سلام من دختری 28ساله مجرد سال89 تو 1شرکت خصوصی شروع به کار کردم و با 1مرد متاهل آشنا شدمو بهش جواب دادم چون بهش جواب دادم این بود که مطمئن بودم که بهم خیانت نمیکنه و منم از اون دخترهایی بودم که اهل دوست پسر بازی نبودم بهش جواب دادم اوایل باهم خوب بودیم بهم اس میدادچون باهم همکار بودیم منوباماشینش میرسوند به خونه تا اینکه یکی از همکارام که مجرد بود خیلی به ما حسادت می کرد که چرا که من تازه اومدم تو شرکت عشقم چرا به من میرسه همیشه بخاطر این که چرا عشقم اینقدر به توجه میکنه بامن دعوامی کرد
من و عشقم با هم خوب بودیم تا اینکه از طرف شرکت برای عشقم و اون دختر عوضی دوره اومد من باعشقم مخالفت کردم اما اصلا براش مهم نبودم باهاش رفت من هم خیلی ناراحت شدم و صبح روز بعدش به عشقم اس دادم که چرا باهاش رفتی اما بهم گفت که ازم خسته شده باهام عوا کرد من هم چون واقعا دوسش داشتم و نمیخواستم ازم جداشه منتشو کشیدمو نازشو کشیدم آشتی کرد اما روز به روز نسبت بهم سرد میشد امامن هی بهش اسرارکردم با من بمونه و ازم جدانشه اما همش میگفت که من میخوام آبروش رو ببرم زندگیشو از هم جدا کنم اما من هی براش قسم میخوردم تا1مدت باهام خوب بود وروابط سکسی داشتیم تو ماشین تو خونه فقط میگفتم کاری نکم که ازم جدا شه هر کاری میگفت انجام دادم اما چه فایده روز به روز نسبت بهم سردتر شد
سال 89-90-91اومد ما همش بخاطراون دخترعوضی دعوامون شد من هی منت کشیدم خودموخورد کردمو باهاش آشتی کردم یه مدت باهم خوب بودیم باه سکس داشتیممنم اولین کسی بود که بهم نزدیک میشد احاس داشتم چه اشکال داره باهم باشیم ماکه هیچ وقت بهم نمیرسیم چون واقعا دوسش داشتمو عاشقش بودم باوجوداینکه متاهل بود روابط سکسی رو همه بلد بود بهم گفت دوست داره براش بخورم چون دوسش داشتم با وجود اینکه بلد نبودم براش میخوردم اول بلد نبود اما کم کم یادگرفتم نمیدونم اون واقعا منو دوست داشت یانه اما من با وجود اینکه همیشه بخاطر اون دختر دعوام کرد هزار بار به خودمو خانوادم فحش داد اما من هر بار سکوت کردمو خفه شدم و منتشو کشیدم که نکنه ازم جدا شه
هربار که سکس داشتیم همیشه اول منو ارضاءمیکرد بادست اما هیچ وقت ارضاءنشدم همش الکی میگفتم ارضاءشدم که نکنه دوباره نسبت بهم سرد بشه عشقم خیلی خوب بود اما اکثر اوقات ازکوچکترین مسئله ازم جدا میشد من هم دوباره منتشو بکشم دوباره باهزار تاشرط وشروط باهم حرف میزد من بهش اس ندم حق ندارم بزنگم منم شرطو قبول میکردم تاکم کم دوباره باهام خوب میشد
تا اینکه 1روز غروب همه همکارا جمع بودیم عشقم حرف زد من باهاش شوخی کردمو اون ناراحت شد و جلو همکارا خوردم کرد منم ناراحت شدم و بامن قهر کرد جواب اس زنگامو به اصرار من میداد تا اینکه 1روز منو رسوند خونه منم بخاطر اینکه ازم جدا نشه دستشو گرفتمو کشیدم پشت دستشو دستشو محکم گرفتم که ازم جدانشه اونم به اسرار بامن حرف زدو دستموفشار داد دوباره خوب بودیم قربون صدقش میرفتم که نسبت بهم سرد نشه آخه تواین 2سال اخیر حتی اگه تنهام میشد بهم نمیگفت همیشه سر این مسائل با هم جروبحث میکردیم دست آخر دعوامون میشدو منم شروع به منت کش کردم هیچ وقت بهم نمیزنگید اس نمیداد منم نارحت میشدم
1روز غروب باهم رفتیم خونه گفت هوس کرده که ارضا بشه شلوارشو باز کردو منو رفتم بغلش کردم در حین رانندگی گرفتم تودستم باهاش بازی کردم خیلی خوشگل منم خیلی دوسش داشتم اینقدر آب دهنمو بهش دادم گذاشتم تو دستمو باهاش بازی کردم تااینکه ارضاءشد بعد منم ازش خواستم تا بامال من بازی کنه ارضا بشم اما برای رفتن به خونه عجله داشت 1کم باهاش بازی کرد چون میدونستم عجله داره الکی گفتم ارضاءشدم منم خومو مرتب کردمو پیاده شدم رفتم خونه دیگه خبری اش نداشتم تاوقتی که دوباره میرفتیم سرکار میدیدمش
خیلی باهم خوب بودیم تا اینکه امروزظهر26/9/91 موقع رفتن به خونه خواستم باهاش برم خونه همین که سوار شدم اون دختر اومد به بهانه تاکسی اومد وایستاد منم به عشقم گفتم که نمیخوادم سوار بشه اما گفت که خوب نیست اما براش مهم نبودم که رفت جلوشو گفت بیا سوار شو اما اون دختر اول ناز کرد اما عشقم بهش گفت که باید بهت پول بدیم که سوار شی من خیلی ناراحت بودم از ماشین پیاده شدم اون دختر سوار شد اونم بخاطر اینکه من سوار نشدم پیاده شدو من وعشقمو ازهم جداکرد دوباره بخاطر اون دختر دعوا فحش به خودم خانوادم زد اما من بخاطر اینکه دوسش داشتم سکوت کردم اما ازم جداشد ظهرم نرفتم خونه توشرکت موندمو گریه کردم غروب که رفتم خونه منتظرش موندم که کارش تموم بشه دیدمش بهش زنگیدم ازش خواهش کردم التماس کردم که میخوام سوار ماشینت بشم بابدختی خواهش والتماس قبول کرد که سوار ماشینش شدم خواستم دستشو بگیرم دادزدو قبول نکرد بهم گفت پدر سگ نکن امامن چون دوسش دارمو نمیخوام ازم جداشه دوباره سکوت کردم اما بهم گفت به اون دختره زنگ زدهو ازش معذرت خواهی کرده که چراظهر از ماشینش پیاده شدم وبه دختر قسم خورده که به جون دخترش قسم خورده بامن حرف نزنهمنم خیلی داغون شدم دوباره بهش التماس کردم که از جدا نشو ام قبول نکردو گفت گوه نخور پیاده شو منم با ناراحتی پیاده شدمو تاجایی که ناراحتبودم که جیگرم بند دلم ازجداشده درب ماشینو کوبوندم روهم اومدم خونه پهش اس دادم گفتم به خاطر 1آدم بیشخصیتازم جداشی اما جوابموداد که همون آدم بیشخصیت برام احترام قائل من اونوخورد کردم بعد بهم گفت که امشبو بیخیال فردا قراره خطشو عوض کنه بعد اون موقع من چیکاری از دستم برمیاد این درد دلهام باید به کی بگم چرا بخاطر اون دختر همکار همه چیزو ازم گرفتی نفس.
نوشته: همه نفسمی
خیلی غم انگیز بود
خوب اين نشد يكی دیگه شما زن ها چقدر عقلتون كمه”؟