نیما هستم 24 ساله از گرگان …
میخوام خاطرات اولین سکسی که داشتم رو براتون بگم شاید بپسندین !!!
همیشه به این موضوع اعتقاد داشتم که باید تا ازدواجم صبر کنم و با همسرم طعم زیبای سکس رو بچشم اما بیخبر از این بودم که وقتی شهوت میزنه بالا دیگه دست خوده آدم نیست و دین و ایمانش رو فراموش میکنه چه برسه به قول و قراری که با خودش گذاشته !!!
ماجرا از اونجایی شروع شد که توی وبلاگم با یکی از دخترهای دانشگاه به اسم سمیرا آشنا شدم … روزای اول چت میکردیم و اس میدادیم ولی با اصرار سمیرا یه قراری گذاشتیم که همو ببینیم،فکر نمیکردم سمیرا اهل سکس و این حرفا باشه آخه اونم یه وب داشت که توش از دلنوشته های خودش مینوشت و از نوشته هاش اینطور برداشت کردم که باید دختره آرومی باشه و البته مذهبی !!!
سرتون رو درد نیارم روز ملاقات رسید توی دانشگاه قرار گذاشته بودیم … اومد جلو و گفت من سمیرا هستم همین و با چهره ای که ازش شرم میبارید با قدم های آروم و شمرده شده ازم فاصله گرفت وقتی داشت میرفت ناخداگاه چشمم به باسنش افتاد … جووووون… چه باسنی …توی یک چشم به هم زدن دین و ایمان به باد رفت … به خودم گفتم امشب که اس بده سره صحبت رو باهاش باز میکنم…
شب شد و طبق معمول اس دادن شروع شد،بهش گفتم سمیرا من لب میخوام اولش یکم تیریپ برداشت که نه من این کاره نیستم و از این حرفا ولی بعدش دیدم نه مثل اینکه اونجاش میخاره !!!
ازش قول گرفتم که دفعه ی بعد که همو دیدیم ببوسمش و اونم قبول کرد … دیدار بعدیمون چند روز بعد از قول و قرارمون بود …از اونجایی که طبق معمول بی مکان بودم سواره ماشینش کردم و رفتیم با هم توی جاده ی خارج از شهر تا حرف بزنیم … البته قصد من لب گرفتن از اون لبای رنگ پریدش بود که انگار رنگ رژ لب رو به خودش ندیده بود وگرنه میتونستیم توی همون دانشگاه حرفمون رو بزنیم …
یکم که از شهر فاصله گرفتیم گفتم الان وقتشه … برگشتم گفتم سمیرا قولت یادته ؟؟؟ سمیرا با چهره ای بهت زده گفت کدوم قول ؟ ولی از تو چشماش میخوندم که کاملا میدونه منظورم چیه!!!
گفتم قرار بود ایندفعه که همو میبینیم بهم لب بدی … خندید و گفت لب!!!
ولی ما که بهم محرم نیستیم !!! بعدا فهمیدم که این چرت و پرت ها رو همه ی دختر ها اولش میگن ولی دل خودشون قنج میره واسه لبای مردونه !!!
اول یکم مقاومت کرد که نه گناه داره شوخی کردم و از این دست کس شرای آدم مذهبیا !!!
ولی دیدم که داره سرشو میاره نزدیکه سرم … منم ماشین رو زدم کناره جاده و لبم رو چسبوندم به لباش … دلم میخواست بخورمشون … چنان میک میزدم که کبود شده بودن !!! جووون … طعم لبه یه دختره باکره چه حالی میده … اولش من داشتم میخوردم ولی بعدش که داشتم لبم رو بر میداشتم دیدم دستشو پشت سرم گذاشته و نمیزاره سرم رو عقب بکشم !!! ولی چون توی جاده بودیم سریع جمع و جورش کردم و حرکت کردیم.
واسم جای سوال بود که چرا سمیرا که دلش اینقدر لبامو میخواست اولش اینقدر حرف از دین و ایمان و خدا و پیغمبر میزد!!!
این ماجرا گذشت تا اینکه یه روز خونمون خالی شد … سریع زنگ زدم که سمیر میای خونمون ؟
با لحنی که انگار از این پیشنهادم تعجب کرده گفت یعنی چی ؟ بیام که چی بشه ؟؟؟
گفتم تو بیا مطمئن باش که پشیمون نمیشی !!!
یکم منو من کرد و گفت باشه آدرس رو دادم بهش ولی از لحن حرف زدنش معلوم بود که میترسید !!!
نیم ساعت بعد دیدم که زنگ زد و گفت پشت درتونم .. وقتی درو باز کردم باورم نمیشد که اومده !!!
اومد تو خونه… اولش بدجوری خجالت میکشید … رفتم کنارش نشستم و شالش رو از رو سرش برداشتم و گذاشتم گوشه ی مبل … فقط منو نگاه میکرد و بهت زده بود !!!
گفتم چرا اینطوری نگاه میکنی مگه آدم ندیدی ؟؟؟ جواب داد چرا ولی از چشمات میترسم نیما !!!
گفتم مگه چشام چشه رفتم جلو آیینه و دیدم سرخ شدن … شهوت کاره خودشو کرده بود … گفتم که چی؟ مردیم مثلا اگه همین شهوتم نداشته باشیم که هیچی !!!
خندید و گفت نه منظورم این نبود !!!
بهش گفتم راحت باشه و مانتوشو در بیاره و اونم مقاومت کرد !!!
پیش خودم گفتم نیما الان وقتشه … مثل اینکه دل سمیرا هم میخواد … رفتم توی اتاقم و تموم لباسام رو درآوردم و با یه شرت اومدم تو حال … وقتی منو دید انگار برق سه فاز از کلش پرید !!! با دستاش جلو چشاش رو گرفت و گفت برو لباستو بپوش دیوونه !!!
خندیدم و گفتم سمیرا چرا خودتو گول میزنی؟؟؟ تو اگه از این چیزا میترسیدی که نمیومدی اینجا … خونه ی خالی با یه پسر که توی چشاش هوس و شهوت موج میزنه چیزی بیشتر از این گیرت نمیاد … لبخند زد و گفت خیلی مارمولکی آره خب میدونستم از این خبراست ولی فکرشو نمیکردم بی مقدمه شروع کنی … منم در جوابش گفتم من تموم کارام بدون مقدمه است مگه تو وبلاگ نمیبینی که بی مقدمه تموم حرفام رو میزنم؟؟؟
بازم خندید و گفت موش بخوره اون زبونتو!!! گفتم سمیرا نوبت توئه … گفت نه اول میخوام اونجات رو ببینم و با دستش به کیرم اشاره کرد ، دخترک معصوم خجالت میکشید بگه کیرت !!!
منم بدون معطلی شرتمو کشیدم پایین و معامله رو انداختم بیرون که فقط صدای واااااااای خدا رو شنیدم !!!
از جاش بلند شد و اومد جلو و با دستش کیرم رو گرفت ، فشارش میداد بالا میکرد پایین میکرد دست مینداخت زیره تخمام و اونا رو دید میزد … متوجه شدم که اونم باره اولشه و توی حصرت کیر بوده توی این همه سال!!!
گفتم میخوریش؟ جواب داد اههههههه نیما بدم میاد …
آخه گفتم اگه بخوریش منم کستو میخورم هنوز حرفم تموم نشده بود که لباشو روی کیرم حس کردم ، انگار داشت آبنبات چوبی میخورد … فقط سرشو میمکید و بقیشو با دستش بالا پایین میکرد … دستمو گذاشتم پشت سرش و با صدای لرزان گفتم تا تهش بخور سمیرم … صدای لرزانه من اونم شهوتی کرده بود … گفت جوووووووووووون میخورم عزیز … بزار اول نیما کوچولو رو خوب برانداز کنم … چنان ماهرانه ساک میزد که یه لحظه شک کردم که من اولین کسی هستم که باهاش میخوابم … جووووونم … جوووووون … جدا شدنه منی رو رو از کیسه ی منی حس میکردم انگار توی راه بود ولی نمیخواستم به این زودی چشمه سمیرا به جمال آب منیم روشن بشه !!!
گفتم بسه حالا نوبت توئه … گفت تو واسم درشون بیار … منم از خدا خواسته مانتو رو یه طرف حال پرت کردم شلواره لی رو یه طرف تاپ رو یه طرف … حالا دیگه یه دختره باربی جلوم با شرت و سوتین ایستاده بود… باورم نمیشد … برای اولین بار بود توی زندگیم که دوتا جوجوی فندقی رو از نزدیک میدیدم !!! دست انداختم زیره سوتین و دادمش بالا … وااااااااای باورم نمیشه خوابم یا بیدار … دوتا پستون اندازه هلو که دقیق اندازه ی مشتم بود با نوک های صورتی جلو مردمک چشام بود صورتم رو بردم جلو و نوک صورتیشونو بوسیدم و بعد با دستم گرفتمشون و حسابی میک زدم چنان میچفیدم که انگار سمیر داشت با میک زدن من ارضا میشد … ااااااه اااهش بلند شده بود فقط اااااااااه میگفت و ناله میکرد … خوابوندمش رو زمین و با زبونم بین سینه هاش نقاشی میکشیدم همینطور با زبون لیس میزدم و میرفتم پایین تا رسیدم به شرتش دست انداختم توی کش شرت و با کمک خودش که انگار بدجوری شهوت بهش غلبه کرده بود شرتش رو از پاش درآوردم … شرت رو بو کردم … جوووووون چه بویی میداد … بوی مدهوش کننده ی یه دختره باکره !!! هوش و حواس رو از سر آدم میبرد اون بو !!!
سمیرا با صدایی که دیگه واقعا لرزش تارهای صوتیش حس میشد گفت نیما بخور دیگه دارم میمیرم … منم افتادم به جونه اون کس قلمبه !!!
حتی یه تار مو هم نداشت صافه صاف بود … انگار ناقلا میدونست چه خبر بود که میگفت نیما بخور واسه تو صافش کردم … حالا نخور کی بخور … جوووووووون
در حال لیس زدن بودم که زبونم به یه چیزه تلخ مانند خورد توی همون لحظه سمیر یه دادی کشید و با عصبانیت و البته چاشنیه شهوت گفت کثافت دختریمو نگیری ازم !!!
متوجه شدم زبونم به پرده بکارتش خورده … با دستم جلدانای کسش رو گرفتم و از هم بازشون کردم و دیدم بله یه پرده هست که مانع سکس از جلوی سمیر میشه … پیش خودم فکر کردم که بهترین فرصته که برم توی کاره سوراخ عقبی …
همینطور که داشتم کسش رو میخوردم انگشتمو با آب دهنش خیس کردمو گذاشتم دم سوراخ کونش و آروم فشار دادم تو … یه اه سردی کشید و گفت درد داره نیما … و با لحنی سرشار از عجز و لابه گفت تورو جونه سمیر بزار لای پام تا آبت بیاد!!!
ولی مگه میشد از خیره اون کون بلوری گذشت!!! محاااااال بود …
به کارم ادامه دادم و سعی کردم با بازی کردن با کسش و شهوتی کردنش درد کونش رو از یادش ببرم و کاملا هم موفق بودم چون دیگه اعتراض نکرد و فقط ااااه میکشید و ناله میکرد !!!
یواش یواش انگشت دومم رو هم کردم تو.. خیلی تابلو متوجه شد ولی انگار دیگه خودشم میخواست … فقط با اون چشمای شهلاش منو نگاه میکرد و گوشه ی لبش رو گاز میگرفت و میگفت اااااه!!!!!!!!!!!!
حالا دیگه همه چیز آماده بود که اولین سکسم رو با سمیرا آغاز کنم … کلا اولین سکسم بود ولی اینقدر توی دبیرستان فیلمای سوپر دیده بودم که انگار صد ساله اینکاره بودم !!!
کیرم رو یکم چرب کردم و نوکش رو گذاشتم دمه سوراخ کونش … سمیرا هم انگار منتظر این لحظه ی طلایی توی زندگیش بود که چه حسی پیدا میکنه وقتی کیره نیما جونش تا ته میره توی قمبلش!!!
فقط نگاه میکرد و گوشه ی لبش رو گاز میگرفت … گفتم حیفه این لحظه است که با رمزه یک بوسه آغاز نکنم … خم شدم ویک بوسه ی جانانه از لبای پف کردش گرفتم … گرمیه لباش و موج شهوت رو توی چشماش کاملا دیدم و حس کردم …
آروم کیرمو فرو کردم توی اون خونه ی گرم و نرم … انگار کیرم داشت میرفت مسافرت … داشت از تنم جدا میشد که بره به جستجوی یک قنبله خوش فرم و سکسی !!!
سر کیرم که رفت تو داده سمیرا هم در اومد که نیما سوختم تورو خدا درش بیار و منم گفتم فقط یک دقیقه ی اولش درد داره و بعدش عادی میشه … بیچاره نمیدونست که الکی دارم میگم و با گاز گرفتن گوشه ی متکا داشت درد رو توی خودش میکشت!!!
هم دلم میسوخت که داره درد میکشه و هم میدونستم که داره حال میکنه و دیدم که بهتره ادامه بدم … سرعتم رو بیشتر کردم که همزمان جیغ های سمیرا هم سر به آسمون گذاشت … خونمون ویلایی بود و حیاط نسبتا بزرگی داشت وگرنه آبرومون تو محل به باد فنا میرفت با اون سر و صدایی که سمیرا راه انداخته بود !!!
فکر نمیکردم اینقدر حال بده … کیرم داشت توی یه جای گوشتیه نرم وصد البته تنگ عقب و جلو میرفت !!!
چنان شهوتی شده بودم که دیگه به چیزی بجز خودم و هوسم فکر نمیکردم … سمیرای بیچاره داشت زیره فشاره کیره من داد و بیداد میکرد و من فقط تلمبه میزدم !!!
دیگه داشت از فریاداش کم میشد و صدای ااااااه گفتن از روی شهوتش رو با گوشام میشنیدم … اونم داشت مثل من از این سکس رویایی لذت میبرد … دیگه خیالم راحت شده بود و فقط به ارضاء شدنم فکر میکردم و اینکه آبم رو کجا خالی کنم که با حرفی که زد متعجبم کرد … گفت نیما آبتو بریز تو کونم میخوام گرمیشو حس کنم … منم که دیدم نزدیکه که آبم بیاد یکم تلمبه زدن رو شدت بخشیدم و ورود آب منی به مجراهای کیرم رو با تک تک سلول های بدنم حس میکردم که دیگه رسیدن به لبه آبشار یعنی سره کیرم و با فشار هر چه تمام تر خالی شدن تو کونش و تنها صدایی که اون لحظه شنیدم جووووووووووووون گفتن سمیرا بود که به خاطره گرمایی بود که آبم به کونش بخشیده بود !!!
انگار با بیل و کلنگ از کمرم آب منی کنده بودن !!! خسته و کوفته افتادم روش و همو بغل کردیم و حدود پنج دقیقه لب گرفتیم و بلند شدیم لباسامونو پوشیدیم … بهش گفتم سمیرا جونی حمام هم در خدمت باشیم؟ و اون هم با لبخندی شیرین جواب داد نه دیگه میترسم بیشتر از این جرم بدی !!! گفت که به بهونه ی دانشگاه از خونه زده بیرون و باید زود بره …
بهش گفتم سمیرا بازم میتونم …؟ فقط یه چشمک زد و بلند شد که بره … فهمیدم که همونقدر که به من حال داده به اونم حال داده خیالم راحت شد که اذیتش نکردم و بازم میتونم با اون قنبل های زیبا ور برم … حالا من نمیدونم که باره اولش بود یا نه ولی از اون کون تنگ و حالتهای تماشا کردنش که انگار ندیده همچین چیزی این حس بهم دست داد که حتما باره اولشه مثله خودم!!!
تا دم در بدرقش کردم و اون با پاهایی از هم باز شده که تابلو بود یکی تو کونش گذاشته واسم دست تکون داد و رفت … از اون روز تا حالا دیگه تعداد سکس هایی که با سمیرا داشتم از دستم در رفته ولی فقط اینو میدونم که سکسی ترین دختری بود که میتونست توی اولین سکسم همراهیم کنه !!!
ازت ممنونم سمیرااا بابت همه چی !!!
ممنونم که تا آخرش خوندین …
داستان واقعی بود و فقط جای اسامی عوض شده بود دلم میخواد نظرتون رو بدونم دوستان!!!
نوشته: نیما