با سلام خدمت دوستان این خاطره ای که براتون می نویسم واقعاٌ برام اتفاق افتاد. این اتفاق از روزی شروع شد که یک همسایه جدید اومد واحد روبروییمون و خانم من با هاش خیلی صمیمی شد و ما با هم رابطه خانوادگی پیدا کردیم و خیلی با هم صمیمی شدیم و خاطره جون واقعا خانم خوشگل و مانکنی بود خوش استیل با سینه های رو فرم و قد 170 و خیلی عالی ما همیشه پنج شنبه ها دور هم جمع می شدیم و ورق بازی می کردیم و مشروب می خوردیم البته شوهرش نمی خورد . خلاصه داستان از اونجایی شروع شد که خاطره یه اس ام اس اشتباهی به من زد که چه خبرا عزیزم و من هم فکر کردم واقعا با منه و کلی کل کل بحث رو کشوندم به حرفهای سکسی و بعد فهمیدم اشتباهی به من اس داده می خواسته به خانمم اس بده و من هم کلی ازش معذرت خواهی کردم و قضیه تموم شد از اون روز دیگه روم نمی شد تا بهش نگاه کنم تا اینکه خواهر خانمم تو شهرستان بچه اش به دونیا اومد و خانمم رفت و منم به خاطر شرایط شغلیم نتونستم برم و یک هفته مکان داشتم و خاطره ام این موضوع رو می دونست و من شب خاطره رو با شوهرش تو راه پله ها دیدم و به من گفت داداش مکان داری گفتم نه بابا خانمم به خاطره سپرده آمار من و داشته باشه و خاطره با شیطنت خاصی خندید ..
روز بعد غروب از سر کار اومدم خونه و یه دوش گرفتم و داشتم فیلم می دیدم البته ناگفته نمونه شوهر خاطره کاسب بود و اون موقع مغازه بود . در همین حین من که باحوله حموم دراز کشیده بودم زنگ در آپارتمان خورد و من از تو چشمی دیدم خاطره پشت دره و درو باز کردم و خودم رو کمی کنار دادم بعد از سلام و احوال پرسی گفت آقا پیمان اگه میشه یه سی دی فیلم بهم بدین و من که چندتایی داشتم بهش دادم و اون بعد از تشکر رفت . منم که حوصلم سر رفته بود با خودم گفتم یه مشروبی بزنم و بعد برم بیرون بساط رو واسه خودم چیدم و پیک اول رو زدم که زنگ خورد بازم دیدم خاطره پشت دره در رو باز کردم و گفتم فیلم ها رو به این زودی دیدی گفت نه اومدم شارژر موبایل ازتون بگیرم مال خودم نیست پیداش نکردم گوشیمم شارژ نداره و من رفتم شارژر بیارم چشمم خورد به بساط بهم گفت تنهایی می خوری منم گفتم آره چیکارکنم حوصلم سر رفته کسی هم نبود بهم گفت اتفاقا منم حوصلم سر رفته اگه مشکلی نیست بد جور هوس کردم یه چند پیکی بزنم منم از خدا گفتم بیا از تنهایی در میام و اومد داخل گفتم شوهرت نیاد گفت نه ساعت 10 شب میاد خلاصه یه چند پیکی زدیم حرف رو کشوندم به اس ام اس های اون روز و گفت معلومه خیلی اهل سکس هستی گفتم آره تو چطور اونم گفت خوب آره و بعد بهم گفت می تونم بهت اعتماد کنم گفتم آره بعد یه لب ازم گرفت و منم شوکه شدم
جا خوردم ولی خوب دیگه منم شروع کردم بعد از کمی لب خوردن ئستم رو بردم تو سینه هاش و مالیدم عجب سینه هایه توپی داشت دیدم دراز کشید و منم از گوشش شروع کردم و همینجوری می خوردمش تا رسیدم به کسش و لیسیدم یه پنج دقیقه ای مشغول بودم و اونم صداش داشت منو حشری تر می کرد که ارضا شد بهش گفتم چه قد زود چیزی نگفت و فقط گفت تورو خدا بکن طاقت ندارم گفتم خوبه حالا شوهر داری با این عجله گفت بکن حرف نزن و منم گذاشتم تو کسش بعد از یه هفت تا هشت دقیقه کم کم داشتم ارضا می شدم گفتم کجات بریزم گفت رو سینه هام و منم ریختم رو سینه هاش بعد از یه نیم ساعتی بلند شدم بهم گفت خیلی وقته از کس نداده بودم گفتم چطور گفت شوهرم همش منو از کون می کنه ، بهش گفتم نامرد به منم می دادی گفت نمی دونم چطور شد بهت دادم من از اوناش نیستم ولی نتونستم تحمل کنم و بعد گفت فقط بین خودمون باشه گفتم حله راحت باش و رفت و رفتن همانا و دیگه سکس نکردن من هم باهاش همان . ببخشید اگه طولانی شد . امید وارم بازم بتونم بکنمش
نوشته: پیمان