من اسمم فريبرز است و الان حدود 33 سال دارم – من حدود چهار سالي است كه ازدواج كرده ام و با پدر زنم از چند سال پيش دوست بودم و از همان روزهاي اول رابطه مان خيلي صميمي بود هم با اون و هم با خانواده اش . تو اين 4 سال اتفاقات زيادي برام افتاد كه هركدامش جالب براي تعريف ولي ماجرا از اينجا شروع شد كه درست 3 ماه بعد از ازدواج ما خواهر زنم هم با پسر عموش ازدواج كرد . در ضمن زنم دو تا خواهر داره كه يكي اش حدوداً 3سال از زنم كوچكتره و اسمش نسرين و اون يكي نسترن كه حدوداً 7سالي كوچكتره . اونها خيلي با من راحت هستند هميشه جلوي من با تاپ و شلوارك مي گردند و به قول خودشون من و محرم مي دونند .
ماجرا از اونجا شروع شد كه بعد از ازدواج نسرين با پسر عموش كه اسمش جعفر بود مجبور شدن بخاطر كار آقا جعفر كه توي جاده چالوس تو يه شركت حفاري كار مي كرد و فقط آخر هفته ها( 5شنبه و جمعه ) به خانه مي اومد توي خونه پدر زنم زندگي كنند . پدر زنم به اونها يك اتاق داد و همونجا 2 سال زندگي كردند. توي اين مدت نسرين هم براي اينكه بتونه پولي دست و پا كنه تو يه شركت كامپيوتري نزديك پارك ساعي بعنوان اپراتور مشغول كار شد . چون محل كار من هم ميدان ونك بود هر روز صبح با خودم مي بردمش و عصر ها مي رفتم دنبالش تا برسونمش خونه چون خونه ما نزديك خونه پدر زنم بود . يه روز عصر 5 شنبه ساعت 6 به نسرين زنگ زدم و گفتم يه كاري همون طرفها دارم منتظر بمونه تا يك ساعت ديگه مي آم دنبالش از خوش شانسي كار زودتر تموم شد و رفتم دنبال نسرين چون جلوي در شركت ماشين پارك بود مجبور شدم كمي جلوتر پارك كنم و منتظرش بمونم . چون خسته شده بودم ديگه بهش زنگ نزدم پيش خودم گفتم تو ماشين يه چرتي مي زنم تا بياد . تازه چشمام گرم شده بود كه حس كردم صداي آشنائي داره مي آد كنجكاو شدم چون آنقدر بلند مي خنديد كه نمي شد توجه نكرد . بلند شدم ديدم بله نسرين خانوم با يكي از پسراي شركت كه بعدها فهميدم اسمش منصور و مدير فروش شركت دارن دل مي دن و قلوه مي گيرن . بعد دو تايي رفتن تو ماشين منصور كه يه كم جلوتر از ماشين من پارك شده بود نشستن و بعد از 20 دقيقه اي يكهو ديدم كه دست تو گردن هم انداختن و از هم لب گرفتن چند دقيقه كه به همون صورت بودن و بعد نسرين از ماشين پياده شد و به سمت شركت برگشت . براي اينكه من رو نبينه صندلي ماشين رو خوابوندم و خودم رو پائين بردم . نسرين رفت تو شركت خيلي شوكه شده بودم اصلاً تصورش رو هم نمي كردم يه چند دقيقه اي تو همون حال بودم كه ديدم ديكه وقتش بود بهش زنگ زدم و گفتن كه تو كوچه منتظرش هستم. بعد از 5 دقيقه اومد و خودش رو انداخت رو صندلي به حالتي كه انگار خيلي خسته شده . من تو دلم كلي بهش خنديدم اون گفت كه خيلي كار داشته و كلي خسته است . بهش گفتم اگر حال داره بريم و يه چيزي بخوريم اونم قبول كرد . كمي پائين تر از شركت يه كافي شاپ بود كه جاي دنج و خلوتي بود رفتيم و سفارش دو تا قهوه ترك داديم .
تا قهوه رو بيارن ازش پرسيدم اين باجناق ما كي مي آد خونه . با حالتي غمگين كه بيشتر معلوم بود تصنعيه گفت اين هفته نمي تونه بياد چون مي خواد براي هفته بعد 4روز مرخصي بگيره تا بريم شمال مجبوره اين هفته رو بمونه محل كارش . با حالتي معني دار گفتم آخي دلم برات مي سوزه ولي خيلي هم بد نشد كه نمي ياد اون كه يه كم جا خوره بود گفت براي چي ؟ گفتم تو كه پيش قسطش رو نيم ساعت پيش تو ماشين گرفتي . اون كه تازه فهميد من چي مي گم يه كم سرخ شد و به آرومي گفت كجا ؟ گفتم تو كوچه شركت توي اون پرايد سفيده ديگه كاملاً به هم ريخته بود و ساكت بود و پاين رو نگاه مي كرد بعد از خوردن قهوه رفتيم تو ماشين يه كم حالش بهتر شده بود سر حرف رو باز كردم و گفتم راستش حق بهت مي دم هفته اي يكبار كه نشد زندگي اون هم گفت بخدا بعضي وقت ها كم مي يارم ، ديگه مجبورم خودم رو يه جوري راحت كنم بعدش هم به تندي گفت بخدا فقط در حد يك بوسه گرفتنه و هيچ رابطه اي بينمون نيست . منم گفتم كه اميدوارم ، اون وقت خودش رو جمع و جور كرد و با يك حالت التماس كه مي شد از تو چشاش خوند گفت بين خودمون مي مونه . گفتم چي؟ گفت ماجراي امروز . منم خنديدم و گفتن اي بابا مگه ما چيزي ديديم . « شتر ديدي نديدي » و تو دلم گفتم مگه من كس خلم همچين موقعيتي رو با لو دادن از دست بدم . بعد براي اينكه فضا رو عوض كنم بهش گفتم مي خواي امشب بياي خونه ما ؟ اونم گفت امشب مزاحمتون نمي شم چون شما خيلي كار دارين و بعد با خنده گفت كدوم آدم عاقل امشب مهمون دعوت مي كنه ؟ و من هم گفتم من ديونه چون خاله خانوم آبجيتون تشريف آوردن « اصطلاح خاله خانوم همون پريود شدن زن هاست كه اتفاقاً نسرين هم اين اصطلاح رو بلد بود » بعد گفت پس شما هم تعطيليد من با ناراحتي گفتم تا چند روز … و گفت پس اگه اينطوره باشه مي آم . و از همون جا با موبايل زنگ زدم خونه پدر زنم و گفتم كه نسرين امشب مي آد خونه ما و منتظرش نباشيد .
تا رسيدن به خونه از هر دري سخن گفتيم و بيشتر حرفامون حول و حوش رابطه زن و مرد بود. نسرين كه ديگه كاملاً روش به من باز شده بود برام از خاطرات شبهاشون تعريف مي كرد و با چنان هيجاني مي گفت كه آب از لب و لوچه آدم راه مي انداخت . بعدش هم آخر هر خاطره يه آهي مي كشيد و مي خنديد . من هم قند تو دلم آب شده بود و هم به زور خودم را جابجا مي كردم تا برآمدگي شلوارم خيلي تو ذوق نزنه نزديكاي خونه يكهو بهم گفت مي شه يكم ديرتر بريم خونه مي خوام خريد هم بكنم من هم با خوشحالي گفتم باشه پس بزار خونه زنگ بزنم و بگم كه تو با من هستي و مي خواي بري خريد و شب مهمون ما هستي . تو هيمن حين موبايلم زنگ زد . ژاله زنم بود گفت پس تو كجائي من هم براش توضيح دادم و قرار شد تا يك ساعت ديگه خونه باشيم . بعد رو به نسرين كردم و گفتم كه چي مي خواي بخري ؟ اون با ناز و عشوه كفش لباس زير . رفتيم جلوي يك مغازه و اون خريد كرد و برگشت تو ماشين و رو به من كرد و شرت و كرستي رو كه خريده بود به من نشون داد و گفت خوشت قشنگه ؟ يه ست شرت و كرست ليموئي رنگ با خط هاي سرمه اي كه قسمت جلو شرت توري بود گيپور درست كه به راحتي همه چيز آدم از توش معلوم بود . با خنده گفتم اين كه خيلي توريه . اون هم با خنده گفت آخه جعفر دوست داره از تو شرت هم منو ديد بزنه مي گه خيلي حال مي ده . من هم گفتم خوش به حال آقا جعفر كه تو اينقدر به فكرش هستي و اون با شيطنت شرتش رو انداخت رو پاي من و گفت چرا حسودي مي كني خوب بگو ژاله هم بپوشه و هر دو مون خنديديم .
ساعت نه شب بود كه رسيديم خونه و ژاله با دلخوري گفت نمي شد بيايد من رو هم ببريد كه نسرين به شوخي گفت اين آقا فريبرز نذاشت و من كه جا خورده بودم با كيفم زدم به پشتش و اون هم كه مثلاً داشت فرار مي كرد به من زبون درازي كرد و خودش رو پشت زنم قايم كرد . ژاله به من گفت خوب بسه براي اينكه تنبيه بشي بايد بعد از شام ما رو ببري بيرون . من با خنده گفتم چشم قربان و يك احترام نظامي هم گذاشتم ( يادم رفت بگم كه من نظامي هستم ) بعد به نسرين گفتم تا شام رو حاضر مي كنم تو هم زود باش برو دوش بگير تا خستگي ات در بياد و با تأكيد گفت دير نكني ها ( آخه نسرين يه كم وسواسيه و خيلي خودشو مي شوره ).بعد رفت تو آشپزخونه و نسرين هم رفت سراغ كيفش و و لباس هاي زيري رو كه خريده بود برداشت و رفت به سمت حمام كه تو اتاق خواب ما بود و با شيطنت چشمكي زد و شورتش رو به من نشون داد و درب رو بست . بعد از 10 دقيقه به هواي اينكه لباسامو عوض كنم رفتم تو اتاق خواب و آهسته رفتم پشت درب حمام . از پشت شيشه هيكل لاغز نسرين معلوم بود كه داشت خودشو مي شست . شرت و كرستش بيرون روي تخت خواب ما بود يه كم به اونها دست زدم و بعد مشغول عوض كردن لباسام شدم كه يكهو درب حمام باز شد و نسرين لخت لخت پريد بيرون و تا من رو ديد يه جيغ كوچيك كشيد و خودشو با دستش پوشوند و من كه چشمم به بدن سفيد و بدون موي نسرين افتاده بود همينجور مات و مبهوت نگاهش مي كردم و بعد از چند ثانيه كه به خودم اومدم گفتم ببخشيد فكر نمي كردم به اين زودي بياي بيرون و هنوز نگاهم به بدن مثل برفش بود.
ووووووووواي عجب لعبتي بود و ما نمي دونستيم . اون هم با عشوه گفت ترسيدم ژاله بياد و غرغر كنه و بعد با سرعت دستش رو از روي كسش برداشت و خودش رو به من نشون داد و سريع شرت و كرستش رو برداشت و پريد تو حمام و من رفتم تو پذيرائي و رو مبل ولو شدم ، هنوز تو فكر بدن سفيدش بودم . بعد از خوردن شام تصميم گرفتيم بريم فرحزاد و يه گشتي بزنيم . تا خود فرحزاد من مثل آدماي منگ كه ضربه اي تو سرش خورده باشه همش گيج مي زدم ، تا به حال اينقدر تو نخ خواهر زنم نرفته بودم . تقريبا ساعت 1 صبح بود كه خسته و كوفته برگشتيم خونه و ژاله و نسرين رفتند تو اتاق خوابيدند و من هم رفتم تو پذيرائي و روي كاناپه دراز كشيدم . هر چي سعي كردم خوابم نبرد نشد ، به ناچار ماهواره را روشن كردم و رفتم سراغ كانالهاي سكسي همينطور كه كانالها رو بالا و پائين مي كردم ديدم لاي در اتاق خواب باز شد و ژاله اومد نزديك و به من گفت نخوابيدي ، گفتم خوابم نمي ياد رفت تو آشپزخانه و يك ليوان آب برداشت و يك كمي هم ميوه براي من آورد و گفت اگه كاري داشتي صدام كن و رفت خوابيد . هنوز نيم ساعتي نگذشته بود كه دوباره در اتاق باز شد ، من كه فكر مي كردم دوباره ژاله است گفتم چي شده تو هم خوابت نمي ياد كه صداي نسرين به گوشم رسيد و گفت تو چرا نخوابيدي . يكهو دست و پام رو گم كردم و سريع شبكه ماهواره رو عوض كردم و برگشتم به طرف نسرين و ديدم با يك تاپ و شلوارك سورمه اي كه مال ژاله بود بالاي سر من ايستاده و تلوزيون رو نگاه مي كنه ، رو به من كرد و گفت چرا كانال رو عوض كردي كه بهش گفتم براي بچه ها ضرر داره و اون هم خودشو به روي من خم كرد و گفت يعني اينقدر بزرگه كه من نمي تونم بخورمش ، من كه يكه خورده بودم گفتم اگه ببيني اش نمي ترسي اون هم گفت يعني بزرگتر از مال جعفره كه من خنديدم و گفتم كه بابا اون كه بچهست و اون كه بهش بر خورده بود دستش رو گذاشت رو شلوارم كه باد كرده بود و گفت ببينمش و بدون اينكه به من توجه كنه دستش رو كرد تو شلوارم و بعد از چند ثانيه فوري دستش رو كشيد بيرون و گفت اين كه مال آدم نيست ، بيچاره ژاله چي مي كشه . و من با خنده گفتم اون كه كشته مردشه و بلند شدم و دست به سينه هاش زدم و يه بوس از لپش گرفتم و دوباره روي كاناپه دراز كشيدم و اون رفت دستشوئي و برگشت تو اتاق و خوابيد فردا صبح بعد از خوردن صبحانه نسرين قصد رفتن به خونشون رو داشت كه ژاله گفت صبر كن تا فريبرز برسونت. اون كه از خداش بود با تعارف گفت نه ديگه مزاحمشون نمي شم و من پريدم تو حرفش و گفتم شما كي مزاحم نمي شيد ؟ ژاله با دلخوري مصنوعي وبا خنده گفت بسه فريبرز يه وقت نسرين فكر مي كنه تو راست مي گي و ناراحت مي شه . منم گفتم خوب بشه بهتر و هر دوتاشون ريختند سر من و كلي اديتم كردند .
رفتم لباس عوض كنم برگشتم و ديدم كه نسرين تو اتاق نيست از ژاله پرسيدم خواهرت كو ؟ گفت رفت تو پاركينگ تا ماشين رو روشن كنه تا بياي . رفتم تو پاركينگ ماشين روشن بود ولي از نسرين خبري نبود . تو ماشين نگاه كردم . ووووووواي چي ميديدم نسرين دكمه مانتوش رو بازكرده بود و شلوارش رو تا زانو كشيده بود پائين و كسش از تو شرت توري اش قلمبه زده بود بيرون تا من رو ديد گفت بيا اينم شورت تازه ببين بهم مياد . من يه دست به كسش زدم و گفتم هم مياد و هم ميره و يه لب ازش گرفتم و كلي كسش رو ماليدم خيس خيس بود بعد اون سريع خوش رو جمع و جور كرد و من هم ماشين رو بيرون بردم . تا خونه پدر زنم چند دقيقه اي فاصله بود . نسرين گفت كاشكي مي شد اين دسته بيل رو ميديدم . از ديشب تا حالا تو كفش ام و باز دستش رو روي كيرم جابجا كرد و گفت خوش بحال ژاله و با حسرت لبش رو مكيد . جلوي در خونه پدر زنم بهم گفت مامان اينها با ژاله ميرن خونه دايي آخه مراسم خواستگاري دختر دائيه و من تنهام اگه دلت خواست بيا و من از خدا خواسته گفتم به روي چشم . دستش رو يه فشار دادم و خداحافظي كردم .
دوشنبه صبح كه داشتم مي رفتم سر كار ژاله گفت ما امروز با مامان اينها ميريم خونه دايي چون براي سارا خواستگار اومده . اگه زحمتي نيست دنبال نسرين برو و بيارش خونه مامان اينا و خودت هم اونجا بمون تا ما بيام من كه داشتم دو دلم قند آب مي كردم و با دمم گردو مي شكستم با حالتي كه ناراحت گفتم يدفعه بگو ما هم سرويس خواهرتونيم و هم پرستار ايشون و با گفتن نه من كار دارم ، نمي رسم و … ژاله رو وادار كردم كه ازم خواهش كنه تا من قبول كنم و اون هم گفت اگه اين كار رو بكني شب جايزه بهت مي دم و من هم سريع قبول كردم و يه بوس از لبش گرفتم و رفتم بيرون و سر كوچه پدر زنم ديدم نسرين آماده است تا بريم سر كار . اون تا ماشين رو ديد سريع خودش رو رسوند و گفت بجنب كه دير شد و من گفتم عليك سلام ، ژاله جون هم خوبه ، سلام رسوند. اون با ببخشيد گفتن احوال ژاله رو هم پرسيد و گفت ساعت چند مياي دنبالم . با حالتي جدي گفتم امروز نمي تونم بيام اگه امكان داره خودت برگرد و اون دلخور شد و با حالتي پكر گفت من براي امروز كلي برنامه ريختم . من خودم رو زدم به گيجي و گفتم برنامه هاي تو به من چه مربوط و اون گفت بابا يادت رفته جمعه چي بهت گفتم . منم با جديت گفتم تو هنوز كوچولوئي و نمي توني و اون سر لج افتاد و گفت اينقدر به خودت نناز اگه مردي بيا تا نشونت بدم و با خنده گفتم ساعت 3 ميام دنبالت چون قرار بود ژاله اينا ساعت 3 برن كرج خونه دايي و تا شب هم نمي آمدن و ما كلي وقت داشتيم .
نسرين تا ساعت 2 چند بار زنگ زد و هي سفارش كرد كه يادت نره . پيش خودم گفتم بابا اين دختره بدجوري تو كف بيچاره معلوم نيست تو اين يك هفته كه شوهرش نيست چكار مي كنه . ساعت 20 دقيقه به 3 بود كه جلوي درب شركت بهش تلفن زدم و اون سريع اومد و گفت يه زنگ بزن ببين مامان اينها رفتن يا نه منم با موبايل زنگ زدم ژاله گوشي رو برداشت و گفت دارن آماده مي شن آژانس ساعت 3 مي آد دنبالشون و از من پرسيد كجاي ، گفتم بيرون از محل كارم و اون باز سفارش كرد كه دنبال نسرين يادت نره بري و من گفتم باشه ساعت 7 ميرم دنبالش و خداحافظي كرد . به نسرين گفتم تا ما برسيم اونا رفتن و بعد بهش گفتم من غذا نخوردم بريم تو راه يه پيتزا بگيريم و تا خونه بخوريم كه اونم قبول كرد . نسرين تو راه نمي دونست چكار كنه اينقدر هيجان داشت كه انگار بار اولش بود . به اون گفتم چته بابا چرا اينقدر بي قراري كه يكهو از دهنش در رفت و گفت الان يكساله منتظرم ببينم خواهرم چي ميخوره آخه هميشه از تو جوري تعريف مي كنه كه دهنم آب مي افته و من هم گفتم چشمم روشن ديگه چي مي گه و اون هم تمام جزئيات رو برام تعريف كرد . جوري تعريف مي كرد كه انگار خودش اونجا بوده . معلوم شد كه ژاله حسابي براش تعريف كرده و گفت كه هر وقت مياد خونه ما ژاله براش اتفاق هاي اون هفته رو تعريف مي كنه و اون هم نعشه مي ره خونه . خلاصه كلي غافلگير شده بودم . نسرين همش يكريز حرف مي زد و خواهش مي كرد تند تر برم ، مي گفت نمي خواد زمان رو از دست بده . حدود ساعت 3 و نيم بود كه رسيديم در خونه براي اينكه مطمئن بشيم كسي خونه نيست با موبايل زنگ زدم و ديدم كه تلفن رو پيغام گيره . سريع ماشين رو تو پاركينگ گذاشتم و به نسرين گفتم بجنب تا من درب رو مي بندم برو بالا و بعد درب پاركينگ رو بستم و خودم هم رفتم بالا . باورتون نميشه كلي هيجان داشتم . يكي دوبار هم خواستم برگردم و ماشين رو بردارم و برم ولي نشد . خلاصه رفتم بالا و ديدم كه درب بازه براي اينكه متوجه بشم نسرين كجاست صداش كردم . ديدم از تو اتاقش مي گه من اينجام . رفتم به سمت دستشوئي و يكم آب به صورتم زدم و برگشتم تو اتاق پذيرائي و ماهواره رو روشن كردم داشتم كانال هاش رو بالا و پائين مي كردم كه حس كردم يه چيز گرم داره به پوست گردنم نزيك مي شه . اولش كمي ترسيدم و خودم رو جلو كشوندم و برگشتم . نسرين با يه تاپ و شلوارك سورمه اي كه گلهاي كوچيك سفيد داشت دستش رو از پشت كرده بود تو پيرهنم بهش گفتم بيا بنشين كنارم و اون هم از لبه مبل خودش رو انداخت تو بغلم . من هم سريع بغلش كردم و انداختمش رو پام كه اون هم از خدا خواسته خودش رو كمي جابجا كرد و گفت خوب ؟ گفتم مي خوام قبل از هر چي از خودت و جعفر خان برام تعريف كني . اون هم شروع كرد با آب و تاب تعريف كردن كه چكار مي كنن و …
تا اون داشت تعريف مي كرد منم رفتم سراغ كانالهاي سكسي . اتفاقاً داشت يه صحنه ناب نشون مي داد . نسرين رو به تلويزيون كرد و با هيجان گفت ووووواي عجب چيزي و رو به من كرد و گفت كير تو اينقدري هست ؟ من كه نمي خواستم پيشش كم بيارم بهش گفتم اگه بزرگتر بود چي ؟ و سر همين مسآله شرط بندي كرديم كه اگه كوچيكتر بود هركاري اون خواست بكنم و اگه بزرگتر بود هر كاري من خواستم نه نگه و با اين شرط شروع كرد به در آورن تاپ و شلواركش كه من با خنده گفتم مگه قراراه تو نشون بدي كه گفت زودباش تو هم لخت شو . و من از همون جا رفتم من كه دكمه هاي پيراهنم رو باز كرده بودم و داشتم بدن نسرين رو نگاه مي كردم . انصافاً خدا تو خلقت اين موجود هيچي كم نذاشته بود هر چند كه يه كم ريزه بود و لاغر ( كه باب دندون من بود ) ولي خوش استيل بود . پشت به من كرد و گفت كمكش كنم سوتين اش رو در بياره منم اين كار رو كردم وقتي برگشت دهنم از تعجب باز مونده بود سينه هاش مثل دو تا هلو گنده كال سفت سفت بود و سر بالا ايستاده بود كه لاغري تنش رو مي پوشوند . اون كه متوجه شده بود من تو كف سينه هاش هستم گفت كار اقا جعفره آخه اون خيلي شير دوست داره و هر شبي هم كه بياد نيم ساعتي شير مي خوره . منم گفتم خوش بحالش و نسرين اومد جلو و گفت اينكه حسودي نداره بيا تو هم بخور و سينه اش رو كرد تو دهنم منم شروع كردم به مكيدن و با دست ديگه ام با اون يكي سينه اش رو مي ماليدم . اونقر خوش مزه بود كه دلم نمي خواست يه لحظه از دهنم درش بيارم و اونم خودش رو طوري به من فشار مي داد كه اگه مي خواستم هم نمي تونستم . يه چند دقيقه اي كه گذشت اون يكي رو گذاشتم تو دهنم و كم كم صداي نفس كشيدنهاي نسرين بلند و بلند تر مي شد . و آروم آروم آه و اوهش در اومد . آهسته تو گوشم گفت پدرم رو در آوردي ، دارم مي ميرم ، بيشتر بخور و … بعد از يك ربعي كه به همين منوال بوديم كمكش كردم تا شلواركش رو در بياره . واي چي مي ديدم همون شرت توري ناز پاش بود ناخودآگاه دستم رو از سوراخه هاي توري كردم تو و با نوك انگشتم شروع به بازي كردن با بالاي كسش شدم خودش رو چنان تكون مي داد كه انگار داره جون مي كنه بعد پا شد و شورتش رو در آورد و اون بهشت پنهان رو جلوي چشماي من گرفت . تميز و خوش بو ديگه نمي تونستم خودم رو نگه دارم اونقدر جلوي شلوارم باد كرده بود كه حس كردم داره پاره مي شه .
مثل وحشي ها پريدم و نسرين رو خوابوندم رو كاناپه و شروع كردم با زبون لاي كسش رو ليسيدن. و اون با حركتهاي سريعي كه به بدنش مي داد منو ديونه تر مي كرد. و با دستاش سرم رو بين پاهاش فشار مي داد و جيغهاي كوچيك مي كشيد كه معلوم بود از روي لذته . منم سنگ تموم گذاشتم و زبونم رو تا ته مي كردم تو كسش و مي چرخوندم و اونم از خوشحالي جيغ مي كشيد و مي گفت بيشتر ، بيشتر و منم سرعت كارم رو بيشتر مي كردم حس كردم ديگه داره ارضاء مي شه همونطور به كارم ادامه دادم كه يكهو به شدت لرزيد و بعد آروم شد و همش مي گفت ممنونم ، ممنونم و با موهاي سرم بازي مي كرد . من از لاي پاش بيرون اومدم و شروع كردم به خوردن لباش كلي شيرين تر شده بود و يه كمي هم خودش رو لوس مي كرد . بلند شد و نشست و به من گفت حالا وقت شرط بنديه من كه لحظه شماري مي كرم پا شدم و جلوش ايستادم و اون هم مثل نديد بديد ها شروع كرد با عجله كمربند منو باز كردن . بهش گفتم دوست دارم چشماتو ببندي و يكهو ببينيش تا عكس العملت رو ببينم . اون هم سريع چشماشو بست و هي مي گفت باز كنم ؟ بازكنم ؟ منم كيرم رو از تو شرت در آوردم و نزديك صورتش گرفتم و بهش گفتم تا شماره 3 بشمار و چشماتو باز كن . اونم همين كار رو كرد و تا چشماشو بازكرد از ترس خشكش زد و رنگش مثل گچ سفيد شد .گفت ووووووووواي اين ديگه چيه و با ترس و لرز با نوك انگشت روي كيرم زد و آب دهنش رو قورت داد و يه كم تو دستش گرفت ولي چون كلفت بود انگشتاش به هم نمي رسيد . يه كم باهاش بازي كرد گفتم شرط رو باختي و اون خنديد و گفت تو نامردي كردي ، مي دونستي كه بزرگتره و گفت من شرط رو قبول ندارم كه گرفتمش و گفتم من اين چيزها حاليم نمي شه رو بهش كردم و گفتم كه ديدي بهت مي گفتم بچه اي بهت بر مي خورد گرفتمش و يه لب جانانه ازش گرفتم و كيرم رو تا نزديكي لباش جلو بردم . اولش هي سرش رو كنار مي كشيد و مي گفت خفه مي شم و من بهش قول دادم كه تكون نخورم و اون تا هر كجاش كه تونست تو دهنش بكنه و بعد كه كمي آروم تر شد شروع كرد به ليسيدن و با تخمام بازي كردن . زبونش رو از زير كيرم از نوك تا خايه هام مي كشيد و گاهي وقتا هم تخمامو مي كرد تو دهنش و مي مكيدشون .
من داشتم از شدت لذت پس مي افتادم . خلاصه به هر زور و زحمتي بود سر كيرم رو آروم كردم تو دهنش و حدود سه چهار سانتي فرو كردم . واقعاً ديدن چهره اش از بالا ديدني بود . حس مي كردم لباش داره از گوشه ها جر مي خوره قيافه اش زشت شده بود و به زور كله اش رو جلو و عقب مي كرد و آب دهنش از گوشه لباش مي ريخت رو بدنش من كه ديدم تحمل اين كار رو نداره از دهنش در آوردم و بهش گفتم كه بخوابه رو كاناپه و اون هم خوابيد و پاهاش رو گذاشتم رو شونه هام و يه كمي كمرش رو بالا كشيدم . حالا كسش جلوي كيرم بود و اون همش قسمم مي داد كه آروم باشم و خيلي بهش فشار نيارم و من هم فقط دلداريش مي دادم كه چيزي نيست و براي اينكه جري تر بشه مي گفتم مگه از خواهرت كمتري ، ببين اون چيزيش نشده . بعد از دو سه دقيقه اي كه به همين منوال گذشت با دست كسش رو ماليدم و بهش گفتم تا مي تونه خودش رو شل كنه تا درد كمتري رو حس كنه و اون از ترس نمي تونست خودش رو شل كنه و من مجبور شدم چند تا سيلي به لپاي كونش بزنم و انگشتم رو بكنم تو سوراخش و باهاش بازي كنم و همونجور كه پاهاش رو دوشم بود خودم رو به سوراخ تنگش رسوندم و يه كم فشار دادم . چون قبلاً ارضاء شده بود كسش هنوز ليز بود و هين كار من رو راحت تر مي كرد . يه كم كه فشار دادم ديدم دهنش از درد باز مونده و صداش هم در نمي آد . من كه تازه فقط سر كيرم رو تو فرستاده بودم يه دستم رو كردم تو دهنش تا هم جلوي داد زدنش رو بگيرم و هم شوكي بهش وارد شه و از اون حالت در بياد . تو همون حال يه فشار محكم دادم كه نسرين يه جيغ وحشتناك كشيد و خودش رو از زير من حركت داد تا بيرون بياد . من كه مي دونستم اگه كيرم بيرون بياد ديگه نمي تونم بكنمش به زور نگه اش داشتم و بهش گفتم خودم رو ثابت نگه مي دارم تا دردش كم بشه و قول دادم تا اون نگفت ادامه ندم . يه چند لحظه اي كه گذشت ازش پرسيدم . بهتر شد كه اون با سر اشاره كرد و من كه داشتم داغون مي شدم يه فشار ديگه دادم و باز ثابت موندم و هي بهش مي گفتم خودش رو شل نگه داره تا دردش كمتر بشه و اون فقط ناله مي كرد ناله اي كه مثل جيغ بود و شر و شر اشك مي ريخت و با مشت هي ميزد به شكمم يكي دو دقيقه بود كه من تو اين وضع مونده بودم ، تا آروم شد ديگه امونش ندادم و تا ته كردم تو كسش . يكهو حس كردم كسش داره جر مي خوره ، از ترس كشيدم بيرون و دوباره كردم تو ، نسرين ديگه حتي فرصت داد كشيدن هم پيدا نكرد من كه ديگه موقعيت رو خوب ديدم شروع كردم آروم آروم تلنبه زدن و و نسرين هم كه ديگه دردش كمتر شده بود
شروع كرد به آه و اوف كردن و لي هنوز با دست منو نگه مي داشت و نمي ذاشت كه كيرم تا ته بره تو كسش و من هم هي فشار مي دادم . و اون فقط مي گفت بسته ديگه نمي تونه تحمل كنه ولي من كه ديگه گوشم به اين حرفا بدهكار نبود تندتر تلمبه ميزدم و كم كم دستش رو گرفتم و از روي شكمم برداشتم و با يه فشار محكم تا ته فرو كردم توش . بيچاره نسرين ديگه نمي دونست چكار كنه فقط ناله مي كرد و زير لب فحش مي داد . بعد از 5 دقيقه اي ديگه اوضاع عادي شده بود و من داشتم به راحتي كيرم رو تا ته مي كردم تو كسش و بيرون مي كشيدم و نسرين ديگه ناله هاش تبديل شده بود به آه و اوف و وحشيانه خودش رو تكون مي داد و اين كارش باعث مي شد كه تا ته كيرم بره تو و هي مي گفت هل بده بياد و زير لب مي گفت خوش بحال ژاله ، چي مي خوره . كاشكي تو جاي جعفر بودي و از همين حرفا كه معلوم بود از روي شهوت زياد مي گفت . براي اينكه تغيير جهت بديم ازش خواستم كه پاشه و زانوهاش رو بذاره رو كاناپه و به حالت چهار دست و پا بشه و بعد رفتم پشتش و فرو كردم تو كسش و بهش گفتم براي اينكه بيشتر لذت ببري تو خودت رو جلو عقب ببر و نسرين كه ديگه داشت ديوونه مي شد اونقدر خودش رو محكم عقب و جلو مي كرد كه خايه هام محكم مي خورد به كسش و اون فقط مي گفت مي خوام ، مي خوام . تو همين حال انگشتم رو خيس كردم و آروم كردم تو سوراخ كونش ، اونقدر تنگ بود كه به زور نصف انگشتم رفت و آروم شروع كردم به جلو و عقب كردن انگشتم و نسرين كه ديگه داشت ارضاء مي شد خودش رو رو به عقب فشار داد و نگه داشت . منم كه داشتم مي تركيدم خودم رو كشيدم عقب و كيرم رو كذاشتم لاي چاك كونش و خودم رو خالي كردم . نسرين برگشت و كيرم رو گرفت و كمي هم برام جق زد تا تمام آبم خالي شد . من كه ديگه داشتم از حال مي رفتم روي كاناپه دراز كشيدم و نسرين هم خودش رو انداخت رو من نيم ساعتي به همون وضع مونديم بعد بلند شديم و رفتيم حمام ، نسرين كه تازه حالش جا اومده بود رو به من كرد و گفت بابا اين شاه كيره ( معادل همون شاهكار ) خوش بحال ژاله چه حالي مي كنه ، و به بخت بد خودش هي فحش داد و گفت بابا ما تا حالا داشتيم دودول مي خورديم . و همون جا ازم قول گرفت كه لااقل ماهي يكبار باهاش باشم تا سير كير شه و با حالت تهديد ( البته بوي التماس ازش مي آمد ) گفت اگه منو نكني به ژاله همه چيز رو مي گم . من هم با خنده گفتم اگه بگي جفتتون رو با هم مي كنم و اون هم گفت من كه آرزومه !!!
پايان
ُسلام آقا فریبرز؛با خواهرزنت صحبت کن هرازگاهی(لااقل دو ماه یک بار)با ما هم سکس داشته باشه شاید کیری که اون لازم داره از کیره شما بزرگتر باشه؛قسم میخورم پرده بکارت باقی موندشو پاره کنم تا دوباره خون ببینه اگه دوست داشت ایمیل من رو بهش بده:[email protected]