ميخواستم فكركنه منم دوسش ندارم.اينطوري شايد اروم ميشد.چون حس ميكرد تنهانيست.همچنين نميخواستم واسم كلاس بيادكه منودوست نداره ودرحدش نيستم.شايدهم اشتباه ميكردم واينقدراهم مغرورنبود.ازش ميترسيدم.نميدونم چرا..نفهميدم چجوري صبح شد.باچشماي نيمه بازميديدم كه داره دكمه هاي بلوزشوميبنده.مزه ميداد دزدكي نگاش ميكردم!نميدونم چرا!چشماموبستم..حسم بهم ميگفت داره نگاهم ميكنه..تقريبا1ماهي ميشدكه حامله شده بودم.اگه حامله نميشدم بايد صبرميكردم تاباهم اشنابشيم..اماتقديراين بود.يه لحظه ياداون روزافتادم كه وقتي برگه ازمايش رو دادم دستش بغض عجيبي توگلوش گيركرد..
نميدونستم چي بكنم.اول لباسمو دربيارم برم حموم يانه!گيج بودم.توي حموم دستمو گذاشتم روي شكمم.حس خوبي بود.امايه چيزي مثل خوره افتادبه جونم…اينكه هنوز هم هيچ نقشي توي زندگيش ندارم.ازكاراش اصلاسردرنمياوردم.
ازحموم اومدم بيرون كه يهوحوله ازروم افتاد!لعنت به اين شانس.معلوم نبود چجوري اومده ومن اصلاصدايي نشنيدم.تامنو ديدروشوبرگردوند.سكوت مطلق بودتوي هال..ديدم داره ميره سمت اتاقش.حتما ميخواست پيانو بزنه.چه خوش استيل….دوس داشتم بيادبه سمتم.خوشم ميومدازش!حس خوبي داشتم وقتي ميديدمش. اما نبايدكاري ميكردم چون نميخواستم پررو بشه.بايدخودش اينو ميفهميدكه من ديگه زنشم.چه دلش بخواد,چه دلش نخواد.نبايدمثل يه جنازه ي متحرك رفتاركنه..
خب.حالاچي بپزم!اصلاغذاخورده يانه..واي چرا نميگه چي بپزم.حرصمو در اورد.بالاخره يه چيزي حاضركردم كه از گرسنگي بچم ناقص نشه!صداش كردم.خداميدونه چقدر برام سخته اسمشو صداكنم…;مهدي…
چقدركم..اشتهاش به كلي كورشده انگار…
شب غريبي بود.حس تنهايي شديدداشت ديوونم ميكرد.بعدازشام رفت بيرون وهنوزبرنگشته…توي افكارم غرق شده بودم كه صداي بازشدن درمنوبه خودم اورد.زير زیركي نگام كرد و يه سلام خشك وخالي تحويلم داد.دلم ميخواست يكي بكوبم تو سرش.خسته بود.حتما رفته بوداستوديو براي ضبط اهنگ..در كل صداي قشنگي داره..اون يه هنرمنده..
چندروزي گذشت.
رفتاراش عوض شده بود. ازم خجالت ميكشيد.حتي يه وقتايي كه به اصطلاح ميخواست باهام حرف بزنه,تو چشمم نگاه نميكرد..ولي دركل حس ميكردم غرور روزاي اولو نداره.مهربونتر شده بود.حداقل مكالمات روزمره,به طوركامل بين ماردوبدل ميشد.
بعضي شبايه خيالات عجيب غريبي سراغم ميومد!فكرميكردم,يعني خواب ميديدم منو بوس ميكنه!!يعني يه جورايي نرمي لباشوحس ميكردم رو لبام!..
بي خوابي زده بودبه سرم وهنوزنخوابيده بودم.اون هم روي پشتش خوابيده بود.اين يكي ازنشونه هاي تمايلش براي نزديك شدن به من ميتونست باشه.چون اوايل هميشه بهم پشت ميكرد.يه لحظه ديدم داره تكون ميخوره.ازترس سريع چشمموبستم ووانمودكردم كه مثلاخوابم.حس كردم داره سمتم مياد.. !ازترس خشكم زده بود!خيلي سعي ميكردم عادي باشم كه يهو…….يهويه چيزنرم وتپل چسبيدبه لبم!بدون اينكه بوسش صدايي داشته باشه,چندثانيه توي همون حالت موند..واي خداي من!باورم نميشه! !واقعاجاخوردم..
.نميدونستم بايدبترسم,يابايدتعجب كنم,يالذت ببرم يااينكه خوشحال بشم..يعني اون شباخواب نميديدم وحسم درست بود..؟چرااينجوري؟چرادزدكي؟قابل توصيف نيس..فقط ميدونستم دارم ميتركم!امادليل حس انفجارمو نميدونستم!دستموتوي دستاش گرفت..تاحالادستاي تپل ولطيفشواينجوري وبااين حس وحال لمس نكرده بودم..پس روش هاي من مناسب بودوكم محلي هام بالاخره اثركرد..يعني اون…اون…داره به من وابسته ميشه وشايدهم داره علاقه مندميشه.. ؟ولي جيگرم حال اومد.بعدازاونهمه حرص وجوش مخفيانه,امشب دلم اروم گرفت..صبح شد.هنوزخوابيده بود.چه بامزه خوابيده بود!لعنتي وسوسه ميكردمنوكه ببوسمش!روزشروع شدوبه سرعت سپري شد.شب دوباره اومدومن دلم هوايي شد….اروم اروم رفتم توي اتاق.پاهام سست شده بود..روي تخت درازكشيده بودودستش زيرسرش بود.نگاهشوازم دزديد!طفلكي خجالت ميكشيدازم!چه سكوتي توي خونه حاكم بود..ارامش توي اتاقمون بخوبي احساس ميشد.ارامشه قبل ازحادثه ي بزرگي كه درراه بود!…
درازكشيدم روي تخت.يكم اومداينورتروبهم نزديك شد..تودلم گفتم;اين پسره كيه پيشم خوابيده؟!واي من ميترسم!
تابه خودم اومدم ديدم دستشوگذاشته روشكمم واروم منوبه سمت خودش ميكشونه..توچشماي درشت ومشكيش زل زدم!طاقت نياوردوسرشوپايين اورد.ديگه زدم به سيم اخروبادستم چونشوگرفتم وسرشواوردم بالا/اخ جون ته ريشش خوردبه دستم../..يعني چه مرگش بود وچي ميخواست بگه كه نميتونست؟..تودلم ازاعماق وجودم ازش خواستم كه بهم بگه دوسم داره..اماانگارلال شده بود..منوبيشترفروبردتوي بغلش وزل زدبهم.واي خداچيكابايدميكردم.. ؟بخاطرزجرهايي كه توي اين مدت كشيدم,حالشوبگيرم وازبغلش بيرون بيام يانه؟..نه..قلبش ميشكنه..هرچقدكم محلي ديده ديگه بسه براش.بالاخره زبون بازكردوباصداي دلنشينش گفت;هنوزم دوسم نداري.. ؟
..اين پسره چراخل شده من دوسش ندارم؟؟؟من؟؟؟..حرصم گرفت.دلم ميخواست يه گاز محكم ازلپ نرمش بگيرم كه ديگه ازاين زر هانزنه.گفتم;تودوسم داري؟………سكوت كردويه قطره اشك ازگوشه ي چشماش ريخت روي بالش..لبخندزدم..چون جوابموگرفتم..اون عاشقم شده بود..واي پسره ي…من رولبش حساسم واون هم ذكي لبشوچسبوند به لبم!الانه كه پس بيفتم..!لبموول كرد ونشست..اي واي نكنه ميخوادمنو……!؟؟ميترسيدم..البته بدمم نميومد منوبكنه!..يه لحظه درداون روزيادم اوم..همون روزكه دوستاي بي غيرتش كه چشم ديدن شهرتش روندارن توي نوشيدنيش قرصاي توهم زا ريخته بودن واون بهم… بهم تجاوزكرد..اي كاش كيرنداشتي..اونوقت دوست داشتني ترازايني كه هستي,ميشدي.. !هنوزحركات وحشيانه اون روزش يادمه..همون روزكه مثل شيرگرسنه بهم حمله كردهوبي مقدمه منو….
اماامشب فرق داشت..امشب مهدي واقعي روبه روم بودوقراربودمنو…چقدملايم ومهربون به نظرميومد..!گردنموبوسيد..باتغييرحالت وپريدن رنگ چهره م متوجه شدچقدرروي لباي نرم وخوش فرمش حساسم..حالاچه برسه به اينكه روي گلوم لمسش كنم..بخاطرهمين مجاب شدكه به اين كارادامه بده..انگارداشت بالباش مهرميزدروي گلوم..لبشوفشارميدادوميمالوندومن هم ازاحساس داشتم منفجرميشدم وحرارتم رفته بودبالا.نشست.يكم نگاهم كردوباحالت خاصي سرشوبه علامت پرسش تكون دادكه مثلابكنه يانه..حالاچي بگم..؟؟؟؟بگم نه؟؟نه نبايدخواسته شوردكنم..اون ميخوادبااين كاربهم نزديك شه..نبايدبرنجونمش..توي دلم به نامزدش كه بخاطرورودناگهاني من به زندگي مهدي,ازش مجبورشدجدابشه,كلي سوسو دادم وگفتم چشمت دربياد مهدي ديگه مال خودمه وميذارم منوباتمام وجودش لمس كنه..
لباسشودراورد.باچشماي گردشده وپرازحيرت به اون عضوبامزه كه اسمش كيره,خيره شدم!واي اين چقدنازه..چقدسفيده..اون دفعه كه بيهوش بودم ونديده بودم..اماالان دارم يه بدن ناز وسفيدويه كيرخوشگل وبامزه ميبينم..
متوجه تعجبم شدويه لبخندشيرين تحويلم داد.. باحوصله و ملايمت لباسامودراورد..حالابايدخودموواسه تحمل كردن اين كيرنيمه جون كه تاچندلحظه ي ديگه واسه خودش يلي ميشه,اماده كنم..اروم اومدروم.به نحوه اي كه وزنش اصلاروي من نبودوبه زانوها و ارنجش تكيه داده بود.اروم اروم كيرش رو ميماليدبه اونجام.. !قدش ازمن خيلي بلندتربودوبه زورسعي ميكردچهره ش روبه روي چهره م قراربگيره.بابغض بهم خيره ميشدواروم اروم به گونه هام بوسه ميزد بادستاي لطيفش موهامونوازش ميكرد..هرلحظه شهوت بيشترتوي نگاهش موج ميگرفت..احساس كردم ديگه وقتشه…تااينكه احساس كردم يه چيزقطورچسبيدبه …واي يكم فشارش داد..نفسموتوي سينه حبس كردم ويهودهنم بازشدوبلندگفتم آي درش بيارمهدي….
انگارترسيد.چون من حامله م..چند لحظه مكث كرد وتوگوشم گفت اروم باش..تندتندنفس ميكشيدم وبابغض ونازنگاهش ميكردم..يكم اروم شدم..اروم اروم فروميكرد.باوجوددردشديدي كه ازبازشدنم حس ميكردم امابخاطرشروع قشنگ اين’عشق’تحمل ميكردم..ديگه كيرش رو كاملا توي چيزم حس ميكردم!..وقتي تا ته فرو ميكرد احساس ميكردم توي شكممه..قيافه ش جالب شده بود!سرخ شده بودونفس نفس ميزد..مدتي گذشت..كيرشو دراورد و يه دستمال برداشت و كارش كه تموم شد سريع اومد بغلم كرد..اروم توي گوشم گفت;دوستت دارم…
بدنم سست كه بود, با اين حرفش سست تر شد..پيشونيمو بوسيدو شكممو نوازش كرد..دلم اروم گرفت و خوابيدم……
نوشته: هانیه
azizam gadresgo bedon kam pesare injory pida mishe ishala k ghadame on nini vasaton khob bashe mofagh bashy