سلام اسم من هست شیرین هستش و می خوام خاطره اولین سکسم رو که با داداش بزرگم بود رو براتون تعریف کنم
من بچه دوم خونه هستم و دو تا برادر دارم رضا که از من 3 سال بزرگتره و اون یکی هم پارسا که از من 9 سال کوچیکتره
الان که دارم این داستان رو می نویسم 23 سالمه و دانشجو هستم و با دو تا از همکلاسی هام تو یک خونه که مال یکی از اقوام دوستمه زندگی میکنیم
بعضی مواقع با دوستام میریم تو اینترنت و از اونجایی که سرعت اینترنتمون پایینه بیشتر میاییم به این جور سایتها و این جور داستانها رو با هم میخونیم . این داستان رو هم که مربوط میشه به اولین سکس من و میخوام اون رو توی یک سایت بذارم که همه اون رو بخونن به خصوص خیلی دوست دارم دوستان خودم این داستان رو بخونند و ببینم نظر اونها در مورد این داستان و نویسنده اش چیه .
ماجرای من مربوط میشه به سال 85 که اون موقع من هنوز دانشجو نشده بودم و یه ریز داشتم تو خونه درس می خوندم که دانشگاه قبول بشم
داداش بزرگترم رضا اون موقع سرباز بود و به دلیل اینکه مادر و پدرم هر دو کارمند هستند ما بیشتر مواقع تو خونه تنها بودیم تقریبا ظهر ساعتهای یک بود و من تنها تو خونه داشتم برا خودم مطالعه می کردم که یک دفعه دیدم یک چیزی شبیه به سنگ خورد در خونمون خیلی ترسیدم و تقریبا حس و حال مطالعه از سرم پریده بود چادرم رو انداختم رو سرم و رفتم دم در خونه که دیدم پارسا و یک پسر دیگه که تقریبا هم سن و سال پارسا هستش روی زمین دارن همدیگه رو کتک کاری می کنن من رفتم تو کوچه و پارسا رو از اون پسره که بچه محل خودمون هم بود جدا کردم و آوردمش تو خونه . تمام بدنش خاکی شده بود و آرنجش هم خونی شده بود . بردمش توی حموم و ازش خواستم تمام لباسهاش رو در بیاره . حموم خونه ما طوری ساخته شده که اگه درب حموم باز باشه هر کسی که از جلوی حمام رد بشه میتونه داخل حموم رو ببینه . همینطور که پارسا داشت لباسهاش رو در میاورد من هم کمکش می کردم. پارسا تمام لباسهاش رو در آورده بود و فقط شرتش به پاش بود . من بهش گفتم شرتت رو هم در بیار تا یک دوش هم بگیری پارسا هم شرتش رو در آورد. ازش سوال کردم چرا همدیگه رو کتک میزدید پارسا گفت بهم فحش داد منم زدمش من بهش گفتم مگه چه فحشی داد ؟ پارسا گفت به تو و مامانی فحش داد . وقتی که پارسا این حرف رو زد من نشستم روی زانوهام و پارسا رو بوسیدم و گرفتمش تو بغلم و گفتم الهی قربون دادشی گل خودم برم که داره بزرگ میشه . وقتی من این حرف رو زدم یک چیزی رو روی شکم خودم احساس کردم .
وقتی پارسا رو گرفتم عقب دیدم کیر پارسا بزرگ شده من که تقریبا خنده ام گرفته بود با دستم دو تا زدم بهش و گفتم این دیگه چیه ؟ پارسا همینطور که خودش رو می داد عقب و می خندید بهم می گفت این کیره . من هم همینطور که میخندیدم و با کیر پارسا بازی می کردم گفتم نه بابا راست می گی ؟ این کیر نیست این شومبوله . پارسا هم می خندید و میگفت نخیر این کیره
خلاصه بعد از چند ثانیه ای بلند شدم که برم برا پارسا حوله و لباس بیارم که دیدم رضا داداش بزرگم تو سالن وایساده و داره ما رو نگاه میکنه . خیلی جا خوردم اصلا متوجه نشدم که داداشم اومده مرخصی . رفتم جلو و بوسیدمش و گفتم کی اومدی من اصلا متوجه اومدنت نشدم . رضا گفت همین الان رسیدم . مامان و بابا هنوز نیومدن ؟ من گفتم نه ولی تا یک ساعت دیگه میرسن خونه . چیزی میخوری برات بیارم ؟ رضا گفت نه خودم میرم بر می دارم ولی اول می خوام برم یک دوش بگیرم . من گفتم الان پارسا رو بردم تو حموم . با یکی از دوستاش دعوا کرده تمام جونش خاکیه و میخوام پاسا رو ببرم حموم و بشورم تو تا یک چیزی میخوری و لباس عوض میکنی من هم پارسا رو می شورم و میارم بیرونرضا هم گفته ولی زیاد طولش ندی ها من حالی ندارم میخوام دوش بگریم بعد بخوابم .
خلاصه اون روز گذشت و صبح روز بعدش تقریبا ساعت حدود هفت بود . من هنوز می خواستم دو ساعتی دیگه بخوابم ولی صدای یک نفر که داشت تو اتاقم راه میرفت من رو بیدار کرد بدون اینکه تکون بخورم چشمام رو باز کردم و دیدم رضا داره تو اتاقم دنبال یک چیزی می گرده . میخواستم صدام رو بلند کنم و بگم که داری دنبال چیزی می گردی که دیدم اون چیزی رو که میخواست پیدا کرد اتو و میز اتو رو از تو اطاقم برداشت و رفت بیرون . من هم دوباره چشمام رو بستم . نمیدونم چقدر گذشته بود که دوباره حس کردم یکی اومده تو اتاقم . مامان و بابام رفته بودن سر کار و پارسا هم رفته بود مدرسه و فقط من و رضا تنها بودیم تو خونه و با اینکه حدس میزدم که رضا باشه ولی باز هم چشمام رو باز کردم و دیدم آره خود رضا هستش که اومده تو اتاقم که اتو و میز اتو رو بگذاره سر جاش . منم دوباره چشام رو بستم ولی هنوز بیدار بودم . بعد از چند ثانیه دیدم رضا نشست روی تختم . و با دستش شروع کرد به نوازش کردن من . قبلا هم این کار رو می کرد . یعنی وقتی که بچه تر بودیم و توی یک اتاق بودیم من خودم ازش میخواستم که من رو نوازش کنه آخه خیلی خوشم می اومد قتی رضا من رو نوازش می کرد . آخرین دفعه ای که من رو نوازش کرده بود زمانی بود که تازه سربازیش شروع شده بود و یک روز که می خواست بره پادگانشون من رو توی همین حالت که خواب بودم نوازش کرده بود و بوسیده بود و رفته بود . وقتی نوازش صورت و موهام تموم شد من منتظر این شدم که من رو ببوسه و از اتاق بره بیرون ولی دیدم دستش رفت روی کمرم و همینطور داشت میرفت پایین تر . من با اینکه بیدار بودم ولی چشمام رو بسه بودم و کنجکاو بودم که ببینم میخواد چیکار کنه و خودم رو زه بودم به خواب . دیدم همینطور داره دستش میره پایین تر و پایین تر و رفت روی کونم . باورم نمیشد که رضا داره کون من رو نوازش میکنه ولی واقعا داشت همچین کاری رو می کرد . خداییش نمی دونستم باید چیکار کنم .
نمی دونستم باید بیدار بشم و عکس العملی نشون بدم و یا نه . همینطور توی فکر بودم که چیکار بکنم و چیکار نکنم که دیدم رضا بلند شد و از تو اتاقم رفت بیرون . چشمام رو باز کردم و دیدم رضا از اتاقم رفته بیرون ولی در اتاق هنوز بازه . دلم میخواست بلند بشم و در اتاق رو ببندم ولی از اونجایی که اگه بلند میشدم خواب از سرم می پرید بی خیال شدم و به خوابم ادامه دادم باز یکی دو دقیقه بیشتر نگذشته بود که متوجه شدم رضا برگشت تو اتاقم و دوباره نشست روی تخت من و سریعا شروع کرد به نوازش کون من . تا به اون روز هیچ داستان سکسی نخونده بودم و فقط ار بچه های دبیرستان و یک سری ماجراهای سکسی که مربوط میشد به خودشون و یا بقیه بچه های مدرسه رو شنیده بودم و حتی هیچ فیلم سکسی هم ندیده بودم .
همینطور که رضا داشت کون من رو نوازش می کرد من هم دو تا حس مختلف داشتم . یک حسش این بود که می ترسیدم از اینکه رضا میخواد با من چیکار کنه و حس دیگه اش هم این بود که از نوازش کونم توسط رضا حس خوب و خوشایندی داشتم . پس تصمیم گرفتم هیچ کاری نکنم و هیچ عکس العملی از خودم نشون ندم .
تقریا رضا یک دقیقه ای داشت کون من رو نوازش می کرد و من کاملا اون احساس ترسی رو که ابتدا داشتم رو فراموش کرده بودم و یه جورایی داشتم از نوازش رضا لذت می بردم که حس کردم رضا یک لحظه روی تخت جا به جا شد و با دو تا دسشت شروع کرد به پایین کشدین شلوارک من . در یک لحظه دوباره احساس لذت من با ترس عوض شد . ایندفعه رو دیگه واقعا نمی دونستم باید چیکار کنم . رضا شلوارک و شرت من رو با هم تا زیر باسنم پایین کشده بود و داشت با دو تا دستش با کون من بازی می کرد . قلبم داشت با سرعت خیلی زیاد میزد به طوری که خودم کاملا صدای تپش قلبم رو احساس می کردم .داشتم با خودم فکر می کردم که چیکار کنم و چه عکس العملی از خودم نشون بدم که رضا دیگه به کارش ادامه نده که تقریبا وجود یک مایعی رو روی کونم حس کردم و بعد رضا با انگشتش اون مایه رو روی خط کونم پخش کرد .
و بعد زانوی سمت چپش رو گذاشت سمت چپ من و بعد با دو تا دستش کون من رو یه خورده از هم باز کرد و کیرش رو که یه جورایی گرمای خاصی هم داشت رو گذاشت بین کونم و بعد دو تا دستش رو دو طرف شونه های من قرار داد و خیلی آروم به طوری که مثلا من بیدار نشم کیرش رو گذاشت وسط پاهای من و آروم آروم کیرش رو عقب و جلو می کرد . چند دقیقه ای گذشته بود که رضا به برگشت عقب و بعد دوباره من اون مایه رو وسط پاهای خودم احساس کردم و بعد دوباره رضا اومد پایین و شروع کرد به عقب و جلو کردن کیرش بین پاهای من . نمی دونم چرا ولی یک حس خیلی خوبی داشتم . یک حسی که با هیچ کدوم از نوازشهای رضا قابل مقایسه نبود کم کم داشت حرکات رضا و نفس کشیدنش تند تر میشد تا جایی که یک دفعه وایساد و هیچ تکونی به خودش نمی داد و دقیقا همون لحظه بود که من احساس کردم بین پاهام و روی سوراخ کونم یه خورده گرمتر شد و احساس کردم یک چیز مایعی که مطمئنا گرمی خاص روی کونم از همون مایع بود داره به سمت پایین حرکت میکنه . من باز هم هیچ تکونی نخوردم و همچنان خودم رو به خواب زده بودم تا اینکه رضا از روی من بلند شد و با یک دستمال کاغذی بین پای من رو پاک کرد و شرت و شلوارک من رو کشید بالا و از تو اتاقم رفت بیرون . به کلی دیگه خواب از سرم پریده بود و خوابم نمی اومد ولی نمی خواستم تو اون لحظه از روی تختم پایین بیام که یه موقع رضا متوجه نشه من بیدار بودم . از بچه های دبیرستان یک سری داستان و ماجرا در مورد سکس شنیده بودم ولی این کاری که رضا با من کرد با اون چیزهایی که بچه ها تعریف کرده بودن خیلی فرق می کرد ولی هر چی که بود من خیلی ازش خوشم اومد و حاضر بودم باز هم رضا به جای نوازش کردن من از این کارها بکنه . و این بود اولین خاطره سکس من با برادرم رضا.
نوشته: شیرین