میخوام داستان خودم رو با مادر یکی از هم مدرسه ای هام که بر میگرده به ۱۳ سال پیش براتون تعریف کنم ، اسم اون شخص محمد…. بود که یک سال از من کوچیک تر بود ، من در این داستان برای اون خانوم جیگر از اسم مستعار شیما استفاده می کنم .
شروع داستان :
اسم من مهدیه ، من اون زمان ۱۵ سالم بود و یه نفر تو مدرسه مون بود به نام محمد…. که یک سال از من کوچیک تر بود و خیلی پسر پرو و بد دهنی بود و بی خودی با بچه ها دعوا راه مینداخت و فحش خوار و مادر می داد ، یه روز من تو راه برگشت از مدرسه به خونه بودم که این قضیه برای منم پیش اومد ، منم دعوای شدیدی باهاش کردم ، بعد از چند روز تصمیم گرفتم تعقیبش کنم و خونه شون رو یاد بگیرم تا حالشو بگیرم . رفتم دیدم یه خانوم جیگر با قدی بلند و کمری باریک که من با دیدن اون چهره ناز و موهای قشنگش دهنم آب افتاده بود ، با یه دامن کوتاه و پیراهن آستین حلقه ای در رو باز کرد . منم تصمیم گرفتم به تلافی کار این پسر را در بیارم ، یه روز دیگه یواشکی رفتم دم خونشون دیدم داره با یکی از همسایه ها صحبت میکنه و اونم شیما صداش میکنه ، منم که اسمشو یاد گرفته بودم شروع به طراحی نقشه کردم ، بخاطر همین بعد از اینکه خانوم همسایه رفت رفتم جلو و گفتم سلام شیما خانوم ، با تعجب یه نگاهی به من کرد و گفت ببخشید شما ؟ گفتم من دوست پسرتون محمد هستم ، اسمم مهدیه ، همون طور که لبخند زیبایی بر لب داشت گفت با محمد کار داری ؟ گفتم بله ، گفت الآن خونه نیست رفته جایی تا شبم نمیاد و کلن یه جوری با عشوه و ناز حرف می زد و یه نگاهی می کرد که منو مسحور خودش کرده بود ، منم که دیده این طوریه بهش گفتم الهی قربونت برم میتونم بیام تو راجب پسرتون باهاتون صحبت کنم ، اونم با عشوه بیشتری گفت مرسی پسرم آره بیا تو ، بعد رفت برام چایی دم کرد و لباسشو عوض کرد و با یه تاپ قشنگ اومد پیشم ، بعد رفت چایی آورد و با هم خوردیم . وقتی نشسته بودم اون متوجه برآمدگی شلوارم و شقی کیرم شده بود و یه جوری با مهربونی و لبخند به خشدک شلوارم نگاه می کرد ، منم که موقعیت و جور دیدم گفتم الهی قربونت برم شیما جونم ، دوسش داری ؟ گفت چیو ؟ گفتم کیرمو ، گفت آره خیلی .
منم که دیدم این طوریه دویدم تو بغلش و شروع کردم به بوسیدنش و نوازش کردنش و همون طور که ازش لب میگرفتم و میمالیدمش قربون صدقش می رفتم ، بعد تاپشو از تنش در آوردم و لباسای خودمم درآوردم و با یه شرت جلوش وایسادم و ازش خواستم که شرتمو برام دربیاره و اونم خواستم اجابت کرد و همین که چشمش به کیرم افتاد گفت اوه عجب کیری داری مهدی جون قربون کیرت برم ، قربون این کیر کلفتت برم و شروع کرد به مالیدن و بوسیدن و لیسیدن و خوردن و بازی کردن با کیرم ، منم غرق لذت بودم و داشتم قربون صدقش میرفتم ، بعد سونینشو درآوردم و شروع کردم به بازی کردن با پستوناش و حسابی تا تونستم اون دو تا گوهر گرانبها رو مالوندم و خوردم ، بعد شرتشو از پاش درآوردم و چشمم افتاد به یه کس خوشگلی که تا حالا بعد از این همه سال که از اون ماجرا میگذره هنوزم کسی به اون خوشگلی و نازی تو عمرم ندیدم ، همین که زل زده بودم به کسش و داشتم با حرص و ولع شدیدی نگاش می کردم بهش گفتم قربون کست برم عزیزم ، قربون کس خوشگلت برم جیگر طلا ، قربون این کس نازت برم شیما جون خوشگلم ، بعد شروع کردم به مالیدن و اونم همون طور که آه و ناله می کرد می گفت مرسی عزیزم ، بعد ازم خواست که کسشو بخورم منم که اون زمان هنوز چنین چیزی رو نشنیده بودم گفتم خوشم نمیاد ، گفت بخور خوشمزس یه خرده بخوری خوشت میاد و روش خوردنشو بهم یاد داد منم که دیگه غرق لذت شده بودم
دیگه به ناله ها و جیغاش هیچ جوری توجه نمی کردم و همین طور داشتم به کارم ادامه می دادم تا این که یه جیغ نازی کشید و آروم شد ، بعدنا که منم تجربیاتم زیاد شد و سنمم بیشتر شد فهمیدم که به این حالت میگن ارگاسم ، بعد بهم گفت حالا موقشه که منو بکنی ، منم کیر شق شدمو کردم تو کسش و شروع کردم به تکون دادن و تلمبه زدن و حسابی تا تونستم اون کس خوشگل رو در حالتای مختلف کردم ، اونم که حسابی حشری شده بود هی می گفت آه آه … مهدی جونم منو بکن ، قربون کیرت برم ، فدای کیرت بشم ، منو بگا ، اوف ، اوه ، جون ، منو بکننننننن ، بعد کیرمو درآوردم و کردم تو کونش و حسابی اون تو هم تلمبه زدم و به لطف اسپریی که شیما جون جیگرم به کیرم و تخمام زده بود آبم نمیومد ، وقتی که می خواستم تو کونش کنم اولش نمیذاشت و می گفت تو رو خدا این کارو نکن درد میاد ، منم بهش گفتم یه خرده بخاطر من تحمل کن عزیزم اولش درد داره یه خرده که بگذره انقد خوشت میاد که دیگه دلت میخواد قربون کیرم بری ، اونم قبول کرد و منم حسابی تا تونستم تو کونش تلمبه زدم و حسابی قربون صدقه خودش و کونش می رفتم ، جون جونم عزیزم عجب کونی داری ، قربون کونت برم ، فدای این کونت بشم ، آه آیییی … ، بعد از تو کونش هم درآوردم و گذاشتم لای پستوناش و بعد از مقداری بازی دادن کیرم به اونجا ، دوباره کردم تو کسش و حسابی تا تونستم اون تو تلمبه زدم و جفتمون حسابی خیس عرق شده بودیم و عرق از سر و رومون می بارید و هی ناله می کردیم و قربون صدقه هم می رفتیم ، اونم که حسابی خوشش اومده بود و غرق لذت بود بهم می گفت مهدی جونم قربون کسم بری ، فدای کسم بشی ، منم همون طور که داشتم می کردمش می گفتم جونممممم ، آره عزیزم ، فدات بشم ، قربونت برم ، قربون کس قشنگت برم ، قربون کس خوشگلت برم ، قربون کس رعنات بشم ، فدای این کس زیبات بشم ، قربون کس نانازت برم ، فدای کس نازت بشم ، قربون این کس تپل مپلت برم ، …
اونم هی قربون صدقه من و کیرم میرفت ، وقتی که احساس کردم که آبم دیگه نزدیکه که بیاد کیرمو از تو کسش در آوردم و کردم تو دهنش و اونم بعد از اینکه برام مقداری ساک زد و با دست برام جلق زد آب کیرم اومد و همه رو تو دهن شیما جون عزیزم خالی کردم و اونم همه رو با سر و صدا و ملچ مولوچ زیادی که راه انداخته بود و با لذت زیادی خورد ، بعد از اون خودمونو شستیم و تمیز کردیم شیما برام مقداری تنقلات آورد تا خودمونو تقویت کنیم ، وقتی که می خواستم ازش خداحافظی کنم بهش گفتم الهی من فدای خودت و اون کس خوشگل و نازت بشم ، من دوست محمد نیستم و واقعیت رو بهش گفتم ، اونم همون طور که لبخند قشنگ و مهربونی به لب داشت گفت ای ناقلا خوب انتقام گرفتی . بعد از مدتی تونستم مخ دخترش ( خواهر محمد ) رو هم بزنم و اونم بکنم . این رابطه من و شیما جونم تا پنج سال به طور پیوسته ادامه داشت تا اینکه ما خونه مونو عوض کردیم و از اون محل رفتیم ولی من گاهی به ندرت باهاش در تماس بودم تا اینکه منم دیگه چون دانشگاهم تموم شد و مشغله کاریم زیاد شد ، ولی من هنوزم تلفنی باهاش در ارتباط بودم و یاد این خاطرات شیرین و زنده می کردیم …