بعد از دوش گرفتن به اتفاق مهدی به مغازه رفتم و فاطی و سارا هم رفتن حمام تا با خیال راحت خودشون رو بشورن
بعد از ظهر مهدی خیلی روحیه اش خوب شده بود و مدام لبخند رو لباش بود . بعد از مدتی گفتگو و همچنین اظهار نظرش در خصوص رضایتش از سکس مکمل و یا ضربدری ، بلند شد ، سیگارش رو در آورد ، نگاهی به من که بهش اخم می کردم کرد و سیگارش رو گذاشت تو جیبش و لبخندی زد و گفت : خوب حالا وقتشه که بهم شوکولات تعارف کنی
تا دوستت حمید هم خوشحال بشه
شوکولات ها رو جلوش گذاشتم و گفتم : فقط خیلی نخوری چون قراره پول شوکولات و بستنی هایی که بجای سیگار کشیدن می خورم رو ازش بگیرم نمی خوام خرجش زیاد بشه گناه داره
خندید و گفت : من هم داره از این پسره خوشم می یاد ، پس پاشو برو بستنی هم بخر بخوریم
اخمی کردم و گفتم : باشه واسم سری تکون داد و پرسید : حالا من چکار کنم ، سارا با من می یاد بریم خونه ؟
با خنده گفتم : سارا و فاطی قرار گذاشتن که با هم برند خرید ، اگه
می شه بزار شب بمونه ؟
خندید و گفت : امشب هم برنامه هست ؟
گفتم : نه بابا ، بعد اون همه افراط کاری ، دیگه امشب حال نمی ده ، باید از فاطی بخوام در خصوص کاری که شده ، منظورم سکس مکمله ، یک خورده با سارا صحبت کنه تا یک موقع اثر بدی تو روحیه اش نزاره ، با آن که فکر نمی کنم امشب کسی حال کاری رو داشته باشه ، ولی اگه خبری شد و اوضاح جور بود بهت تلفن می کنم تو هم شب بیای پیشمون
مهدی لبخندی زد و گفت : آره حق با تویه ، بهتر فاطی خانم همه جوره با سارا صحبت کنه ، و روشنش کنه که این سکس می تونه سالم و لذت بخش باشه . دلم نمی خواد بعدا باز نق و نوق و غر زدن های سارا عذابم
بده ، من تا دیر وقت تو کارگاهم ، کار عقب افتاده زیاد دارم اگه برنامه ای بود بهم زنگ بزن تا من هم بیام
سپس چشمکی به من زد و خدا حافظی کرد و رفت
چند دقیقه بعد در زدن . من در رو باز کردم . فاطی و سارا بودن
سارا نگاهی به داخل مغازه انداخت و پرسید : حمید آقا ، مهدی رفت ؟
گفتم : آره ، کارش داشتی ؟
اخمی کرد و گفت : چرا منو خبر نکرد ؟
لبخندی زدم و گفتم : من اجازه تون رو گرفتم و گفتم می خواهید با فاطی بروید بازار
و بعد چشمکی بهش زدم
خندید و گفت : داری زیادی شلوغش می کنی ، بسمه دیگه
خندیدم و گفتم : نه بابا مزه داد بهت ؟ منظورم اجرای نقشه مونه ، مگه نمی خواستی پای محبوب رو از زندگیتون بیرون بکشی ؟ خوب امشب محبوب می یاد خونه . یادت رفت
سارا آهی کشید و جواب داد : آره ، یادم رفته بود. حالا این ور پریده کی می خواد بیاد ؟
جواب دادم : احتمالا ساعت یازده
لبخندی زد و گفت : می خوای چکار کنی ؟
گفتم : باید دندون رو جگر بزاری ، کم کم خودت می فهمی . شما و فاطی غذا درست کنید و شام رو زودتر می خوریم و بعد شما و فاطی می آیید پایین . من محبوب رو می برم بالا ، نباید حضورتون رو تو خونه حس کنه
به موقع در طول اجرای نقشه ام ، شما و فاطی همه چیز دستگیرتون می شه
فاطی لبخندی زد و دست سارا رو کشید و گفت : بیا بریم عزیزم یه خورده برقصیم ، حمید خودش کار ها رو راست و ریس می کنه
بعد سرشون رو عقب کشیدن و در رو بستن و من هم مشغول کارم شدم
ساعت حدود ده شب بود که در مغازه رو بدون آنکه نرده های حفاظ رو ببندم ، قفل کردم . و رفتم خونه و مشغول شام خوردن شدیم . سپس یک بار دیگه سفارش های لازمه رو بهشون کردم
فاطی گفت : برو ، خیالت راحت باشه . ما الان اتاق رو تمیز و مرتب می کنیم و می رویم پایین و منتظر خبر تو می مونیم . سپس دوربین رو داد دستم و گفت : بیا عکساشو بریز تو کامپیوتر و حافظه شو پاک کن که برای عکس گرفتن شب راحت باشیم
دوربین رو گرفتم و رفتم مغازه و عکساشو تو کامپیوتر ریختم
عکس های سکس مهدی و فاطی رو از بقیه جدا قرار دادم ، چون برای اجرای نقشه ام بدردم می خورد . چند دقیقه بعد فاطی آمد دنبال دوربین
من بعد از دادن دوربین به دستش ، بهش گفتم : دیگه در نزن هر لحظه ممکنه که سر و کله محبوب پیدا بشه
بعد از بستن در ، مشغول کارم شدم ، مدتی بعد سرم پایین و مشغول بودم که کسی وارد مغازه شد و سلام کرد
سرم رو بالا گرفتم ، محبوب با خواهرش بودن . وا رفتم انتظار داشتم تنها بیاد . جواب سلام شون رو دادم و گفتم : قرار بود تنها بیایید ، محبوب خانم
عینک بزرگ دودی شو از صورتش برداشت و اون رو تو کیفش گذاشت و با طعنه اشاره به خواهرش کرد و گفت : بهش گفتم دنبالم نیا ، گوش نمی ده که
لبخندی زدم و گفتم : باز خوبه از اینکه خواهرت با مهدی رابطه داره حسودیت نمی شه
خواهرش اخمی کرد و گفت : کی گفته من با مهدی رابطه دارم ؟ از خودتون حرف در می یارید
لبخندی زدم و گفتم : فراموش کن ، شاید مهدی باز چاخان کرده باشه آخه اون یک حرفهایی می زد
خواهر محبوب اخماشو هم کشید و به تندی گفت : چی گفته مگه ؟
سری تکون دادم و گفتم : ولش کن ، ربطی به کار ما نداره ، ما قصد داریم مشکل محبوب خانم و مهدی رو حل کنیم
محبوب از قیافه اش معلوم بود که کمی حالش گرفته شده بود ، سری تکون داد و پرسید : مهدی هنوز نیومده ؟
گفتم : نه ، قرار شد که اگه اومدید ، زنگ بزنم بهش بگم بیاد ، راستش زیاد مطمئن نبود که بتونی بیای
محبوب گوشی همراه شو از تو کیفش در آورد و مشغول شماره گیری شد
بتندی پرسیدم : چکار داری می کنی ؟ شاید زنش پهلوش باشه ، مگه خواهرت موضوع رو بهت نگفت ؟
گوشی شو خاموش کرد و گفت : آه ، آره یادم رفته بود . خیلی خوب بهش زنگ بزن بگو بیاد
گوشی بیسیم تلفن سینوسم رو برداشتم و طوری که محبوب هم بتونه شماره گیری منو بیبینه ، مشغول گرفتن شماره مهدی شدم . محبوب هم حواسش به شماره گیری من بود ، من قبلا فکر شو کرده بودم و تلفن مادر رو از خط تلفن قطع کرده بودم . البته کمی مکث کردم و بعد وانمود کردم تماس حاصل شده . تو گوشی گفتم : آره منم ، مهدی آقا . ….. بله آقای یوسفی آمدند ، اصرار دارند که قبل از رفتنشون به تهران حتما شما رو ببینند ……چرا الان نه ؟ …..آها دارید با خانمت شام می خورید …..خیلی خوب خاطر جمع باش من ازشون پذیرایی میکنم تا بیای …… نه بابا چه زحمتی ……. آره باشه …… خیلی خوب من مغازه رو می بندم می ریم خونه منتظرت می شیم . زیاد دیر نکنی ها …….. آره می دونم دستت بنده ….باشه بابا ………. خداحافظ
سپس گوشی رو قطع کردم و خطاب به محبوب با خنده گفتم : شرط می بندم . خانمی که صدای نفساش تو گوشی می پیچید خانمش بود که احتمالا گوش واستاده بوده
خواهرش با دلخوری رو کرد به محبوب و گفت : بفرما خانم ، اگه تو زنگ زده بودی الان گندش در می یومد
بلند شدم و در حالی که با دست آنها رو به سمت بیرون مغازه هدایت می کردم . لبخندی زدم و گفتم : بفرمایید ، تا در مغازه رو ببندم
در مغازه رو قفل کردم و در حیاط رو باز کردم و گفتم : بفرمایید تو ، تا مهدی هم بیاد
محبوب کمی دودل بود و این پا اون پا می کرد
با بی تفاوتی پرسیدم : مایل هستید تو مغازه حرف بزنیم ، باشه هر طور که دوست دارید
سپس در حیاط رو بستم و مشغول باز کردن در مغازه شدم و در همون حال گفتم : من با خودم گفتم شاید جالب نباشه تو مغازه و اون هم این موقع شب بشینیم و حرف بزنیم . ولی برای اینکه شما راحت تر باشید ، تو مغازه حرف می زنیم
خواهرش به تندی گفت : آره تو خونه خیلی بهتره ، اگه مزاحم نباشیم من و محبوب هم ترجیع می دیم که صحبتها تو خونه دنبال بشه
من لبخندی زدم و دوباره در حیاط رو باز کردم و تعارفشون کردم تو خونه
رفتیم بالا و داخل اتاق شدیم و به مبل اشاره کردم و با خنده گفتم : امان از دست این مهدی آقا که همه رو با بی دقتی به دردسر انداخت . بفرمایید بشینید غریبی نکنید خواهش می کنم ، ببینم چی می خورید ؟
و در همون حال رفتم تو آشپزخونه
محبوب با دلخوری جواب داد : حرص
لبخندی زدم و برگشت و تو چشاش نگاه کردم و پرسیدم : تو خونه نداریم اجازه می دید برم از بیرون بخرم
خواهرش با خنده گفت : همون چایی خوبه ، ممنون
کتری رو آب کردم و گذاشتم رو گاز و بعد از روشن کردن گاز ، یک شیشه آب از تو یخچال برداشتم و با یک لیوان رفتم تو اتاق و نشستم رو مبل
لیوان رو آب کردم و بهشون تعارف کردم ، هر دو تشکری کردن و من در همون حال که آب می خوردم نگاهی بهشون کردم . هر دو ست هم لباس پوشیده بودن مانتو و روسری مشکی به همراه شلوار های سفید و کیف های سفید و حتی جوراب هایی که به پا داشتند سفید بود ، نگاهم رو شلوار محبوب بود که اون کمی مانتو شو رو پاش کشید و از من پرسید : مهدی گفت کی می یاد ؟
لبخندی زدم و گفتم : اگه مثل بقیه حرفهایی که در مورد خواهرتون زده چاخان نگفته باشه ، گفته تا یک ساعت دیگه پیداش می شه
خواهرش با ناراحتی گفت : یک ساعت دیگه ؟
گفتم : ببخشید ها ، ولی از اینجا تا خونه مهدی کم کم نیم ساعت با ماشین را هه ، و تا مهمون شو از سرش باز کنه و ببره برسونه خونش نیم ساعتی ….. هم اون وقت می بره
محبوب با عجله حرفم رو قطع کرد و پرسید : مهمون شو ؟
من زدم به دستپاچگی و لبخندی زدم و گفتم : آخ ببخشید ، همون آقا دوستش رو می گم دیگه ، آقای یوسفی
محبوب با عصبانیت پرسید : هیچ معلوم هست چی دارید می گید ، آقا کیه ؟ آقای یوسفی که مثلا اینجا ست که ، مگه نگفتی داره شام می خوره و احتمالا با خانمش . اصلا حرفاتون معنی نداره
اخمی کردم و جواب دادم : ببخشید از دهنم در رفت ، شما پاک گیجم کردید ، البته من هم دست خودم نیست چشمم که به دو دختر خوشگل که می افته ، هول می شم . ببخشید . الان که مهدی اومد هر چی می خواهید از خودش بپرسید به من چه مربوطه ؟ عجب خنگ بازی در آوردم
محبوب کمی عصبی شده بود ، خیلی جدی پرسید : راستشو بگید ؟ مهدی با کی بود ؟
بلند شدم و گفتم : تلفن بالا خراب شده ، اجازه بدید برم تلفن مغازه رو بیارم
از اتاق خارج شدم و رفتم پایین فاطی و سارا تو اتاق نشسته بودن و با هم پاستور بازی می کردن به تندی تلفن سینوس رو از مغازه برداشتم و بردم تو اتاق پیش فاطی و دستگاه مادر رو گذاشتم رو میز و وصلش کردم و گوشی سیار رو گرفتم دستم و گفتم : من به عنوان تلفن زدن ، با زنگ آیفون خبرت می کنم ، البته الان صدای زنگ شو خیلی کم می کنم که فقط شما بتونید بشنوید وقتی که زنگ آیفون صدا کرد جواب بده ، وانمود کردم مهدی تو خونه با یک زن خلوت کرده . وانمود کن که الان مثلا تو خونه مهدی هستی و مهدی هم بعد از یک حال طولانی خسته دراز کشیده و خوابش برده ، خیلی هم بلند حرف نزنی که صدات بیاد بالا متوجه شدی چی گفتم ؟
فاطی لبخندی زد و گفت : آره خر که نیستم جریان تحریک محبوب و بد بین کردنش به مهدی یه دیگه ، تو خیالت راحت باشه
بخوبی می دونستم فاطی درس شو بلده ، صدای زنگ تلفن رو کاملا کم کردم و ادامه دادم : بعد از تلفن ، حواست باشه وقتی چراغ راهرو رو روشن کردم تیز با سارا می رید تو حمام و در رو هم از رو خودتون می بندید ، چراغ حموم رو هم روشن نکنید و جیکتون در نیاد ، ممکنه اگه نقشه ام خوب پیش بره با اونها بیاییم پایین و از در داخلی بریم تو مغازه و با کامپیوتر چند تا عکس نشونشون بدم
فاطی اخمی کرد و پرسید : چی می خوای نشونشون بدی ؟
لبخندی زدم و گفتم : عکس های مامانی ، سکس تو و مهدی رو
سارا لبخندی زد و به فاطی گفت : تازه متوجه شدم حمید آقا چرا از تو و مهدی در حال سکس عکس می گرفت ، فاطی بخدا این حمید خیلی شیطونه ، خیلی باید مواظبش باشی ، اگه با چند نفر دیگه سر رو سری داشته باشه روحت هم خبردار نمی شه بیچاره ، حمید که مثل مهدی نیست ، با تابلو بازی و بی دقتی زود دستشو رو کنه
اخمی کردم و رو کردم به سارا و گفتم : سارا خانم ، فکر فاطی رو خراب نکن اون همینطوریش هم بعضی وقتها با منفی بازی و بد دلی هاش پدر منو در می یاره ، چطور دلت می یاد جوان پاک و مظلومی چون منو تو درد سر بیاندازی ؟
سارا لبخندی زدو گفت : آره ، واقعا هم . حالا برو به کارت برس دلم کباب شد واست ، الان گریه ام می گیره
فاطی اخمی کرد و گفت : حمید به خدا با همین ناخونام چشاتو از تو کاسه اش می کشم بیرون اگه بو ببرم حتی با یک نفر سر و سری داری
با دست به باسن سارا زدم و با خنده گفتم : دیدی ، همین رو می خواستی نه ؟
بعد با عجله با گوشی سیار که دستم گرفته بودم و رفتم بالا ، نشستم رو مبل و نگاهی به چشای خوشگل و مشکی محبوب انداختم و لبخندی زدم
محبوب اخمی کرد و گفت : مهدی با کی بود ؟ سعی نکن دروغ بگی ؟ هم به اندازه کافی تو این کار ماهر نیستی و هم من خوب می تونم از چشمات بخونم داری دروغ می گی یا نه
لبخندی زدم و گفتم : خیلی هم مهارت نمی خواد بفهمی که من دروغ می گم یا نه ، من اصولا بلد نیستم خوشگل دروغ بگم ، دیدید که زود دستم رو شد ، خدا خفه کنه این مهدی رو که بخاطر اون باید مرتب دروغ بگم
محبوب با دلخوری گفت : خوب حالا ، بگو ببینم ؟ جریان چیه ؟
لبخندی زدم و گفتم : چی گیر من می یاد این افشاگری ، همینطور مفتی ؟
محبوب اخمی کرد و پرسید : افشاگری ؟
خندیدم و گفتم : تو چقدر احمقی محبوب که تصور کردی مردی مثل مهدی یا من با داشتن زن و بچه اسیر شخص دیگه ای می شیم ، و ادای عشق و عاشق بازی ما فقط از روی هوسه و حال کردنه
بلند شد و با عصبانیت گفت : مهدی مرد درستیه ، من بارها امتحانش کردم می تونم رو مردانگی اون قسم بخورم ، تو نباید مهدی رو با امثال خودت مقایسه کنی
خندیدم و گفتم : منو نشناختید و گرنه این حرف رو نمی زدید ، راستش من در مقایسه با مهدی مثل فرشته هستم
محبوب به طرف در رفت و گفت : پاشو بریم نسترن ، این حمید آقا . عمدا ما رو کشیده اینجا که بین من و مهدی رو خراب کنه
خواهرش که حالا فهمیده بودم اسمش نسترنه ، بلند شد و به طرفش رفت
من به مبل تکیه دادم و گفتم : لطفا در حیاط رو پشت سرتون ببندید ممنون می شم ، در ضمن منو ببخشید که می خواستم چشاتونو رو حقایق باز کنم اصلا به من چه مربوطه که اون با کی هست و با کی نیست
محبوب با دلخوری گفت : دروغ گوی لعنتی
و از اتاق خارج شد . من به تندی گفتم : حالا اگه مهدی آقا حالشو داشت بیاد و آمد ببینه شما نیستید ، اگه سؤال کرد چرا نموندن چی بهش بگم ؟
محبوب نگاهی به من کرد و با عصبانیت پرسید : مگه واقعا مهدی می خواد بیاد ؟
اخمی کردم و با ناراحتی تظاهر به گرفتن شماره کردم و در همون حال گفتم : مگه من مسخره تو و یا مهدی هستم که خودمو علاف شما ها بکنم . بیا بشین خودت باهاش حرف بزن ، نترس زنش پهلوش نیست ، فاطی دوست دختر مامانی مشترک مون پیشه اونه ، بیا هرچی می خوای از خودش بپرس
بعد دگمه پیچ آیفون رو زدم و کمی بعد فاطی با صدای بی حالی گفت : الو بفرمایید ؟
با خنده گفتم : خوش می گذره جیگر ، ببینم مهدی راه افتاده یا نه ؟
در این موقع محبوب و نسترن جلو آمدن و گوشاشون رو نزدیک گوشی آوردن تا بتونن مکالمه ما را گوش بدهند . بوی عطر ملایم و با حالی که محبوب به خودش زده بود به مشامم خورد . عطر شبهای مسکو بود یک عطر باحال و ملایم . دلم می خواست بگیرمش تو بغلم و تا می شد فشارش بدم ، آنقدر سراشون رو جلو آورده بودن که با یک خورده گردش سرم می تونستم هر کدام را که دوست داشتم ببوسم
صدای فاطی از تو گوشی با خنده گفت : نه ، بعد از یک حال کردن طولانی ولو شده رو تخت و خوابش برده ، می دونی که چقدر دیر آبش می یاد تا رضایت داد بکشه بیرون ، کلی به خودش ورزش داد ، حالا هم که از خستگی خوابش برده ، دوست داری بیدارش کنم بچه خوشگل ؟
گفتم : فعلا نه باشه چند دقیقه دیگه بهت زنگ می زنم ، راستی شب قرار بود بیای پیش من ، پس چی شد ؟
صدای خنده فاطی بلند شد و گفت : آخه بچه خوشگل ، قرار بود مهدی منو بیاره پیشت ، من این موقع شب چطوری بیام ، بزار بیدارش کنم . با اون می یام عزیز دلم
با خنده گفتم : نه ، بیدارش نکن تا من بهت زنگ بزنم ، فعلا خدا حافظ
خندید و گفت : می خوای تنها حال کنی ، دوست نداری با مهدی بیام ؟ باشه . اگه تو بخوای یه آژانس می گیرم می یام پیشت ، قربون اون کیر ناز و خوشگلت بشم
با خنده گفتم : بی تربیت نشو ، اینجا دو تا دختر خانم خوشگل دارن به حرفات گوش می دن
فاطی با لوندی گفت : آخه تو که دو تا پیشت هستن منو دیگه می خوای چکار ؟ حرومت بشه
گفتم : هیچ کسی نمی تونه جای تو رو بگیره مامانی ، منتظر تلفنم باش
بعد گوشی رو قطع کردم . نگاهی به محبوب و خواهرش کردم ، محبوب حسابی وا رفته بود و خواهرش هم همین طور ، بعد از قطع مکالمه خودشون رو عقب کشیدن و روی مبل وا رفتن
محبوب تکیه کرد مبل و گفت : کثافت عوضی ، آشغال بی همه کس نامرد
لبخندی زدم و گفتم : با منی ؟
خواهرش به تندی گفت : نه با اون کثافت عوضیه ، اون بی شرف عوضی از زن کمتر
اخمی کردم و گفتم : حالا چرا فحش می دی ، خودتون هم می دونستید که مهدی یه آدم پولدار و خوش گذرونه . می خواستید بهش پا ندید. این که دیگه تعارف کردن نداره . مهدی همیشه از اینکه چطوری ترتیب تو و خواهرتو می داده با من صحبت کرده
محبوب به تندی گفت : جدی نمی گی ؟
گفتم : دروغم چیه ، مثلا آخرین باری که گفت چطوری باهات حال کرده مربوط به روز جمعه تو خونه خودش بوده ، بابا شما خیلی الکی خوش بودید و من خبر نداشتم
محبوب تقریبا داد زد : مگه دستم بهش نرسه ؟ اون کثافت ، نامرد …..و
حرفشو قطع کردم و پرسیدم : می خوای چکارش کنی ؟فوقش پول چند نوبت حال دادن تو و خواهرتو می اندازه جلو تون
محبوب سرخ شده بود : با ناراحتی گفت : اون کثافت گفته با خواهرم هم بوده ؟
گفتم : دو ، سه باری شو تعریف کرده
محبوب نگاهی به نسترن کرد و گفت : خیلی کثافتی تو که می گفتی با مهدی حال نکردی و فقط چند بوسه بوده
نسترن سرشو پایین گرفت و گفت : دروغ گفته باور کن راست می گم
لبخندی زدم و گفتم : کتری جوش اومد مثل خودتون ، کدوم یکی از شما افتخار می ده که چایی دم بگیره ؟
محبوب اخمی کرد و جواب نداد . نگاهی به نسترن کردم اون هم عصبی بود و سر شو گرفت یه طرف دیگه . لبخندی زدم و گفتم : ولش کن آب می خورم ، فوقش کتری آبش خشک می شه و تهش سوراخ می شه دیگه
یک لیوان آب ریختم و تعارفشون کردم ، با اخم تعارف مو رد کردن با دلخوری گفتم : این هم مزد من بد بخت که می خواستم چشم و گوش تون رو باز کنم ، خاک بر سر خرم کنن ، لااقل یک لبخندی زورکی بزنید زحماتم هدر نرفته باشه مزد دست نخواستم بابا
آب رو سر کشیدم و گفتم : خوب اگه مزدی در کار نیست و خیری از شما نمی رسه ، بقیه مدارک و عکس ها رو ولش کنم و زنگ بزنم به مهدی و بیاد اینجا تا هم صحبت ها تون رو بکنید و هم فاطی خوشگل مو بیاره پیشم که بد جوری شهوتی شدم
بعد گوشی رو برداشتم . محبوب با دلخوری پرسید : جریان عکس چیه ؟
خندیدم و جواب دادم : نه دیگه نشد ، هر چی مفتی روشن گری کردم بسه تا همین جاش هم کلی ضرر کردم ، دیگه نسیه کاری و حرف مفت زدن رو گذاشتم کنار
محبوب اخمی کرد و دوباره پرسید : جریان عکس ها چیه ؟
لبخندی زدم و پرسیدم : مزدش چی می شه ؟
با عصبانیت گفت : چقدر پول می خوای ؟
خندیدم و گفتم : من چقدر پول می خوام ؟ ولا راستش تا حالا منو نبردن و کاری باهام نکردن که پولی بهم بدن ، برای همین قیمتم دستم نیست ؟ شما بگید چقدر می ارزم ؟
نسترن لبخندی زد و گفت : خود تو نزن به خریت ، منظورش مزد اطلاعاتته ، چقدر پول می خوای تا همه مدارک رو ، رو کنی ؟
لبخندی زدم و گفتم : آها ، از اون بابت می فرمایید . راستش پولکی نیستم و برای همین پول نمی خوام
محبوب گفت : خوبه ، لطف می کنی . پس بگو دیگه ؟
دوباره خندیدم و گفتم : گفتم پول نمی خوام خره ، نگفتم دستمزد نمی خوام ، چیزی که من می خوام ارزشش خیلی بیشتر از پوله
محبوب سری تکون داد و گفت : مودب باشید ، پس چی می خوای ؟
گفتم : خود تو نو
با خشونت بلند شد و به سمت در رفت ، به تندی جلوش دویدم و مقابلش ایستادم و گفتم : غلط کردم بابا ، بیا بشین قهر نکن ، به جهنم اطلاعات مفتی می دم . دیدن شما برام خودش یه جور دست مزده . خواهش می کنم بیا بشین . به من چه که مهدی شما رو بازی داده ، من بیچاره چرا باید اخم و تخم شما رو تحمل کنم
سپس بازوش رو گرفتم و به طرف مبل بردمش ، در همون حال آهسته کمی بازو شو تو دستام مالیدم ، اعتراضی نکرد ظاهرا موضوع دستاویز بودنش برای مهدی براش خیلی گرون تموم شده بود . و تو حال خودش نبود و معلوم نبود حواسش کجاست و به چی فکر می کنه
وقتی رو مبل نشست . نگاهی به من انداخت و گفت : خوب ، گوشم با شماست
لبخندی زدم و گفتم : حداقل یک چایی برام دم کنید ، نمی ارزم به این که یه چایی از تو خونه خودم بهم بدید کوفت کنم ، بابا شما خیلی نامردید
نسترن بلند شد و با خنده گفت : کشتی ما رو با اون چایی ، چایی کردنت ببینم چایی خشک ها کجاست ؟
بدنبالش دویدم تو آشپزخونه و از تو کابینت قوطی چایی رو دادم دستش و بصورتش لبخندی زدم
اخمی کرد و گفت : شما بفرمایید بنشینید ، من خودم بلدم چایی دم بگیرم
سپس دسته کتری رو گرفت دستش ، ولی داغی کتری دستشو سوزوند دادی کشید و دستشو چسبید و گفت : آخ سوختم
سریع دستشو گرفتم و اونو به طرف شیر آب کشیدم و زیر شیر آب سرد مشغول نوازش دستش شدم و در همون حال با ناراحتی گفتم : آخ منو ببخشید خیلی بد شد کاش خودم چایی دم می گرفتم ، بخدا راضی نبودم دست تون بسوزه ، تو رو خدا منو ببخشید . ببینم خیلی درد داره ؟
دستشو از دستم بیرون کشید و با خنده گفت : ول کن دستمو ، اینقدر زبون نزن برو بشین گفتم ، اگه از همون اول رفته بودی حواسم پرت نمی شد دستم بسوزه
در یخچال رو باز کردم و پماد سوختگی رو برداشتم و به طرفش رفتم محبوب که از صدای داد زدن نسترن امده بود دم در آشپزخونه دستاشو به سینه زده بود و ما رو نگاه می کرد در نگاهش بیشتر لبخند دیده می شد تا نفرت و ناراحتی . می دونستم تو اون شرایط می تونم رو برانگیخته کردن حس حسادت او دو خواهر به موفقیت نزدیک تر بشم . راستش خیلی دلم می خواست این دو تا خواهر خوشگل رو بکنم ، حالا کون و کس ، زیاد برام مهم نبود . فقط به شدت هوس کرده بودم ، حداقل یک عشق بازی مشتی باهاشون داشته باشم . بی توجه به نگاه های محبوب دست نسترن رو گرفتم و به دنبال خودم کشیدمش تو اتاق در همون حال گفتم : بیا بشین واست پماد بزنم و گرنه حالا حالا ها از سوزشش راحت نمی شی . خیلی بد شد کاش دست من جای تو می سوخت ، خاک بر سر من با این مهمون نوازی مسخره ام
نشوندمش رو مبل و جلو پاش زانو زدم و پماد رو باز کردم . زیر چشمی نگاهی به محبوب کردم . متوجه شد که نگاهش می کنم ، آهی کشید و رفت و مشغول چایی دم کردن شد . همون طور که دستای نسترن رو تو دستم گرفته بودم با نوک انگشت مشغول پماد زدن به دستش شدم و دستای گرم و نرمش رو می مالیدم . لبخندی به لب نسترن نشسته بود و این نوید اولین قدم به موفقیت بود . محبوب آمد و نشست رو مبل و با دلخوری گفت : ولش کن دستشو ، تعریف کن . بگو ببینم دیگه چی از اون کثافت می دونی ؟ و چه مدارکی داری ؟ و موضوع عکس هایی که گفتی چی بوده ؟
گفتم : یه خورده صبر کن ، دست شو پماد بزنم بعد . اگه دستش تاول بزنه من چی خاکی تو سرم بریزم ، نترس بابا من مزد نمی خوام هول نزن من قرار نیست پشیمون بشم ، تو در حالی که دست خواهرت سوخته تو این حالی که خواهرت داره چطور می تونی خونسرد باشی و به اون مهدی مسخره فکر کنی ؟
نسترن لبخندی زد و گفت : بسه دیگه دردش آروم شد
محبوب هم اخمی کرد و گفت : شنیدی حمید خان ، فرمودن دردش آروم شده ، حالا که وجدانت آروم شد . تعریف کن
در پماد رو بستم و گفتم : باید ببخشی نسترن خانم ، بخدا راضی به سوختن دست شما نبودم . همون که دلم سوخت بس بود . کاش می شد دلم رو پماد بزنم شاید دردش یه خورده آروم بشه ، که خیلی داره می سوزه راستش انتظار داشتم با خبر هایی که در خصوص مهدی به شما میدم یه خورده کوچولو بهم محبت کنید
نسترن با خنده گفت : باز چونه زدنت شروع شد ؟
لبخندی زدم و گفتم : ولش کن بابا نخواستم . حالا جدی جدی دستت خوب شد ؟ ملاحظه نکنی ، اگه درد داره بگو بیشتر پماد بزنم
محبوب با بی حوصله گی داد زد : آره بابا خوب شده ، بخدا خوب شده
پماد رو بردم و گذاشتم تو یخچال و برگشتم پیش شون و به محبوب نگاهی انداختم و گفتم : ممنون که چایی دم گرفتید ، خیلی زحمت کشیدی
محبوب لبخندی زد و گفت : قابلی نداشت بیا بشین و تعریف کن
دستی به سرم کشیدم و گفتم : آخ ببخشید پاک از میوه یادم رفته بود بخدا شما دو تا خوشگل پاک هوش و هواس منو بردید ، الان براتون میوه می یارم . عجب گندی زدم من با این پذیرایی کردنم
خواستم بلند بشم که محبوب دستم رو گرفت و گفت : نمی خواد . نه من و نه نسترن هیچ کدوم میوه میل نداریم ، بیا تعریف کن ببینم دیگه چه چیزهایی از مهدی می دونی که ما از اون بی خبریم
لبخندی زدم و گفتم : آخه اینطوری که خیلی بده ، شما حتی یک لیوان آب هم نخوردید و از طرف دیگه هم دست نسترن خانم سوخت و از طرفی همه جای من سوخت و…….و
محبوب اخمی کرد و با دلخوری گفت : خیلی تابلو داری طفره می ری بگو ببینم چطور باید مزد اطلاعاتت رو بدم ، دیگه خفه شدم بس که دل سوختنت رو برخم کشیدی ، جون بکن بگو ؟
سرم رو کمی به طرفش بردم و لبخندی زدم و گفتم : قربون تو خوشگل خانم فهمیده ، من چیز زیادی نمی خوام فقط یک عشق بازی کوچولو با شما دو تا
محبوب به تندی اخماشو هم کشید و بر افروخته شد و با عصبانیت نگاه تندی به من کرد و گفت : نه بابا ، چیز دیگه نمی خوای ؟
لبخندی زدم و گفتم : قبول ؟
محبوب داد زد : نه ممکن است اجازه بدم یک بار ما رو ببوسی . البته اگه اطلاعاتت بدرد بخور باشه ، قبول ؟
با خنده گفتم : اون که صد البته
محبوب لبخندی زد و گفت : خوب اگه توافق حاصل شده بگو
گفتم : یک پیش درامد کوچولو نمی دید ؟ یک ذره کوچولو فقط واسه اینکه نفسم باز بشه
محبوب صورتش رو جلو آورد و گفت : خوب بیا
من نشستم کنارش و لبامو گذاشتم رو لباش و سر شو گرفتم و محکم مشغول بوسیدنش شدم
کمی تقلا کرد و سر مو عقب زد و گفت : قرار بود کوچولو باشه ها
به طرف نسترن رفتم ، نسترن لبخندی زد و گفت : من نه ، من شوهر دارم
گفتم : من به شوهرت نمی گم قسم می خورم ، تازه مهدی گفته که از شوهرت جدا شدی
نسترن اخمی کرد و گفت : پس اون مهدی کثافت همه چیز رو می یومده به تو می گفته ؟
لبخندی زدم و دست شو گرفتم و از رو مبل بلندش کردم ، لبامو جلو بردم سرش رو کمی آورد طرفم ، لبامو گذاشتم رو لباش . چقدر لبای هوسی و داغی داشت . کاملا معلوم بود خیلی بیشتر از محبوب شهوتی مزاجه و این جسارت منو بیشتر کرد و همون طور که محکم می بوسیدمش دستامو بردم رو باسنش و آهسته شروع به مالیدن اون کون نرم و داغ شدم اعتراضی نکرد و چشماشو بسته بود . یک خورده محکم تر کون شو تو پنجه هام گرفتم و فشارشون دادم . بزرگی کیرم حسابی داشت تو اسارت شلوارم ناراحتم می کرد . کمی بعد بزور منو از خودش دور کرد و لبخندی زد و با حالت قشنگی که بصورت خمارش داد گفت : این کوچولوی تو هی داره بزرگ و بزرگتر می شه
با آنکه منظورش رو فهمیده بودم و خودم رو زدم به نفهمی و به تندی به جلو شلوارم نگاه کردم و پرسیدم : مگه دیده می شه ؟
محبوب آهی کشید و به تندی گفت : بوسه رو می گه ، پر روی بی شرم خجالت بکش بیا بشین تعریف کن دیگه ، مزدت رو که گرفتی
من با عجله گفتم : آخ ببخشید ، بخدا من منظورشو بد فهمیدم ، تو رو خدا فکر بد در بارم نکنی من چشمم که به خوشگل ها می افته پاک قاتی می کنم . من که تجربه مهدی آقا رو ندارم ، نمی تونم مثل آدم رفتار کنم
سپس روی مبل نشستم با یه نگاه کوچک می شد سرخی و حرارت هر دو شون رو در چهره هاشون به وضوح دید
محبوب از روی ناراحتی دستاشو کمی به هم مالید و گفت : خوب بگو دیگه ، وقت رو تلف نکن
لبخندی زدم و گفتم : آره ، مهدی هر موقع فرصت بشه با هر کسی که به تورش بیافته یک حالی می کنه ، همین فاطی که الان پهلوشه یکی از اون زن های دوست داشتنی و سکسی تمام عیاریه که دوست مشترک هر دوی ماست و همین امروز ظهر با مهدی خونه ما بود و من و مهدی هم جای شما خالی یه حال مامانی و توپ باهاش داشتیم . من از اونه عکس گرفتم راستش من بعضی عکس های سکس رو خیلی دوست دارم بطور خصوصی برای خودم جمع می کنم . از شما دو تا هم مهدی چند تایی عکس سکسی بهم داده . البته بیشتر تو خواب هستید و یا شاید هم تو خماری ، عکس های بدن لخت هر دوتون رو دارم ، و چند تایی هم در حالی که چهار دست و پا هستید و مهدی داره از عقب می کنه تون بهم داده
دوربین رو یه جا مخفی کرده بوده و مخفیانه عکس می گرفته . البته این رو خودش گفته ، وشاید هم شما هم از عکس گرفتن هاش با خبر بودید
محبوب اخمی کرد و گفت : دروغ می گی ، من باور نمی کنم
یاد حرف مهدی افتادم که یه موقعی که من در مورد وجود خال و قشنگی اون برای زن ها صحبت می کردیم . مهدی بهم گفته بود که سمت چپ رو باسن محبوب یه خال نسبتا بزرگ وجود داره
لبخندی زدم و گفتم : یعنی رو باسن شما و شاید هم نسترن خانم فکر کنم سمت چپ باشه یه خال نسبتا بزرگ نیست ؟
نسترن لبخندی زد و گفت : چرا ، روی باسن محبوب خال وجود داره
محبوب رو کرد به نسترن و داد زد : می شه یه خورده خفه شی ، و دهن تو ببندی
لبخندی زدم و گفتم : خوب حالا که دیدید حرف ها و مدارکم محکم و با ارزش هستند ، یه مزد دیگه بهم بدید . تا ببرم تون دیدن عکس ها
محبوب اخمی کرد و پرسید : مگه عکس ها کجاست ؟
گفتم : تو کامپیوترم تو مغازه ، البته از در داخل ساختمون می ریم تو مغازه و جای نگرانی نیست
بلند شد و گفت : خوب راه بیافت ، بریم ببینیم
لبخندی زدم و گفتم : مزدش چی می شه ؟
محبوب روی مبل نشست و با ناراحتی گفت : دیگه داری زیاده روی می کنی
دوباره لبخندی زدم و گفتم : پس لطف کن ، یک سری چایی بریز بخوریم
محبوب لبخندی زد و گفت : هنوز دم نکشیده
سری تکون دادم و گفتم : خوب منتظر می شیم دم بکشه ، بهر حال بدون دستمزد فقط می تونم با افتخار بهتون چایی و میوه بدم . آخ ببخشید پاک حواسم رو پرت کرده اید . ببینم شما شام خوردید ؟
نسترن لبخندی زد و گفت : با یک بوسه دیگه همه چی حل می شه
گفتم : لطفا سعی نکنید منو خر کنید ، هر چیزی مزد خودشو داره ، عکس ها هر گروه شون مزد خاص خودشو داره
محبوب با تعجب پرسید : هر گروه شون ؟ مگه چقدر عکس هستش؟
خندیدم و جواب دادم : خیلی زیاد و با اشخاص مختلف طوری که اگه همه رو ببینید دیگه حاضر نمی شید حتی جواب سلام مهدی رو بدید
اخمی کرد و با التماس گفت : تو رو خدا اذیت نکن بیا و عکس ها رو نشونمون بده
با خنده گفتم : من حرفی ندارم مزدشو بدید چشم ، هر گروه مزد خودشو داره گروه اول با بوسه و نوازش بدن شما شروع می شه ، تو رو خدا شما اینقدر منو آزار ندید . بخدا جیگرم خون شد از دست شما دو تا
بعد پیرهنم رو در آوردم و گفتم : بیا ببین چقدر خون جیگرم کردید ؟
نسترن لبخندی زد و گفت : من که چیزی نمی بینم
نگاهی به خودم کردم و گفتم : آخ ببخشید ، یه لحظه صبر کنید
سپس زیر پوشم رو در آوردم و گفتم : نگاه کنید ، آخه یه رحمی یه معرفتی شما بخدا خیلی ظالم هستید
محبوب لبخندی زد و گفت : بس کن دیگه ، این مسخره بازی ها رو تمومش کن
بلند شدم و به طرف محبوب رفتم و دستشو گرفتم و اون رو بلند کردم و گفتم : اجازه هست با شما شروع کنم
اخمی کرد و گفت : خیلی خوب ، زیاد طولش نده
دستم رو به طرف دگمه های مانتوش بردم و مشغول باز کردن اونها شدم
دستم رو گرفت و پرسید : چکار داری می کنی ؟
لبخندی زدم و گفتم : مگه قرارمون یه خورده نوازش وبوسه نبود ؟
اخمی کرد و گفت : از رو لباس هم می تونی بقول خودت نوازش کنی
اخمی کردم و گفتم : اینطوری که پارچه لباس رو نوازش می کنم . مانتو هم تو بازار زیاده ، اگه می خواستم مانتو رو نوازش کنم که لازم نبود این اطلاعات مهم رو بدم . شما دو تا خوشگل با خودتون فکر می کنید هالو گیر آوردید
با ناراحتی مانتو شو از بدنش در آورد و اون رو روی مبل انداخت . بلوز زرد و نیم آستینی به تن داشت و بخاطر یقه بازی که داشت بخوبی بالای سینه های سفید و باد کرده اش از زیر یقه بلوزش دیده می شد
اخمی کرد و گفت : فقط همین مانتو رو در می یارم ، نمی خوای دوباره می پوشمش
جلو رفتم و دستم رو روی سینه های داغش گذاشتم و کمی اونها رو مالوندم و در همون حال لبام رو روی لباش گذاشتم . و آهسته دستم رو از زیر بلوزش به سمت سینه هاش بردم و از تماس سینه هاش به دستام حس کردم داغ شدم . کمی گردن و زیر گوشش رو بوسیدم و در همون حال دست مو بزور تو شلوارش فرو بردم و دستم رو از رو شرتش به کونش رسوندم و مشغول مالوندن اون کون داغ و نرم شدم و کمی بخودم فشارش دادم تا برآمدگی کیرم از رو شلوار به روی کسش کشیده بشه می دونستم که این کار حسابی تحریکش می کنه ، داشت بتندی نفس نفس می زد و من تو تنور بدنش داشتم پخته می شدم
دستم رو با زحمت زیر شرتش بردم و سعی کردم نوک انگشتم رو به کس خوشگلش برسونم که ضد حال زد و به تندی منو از خودش جدا کرد و بعد روسری شو از سرش در آورد و اون رو کنار انداخت و دستی به موهاش کشید و روی مبل نشست و در حالی که با دست جلو بلوزش رو بالا و پایین حرکت می داد تا خنک بشه گفت : بسه دیگه
این حرف رو کاملا از رو تردید و آهسته بیان کرد . بخوبی معلوم بود که اگه یه فرصت دیگه بهم می داد می تونستم کاملا لختش کنم ، آثار شهوت و خماری و نیاز به سکس رو می شد به وضوح تو چهره سرخ شده و ملتهبش دید . لبخندی زدم و به سمت نسترن رفتم
خودش از رو مبل بلند شد و لبخند به لب ایستاد جلوم ، لبخندی بهش زدم و مشغول باز کردن دگمه های مانتوش شدم و بعد اون رو از تنش در آوردم اون هم مثل خواهرش یه بلوز آستین کوتاه ولی سبز رنگ به تن داشت . پایین بلوزش رو گرفتم و قبل از آنکه بتونه حرفی و یا اعتراضی بکنه با یک حرکت تند بلوزش رو از سرش در آوردم . خواستم با پر رویی سوتین شو باز کنم که دستم رو گرفت و سری به علامت منفی تکون داد لبخندی زدم و لبامو رو بالای سینه هاش گذاشتم و در حالی که با دست دیگرم که زیر سوتینش فرو برده بودم و سینه دیگه اش رو می مالیدم دست دیگرم رو فرو بردم تو شلوار و از زیر شرت به سمت کونش کشیدم و کونش رو مرتب چنگ می زدم و می مالیدم . با دستی که سینه شو می مالیدم آهسته نوک سینه شو از زیر سوتین بیرون کشیدم و فرو بردم تو دهنم و حرکات من خیلی تند اثر خودش رو گذاشت و نسترن که از محبوب شهوتی تر هم بود شروع کرد به ناله و آه کشیدن . سوتین شو از رو سینه هاش بالا دادم و در حالی که سینه اش رو تو دستم گرفته بودم و نوک سینه اش با زبونم تحریک می کردم دست دیگرم رو بردم تو شورتش و کونش رو می مالیدم بعد دستم رو کمی بیشتر فرو بردم کمر
شلوارش خیلی مزاحم بود . حالا خوب بود دست های خوشگل و ظریفی داشتم وگرنه تا اینجا هم نمی تونستم از زیر این کمر سفت شلوارش رو کون داغ و تب دارش پیشروی کنم . بزحمت تونستم نوک انگشتم رو به سوراخ کونش برسونم و مشغول مالیدنش شدم . اگه می تونستم بیشتر دستم رو فرو ببرم و کسش رو لمس کنم . بخوبی قادر بودم حالش رو خراب و مقاومتش رو از بین ببرم . ولی نمی شد ، یه خوده دیگه زور زدم تا دستم بیشتر داخل شلوارش فرو بره
نیم نگاهی به محبوب انداختم . با لبخند کم رنگی داشت حرکت و فشار دستم رو تو شلوار نسترن نظاره می کرد . چشماش حسابی خرابی درونش رو آشکار می کرد تماشای حرکات من رو بدن نسترن بد جوری خمارش کرده بود . وقتی که متوجه شد دارم نگاهش می کنم . اخمی کرد و با دلخوری گفت : تا شلوارش پاره نشده نمی خوای کوتاه بیای تمومش کن دیگه
نسترن مثل آنکه تازه متوجه وجود محبوب شده بود . به تندی منو از خودش دور کرد و سپس رو مبل نشست
لبخندی زدم و گفتم : بفرمایید بریم و اولین گروه عکسها رو نشونتون بدم
چراغ راهرو رو روشن کردم و با خنده گفتم : شرط می بندم دیدن عکسها شما رو شوکه می کنه
محبوب گفت : خوب برو پایین دیگه واستادی که چی ؟
از پله ها پایین رفتم و وارد اتاق زیر زمین شدم و از آنجا هر سه رفتیم تو مغازه کامپیوتر رو روشن کردم و عکس های سکس مهدی و فاطی رو نشون شون دادم . و همونطور که محبوب عکسها رو عوض می کرد و با عصبانیت به همراه خواهرش آنها رو می دید . دو تا دست مو رو روی باسن شون گذاشتم و مشغول مالیدن شون شدم . کمی بعد سعی کردم جلو شون رو بمالم تا حسابی تحریک شون کنم ، لعنت بر کسی که شلوار رو اختراع کرده بود اگه دامن تنشون بود چه کار ها که نمی شد کرد . کمی که کس اون دو تا رو از رو شلوار مالیدم
حال نسترن حسابی خراب شد این رو با مالیدن پهلو ی پاش به پام می شد فهمید . باید روی محبوب خیلی کار می کردم و تحریکش می کردم نسترن خودش آماده شده بود . خودم رو به پشت محبوب چسبوندم و با دو دست مشغول مالیدن رون پاها ش شدم و در همون حال کیرم رو به باسنش می مالیدم و فشار می دادم . یا خودش رو زده بود به گیجی و یا کاملا مبهوت اون عکس ها بود و اعتراضی به من نمی کرد ، دیدن عکس های سکس مهدی و فاطی بشدت بر افروخته اش کرده بود ، البته هنر انتخاب زاویه و میدان دید من رو نباید دست کم بگیرید . عکسها بخوبی حرکت کیر مهدی رو تو کس و کون فاطی به تصویر کشیده بود و عطش نفرت و کینه این دو خوشگل رو به نهایت فوران خود رسونده بود . انگار یه خورده زیادی سینه های محبوب رو که از پشت تو دستام گرفته بودم و می مالیدم فشار داده بودم . چون آخی کشید و منو کمی از خودش دور کرد و گفت : خوب ، بقیه اش
لبخندی زدم و جعبه شوکولات رو از تو کشو میزم در آوردم و گرفتم طرفشون و گفتم : بفرمایید یه خورده شوکولات بخورید ، شاید شیرینی این شوکولات ها تلخی نگاه و لحن صدا تون رو عوض کنه ، بفرمایید تو رو خدا دستم رو رد نکنید ، نترسید هر چی می خواهید بخورید من پولشو از دوستم می گیرم ، آخه یه دوست باحال به اسم حمید دارم خیلی نازه ، البته به نازی شما نیست . تو سایت آویزون باهاش آشنا شدم . از سیگار کشیدن من خیلی دلخوره بهم گفته شوکولات و بستی بخور و سیگار نکش من هم چون دوستش دارم ، یه طرفه قرار مدار گذاشتم که سیگار نکشم و بجاش شوکولات و بستنی بخورم و اون هم پول همه شو بده
نسترن لبخندی زد و گفت : یه طرفه قرار گذاشتی ؟ شاید زیر بار پرداخت پولش نره ، حالا این حمید چطور آدمی هست که تو اینقدر راحت از پیش خود قرار داد تعیین می کنی و مطمئن هم هستی قبول می کنه ؟
دستی به رون پاش کشیدم و گفتم : یه پسره به قول خودش هیجده ساله است ، حساس و مغرور و مامانی ، می خوای ترتیبش رو بدم باهاش آشنا بشی ؟ به خدا خیلی نازه ، اگه یه دست مزد کوچولو بهم بدی به خدا این کار رو می کنم
محبوب اخمی کرد و گفت : این حمید دوستت خبر داره اینقدر تو پسر دله و فرصت طلبی هستی ؟
خندیدم و گفتم : نه اینها رو مفتی بهش نمی گم
بعد به تندی رفتم تو اینترنت و سایت آویزون رو از تو سایت های دلخواه کلید کردم و ادامه دادم : تا حالا تو سایت آویزون رفتید ؟
محبوب آهی کشید و گفت : نه نرفتیم ، می شه بقیه عکس ها رو نشونم بدی ؟
اخمی کردم و گفتم : نرفتید ؟ وای ، این خیلی بده ، نصف عمرتون بر فنا شد ، بزار یه خورده مطالب تو سایت رو نشونتون بدم دهنتون آب می یافته
بعد چند تا از عکس های با حال امتیازی سایت رو نشونشون دادم و همین طور یه تعداد عکس از جیگر های ایرانی رو ، دیدن اون عکس ها حسابی به خراب تر شدن حالشون کمک کرد
من هم فرصتی پیدا کردم که این بین کمی کون و سینه هاشون رو بمالم خاک برسرم اگه پر رو بازی در نمی آوردم و زیپ شلوار محبوب رو پایین نمی دادم ، چون حسابی مشتاقانه بهر تماشای عکس ها بودن می تونستم حسابی بمالم شون ، ولی با کشیدن پایین زیپ شلوار ، محبوب با دست رو دستم کوبید و گفت : بسه دیگه ، بقیه عکس های مربوط به مهدی رو نشون بده
بی اعتنا گفتم : آخ راستی یه مقدار هم در خصوص مسائل و مشکلات سکس تو این سایت مقاله نوشته ، جوک و چیزهای بامزه هم زیاد داره بزارید نشونتون بدم ، بعد خودتون تایید می کنید که سایت آویزون حرف نداره
محبوب اخمی کرد و گفت : نمی خواد ، همینجوری قبول دارم این سایت حرف نداره ، زور بی خودی نزن ، عکس های مهدی رو نشون ، خوب
کامپیوتر رو خاموش کردم و با خنده گفتم : خوب به جمالتون من تا اینجا مزدم رو گرفته بودم حالا بیایید بریم بالا تا بقیه معامله شیرین مون رو ادامه بدیم
محبوب گفت : بقیه اش رو هم نشون بده بعد
گفتم : نه خوشگل خانم نمی شه
بعد دست هر دوشون رو گرفتم و دوباره برگشتیم بالا ، در واقع چیز دیگه ای هم نبود بخوام نشونشون بدم باید یه خورده با حرارت کار رو دنبال می کردم نباید می گذاشتم آتش شهوت شون رو به سردی بزنه و بقول معروف تا کوس و کون گرم بود باید کیر رو می چسبوندم
نسترن یک لیوان آب برای خودش ریخت و آن رو سر کشید و با دلخوری پرسید : حالا باید چکار کنیم ؟
لبخندی زدم و گفتم : شما لازم نیست کاری بکنید ، کار ها بگذارید به عهده من ، برای دیدن گروه بعدی باید لخت بشید و یه عشق بازی کوچولو داشته باشیم
محبوب اخمی کرد و گفت : نه ، من نیستم
لبخندی زدم و گفتم : بابا یک عشق بازی که چیزی از تون کم نمی کنه تو رو خدا . می دونید چقدر خطرناکه من این مدارک رو برای شما رو می کنم مهدی بفهمه پوست کله مو می کنه و با هاش تیمپو درست می کنه ، تو رو خدا محبوب جون . خواهش می کنم ، قول می دم عکس های بعدی دیوانه تون کنه چون دو تا دختر از دوست دختر های مهدی رو نشون می ده که دارند با مهدی حال می کنند و فکر کنم که شما هم اون دختر ها رو بشناسید و شاید هم از هم از دوست های دانشگاهی تو باشند
حسابی کنجکاوی محبوب تحریک شده بود دستشو گرفتم و اون رو از رو مبل بلندش کردم با اکرا بلند شد ، به تندی بلوزش رو در آوردم و بعد دگمه و زیپ شلوارشو هم باز کردم و شلوار شو در آوردم . عجب گنجی اون زیر مخفی بود بی اختیار همون طور که کنارش زانو زده بودم تا شلوارشو در بیارم . پاهاشو بغل زدم و لبامو از رو شورت قرمز رنگش به کسش چسبوندم و دو دستم رو روی کونش حلقه کردم و اون رو بخودم فشار دادم . بعد یه گاز کوچلو از رو شورتش به کسش زدم و شورتش رو به دندون گرفتم و با کشیدن پایین سرم اون رو پایین کشیدم . به تندی شورتش رو از دهانم بیرون کشید و داد بالا و گفت : شلوغش نکن ، وگرنه لباسامو می پوشم تا تو خماری بمونی ، قرار یه عشق بازی کوچلو بود یادت نرفته که ؟
دوباره کس شو بغل گرفتم و با زبونم رو شورتش می کشیدم و دستام هم داشت از زیر شرتش کون شو می مالید
کاملا خیسی کسش رو از شورتش رو با زبون و صورتم حس می کردم ، معلوم بود که تا بحال یکی دو بار به اورگاسم رسیده بود . کمی دیگه با زبونم کس شو از رو شرت و بغل شورتش تحریک کردم . داشت حسابی شول و بی حال می شد . یک دفعه مو ها مو گرفت و منو بالا کشید و لبخندی زد و گفت : دردم گرفت اینقدر با دستات فشار نده ، اصلا تو اون پایین چکار داری ؟ عشق بازی با نیم تنه بالا کار داره نه پایین
نگاهی به صورتش کردم و سرم رو پایین گرفتم . و بعد روی مبل نشستم
محبوب نگاهی به من کرد و گفت : چی شد بسه ته ؟
گفتم : تو یک جوری نگام می کنی که من خجالت می کشم همه شهوتم کور می شه ، نمی تونم
محبوب لبخندی زد و گفت : چقدر هم بهت می یاد خجالتی باشی
آهی کشیدم و گفتم : بخدا راست می گم ، من که مثل مهدی نیستم بتونم راحت با همه رابطه بر قرار کنم
نسترن لبخندی زد و گفت : چقدر رنگش هم پریده طفلک می بینی محبوب انگاری داره راست می گه بد بخت
محبوب اخمی کرد و گفت : چقدر تو نسترن ساده ای بیچاره
سپس نگاه تندی به من کرد و گفت : بلند شو دیگه این ننه من غریبم ها رو واسه خانمت ، نمی تونی منو مجبور کنی قبول کنم که خجالتی باشی ده زود باش دیگه ، بخدا لباسامو می پوشم و تو کف اش می مونی ها ؟
اخمی کردم و گفتم : تو رو خدا باور کن من از روی شما خجالت می کشم دست خودم نیست تو رو خدا اجازه بده چشاتو ببندم . تو رو خدا ، بزار به من هم حال بده
محبوب لبخندی زد و گفت : خیلی خوب پاشو
بلند شدم و صورتشو بوسیدم و تشکر کردم و گفتم : ممنونم خیلی خانمی کردی که قبول کردی . اصلا بیا یه قرار نهایی بزاریم اگه بزاری یه حالی باهاتون بکنم ، همه پنج گروه عکسها رو نشونتون می دم . حالا از جلو و یا عقب به میل خودتون . تو که بارها به اون مهدی نامرد حال دادی ، خوب یه حالی هم به من بده . دیگه همه عکسها رو هم می بینید و قال قضیه هم کنده می شه ، چطوره ؟ بهتر نیست ؟ یا ترجیح می دهید هی بریم پایین و هی بیاییم بالا . فکر می کنم پیشنها من خیلی منطقی باشه . از جلو و یا عقب هم کاملا با میل خودتون . تو رو خدا قبول کنید . همه چیز تموم بشه و این همه به اون نامرد حال دادی حالا خانمی کن و یه حال کو چولو هم به من بده . قول می دم بین خودمون بمونه ، از تو هم که چیزی کم نمی شه ولی منو مدیون خودت می کنی ، محبوب جون بخدا خیلی خمارتون شدم کیرم داره منفجر می شه . بهم رحم کن ، انصاف داشته باش اگه کمک من نبود هرگز دست مهدی برات رو نمی شد و اون همچنان با هاتون حال می کرد و لذت می برد ؛ شاید هم یه موقع کاری هم دستت می داد . از اون بعید نیست ، قبوله خانم خانم ها
محبوب سری تکون داد و گفت : نه اصلا راه نداره
گفتم : آخه چرا ؟ اینطوری که کاملا به نفع شماست تو دیدن عکس های بعدی ، باید مزدشو که حال کردن با شما ست رو قبول کنی و برای گروه بعدی باید یه شب دیگه بیایید . در حالی که الان همه عکس ها رو می بینید و همه چیز هم تموم می شه از شما ها که چیزی کم نمی شه ، یه حالی هم به من بدید مگه من چی از اون مهدی کم دارم ، تو رو خدا
محبوب اخمی کرد و گفت : می دونستم آخرش کار به همین جا می رسه
لبخندی زدم و گفتم : تو رو خدا قبول کن محبوب جون ، قول می دهم عکس ها ارزشش رو داشته باشه
محبوب رو کرد به نسترن و گفت : نظر تو چیه ؟
نسترن لبخندی زد و گفت : من که مثل تو دختر نیستم . جلو و عقب برام فرقی نداره ، من موافقم
محبوب لبخندی زد و گفت : منظورم نظرت در مورد اصل قضیه است نه نوعش احمق دله
سپس رو کرد به من و گفت : دیگه فکر کنم لازم نباشه چشام مو ن رو ببندی به منظورت که پیش کشیدن این حرفها بود رسیدی . درسته ؟
دست شو گرفتم و بوسیدم و گفتم : تو رو خدا بزار چشاتو نو ببندم ، ضد حال نزن
محبوب نشست رو مبل و گفت : خیلی خوب زود باش
لبخندی زدم و پرسیدم : شما چشم بند همراتون نیست ؟
نسترن خندید و گفت : فکر نمی کردیم شما خجالتی باشید و گرنه حتما براتون می آوردیم
گفتم : خیلی خوب الان از تو مغازه چسب می یارم . یک لحظه صبر کنید الان بر می گردم . سپس رفتم پایین ، فاطی و سارا از دیدن من یه خورده اخماشون تو هم رفت و فاطی گفت : تموم نشد ، هیچ معلوم هست اون بالا چی غلطی می کنی ؟
لبخندی زدم و گفتم : نمی دونی چه عذابی کشیدم تا تونستم راضیشون کنم حال بدن ، من راضی شون کردم به عنوان خجالتی بودن من ، چشاشو نو ببندم و چند دقیقه دیگه می تونی بیای بالا و چند تا عکس خوشگل از من و محبوب و خواهرش بگیری . برای نشون دادن به مهدی لازم شون دارم ، سعی کن عکس های خوبی بگیری ، حالا بیا چند تیکه پارچه ذخیم بهم بده تا چشاشونو ببندم . اونها نباید متوجه نور فلاش دوربین بشن ، هر چه زخیم تر باشه بهتره
فاطی اخمی کرد و گفت : پای خواهر شو چرا می کشی وسط ، قرار شد مدرک سازی واسه محبوب باشه نه خواهرش ، نباید با خواهرش حال کنی بدجنس داری سواستفاده می کنی ها ؟
لباشو بوسیدم و گفتم : من تو صحبت ها متوجه شدم مهدی به هردوشون علاقه منده الان که موقعیت فراهم هست بهتره از هر دو شون مدرک داشته باشیم ، حالا تو رو خدا حسودی نکن بیا پارچه بهم بده چشاشو نو ببندم . یه موقع نیان پایین
فاطی بهم چند تیکه پارچه داد و من چسب نواری پهنمو از تو مغازه برداشتم و به سارا گفتم : شما نیایید بالا ، ممکنه رو حس انتقام و حسادت یه موقع کار ها رو خراب کنی . فقط فاطی می یاد بالا و عکس می گیره
سارا خندید و گفت : نترس حمید من می تونم خودم رو کنترل کنم ، قول می دهم دست از پا خطا نکنم
رو کردم به فاطی و گفتم : تو راضیش کن نیاد بالا ، فقط خودت بیای خیلی بهتره
بعد به تندی رفتم بالا . محبوب و نسترن داشتند با هم صحبت می کردند
به محبوب اشاره کردم و گفتم : بیا رو زمین بشین
روی کف اتاق دو زانو نشست . نگاهی به چسب نواری پهن کرد و با ناراحتی گفت : چسب نه ، به موهام می چسبه و باز کردنش پدرمو در می یاره
گفتم : نترس این خیلی بی خاصیت تر از این حرفها ست ، من قبلا با فاطی امتحانش کردم ، قول می دم راحت برات بازشون کنم ، فقط یادتون باشه تا نگفتم باز شون نکنید وگرنه معامله بهم می خوره . این رو جدی دارم می گم
سپس با عجله دست بکار شدم و با دو لا و سه لا کردن پارچه ها چشماشو بستم و با نوار چسب از دور سر تا روی چشماشو چند دور گرفتم و اون حتی اگر هم می خواست قادر نبود براحتی چسب ها رو از روی صورت و موهاش باز کنه تا چشماش آزاد بشه . نسترن هم کمکم کرد تا کارم تموم شد . بعد چشای نسترن رو هم به همین ترتیب بستم
وقتی کارم تموم شد در اتاق رو باز کردم و به فاطی که پایین پله ها نشسته بود اشاره کردم بیاد بالا . سارا هم دنبالش آمد بالا وقتی فاطی آمد تو اتاق جلو در رو گرفتم و مانع ورود سارا شدم و با دست بهش اشاره کردم بره پایین . سارا دستشو آورد جلو و بلا فاصله کیر مو تو دستش گرفت و یه فشار بهش داد . در رو براش باز کردم و با خنده آمد تو اتاق و کیر مو ول کرد
به طرف نسترن و محبوب رفتم و دست آنها رو گرفتم و به طرف تخت بردمشون و مشغول در آوردن بقیه لباسهای هر دوشون شدم . آخ که چقدر حال می داد یه جفت کس و کون تر تازه منتظر بود من در اختیارشون بگیرم . محبوب رو روی تخت نشوندم و جلو نسترن روی زانو نشستم
سر مو نزدیک کسش بردم و دستامو بردم پشتش و رو کونش گذاشتم و در حالی که دستام اون کون با حال و داغ رو چنگ می زد و می مالید زبونم رو تو کس نسترن فرو بردم . کمی پاهاشو از هم باز کرد و با دو انگشت دست کمی لای کس شو باز کرد تا کارم راحت تر بشه ، کمی که کسش رو خوردم آه و ناله اش بلند شد ، من مرتب با دستام رون پاهاش و کونش رو می مالیدم . گاهی که چوچوله هاشو آهسته دندون می گرفتم ناله هاش خیلی بلند می شد ، معلوم بود که حسابی بهش مزه می داد دستش رو روی سرم گرفت و سرم رو به کسش فشار داد . نگاهی به صورتش کردم با حرکت لب و صورتش نشون داد از کارم حسابی لذت می بره
فاطی هم گه گاه عکس می گرفت . کمی بعد به شدت حرکاتش افزوده و سرم رو بیشتر به خودش فشار داد طوری که نزدیک بود نفسم بند بیاد ، با دستام خواستم کمی اون رو عقب بدم که بتونم نفسی تازه کنم که تقریبا داد زد : تو رو خدا صبر کن الان می یام
چند حرکت تند دیگه به خودش داد و با یه ناله بلند آروم گرفت . و کمی عقب رفت و با حرکت دست تخت رو لمس کرد و آروم رو تخت نشست
و بعد دراز شد رو تخت و دستش رو کسش گذاشت و فشار می داد
من به سرعت همه لباسامو در آوردم و رفتم روش دراز کشیدم و سینه هاشو به دهنم فرو بردم و دست دیگرم رو لای پاش کشیدم و بردم رو کسش و مشغول مالیدنش شدم ، کسش حسابی آب آورده بود وقتی دو انگشتم رو تو کسش فرو بردم ناله ای کرد و دستاشو دور کمرم حلقه کرد و منو به خودش فشار داد . من که با دو انگشت دستم تو کسش تلمبه می زدم با دست دیگه مرتب سینه هاشو می مالیدم و لبام رو لب و گردن وسینه هاش حرکت می کرد چند دقیقه بعد ناله ای کرد و گفت : بکن تو ، خواهش می کنم ، زود باش دیگه
گفتم : اول یه خورده برام ساک بزن ، قبوله
محبوب که کنارمون رو تخت نشسته بود به تندی گفت : من اینکار رو نمی کنم
با خنده گفتم : هنوز نوبت تو نیست ، خواهش می کنم ضد حال نزن . سپس رفتم جلو و کیر مو گرفتم دستم و به لبای نسترن مالیدم ، کمی دهانشو باز کرد و من کیرمو فرو کردم تو ، به تندی بادست کیرم رو گرفت و کمی کشیدش بیرون و بعد آهسته مشغول ساک زدن شد ، نگاهم به سارا افتاد کنار تخت ایستاده بود و دستشو رو کسش گرفته بود و آهسته می مالید و من و نسترن رو نگاه می کرد . وقتی متوجه شد نگاش می کنم به تندی دستشو عقب کشید و لبخندی زد . من هم لبخندی بهش زدم و اشاره کردم بیاد کنارم . اخمی کرد و با سر جواب منفی داد . بازو شو گرفتم و اون رو که نزدیکم ایستاده بود به طرف خودم کشیدم و همون طور که نسترن مشغول ساک زدن بود مشغول لب گرفتن از سارا شدم و دستمو بردم سمت دامنش و از زیر دامنش دستمو کشیدم بالا و مشغول مالیدن کسش شدم و بعد دو انگشتم رو آهسته فرو کردم تو ..سارا دستاشو دور گردنم انداخت ، مشغول بوسیدن لبای هم بودیم که نسترن کیر مو از دهانش کشید بیرون و عقی زد و گفت : بسه دیگه ، بکن تو
سارا اخمی کرد و خودش رو عقب کشید . لبخندی زدم و گفتم : از عقب یا جلو ؟
لبخندی زد و گفت : همش از جلو
خندیدم و گفتم : بگو هر دوش
سری تکون داد و گفت : باشه ولی اول از جلو
من کیر مو کمی به لب کسش مالیدم ، هیچ احتیاج به آب زدن نبود ترشح هاش آنقدر زیاد بود که بتونم راحت فرو کنم تو وقتی همه کیرم تو کسش فرو رفت ناله ای کرد و محکم منو تکون داد منظورش رو فهمیدم . به تندی مشغول تلمبه زدن شدم . نگاهی به فاطی انداختم رفته بود بغل سارا و داشتن از هم لب می گرفتن . چند دقیقه بعد نسترن دستاشو رو باسنم گرفت و چند بار محکم منو به خودش فشار داد و بعد ناله ای کرد و آروم گرفت . کیر مو کشیدم بیرون خیلی زور می زدم که آبم نیاد مطمئن نبودم بتونم دوباره کیر مو که بعد از آمدن آبم کوچک می شد بزرگش کنم . برای همین مواظب بودم آبم نیاد . با توجه به موقعیت من بطور قطع آبم خیلی زیاد می اومد و خلاصه خیلی ضایع بازی می شد . البته من بارها شده بود که تو یه فاصله کم تونسته بودم دو و حتی سه بار آبم رو بیارم ولی در اون شرایط بهتر دیدم که کنترل بیشتری داشته باشم که آبم نیاد
رفتم سمت محبوب و اون رو دراز کردم رو تخت کنار نسترن و خم شدم رو کسش و مشغول خوردن اون کس کیر ندیده شدم و گاهی هم انگشتامو کمی فرو می بردم تو کسش ولی مواظب بودم زیاده روی نکنم . خیلی دلم می خواست با انگشتم آنقدر بکنم تو که پرده دختریشو بتونم لمس کنم کنجکاو بودم چه حالتی داره ولی خوب تصمیم گرفتم کنجکاوی مو نادیده بگیرم و دردسر درست نکنم . با دست دیگم سینه هاشو می مالیدم . چند دقیقه بعد یه متکی زیر کمرش گذاشتم و کسش رو کمی بالا دادم تا راحت تر بتونم تحریکش کنم و بعد با انگشت لب کسش رو کمی از هم باز کردم و زبونم رو تا اونجا که می شد فرو بردم تو کسش ، ناله هاش بلند شده بود عجیب بود با اینکه خود دار نشون می داد ولی خیلی شهوتی تر از نسترن بود و قتی پاهاشو دور گردنم حلقه کرد و به کمک پاهاش سرم رو رو کسش فشار می داد و موهامو تو دستاش می کشید و باهاش بازی می کرد حس کردم باید خیلی حشری تر از نسترن باشه . . . کمی که گذشت ناله هاش به جیغ های کوتاه تبدیل شد و طوری سرم رو بین رون پاهاش فشار داد که حس کردم داره گردنم خورد می شه
بزور کمی خودم رو از رو کسش عقب کشیدم . کمی پاهاشو شول کرد تا نفسم تازه بشه تمام صورت و لبام از ترشحات کسش خیس شده بود . لبخندی زدم و گفتم : تو رو خدا بهم رحم کن گردنم خورد شد تو که مرتب با مهدی حال می کردی ، چرا اینقدر مشتاق و حریص نشون می دی ؟ مگه مهدی خوب باهات حال نمی کرده ؟
با خشونت گفت : ولش کن اون عوضی کثافت رو ، اون اصلا مثل تو نیست تو خیلی با حالی تا حالا اینقدر بهم مزه نداده بود . مهدی که زیاد اهل بخور و زبون زدن نیست و اون یه خورده هم که بعضی وقتها می خورد آنقدر سبیل های تیزش به جلوم فرو می رفت که تمام مدت فقط درد می کشیدم بجای حال کردن ، حالا بازم بخور دلم می خواد باز هم بیام
بعد دوباره پاهاشو دور گردنم قفل کرد و سرم رو به کسش فرو کرد . مشغول خوردن و زبون زدن تو کسش شدم ولی این بار با حرارت بیشتری کارم رو دنبال کردم راستش رو بخواهید از تعریفی که از من کرده بود جو منو گرفته بود . وقتی حرکاتش تند تر شد و جیغ می زد فهمیدم دوباره داره اورگاسم می شه . خیلی تند با کسش به صورتم ضربه می زد و بعد بتندی سرم رو تو دستاش گرفت و تا جایی که قدرت داشت با پاو دستاش سرم رو به کسش فشار داد و مرتب ناله می کرد . واقعا داشتم خفه می شدم هیچ جوری نمی شد نفس بکشم . کمی زور زدم خودم رو از اون وضعیت نجات بدم که داد کشید : نه ؛ نه ….. تو رو خدا … الان می یاد .. صبر کن ..وای …… فشار بده ….آه
وقتی بدنش شول شد و آروم گرفت . منو رها کرد و من تونستم کمی نفس تازه کنم . لباشو بوسیدم و با خنده گفتم : ممنون که منو زنده گذاشتی ؟
لبخندی زد و گفت : دفعه دیگه همونجا خفه ات می کنم ، تو آبت اومد
لبخندی زدم و گفتم : هنوز نه خودم رو نگه داشتم دلم می خواد تو دهن
تو آبم رو بیارم
با دلخوری گفت : نه من از ساک زدنش خوشم نمی یاد چه برسه که بخوای آب تو بریزی تو دهنم
لبخندی زدم و گفتم : یعنی می خوای دلم رو بشکنی ؟
خندید و گفت : نه بخدا ، ولی خوشم نمی یاد دیگه اصرار نکن
لبخندی زدم و گفتم : ولی آبم خیلی خوشمزه و مقویه ، مثل شوکولات نعنایی می مونه
خندید و گفت : مگه مزه شو چشیدی ؟
گفتم : مال خودمه ، می دونم دست پختم چطوریه
دوباره خندید و گفت : ممنون حمید جون ، من شوکولات نعنایی دوست ندارم
آهی کشید و ادامه داد : دوست داری بکن تو ، البته تو پشتم ولی قول بده
وقتی خواست آبم بیاد برام بخوریش ، نمی دونم چرا ولی اون حالت رو که زبونت توشه رو خیلی دوست دارم دیوانه می شم
خندیدم و گفتم : اگه قول بدی منو خفه نمی کنی قبول
خندید و گفت : مگه دیونه ام که خفه ات کنم ، حالا بکارت برس . فقط خیلی آروم و با احتیاط
و خودش رو چرخوند و در حالی که صورتش رو متکی گذاشته بود باسنش رو بالا گرفت . سرم رو بردم لا پاهاش و مشغول لیس زدن به کسش و سوراخ کونش شدم و بعد انگشتم رو کمی تو کسش چرخ دادم و بعد انگشتم رو روی سوراخ کونش مالیدم و با هاش بازی کردم . بعد تفی به کونش زدم و با انگشت با آرامی کمی فرو کردم تو کونش . خودشو رو کمی جمع کرد و آهسته گفت : یواش تر
فاطی که کنارم ایستاده بود و گاهی هم عکس می گرفت . بتندی مچ دستم رو گرفت و خیلی محکم دستمو به کون محبوب هول داد با این کارش انگشتم تا آخر تو کون محبوب فرو رفت . محبوب ناله کنان گفت : تو رو خدا حمید یواش ، چکار می کنی دردم اومد
به تندی گفتم : ببخشید معذرت می خوام
بعد نگاه تندی به فاطی کردم . فاطی لبخندی زد و یه بوس با دستش برام فرستاد
سارا آهسته آمد رو تخت و پشت من قرار گرفت و با دستاش رون پاهام رو می مالید و سینه ها شو به پشتم می کشید . معلوم بود که حسابی شهوتی شده بحال خودش گذاشتم تا خوش باشه . من هم مشغول کار خودم شدم و تفی رو سوراخ کونش انداختم و کیر مو گرفتم دستم و کمی
فشارش دادم تو کونش
آهی کشید و گفت : ببینم کرم نداری حمید ، خوب می شه اگه یه خورده چربش کنی
با نگاه به فاطی اشاره کردم کرم بیاره ، فاطی با بدجنسی اشاره کرد که : نه
گفتم : معذرت می خوام کرم تموم شده
محبوب آهی کشید و گفت : پس آهسته تر
من کمی با احتیاط بیشتر کمی کیرم رو فرو کردم . ولی در این موقع سارا که داشت به تخم هام ور می رفت گویا منتظر این لحظه بود . چون به تندی کمرم رو گرفت و با یه فشار محکم منو به محبوب هول داد و با این حرکت تند و ناگهانی کیرم حسابی فرو رفت تو کون محبوب بیچاره و هر دو تعادل مون رو از دست دادیم و محبوب افتاد به شکم رو تخت . من هم چسبیده به اون افتادم بالاش ، محبوب جیغی از درد کشید : آخ ….. وای .. حمید بیشعور بکش بیرون ….. آخ پاره …شدم …وای خدا ….. داره می سوزه
و خواست منو عقب بزنه سارا سریع رو پشتم نشست و با این کارش من با فشار سختی دوباره رو محبوب افتادم و تمام کیرم رفت تو کونش
محبوب مرتب جیغ می زد و با مشت به تخت می کوبید
سارا چند بار خودش رو بلند کرد و دوباره محکم نشست رو کمرم و هر بار هم محبوب بیچاره جیغ می کشید . اعصابم خراب شد بخصوص که حس کردم محبوب داره از زور درد گریه می کنه خواستم دست سارا رو بگیرم و شاید حتی می زدم تو گوشش ولی اون با یه خنده آهسته از رو تخت بیرون دوید
نسترن با بغض گفت : حمید تو رو خدا ، اذیتش نکن
من گفتم : بخدا سر خوردم نفهمیدم چی شد تو رو خدا منو ببخش
اطی خم شده بود و مشغول عکس گرفتن از کون محبوب و کیر من که هنوز تو کون محبوب بود شد . محبوب با عصبانیت با دستاش منو کمی بالا داد تا بتونه خودش رو جلو بکشه و کیرم در بیاد و من کمی کیرم رو از کون محبوب بیرون کشیدم و با عصبانیت به سارا که بیرون تخت یک گوشه ایستاده بود نگاه کردم حسابی تو ذوقم خورده بود برای اینکه درد بیشتری حس نکنه کیر مو خیلی آروم داشتم بیرون می آوردم که فاطی که پشتم سرم نشسته بود به تندی منو به سمت محبوب هول داد و من دوباره افتادم روی محبوب و باز کیرم تا آخر تو کون محبوب فرو رفت و محبوب بیچاره متکی رو به دندان گرفته بود و به تخت می کوبید
فاطی محکم پشتم رو فشار داد و بعد خیلی تند و سریع از تخت پایین رفت و رفت کنار سارا ایستاد . اعصابم بهم ریخته بود . کیرم رو به تندی کشیدم بیرون و نگاهی به محبوب که خودش رو تو شکمش جمع کرده بود و از درد ناله می کرد . خم شدم و لباشو بوسیدم و گفتم : منو ببخش بخدا دست خودم نبود
آهسته ناله ای کرد و گفت : مهم نیست ، فقط یه خورده منو راحت بزار تو رو خدا
گفتم : باشه راحت باش
سپس رو صورت نسترن خم شدم و لباشو بوسیدم و گفتم : منو ببخش بخدا هول شدم . بخدا راست می گم دست خودم نبود من دلم نمی خواد گریه شما رو ببینم . خواهش می کنم گریه نکن
نزدیک محبوب شدم دستی به کونش مالیدم ، هنوز داشت به خودش می پیچید و ناله می کرد . آهسته گفتم : اجازه می دی شروع کنم . قول می دم خیلی آروم پیش برم
محبوب دستاشو جلوش گرفت و گفت : تو رو خدا بهم رحم کن ، من دارم از درد می میرم . یک خورده صبر کن حالم جا بیاد
با دلخوری نگاهی به سارا و فاطی کردم . لبخند شیطنت باری رو لباشون بود و مرتب ادا در می آوردن
براشون کف دست خط ونشون کشیدم
بعد رفتم طرف نسترن و گفتم : نسترن بچرخ می خوام از عقب بکنمت
سری تکون داد و گفت : نه تو رو خدا ، من نمی زارم اگه می خوای از جلو بکن
حالم گرفته شد دو تا کون به این با حالی مفت از دستم رفت ، پاهای نسترن رو روی شونه ام انداختم و کیرم رو فشار دادم تو کسش و مشغول تلمبه زدن شدم . یه خورده که تلمبه زدم . نسترن کمرم رو گرفت و منو به طرف خودش کشید و بعد پا هاشو هم به دور کمرم حلقه کرد و منو بیشتر به خودش فشار می داد . البته فقط ضرباتی که به کسش رو کیرم می زد براش لذت آور بود واگر نه همه کیرم تو کسش بود و از این بابت چیزی عایدش نمی شد . چند دقیقه بعد حرکاتش تند شد و بعد با چند حرکت تندی که بخودش داد آروم شد . من هم نزدیک بود آبم بیاد . کیرم رو کشیدم بیرون و رفتم سمت صورتش و رو سینه هاش نشستم و کیرم رو تو دهانش فرو کردم
نسترن کیرم رو گرفت تو دستش و کمی کیرم رو بیرون کشید و گفت : آبت رو نریزی تو دهنم بریزشون رو سینه هام
کیرمو دوباره فشار دادم تو دهانش و گفتم : باشه خواست بیاد درش می یارم
چند لحظه بعد با اینکه حواسم بود ولی آبم زد بیرون و تو دهان نسترن ریخت ، خیلی هم آبم اومد طوری که تقریبا دهانش پر شد به تندی منو عقب زد و آب ها رو از دهانش خالی کرد رو شکمش و بعد عقی زد و با دلخوری گفت : خدای من حمید ، مگه قرار نشد بریزی رو سینه هام ؟
ناله کنان گفتم : حواسم نبود ببخش ، نمی دونم امروز چم شده
بعد شورتشو برداشتم و باهاش لب و دور دهانش رو تمیز کردم
سپس گفتم : معذرت می خوام ، منو ببخشید . هر دو تون . خاک بر سرم از هولم حسابی خراب کاری کردم . بزارید چشاتون رو باز کنم
با این حرف ، فاطی دست سارا رو گرفت و در حالی که لبخند به لب داشتن از اتاق بیرون رفتن
من با احتیاط شروع به باز کردن چشم های نسترن کردم قسمت صورتش زیاد سخت نبود ولی موهاش حسابی چسبیده بود و با همه سعیی که کردم دردش نگیره ولی وقتی قطرات اشک تو صورتش روان شد . دست از کارم کشیدم و گفتم : بلند شید بریم حمام یه خورده زیر دوش خیس بخوره خودش ول می کنه و دیگه درد نخواهد داشت
با همه زوری که زده بودم فقط چشماشون باز شد ولی چسبها به موهاشون چسبیده بود . نسترن بلند شد و زیر بغل محبوب رو که از درد کمی دولا راه می رفت رو گرفت و همگی به سمت حمام رفتیم
کمی که زیر دوش بدنشون رو ماساژ دادم چسب ها هم خیس خورد و راحت از موهاشون جدا شد . بعد با خنده گفتم : به عنوان عذر خواهی اجازه بدید من خودم شما دو تا رو لیف بزنم ، فرض کنید پرنسس هستید و من هم از ندیمه های مرد شما هستم
با خنده قبول کردن . من با ظرافت و دقت زیاد مشغول لیف زدن آنها شدم و در ضمن چند تا از جوک های بامزه ای که از تو سایت آویزون ، قسمت جوک هاش ( این هم یه تبلیغ دیگه برای سایت شما . آقا سیاووش ) یاد گرفته بودم براشون تعریف کردم و آنها هم هی بزور می خندیدند
کمی جو عوض شد و همه می خندیدیم و اونها با پاشیدن کف تو چشمام و یا ور رفتن به من سر به سرم می گذاشتن
دیدن اون بدن های خوشگل و کون و کس های سفید و خنده های شهوت انگیزشون کیر مو بیدار کرده بود و با خودم گفتم هر طور شده باید این کون ها رو از دست ندم دیگه هیچ معلوم نبود باز هم فرصتی به این خوبی دست می داد یا نه . گفتم : امشب اینجا بمونید و صبح برید دیگه حالا خیلی دیر وقت شده
محبوب خندید و گفت : باشه ولی باید بقیه عکس ها رو نشونم بدی ؟
حالا چی خاکی باید تو سرم می ریختم با خنده گفتم : ولی شما خوب حال ندادید ؟
محبوب خندید و گفت : تو رو خدا زیرش نزن دیگه
با خنده گفتم : من که از خدامه که روش بزنم تو می گی دختری نمی شه ، حالا هم که می گی زیرش هم نزنم ، پس من باید این رو کجا بزنم بره ، تو اجازه بده زیرش بزنم ، قول می دهم آروم بزنم تو ، قول می دم
با کف دست به پشتم کوبید و با خنده گفت : منظورم رو درست بفهم و بدجنسی نکن
من از اونها زودتر آمدم بیرون و سریع لباس پوشیدم و رفتم پایین
فاطی با دیدن موها و بدن خیسم اخمی کرد و گفت : ساعت آب گرم ، این هم جزو نقشه بود که باهاشون بری حمام . دک شون کن برن دیگه چرا دست ، دست می کنی . ما خسته شدیم
لبخندی زدم و گفتم : این موقع شب ، احمق جون دو قدم نرفته ممکنه گیر گشتی ها بیافتن اون وقت ممکنه یه راست بیارشون دم در خونه . مگه خول شدم ، نه ، باید صبح برن الان اصلا صلاح نیست
سارا گفت : پس شما بالا نخوابید ، بزار اونها تنها بالا بخوابند
لبخندی زدم و گفتم : خدمت جفت تون می رسم ، ولی امشب نمی شه بهشون چی بگم ؟ بگم من شما رو ول می کنم می رم پایین تنها می خوابم ؟ شک نمی کنند که جریان چیه . تو رو خدا این آخر کار نقشه ها رو خراب نکنید . یک خورده دوری منو تحمل کنید می دونم سخته ولی تو رو خدا یه خورده سعی کنید
فاطی ویشگونی از دستم گرفت و گفت : بیا برو گمشو از خود راضی
سارا هم اخمی کرد و گفت : واقعا که مسخره
لبخندی زدم و گفتم : در رو از داخل قفل کنید و بگیرید راحت بخوابید
سارا سری تکان داد و گفت : لیاقت شما مردها همون هرزه های ولگردند
رفتم طرفش و بغلش کردم و لبامو گذاشتم رو لباش و بعد یه بوسه طولانی گفتم : بد جنسی نکن دیگه سارا من هر چی می کشم بخاطر کم کردن شر این دخترا از زندگی شماست . فردا که مهدی عکس ها رو ببینه دیگه به این دختر ها که سنگ پاکی شو نرو به سینه می زنه محل نمی ده قول می دم و بعد از این دیگه می تونی با مهدی زندگی خوب و محکمی رو شروع کنی و اصلا فکر نکن اون دختر ها براحتی و سادگی حاضر شدن به نقشه من تن بدن
فاطی با خنده گفت : آره ، می دونم سراسر رنج و مصیبت کشیدن پشت این ماجرا بوده ، دلم برات کباب شد
با دست به باسنش کوبیدم و گفتم : چقدر شما زن ها بی چشم و رو هستید
حالا برید بغل هم بخوابید و جای منو هم خالی کنید ، من هم امشب رو با هر بدبختی و جون کندنی که باشه صبح می کنم که برن گم شن
داشتم می رفتم بیرون که فاطی با خنده گفت : کوفتت بشه اگه باز هم با هاشون برنامه بزاری
برگشتم سمتش و بغلش کردم و لباشو محکم بوسیدم و در حالی که به سمت در می رفتم . فاطی دوباره گفت : فرقی نکرد ، باز هم می گم کوفتت بشه اگه باز هم با هم حال کنید
سری تکون دادم و رفتم بالا و سیگاری آتش زدم و روی مبل نشستم
کمی بعد هر دو لبخند زنان از حمام آمدن بیرون و لباس هاشون رو از اطراف جمع کردن و مشغول لباس پوشیدن شدن
نگاهی به محبوب کردم و گفتم : راحت باش خجالت نکش رو سری و مانتو تو هم بپوش
محبوب لبخندی زد و گفت : بد نشو نمی تونم که لخت بشینم رو بروت که تو خونه هم همین طوری هستیم . دیگه با شورت و سوتین که تو خونه مون راه نمی ریم
گفتم : حالا اگه لازم شد همه شو در می یارم ، دیگه نمی تونی جلو مو بگیری ، حالا چی می خورید براتون بیارم ؟
محبوب خندید و آمد رو پام نشست و دستشو انداخت گردنم و با خنده و ناز گفت : بیا بریم عکس ها رو نشونم بده ، من چیزی نمی خوام بخورم
لبخندی زدم و گفتم : حتی اگه طعم شوکولات نعنایی بده
آهسته با دست به جلوم ضربه زد و با ختده گفت : تو هم با این آبت ، پا شو دیگه جدی می گم بیا بریم عکس ها رو نشونم بده
بلند شدم و گفتم : آخ چایی ، وای که حواس برام نمی زارید
سپس به آشپزخونه رفتم و سه لیوان چایی ریختم و گذاشتم رو سینی و رفتم تو اتاق و سینی رو جلو محبوب گرفتم و گفتم : بفرمایید خوشگل خانم ناز
محبوب یک لیوان چایی برداشت و گفت : نخوای سرمو شیره بمالی ها بعد از چایی باید بقیه عکس ها رو نشونم بدی
سینی رو به طرف نسترن گرفتم و گفتم : شما هم بفرمایید خوشگل خانم با حال
یک لیوان برداشت و با خنده تشکر کرد و روی مبل لم داد
نگاهی به چشمای ناز محبوب انداختم . اون هم زول زده بود تو چشام مستقیم مدتی تو چشم های همدیگه نگاه کردیم . تا اینکه محبوب از رو رفت و با خنده گفت : لجباز
خندیدم و گفتم : ببینم شما ها هیچی نمی خورید البته منظورم بجز حرص خوردن و شوکولات طعم نعنایی و این حرفها ست
محبوب با خنده گفت : نه قبل از اومدن پیش تو رفتیم رستوران و یه غذای باحال خوردیم . جات خالی خیلی خوشمزه بود
اخمی کردم و گفتم : چطور بدون من از گلو تون پایین رفت
نسترن لبخند زنان گفت : نمی رفت ، مجبور شدیم با نوشابه بدیمش پایین
بلند شدم و رو دسته مبلی که محبوب روش نشسته بود نشستم و مشغول نوازش موهاش شدم خیلی دلم براش می سوخت . رفتار سارا و فاطی باعث شده بودن اون طفلک خیلی درد بکشه . دلم می خواست می تونستم یک جوری از دلش در بیارم
نسترن با خنده گفت : چیه گلوت پیش محبوب گیر کرده ؟
لبخندی زدم و گفتم : من خودم یه زن خوشگل وناز دارم و دیگه نمی خوام خودم رو آلوده عشق واین حرفها بکنم از نظر من عشق فقط یکی ولی دوست داشتن می تونه نامحدود باشه . من امشب خیلی خوشحالم که با شما دو تا خوشگل آشنا شدم و با اینکه کمی اذیتم کردید ولی خیلی باحالید محبوب هم باید فریب عشق امثال ما متاهل ها رو نخوره و به ما ها دل نبنده امیدوارم بزودی یه پسر خوش تیپ و باحال گیرش بیاد و بتونه باهاش ازدواج کنه و خوشبخت بشه . حالا اگه تو و محبوب یه حال دیگه بهم بدید ، امشب برام یه شب فراموش نشدنی می شه
نسترن لبخندی زد و گفت : با این حرفهایی که زدی فکر نمی کنم محبوب حاضر باشه بهت حال بده ، حالا اگه از زنت تعریف نمی کردی و یه خورده قربون صدقه محبوب می رفتی یک حرفی
محبوب گفت : حداقل حمید شهامت داشت اینها رو بگه ، اون مهدی که قربون صدقه ام می رفت و از زنش بد می گفت و یک ریز تو گوشم می خوند که بجز من با کس دیگه ای نیست ، در حالی که مرتب دروغ می گفت تا بتونه با من حال بکنه . اون پست و رذله ، من دیگه محل سگ بهش نمی زارم
لبخندی زدم و گفتم : تو هم بی تقصیر نبودی ، قبول کن که خیلی با ساده لوحی فریب خورده بودی . باز خدا رو شکر که قبل از اینکه اتفاق بدی بیافته ، همه چیز دستگیرت شد
محبوب لبخندی زد و گفت : اون رو هم که مدیون تو هستم
خم شدم رو صورتش و لبامو رو لباش گذاشتم . دیگه اومده بود تو خط ، دستاشو دور گردنم انداخت و با فشار بیشتر لبش رو لب هام به من پاسخ داد
نسترن با خنده گفت : چایی سرد شد
از محبوب جدا شدم و در حالی که لیوانم رو بر می داشتم رو کردم به نسترن و گفتم : حسود خانم
بعد از چایی میوه آوردم و میوه خوردیم
بعد از خوردن میوه محبوب رو کرد به من و با خنده گفت : دیگه چیزی نیست که بیاری بخوریم ؟ سرمون رو گرم کنی ؟ حالا بلند شو بریم بقیه عکسها رو ببینیم
با خنده گفتم : پس مزدش چی ؟
لبخندی زد و گفت : هر چی که بخوای ؟
خندیدم و گفتم : اینطوری ور شکست می شی که ؟
خندید و گفت : عیبی نداره ، بزار بشم
گفتم : شوخی کردم مزد هم ندی ، من هر کاری که دوست داشته باشی برات انجام می دم ، اما به نظر من از خیرش بگذر ، همه مثل همون هایی هستند که دیدی ، اون ها هم برای روشن شدن شما کافیه . دیدن بقیه بجز اینکه عذابتون بده و کلافه بشین هیچ ثمر دیگه ای نداره ، عیب دیگه اش اینکه چون ممکنه بعضی اشخاصی رو که با مهدی هستند و شاید دوستان شما هم باشند ، بشناسید . باعث کدورت و دلخوری و دشمن تراشی می شه ، باور کنید . بیشتر از این فقط براتون ناراحتی روحی و دشمنی درست می کنه . تازه از وقتی که برای دیدن بقیه عکسها تلف می شه می تونیم بهتر استفاده کنیم ، حالا که روم بهتون باز شده و دیگه لازم نیست چشاتون رو ببندم . می تونم حسابی با همدیگه حال کنیم . دوست دارم آنقدر امشب لذت ببریم که فردا همه پا درد بگیریم ، خوب نظر شما خانم ها چیه ؟
نسترن لبخندی زد و رو کرد به محبوب که هنوز مردد بود و گفت : به نظر من حمید راست می گه ، ما چه چیزی رو با بقیه عکس ها می خواهیم بفهمیم که حالا نمی دونیم ، مهم اینه که دست مهدی برامون رو شده و بقیه عکسها بقول حمید اگه دوستامون توش باشند فقط دشمنی و نفرت ایجاد می کنه ، بقول حمید می شه از وقت بهتر استفاده کرد
لبخندی زدم و گفتم : آفرین ، من هم دقیقا منظورم همین بود
محبوب نگاهی به من کرد و گفت : پس یه لطف به ما بکن و همه عکس هایی که من و نسترن توش هستیم ، رو از بین ببر و اگر تونستی اگه دست مهدی از ما عکس مونده اونها رو هم هر طور که صلاح می دونی ازش بگیر و نابود کن . خیلی ممنونت می شم
گفتم : قول می دهم ، همه رو از بین ببرم
محبوب لبخندی زد و گفت : مرسی ، تو خیلی خوبی حمید
با خنده گفتم : هرچند ندیدن بقیه عکس ها منو از مزد محروم کرد ولی باز خوشحالم که روحیه شما خراب نمی شه و کلافه نمی شید
محبوب با خنده گفت : یه موقع دیدی شانس آوردی و خر شدیم و مزدشو ندیده بهت دادیم ، به نظر من می تونی رو شانست حساب کنی
بلند شدم و در اتاق رو از داخل قفل کردم و دست محبوب رو گرفتم و به سمت تخت خواب رفتیم و به نسترن هم که مشغول خندیدن بود گفتم: پا شو چراغها رو خاموش کن بیا پیش ما ، اینقدر هم نخند
سپس چراغ خواب کنار تخت رو روشن کردم و محبوب رو هول دادم رو تخت و مشغول باز کردن دگمه شلوارش شدم و در همون حال اخمی کردم و گفتم : گفتم که لباسها تو نپوش ، همش برام زحمت درست می کنی
منو هول داد کنار و از رو تخت بلند شد و در حالی که شلوارشو در می آورد با خنده گفت : چقدر غور می زنی ، خودم همه رو در میارم بابا ، یه موقع زحمت زیادی به کمرت فشار نیاره
لباساشو با عشوه در آورد و و آمد کنارم و لباس ها مو در آورد
لبخندی زدم و گفتم : خجالت مون دادی ؟
لبخندی زد و گفت : می خوای چشاتو ببندم
نگاهی به بدن لخت و هوس انگیزش کردم و گفتم : مگه دیوانه ام خودم رو از دیدن این همه زیبایی محروم کنم
روی من دراز کشید و لباشو رو لبام قرار داد ، محبوب دختر پر حرارتی بود خیلی بیشتر از خواهرش نسترن ولی خیلی خود دار بود و نشون نمی داد مگه اینکه احساس راحتی بکنه و نیازی به خوددار بودن نبینه مثل الان که مست هوس به تنها چیزی که فکر نمی کنه خود دار بودنه
کمی که لبام رو بوسید . نوک سینه ها مو بوسید و بعد با چند بوسه رو شکمم خودش رو به کیرم رسوند . کیرم رو تو دهانش فرو برد و بزور همه رو تو دهانش جا داد . البته هنوز حمید کوچولو زیاد قد نکشیده بود
در حالی که با ولع خاصی مشغول ساک زدن بود . نسترن آمد رو تخت و کنار سرم دراز کشید و لباشو رو لبام گذاشت
کمی بعد محبوب رو تخت دراز کشید و گفت : حالا تو بخور
چرخیدم روش و رفتم سراغ کسش و با دوانگشت دست راستم کمی لب کسش رو از هم باز کردم و در حالی که انگشت دست دیگم رو تو کسش فرو می کردم زبونم رو داخل کسش کردم و خیلی آروم مشغول حرکت دادن زبون و انگشتم تو کسش شدم . نسترن منو کمی چرخوند که بتونه بره زیر بدنم و دراز بکشه و بعد سرشو رو ساق پای محبوب گذاشت و کیر منو گرفت تو دستش و به دهان برد و مشغول ساک زدن شد . من هم به عنوان تشکر دستم رو روی سینه هاش سفت شده اش گذاشتم و مشغول مالیدن شون شدم . نسترن کمی خودش رو چرخوند و دستم رو از رو سینه هاش برداشت و گذاشت رو کسش ، من هم کمی کسش رو مالیدم و دو انگشتم رو کردم تو و در حالی که تو کسش با انگشت دستم تلمبه می زدم
کس محبوب رو می خوردم . کم کم آه و ناله هر دوشون در آمد . و محبوب مرتب پاهاشو که دور گردنم حلقه کرده بود رو به هم فشار می داد و به تندی به خودش حرکت می داد . وقتی موهامو تو دستاش گرفت فهمیدم داره به اورگاسم می رسه ، با فشار زیاد چند بار سرم رو به کسش فشار داد . نزدیک بود نفسم بند بیاد که با چند حرکت تند و سخت که به خودش داد . اورگاسم شد و آروم گرفت
محبوب نگاهی به من کرد و با خنده گفت : لبو لوچه ات حسابی خیس شده ببینم خوشمزه هست ؟ مزه چه جور شوکلاتی می ده ؟
با خنده انگشتم رو کمی تو کسش فرو کردم و بعد به دهانش نزدیک کردم و گفتم : خودت مزه شو بچش ، چرا از من می پرسی ؟
با خنده چند بار سرش رو تکون داد و گفت : نکن ، حالم بهم می خوره ، دوست ندارم
با عصبانیت گفتم : امکان نداره باید مزه شو بچشی ، بی تربیت حالت بهم می خوره . مثل اینکه من همش داشتم همین رو می خوردم ها
بزور انگشتم رو تو دهانش فرو بردم یه خورده با اکرا انگشتم رو زبون زد و دستش رو گرفت به مچ دستم و دستم رو از دهانش عقب زد و اخمی کرد و گفت : خوب بابا ، خیلی خوشمزه است . ول کن دیگه
سپس نگاهی به نسترن انداخت ، نسترن با یه دستش داشت سینه هاشو می مالید و با دست دیگش مچ دستم رو که دو انگشتم تو کسش بود رو گرفته بود و به کسش تلمبه می زد . نسترن نگاهی به من کرد و بعد ناله ای کرد و گفت : بیا دیگه
بعد پاهاشو بالا گرفت . دستام رو به رون پاهاش گرفتم و پاهاشو انداختم رو شونه هام و کیرم رو گذاشتم رو جلوش دستاشو به کمرم گرفت و منو به طرف خودش کشید . کمی که تلمبه زدم سر و صداش بلند شد . به اندازه کافی خودش رو تحریک کرده بود و خیلی زود اورگاسم شد و در حالی که منو به خودش فشار می داد داد زد : آب تو بریز توش ، قرص خوردم نترس . همه شو بریز توش
محبوب اخمی کرد و گفت : به حرفش گوش نکن حمید به اون قرصها نمی شه زیاد اطمینان کرد ، هر چی نباشه ایرانیه دیگه . بریز تو دهنش یا سینه هاش یا چه می دونم . هر جا دوست داری
خندیدم و رفتم طرفش با ناز کمی خودش رو عقب کشید و با خنده گفت : من نه ، دیوانه نسترن رو می گم
با خنده رو سینه هاش نشستم و کیرم رو طرف دهانش گرفتم . اخمی کرد و دهانش رو باز کرد واجازه داد کیرم رو تو دهانش فرو کنم . نسترن که حسابی بی حال بود لبخندی زد و گفت : من می خوام بخوابم ، اجازه می دی ؟
نگاهی به پاهاش که رو هم می کشید کردم و گفتم : نه ، من هنوز با کونت حال نکردم
اخمی کرد و گفت : اون رو محبوب حال کن ، حسابی بیشتر از من مزه می ده ، مهدی که همیشه دیوانه کون محبوب بود
لبخندی زدم و گفتم : از کون تو خوشش نمی یومد ؟
لبخندی زد و گفت : نه به اندازه محبوب ، می گفت هم کون محبوب نرم و تنگ تره و هم آه و ناله های کون دادنش شهوتی تر
محبوب با دست به سینه نسترن کوبید و گفت : کثافت بی تربیت ، نمی شه تو خفه شی و اینقدر حرف نزنی . لازم نیست حمید رو تحریک کنی
بعد رو کرد به من و ادامه داد : نسترن دروغ می گه ، خودت یه خورده بکنیش متوجه می شی که خیلی بهتر از من مزه می ده
خندیدم و گفتم : حالا اینقدر تعریف نکنید ، خودم هر دو تون رو آزمایش می کنم و بعد نظرم رو می دم
محبوب اخمی کرد و گفت : من که اجازه نمی دم
بعد دوباره مشغول ساک زدن شد
کمی بعد نگاهی به من انداخت و گفت : چرا نمی یای ؟ اگه هنوز خیلی مونده یه خورده به رون پام بمالش . خیلی دوست دارم
بعد پاهاشو به هم چسبوند . من کیرم رو بین رون پاهاش گذاشتم و مشغول عقب جلو کردن خودم شدم و با این کار کیرم بین رون های سفیدش حرکت می دادم . گاهی هم بین رون پاهاش فرو می کردم و یا روی کسش می کشیدم . دستش رو به کیرم گرفت و کمی سرش رو داخل کسش فرو کرد و مشغول تماس دادن و چرخوندن کیرم روی لب کسش کرد . داشت چشاش خمار می شد و من هم حس می کردم دیگه وقتش شده رو سینه اش رفتم و تا کمی کیرم تو دهانش فرو رفت . آبم زد بیرون و ریخت تو دهانش . عقی زد انتظار نداشت به این زودی انزال بشم . خواست آبم رو از دهانش بده بیرون که لبام رو تندی رو لباش گذاشتم و مشغول بوسیدنش شدم . . کمی زور زد که منو عقب بزنه ولی نتونست و بعد در حالی که دستاش رو تکون می داد آبم رو قورت داد . لبام رو از رو لباش برداشتم . اخمی کرد و گفت : اگه زورت می رسه طعم این کیم شوکولاتی تو عوض کن اصلا طعم نعنایی شو دوست ندارم
با خنده گفتم : چه طعمی رو دوست داری ؟
خندید و گفت : چه می دونم سر به سرم نزار ، پرتغالی شو بیشتر دوست دارم . حالا برو کنار نفسم گرفت
از رو سینه اش بلند شدم و وسط شون دراز کشیدم
نسترن داشت چرت می زد . با انگشت دستم یه خورده از آبم رو که از نوک کیرم بیرون آمده بود رو برداشتم و به سمت دهان نسترن که یه خورده باز بود بردم و انگشتم رو کردم تو دهانش . چشاشو باز کرد و کمی دهنش رو جمع کرد و به من نگاهی انداخت و سپس آب دهنش رو قورت داد و لبخندی بهم زد و چرخی زد و به شکم شد و آهسته گفت :شب بخیر
نشستم رو تخت و نگاهی به کون خوشگل وقلمبه شده نسترن کردم و دستی روش کشیدم . آهی کشیدم
محبوب لبخندی زد و گفت : جان ، چه آهی می کشی ، خیلی دوست داری؟
……….