من و خانوادم باهم تو يک آپارتمان چند طبقه زندگي ميکرديم.چند وقتي بود که يک زن و شوهر جوون تازه به واحد کناري ما نقل مکان کرده بود.اما من از همون اول زياد ازشون خوشم نيومده بود.اسم خانومه سمانه بود و اسم شوهرش محمود.محمود خيلي بدبين بود و نميذاشت کسي به زنش چپ نگاه کنه.اين زوج تقريبا 30 ساله معلوم ميشدن.من معمولا با دختراي زيادي بودم اما هيچ وقت دورو بر زناي شوهر دار نميگشتم.با اومدن اين همسايه جديد خواهرم مينا خيلي به اين سمانه خانم نزديک شده بود و با وجود اختلاف سني 10 ساله که با هم داشتن زياد به خونشون رفت و آمد ميکرد.خواهرم 20 سالش بود.يه روز که طبق معمول به خونه اينا رفته بود من خيلي نگران شدم چون از هميشه بيشتر طول کشيده بود.يادمه کنار پنجره بودم که ديدم رنو آقا محمود کنار ساختمون ايستاد اما سمانه از ماشين پياده شد.
يک لحظه بدنم سرد شد.با خودم گفتم اگه سمانه بيرونه پس مينا خونه اينا داره چکار ميکنه؟!نکنه…حتي فکر کردن به اين موضوع آزارم ميداد به سرعت به سمت در رفتم اما در همين موقع در باز شد و مينا وارد خونه شد.صورت رنگ پريده بود اما چند جاي قرمز رو صورت معلوم ميشد.گفتم مينا چي شده کجا بودي؟ حرفي نزد و رفت تو اتاقش.چند روز بعد که باهش در اون مورد حرف زدم گفت که وقتي براي ديدن سمانه به خونشون شوهرش گفته که سمانه رفته حموم و الان ميخواد بيرون بياد.مينا هم به حرفش اعتماد ميکنه و ميره تو اما اونروز سمانه اصلا خونه نبوده و محمود ميخواسته از مينا سوء استفاده کنه و به زور از عقب بهش تجاوز ميکنه.و مينا هم به خاطر آبروي خودش و خانوادش کاري نميکنه.اصلا باورم نميشد که همچين اتفاقي براي خواهرم افتاده و من هيچ کاري نکردم.من کلا زياد آدم غيرتي نيستم اما اصلا نميتونستم اين موضوع رو تحمل کنم براي همينم تصميم گرفتم از محمود انتقام بگيرم اما چه جوري نميدونستم.تا اينکه به اين فکر افتادم : من همين بلايي رو سر محمود ميارم که اون سر من و خواهرم آورد من زنشو ميکنم به هر قيمتي که شده.اما نه کافي نيست خواهرشم ميکنم.
محمود شغل آزاد داشت و هر روز ساعت 7 صبح ميرفت سر کار تا 1 بعداز ظهر.و اين فرصت خوبي براي من بود.ميدونم که باور کردنش براي شما سخته اما کاري که من ميخواستم بکنم به خاطر هوس خودم نبود بلکه به خاطر کاري بود که محمود با خواهرم کرده بود.روز دوشنبه بود که حدود ساعت 10 رفتم در خونه محمود آقا و سمانه درو باز کرد.گفتم سمانه خانم ببخشين ميشه چندتا تخم مرغ ازتون قرض بگيرم.سمانه گفت بله چند لحظه صبر کنين.وقتي سمانه رفت تو خونه منم بلافاصله دنبالش رفتم.وقتي برگشت و منو ديد حسابي ترسيد حدس ميزنم فهميده بود ميخوام چکار کنم.براي همينم اول با تهديد و بعدشم با التماس سعي داشت منو منصرف کنه اما بيفايده بود.از پشت گرفتمش چادرش از سرش افتاد.خيلي تقلا ميکرد.روسريشو از سرش کشيدم.بعدشم شلواري که پاش بود پايين کشيدم.اين کارو با عصبانيت هر چه تمام ميکردم اصلا به لذت بردن از اين سکس فکر نميکردم مثل اينکه اين کار برام يک وظيفه بود.به سرعت شلوار خودمو پايين کشيدم و کيرمو لاي کونش قرار دادم يک دستم روي دهن سمانه بود و با يک دست ديگم کيرمو روي سوراخ کونش قرار داد و با يک فشار تمامشو وارد کونش کردم.سمانه داشت از حال ميرفت.روي زمين خابوندمش و اين بار کيرمو روي کوسش گذاشتم و شروع به تلمبه زدن کردم. خيلي گوشاد بود مثل اينکه محمودم زياد ازش کار ميکشيد.تمام آبمو تو کوسش خالي کردم.پاشدم که برم وقتي داشتم ميرفتم سمانه با حالت هق هق گريه گفت آخه چرا اين کارو کردي؟!گفتم به تلافي کاري که شوهرت با خواهرم کرد و به سرعت از در خارج شدم.تو تمام وجودم احساس سبکي ميکردم