سال چهارم دبیرستان بودم حدودا 18 سال داشتم. سمیه هم دو ماه از من بزرگ تر بود. من و سمیه تو کتابخانه صناعی با هم آشنا شده بودیم. دختر بی اندازه خوشگل و خوش اندام و خوش سر زبونی بود. تا الان که این داستان رو مینویسم دختری به خوبی اون ندیدم.
یک هفته ای بود که مامان و بابام به یه سفر کاری رفته بودن و خونه ما خالی بود… نه خونه اصلا نقشی نداره مقصودم این بود که یه هفته ای بی صاحاب بودم.
یه روز که واقعا خسته شدم زدم بیرون واسه قدم زدن. حوصلم سر رفته بود. زنگ زدم به سمیه و گفتم می خوام ببینمت. حوالی غروب بود که ما همدیگرو تو ساحل دیدیم همون جایی که قرار گذاشته بودیم.
زیر یک صخره مرجانی رفتیم نشستیم. اون جایی که ما با هم قرار گذاشتیم تقریبا سکوت حاکم بود و گه گداری امواج دریا صدا را می شکست.
نمی دونم از کجا فهمیده بود ولی من بی اندازه مهتاج محبتش بودم. با یه مانتوی قرمز چسبون و ماتیک زده و سایه به چشم اومده بود. تا حالا اینجوری ندیده بودمش. مثل این بود که مرده بودم…
وقتی اومد جلو گفتم : “سمیه ، تو واقعا زیبایی رو تموم کردی!”. سمیه خندید و نگاهی به من کرد و گفت :”ولی تو مثل همیشه مردونگی رو تموم کردی.”. راستش جواب دندون شکنی به من داد و من از شرمنده شدم. بعد منو بوسید و گفت :”بشین “. منو میگی از خجالت سرخ شدم. اینقدر گرمم شد که صورتمو با آب شستم. رفتم پیش سمیه نشتم و تا شب با هم حرف زدیم و ورق بازی کردیم. سمیه گهگداری با دست گرمش منو نوازش می کرد و من گهگداری نوازشش می کردم و با مو هاش بازی.
ستاره ها کم کم در آسمان نمایان می شد. گویی عالمی در انتظار ما بود!
گفتم سمیه زبون شیرینی داشت.ما واقعا همدیگر و دوست داشتیم. آخر شب شد. یک دقیقه سکوت همه جارو گرفت. سمیه یک بیت شهر خواند که من مصراع دومشو یادم مونده:”که از عشق حاصلی باید برداشت”.
چند لحظه بعد دستان گرمی رو احساس کردم که دور من حلقه زده و لب های که روی لبم بود. من هم ناخودآگاه در آغوش گرفتمش.ما در ابتدا به سبک فرانسوی از هم لب گرفتیم. یعنی زبونمونو از لای لب هم رد می کردیم.
در اون لحظه من هم حال و هوای عاشقانه داشتم هم حال هوای سکس ولی تا وقتی که اون بانو به من اجازه نداد شروع نکردم.
چند دقیقه ای هم دیگر رو می مالیدیم. من سینه های سمیه رو مالیدم. اولین بار بود که با سینه هاش این جوری بازی می کردم. خیلی نرم بود.بعد اون بانو دستشو روی کیرم گذاشت و شروع به مالیدن کرد. من هم اینگار که ذهنشو خونده باشم دستمو کردم تو شلوارش روی کوسش و شروع به مالیدن کردم. کمی انگشتم رو تو کردم.نگران پرده نبودم چون پرده ای در کار نبود. سمیه قبلا به اصرار پدرش یک ازدواج شکست خورده داشت. من نمی دونم اون بی انصاف چجوری این دختر فوقولاده رو طلاق داده…فقط چون بچه دار نمی شده…(در 15 سالگی ازدواج کرده بود)
بگذریم. دستم رو کردم تو شلوارش. کوسشو مالیدمو انگشتمو فرو می کردم تو کوسش و در می اوردم.
آه آه می کشید ولی تو چهره بهشت مانندش محبت و رضایت موج می زد. مانتوشو در آوردم و پیراهنش را بالا زدم تا آن تن سفیدش نمایان شد.در حالی که انگشتم رو تو کوسش فرو می کردم و در می اوردم ستون فقراتش رو لیسیدم و آهی بلند کشید.
کوسش خیس خیس بود. به من گفت شروع کن. گفتم چی رو. تو اون وضع هم دست از شیرین زبانی بر نداشت و گفت: “مشق عشق و میگم.”.
من هم کیر سیخ شدم رو در اوردم و فرو کردم تو کوسش. با تمام وجود گرمی کوسشو احساس می کردم. در گرمای وجودش عشقی جاویدان موج می زد. این قدر کردم و در اووردم تا این که ارضا شدم. سمیه هم ارضا شده بود.
بهش با کنایه گفتم :”مشقمو خوب نوشتم خانم معلم؟”. اون هم با شوخی گفت:” بله مثل همیشه شما نمره بیست گرفتی.”
ساعت 12 – 1 بود. بلند شدیم و کم کم به سمت لب جاده جهان(نام جاده ی ساحلی کیش) رفتیم و تاکسی گرفتیم که بریم خونه. اول سمیه رسید خونش و بعد من.
اون شب خوش ترین شب خوش عمرم بود. …
نوشته: شاسگول
خانمهای اهل حال تماس بگیرن
۰۹۳۹۳۶۳۱۲۹۸