باربی

سلام، راستش نمیدونم این داستانهایی که دوستان تعریف میکنن واقعیه یا تخیلی! ولی این ماجرایی که میخوام براتون بگم حقیقت داره و برمیگرده به حدود یه سال پیش، که هنوزم ادامه داره… خلاصش میکنم آخه خیلی طولانیه!…
من دانشجوی ترم 7 مترجمی زبانم، البته 17 سالگی ازدواج کردم و یه دختر 9 ساله دارم، به خاطر زیبایی غیر قابل وصفم مادرم دلش میخواست زود ازدواج کنم! هنوزم که هنوزه یه باربی به تمام معنام و هیچ نقصی ندارم، همه پسرام دنبالمن حتی به قیمت یه دوستی ساده… ولی همه تو حسرت یه روز داشتنم میسوزن… یادم میاد یکیشون یه روز جلوم زانو زد و گفت: به عمرم دختری به زیبایی تو ندیدم با وجود اینکه 13 سال هلند زندگی کردم، زیباییت منحصر به فرده، تو بی نظیری… بی همتا… غیر قابل وصف…

 

 
ناگفته نمونه بی آرایش! پوست فوق العاده خوشرنگ، بی عیب و سفید، چشمای درشت میشی و خمار… خلاصه همه چی تموم، طوری که خودم عاشق خودمم و ساعتها جلوی آینه خودمو تماشا میکنم بی اینکه سیر شم… همسرم خوبه و هرچی بخوام واسم میگیره، کادوی تولد یه 206 بهم هدیه داد و کلی چیزای دیگه… اصلا عاشقم شد و عاشقمه… ولی فقط یه مشکل! اهل بغل کردن نیست و … حدود یه سال پیش بود که با پسری تو دانشکده آشنا شدم که اون روزا مسئول سایت بود، خوش تیپ و قد بلند، آرزوی همه دخترای دانشگاه بود… از یه چیزش خیلی خوشم میومد! اصلا به دخترا محل نمیذاشت ولی مسحور من شد! اولین برخورد ما تو سایت بود و مکالمه به زبان انگلیسی، بعد از اینکه فهمید من تو مکالمه تبحر دارم، آخه مهندس کامپیوتره و خوب تو زبان سررشته داره، وای چه لبایی که تو سایت از هم نگرفتیم و چه بغلایی که نکردیم! آخه دانشکده ما دو تا سایت داره و کلید هردوتاش دست خودش! جاتون خالی منو محکم تو بغلش میگرفت و تو هوا میچرخوند، منو با همین کاراش به آرزوم رسوند، خیلی دوسش دارم اونم عاشقمه… همش میگه بی تو میمیرم…. باربی من… به انگلیسی میگه: My unique love
بقیش باشه یه شب دیگه! آخه ساعت 3 شبه، منم خیلی خسته شدم و خوابم میاد…

بازدید از تبلیغات و سایت وبکم سکسی یادت نره! ممنون

1 دیدگاه دربارهٔ «باربی»

دیدگاه‌ خود را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

پیمایش به بالا