه داستانمو خونديد
نوشته: karlo