من مهناز شيدايي هستم 29 ساله از يكي از شهرهاي جنوبي ايران
سال 83 بود كه دانشگاهم رو تمام كردم – و همون سال هم ازدواج البته بگم من در رشته ي پرستاري فارغ التحصيل شدم – شوهرم كارمند ساده ي بانك بود و زندگي ما درست نميچرخيد پس منم مجبور بودم كار كنم – اينم بگم كه زياد اهل حجاب نبودم و پايبند اين حرفا مثل محرم و نامحرم نبودم ولي بعد ازدواج بخاطر شوهرم بعضي عادتامو كنار گذاشتم ولي هنوزم بد لباس ميپوشيدم -همونموقع كه دنبال كار ميگشتم به چندتا بيمارستان سر زدم و خوب كاري از پيش نبردم تا اينكه به پيشنهاد دوستم براي پرستاري شوهرعمش كه چند وقتي بود بخاطر سكته از كارافتاده بود جواب مثبت دادم و قرار شد از فردا برم سر كار؛صبح روز بعد راهي محل كارم شدم و قبلش يه مانتو شلوار تنگ و كوتاه پوشيدم و ارايش غليظي كردم و رفتم پيش شوهر عمه ي دوستم كه تو يه باغ بزرگ و قديمي زندگي ميكرد و جز اون پيرمرد كسي ديگه اي هم تو خونه نبود پس من راحت بودم و فقط بايد قرص هاي پيرمرده (اقاي اعتصامي) رو بهش ميدادم
ظهر كه شد ناهار رو درست كردم و تو هال روسريمو درآوردم و روي مبل دراز كشيدم هنوز چند دقيقه بيشتر نگذشته بود كه چشمام سنگين شد و خوابم برد هنوز يه ربع نشده بود كه با صداي در بيدار شدم يهو ترسيدم گفتم شايد دزد باشه بعد چند لحظه در بازشد و يه پسر 20-22 ساله اومد تو منم همونطور هاج و واج نگاش ميكردم تا بعداز چند دقيقه بخودم اومدم و روسريمو سرم كردم و بريده بريده گفتم س لام من من شيدايي هستم پرستار آقاي اعتصامي؛اونم كفت بله ميدونستم قراره بياين منم آرمان هستم پسر اقاي اعتصامي.همونجا روي مبل ولو شد و من رفتم تا غذا آماده كنم رفتم تو آشپزخونه و مشغول گرم كردن غذا شدم ولي تمام مدت احساس ميكردم يكي داره نگام ميكنه حتي چند بار برگشتم و ديدم پسر اعتصامي نشسته و بروبر منو نگاه ميكنه؛خلاصه غذا رو گرم كردم و گذاشتم جلوش و به هزار بهانه از غذا خوردن باهاش در رفتم و رفتم تو يكي از اتاق ها و دراز كشيدم و مانتومو در آوردم ولي هر كاري كردم خوابم نبرد نميدونم چقدر گذشت كه يهو در اتاق باز شد و پسر اعتصامي اومد تو منم كه فرصت فرار نداشتم خودمو زدم به خواب يه چند دقيقه اي گذشت كه ديدم اومد سمتم و يه دستي به كونم كشيد و رفت بيرون قلبم اومده بود تو دهنم شايد هركس جاي من بود برميگشت و يه سيلي ميزد تو گوشش ولي گفتم كه زياد پايبند اين قضايا نبودم ولي تا قبل ازدواج اجازه نداده بودم كسي باهام سكس كنه خوب بالاخره يك ماهي گذاشت و حال آقاي اعتصام بهتر شد و من تو تمام اين مدت مجبور بودم نگاه ها و شيطنت هاي پسر اعتصامي رو تحمل كنم دو هفته گذشته بود و هنوز بيكار بودم كه يه روز موبايلم زنگ زد :الو الو سلام بفرماييد؛سلام خانم شيدايي اعتصامي هستم؛
بله حالتون چطوره خيلي ممنون ببخشيد مزاحم شدم ميخواستم بدونم شما جايي مشغول بكار شدين؟؟نه نه چطور مگه ؟ يك كاري واستون پيدا كردم؛چه عالي كجا ؟؟؟فردا من ميام دنبالتون؛خداحافظ؛خداحافظ؛قرار شد فردا صبح بياد دنبالم؛ساعت هاي ده بود كه آماده شدم و سركلش پيدا شد منم آماده شدم و سوار ماشينش شدم و حركت كرديم؛خوب آقاي اعتصامي كار من كجاست؟؟راستش كار زياد سختي نيست فقط بايد از يه پيرزن مراقبت كنين؛ديگه زياد باهاش حرف نزدم فقط ديدم داريم لحظه لحظه از شهر ميريم بيرون حدود سه ربعي گذشت كه به يه ويلاي قديمي بيرون شهر رسيديم؛با پسر اعتصامي رفتيم تو خونه ولي وقتي رسيديم و در قفل كرد دلم هري ريخت انگار ميدونستم چه خبره؛تا پسر اعتصامي شروع به صحبت كرد؛خوب ببين دختر خوب تو اينجايي تا يه حال اساسي به من بدي كسي هم نميفهمه؛ناخوداگاه بسمت در دويدم و شروع به جيغ كشيدن كردم؛نه مثل اينكه كه تو ادم نيستي بچه ها بياين خدمت خانم كه ديدم دو نفر از داخل اتاق اومدن بيرون؛واااااي خدايا اينجا چه خبره نه نه پسر اعتصامي اومد طرفم و دستمو گرفت و پرتم كرد روي مبلي كه گوشه ي اتاق بود
و نشست رو شكمم و روسري رو باز كرد و لباشو روي لباي من گذاشت و مانتومو به زور پاره كرد من هيچ وقت عادت نداشتم زير مانتوم چيزي بپوشم؛پسر اعتصامي تا چشمش به سينه هام مثل وحشي ها شروع كرد به گاز گرفتن و خوردن سينه هام هرطوري بود از دستش فرار كردم و رفتم يه گوشه ي اتاق و با چشماي گريون گفتم؛تو رو خدااااا؛بزارين برم؛بچه ها بياين اينجا مثل اينكه اين آدم نميشه چشمم افتاد به اون دو نفر ديگه يكيشون هيكل بزرگي داشت؛ولي چشمم كه به كيرررررش افتاد چشمام از حدقه در اومد در برابر كيررررر شوهرم و پسر اعتصام خيلي بزرگ و كلفت بود؛اون دو تا اومدن طرفم و دستمو گرفتن منو انداختن روي همون مبل و اون پسري كه گفتم دستامو گرفت و پسر اعتصام كيرشو خيلي سريع و وحشيانه تو كوووووسم فشارررررر داد و همينطور تلنبه ميزد نفس بالا نميومد كه همون پسره كه دستامو گرفته بود سرمو طرف كيرش فشارررر داد و من مجبور شدم واسش ساك بزنم كيرش واقعا كلفت بود طوريكه از نصف كمترش تو دهنم بود؛ديگه كار از كار گذشته واسم مهم نبود چيكار ميكنم فقط ميخواستم از اينجا خلاص بشم پسر اعتصامي همين طور محكم تلنبه ميزد و بعد چند دقيقه اي كه خسته شد كيرشو كشيد بيرون؛با اشاره ي پسر اعتصامي سرمو روي مبل گذاشتم و قنبل كردم پسر اعتصامي دوباره سراغ كووووسم رفت و مشغول شد و نفر سوم اومد و كيرشو گذاشت تو دهنم و منم واسش ساك زدم؛يه ربعي تو همين وضعيت بوديم كه؛منو مجبور كردن روي كف زمين دراز بكشمو دوباره پسر اعتصامي كيرشو آورد جلو و من براش ساك ميزدم؛تو همين حالت بوديم كه احساس كردم يه چيزي روي سوراخ كنم تكون ميخوره
برگشتم و ديدم همون پسر قوي هيكل كه اسمش امين بود ميخواد كيرشو بزاره تو كونم؛آخخخخ نههههههه من كه تا حالا به شوهرم هم از پشت نداده بودم ميدونستم الان با اون كير كلفت چي ميكشم
واسه همين برگشتم كه جلوشو بگيرم ولي اون با يه بار حركت سر كيرشو تو كونم گذاشت و واسه بار دوم نصف كيرشو گذاشت تو كونم يه جيغغغغغغغ بلندي كشيدمو از حال رفتم ديگه هيچي به درستي حاليم نبود فقط سايه ي اونا رو ميديدم تو همون حال پسر اعتصامي ارضا شد و من مجبور شدم آبشو بخورم؛امين همينطور تلنبه ميزد؛و با هر بار زدنش فقط صداي آه ه ه ه ه و اوه ه ه ه ه من ميومد كه نه سر لذت بلكه بخاطر دردي بود كه ميكشيدم تو همين حال پسر سومي اومد و كيرشو تو كوسم گذاشت ديگه هيچي حاليم نبود و چشمام آروم آروم بسته شد؛چشامامو كه باز كردم شب شده بود؛و ديدم اون سه تا نشستن و دارن منو نگاه ميكنن و ميخندن با سرگيجه و بدبختي لباسامو كه تيكه تيكه شده بود پوشيدمو رفتم طرف در كه ديدم در قفله؟؟؟تو رو خداااااا در رو باز كنيننننننن؛ببين خانم در رو باز ميكنم ولي اگه كسي از اين ماجرا چيزي بفهمه فيلمي كه ازت گرفتيم؛همه جا پخش ميشه؛خونه كه رفتم ديدم هنوز شوهرم نيومده
رفتم تو اتاق خواب و لباس پوشيدم
وقتي كونمو تو آينه نگاه كردم ديدم قد يه استكان بازشده؛يه هفته اي با خودم كلنجار رفتم و بالاخره قضيه رو به شوهرم گفتم و رفتيم پيش پليس؛ولي ديگه اونا رو پيدا نكرديم
و تنها چيزي كه واسه من موند يه خاطره ي بد بود خيلي بد؛؛؛؛؛؛