از همان آوان كودكي متوجه تفاوتهايم با ديگران شدم دختري آرام خجالتي و گوشه گير بودم كه در جمع بزرگترها راحت تر بودم اين رويه ادامه پيدا كرد تا وارد دبيرستان شدم اكثر دوستام دوست پسر گرفته بودن و مرتب درگوشم ميگفتن تو هم يدونه بگير هم برا شوهرداري آمادت ميكنه هم وقتي دستماليت كنه اندامت جاافتاده و زيبا ميشن حتي چند نفري رومعرفي كردن كه با برخورد سردم فراريشون دادم دست خودم نبود با پسراي هرزه و علاف دم دبيرستان نميتونستم كنار بيام بيشتر وقتم در اتاقم به مطالعه يا نگاشتن شعر ميگذشت همين ايام مريضي قند مادر بزرگم شدت گرفته بود و بابايي گاهي منو ميبرد خونه بابابزرگم كه از بچگي بهش ميگفتم پاپا جون منم عين فرفره ميچرخيدم و جاي خالي مامان بزرگ رو توي كار خانه داري پر ميكردم
پاپاجونم بازنشسته بود ولي اهل رفيق بازي و پارك گردي نبود اكثرا سرش توي رمان و كتاباي تاريخي بود و موقع خستگي پيشش مينشستم و باهم موسيقي سنتي گوش ميداديم و پاپا جونم پيپش رو چاق ميكرد وقتي كنارش بودم عجيب احساس آرامش ميكردم چون انسان كاملي بود كه جواب همه سوالاتم رو بدقت ميداد بعضي وقتها شيطنتم گل ميكرد مثلا يبار كه دوتايي خونه بوديم وقتي برا ناهار اومد دنبالم خودمو بخواب زدم كونمو قلمبه كردم و دامنمو كامل دادم بالا طوريكه شورتم معلوم شه پاپا جونم اومد روتخت دامنمو مرتب كرد بعد بوسم كرد چشامو باز كردم و منم بوسيدمش وگفتم پاپايي چرا هر روز صورتت رو اصلاح ميكني خنديد و گفت موهام سفيد شدن ميخام جوون بشم گفتم پس چرا موهاي سينت سياهن و دستمو كردم تو سينش
ماهها ازين از وضعيت گذشت رابطه ام با پاپا جونم بهتر و بهترشد يك رابطه دوستانه و پاك كه باعث بهبود وضعيت روحي هردومون شد پاپا جونم داشت به سيگنالهاي قلبم جواب ميداد اگر چند روزي خونشون نميرفتم ميومد دنبالم معمولا هداياي گراني برام ميگرفت و پول توجيبي تپلي بهم ميداد
بعد ميرفتيم پارك و پاپايي سفره دلش رو باز ميكرد قربونش برم لابلاي حرفهاش فهميدم
چقد تنهايي و انزوا كشيده حتي بعد از ازدواج مامان بزرگم بيشتر تو آشپزخونه بوده تا اهل دل و همدم بابا بزرگ سال آخر دبيرستان بودم رابطه ام با پاپايي خيلي خوب بود ولي مشكلي كه بود برخلاف اون من دختري جوان با اندامي زيبا بودم كه گاها تحت حملات شديد جنسي قرار داشتم
فيلمهايي كه دوستام تو گوشيم ميريختن اندام برهنه مردان جواني كه در آتش شهوت ميسوختند آتيشم ميزد با اينكه پشت كنكوري بودم ولي نميتونستم روي درسام تمركز كنم اين اواخر پاپام تا دست بهم ميزد خون ميدويد تو تنم وداغ ميشدم احساس ميكردم از نزديك شدن زيادي بهم اجتناب ميكرد هر چه او دورتر ميشد من مصرتر ميشدم
فهميدم تنها راه باقيمانده اينه كه در مقابل عمل انجام شده قرارش بدم چند روز تعطيلات پيش اومد همگي داشتن ميرفتن شمال من بخاطر كنكور موندم و پاپايي بيحوصلگي رو بهانه كرد و نرفت چقد حالم كرد كه نتونست تنهام بذاره يه دامن كوتاه پوشيدم و عين زنش شدم شام آبگوشت بار گذاشتم عين خانم خونه شامشو دادم بعد براش چايي بردم و سرش غر زدم كه يه ژاكت گرم بپوش سرما ميخوري پاپايي يدست لباس ورزشي آبي فيروزه اي سرتاپا پوشيده بود كه خيلي بهش ميومد بارون ورعدبرق بر سرتهران فرو ميريخت در آن سرما من اما داغ بودم كسم مث تيكه اي زغال داغ ميسوخت رفتم تو اتاقم كامل برهنه شدم داشتم رواني ميشدم عقلم ديگه جواب كرده بود و اختيار افتاده بود دست كسم رفتم جلو آيينه وحوله حموم رو جوري دورم تنظيم كردم كه از پشت يكي از پاهام تا نزديك باسنم معلوم باشه از جلو هم ممه هاي شقم غير از نوكشون معلوم بودن رفتم پايين جلو روش ايستادم و خيلي غليظ گفتم عزيزم من برم يدوش بگيرم زودي ميام
موقع خواب زودتر رفتم تو اتاق و روي تخت دونفره دراز كشيدم دستم توي كسم بود كه پاپايي اومد تو اتاق ميدونست از رعدوبرق ميترسم واسه همين زودتر اومد تو تختخواب و كنارم دراز كشيد يه نيم ساعتي گذشت كه صداي خروپفش بلند شد به پهلو خوابيده بود كونمو قلمبه كردم و گذاشتم تو آغوشش همچنان خروپف ميكرد با پا چندتا تكون به پاش دادم كه اينبار احساس كردم بيدار شد چون صداش قطع شد و اينبار من شروع كردم خروپف كردن يعني خواب بودم و تصادفي اينجوري شده چند لحظه بيحركت بود ولي نه تنها عقب نكشيد بلكه بزرگ شدن سريع كيرش رو با باسنهام حس كردم لامصب عين جك بزرگتر ميشد و بكونم فشار ميداد ايجان چه لحظه نابي بود داشت كنترلش رو از دست ميداد تو كونم عروسي بود هم منو ميكرد هم مقصر ميشد تو اين فكرا بودم كه گرماي دستش رو روي ممه هام حس كردم يكم از رو تاپ ماليد وبعد دست كرد تو تاپم كرست نداشتم ممه هام افتاد تو چنگش بار اولم بود شل شدم و غرق يه لذت جديد تاپمو درآورد حتما فهميده بود كه بيدارم ولي تسليم و راضيم خيلي آرام و حرفه اي از زير گوشم شروع به ليسيدن كرد و با دستش كونمو ناز ميكرد چقد خوب و ريلكس مالشم ميداد حقا كه پير اينكار بود
كونمو دادم بالا كه راحت دامنمو دربياره خيالم راحت بود كه غرق لذتم ميكنه بدون اينكه بهم آسيب برسونه يه شرت سبز فسفري پام بود كه اونم درآورد بعد بغلم كرد وچرخوندم سمت خودش روددررو بوديم ولي هنوز چشام بسته بودن محكم بغلم كرده بود و داشت ممه هامو بنوبت كامل ميكرد تو دهنش يه لحظه داغي دستشو رو كسم حس كردم كسم خيس خيس بود
اومد بين پاهام پاهامو بازكرد سركيرش رو با آب كسم خيس كرد و بهم لاپايي ميزد سرگنده كيرش روي كس كوچولو و خيسم سر ميخورد و بهترين لذت دنيا را تجربه ميكردم روي ابرا بودم يهو كنترلمو از دست دادم و باصداي بلند گفتم آيششش شكرت خداجونم كه پاپايي سرعتشو بيشتر كرد همزمان ممه هامو چنگ ميزد كنترلمو از دست دادم داشتم ارضا ميشدم كه پاپا فهميد روم خوابيد و كيرشو سفت لاي پا و كسم فشار داد و ممه هامو كرد تو دهنش
يه لرزشي تو بدنم افتاد همزمان داغي مايعي كه از كيرش تراوش ميشد روي كسم حس كردم
و ديگر چيزي نفهميدم بيهوش افتادم
نوشته: فتانه شرور
فتانه جان نوشجانت کاهش به عوض بابابزرگ تان من میبودم