لذتی که هرگز تکرار نشد…
سال ۹۴ در یکی از روستاهای توابع اشکورات شمال سمت مرزی استان قزوین تو خونهی ویلایی دو طبقه که طبقه پایین چندین اتاق و انباری و غیره داره همه طبقه بالا زندگی میکنیم حیاط حدود بیش از ۱۰۰۰ متر در ورودی از کوچه عریض ۱۶ متری باز میشه تا برسیم ساختمان کلی راه باید بریم و حیاط پر از درختان میوه مانند سایر نقاط شمال ولی فندق و بادام است البته سمت ما سردسیر است و چند انباری و یک تنورستان قدیمی هم در یک گوشه اش با انباری بزرگ هیزم ، این خونه ای است که منو شوهرمو مادر شوهر و برادر شوهرم الانم زندگی میکنیم
من سال ۸۹ با ادامه تحصیلم در دانشگاه پیام نور عروس این خونه بزرگ سرسبز شدم کارشناسی ارشدم را هم گرفتم که اونموقع دو برادر بزرگ حسین، شوهرم هم با زن و بچه هاشون اینجا زندگی میکردن تا یک سال پیش هر دو برادر شوهرام با زن و بچه نقل مکان کردند
داشتم میگفتم که اواخر پاییز ۹۴ بود خونه شلوغ ما بخاطر فوت یکی از بستگان جاری بزرگم در ده همسایگی که با جاری کوچکترمم فامیل نزدیک بود خلوت شد همه رفته بودند مجلس تدفین اون،
برادر شوهر کوچکم که مجرد بود و از روزی که عروسشون شدم میدونستم عاشق منه و همش با لباس زیرام حال میکنه هر چه چراغ سبزم نشان میدادم انگار تو باغ نبود و فوقش با یه مالیدن یا شوخی و یا شونه کردن موهام کاری باهام نمیکرد اسمش مهدی است درس میخواند پنجشنبه بود اومد خونه مامان هم موند تا من تنها نباشم قرار شده بود شب همه برگردن که برف سنگینی بارید چون بین دو ده گردنه ی برفگیری هست تلفن کردن مامان گفتن نمیشه بیایم که مامان گفت نیاین مهدی اومده تنها نیستیم
مهدی جوان خیلی خوشتیپ قد بلند و بسیار زیبا است از هر چار داداشش زیباتر و رشید تره درست همسن هم هستیم حتی متولد یک ماهیم با چند روز اختلاف
۱۶ ساله بودم نامزد شدم بعد تمام شدن سربازی حسین وارد ۱۸ سال نشده عروسی کردیم مهدی ریش و سبیلش با انکه ۷سال از حسین کوچکتر بود مردونه تر و جذابتر بود
اتفاقات زیادی رخداد و بارها خودمو در اختیارش گذاشتم اما نتونست منو بکنه
تا اینکه: شب فوت عموی جاری بزرگم منو مامانش و مهدی تنها شدیم زیر یک کرسی خوابیدیم مادرش من روبروی مامان و مهدی مجاور من و مامان در پایهی بالای کرسی خوابید تا کمی گذشت و مطمئن شد مامانش خوابه طبق معمول و عادتش تا زمان و فرصتی کیر میآورد، پاشو دراز کرد لای پام کمی با کصم از رو شورتم ور رفت(چون میدونستم شب حتمن با پاش رو کصم مانور میده شلوار نپوشیدم با دامن بلند بودمو شورت) حشری شدم تا با دستم کنار شورتمو دادم کنار انگشت پاش رفت رو کص لخت و آب انداخته ام تا میتونست مالید و منم ابم اومد و دیگه ادامه نداد و انگار خوابش برد! هوس کیرشو کرده بودم انتظار داشتم بیاد سمتم منو بکنه ولی دیدم خبری نشد!
دیدم نمیتونم از درد کیرش که بارها از روی شلوار راحتی یا دامن بدون شلوار حتی شورت به بهانه های مختلف به لای باسنم رو کصم فشار داده بود و چقدرم سفت و بزرگ بود خلاص بشم
شورتو دامنمو در آوردم تیشرتی که پوشیده بودم تا روی سینه هام دادم بالا دیدم راه نفسمو میگیره اونم در آوردم ، دیوونه شده بودم تو حال خودم نبودم اگه مامانش بیدار شه ببینه چه اتفاقی میفته!
میخواستم با تن لختش که همیشه بدون زیرپوش فقط با شورت یا شلوار بسکتبالیش میخوابید پوستم تماسم بیشتر داشته باشه که اون شب شورت اسلیپ پاش بود خزیدم بغلش
خواب بود بیدار شد دستی به موهام کشید دستاشو پایین آورد حس کرد لختم اگه چشامو وا میکردم تعجب را تو چشاش در تاریکی شب هم میشد دید من به پشت خوابیده بودم و چشامو بسته بودم انگار خوابم دستش رسید به سینه هام که کم از کیرش سفت نبودند!
واقعا سینه هام تیر میکشیدند نوکشون مثل گلوله سفت شده بود پایینتر رفت تا رسید به لای پام فهمید شورتم ندارم کصمو مشت کرد مالید نفسم به شماره افتاد خوب فهمید که بیدارمو خودمو زدم خواب و چقدر کشته مردهی سکسشم اونقدر ادامه داد تا ابمو در اورد ولی من تشنه کیرش بودم باید منو میگایید
بغلم کرد منو به پهلو کرد و دستمو برد رو گردنشو انگار بغلش کردم لبشو گذاشت رو لبام آهسته گفت نازنییین جووون فدات بشم تو مال خودمی مگه نه؟! بگو مال منی ، فدات بشم و …
منم خودمو همچنان خواب زده نشان دادم و چند بار هی زیر لب انگار خواب خوابم میگفتم حسین نکن خستم بذار بععععععد
مهدی تو گوشم آرام و با حرارت میگفت عاشقتم شوهرتم تو مال خودمی بغلم کن شورتشو در آورد منو کشید رو خودش و کیر قلدر و خوشتراششو با دستش رو چاک کصم بالا پایین کرد گذاشت دم سوراخمو فشار داد تو چند تکان تا ته کرد تو کصم تازه فهمیدم کیر کیر که میگن اینو میگن نه مال حسینو که هم کوچکه هم سفت نیست!
خیلی زود آبش اومد شاید تو دومین فشار به ته کصم با یه لرزشی بگم شاید بگید اغراق میکنم حس کردم یک لیوان آب ریخت تو کصم
احساس خنکی کردم چون کص من واقعا از حرارت داشت جوش میآورد نمیدونم خانمها هم اینو میخونن یا نه اونا میدونن من چی میگم
متاسفانه من هی میخونم مینویسن آب داغشو ریخت و کوسم سوخت و این حرفا من که تجربه کردم آب مهدی انگار یخ دربهشتی که در تابستان داغ از فرت گرما وجودت را خنک میکنه و روحت جلا می بخشه منو به وجد آورد و آتش کصمو نشوند اونم زیر اون کرسی داغ که کیرش تو عمق کصم یک عالمه آب ریخته بود
تا آبشو ریخت منو نوازش کردو مواظب بود مامانش بیدار نشه منم تازه میفهمیدم چه خطری کرده ام! خیلی احتیاط کرد و دیگه حرف نمیزد منم همچنان خودمو خواب نشون میدادم تا کیرش حس کردم شل شد با یه تکان ملایم از کصم کشیدش بیرون اونقدر نوازشم کرد با آنکه خوب ارضا نشده بودم و تشنه و خمار گاییدنم بودم رو سینش خوابم برد یه وقت بیدار شدم دیدم هنوز رو مهدی هستمو او هم تو خواب سنگین
یواش غلطیدم بغلش خیس عرق بودم انگار از استخر در اومدم خزیدم جای خودم به عموی جاریم که فوت کرده بود دعا کردم که الهی شکر شری باعث خیرم شد
صبح مهدی دیر تر از منو مامان بیدار شد البته مامان چای را اناده کرده بود من بیدار شدم پاشدم صبحانه را اماده کردم گفت برو مهدی را بیدارش کن بیاد صبحانه بخوره
اومدم صداش کردم حس کردم خجالت میکشه ولی من گستاخ تر شده بودم انگار شوهر واقعی منه هی موهاشو کشیدم و اذیتش کردم بیستر از قبل تا دستشو انداخت سینمو گرفت کشیدم عقب چون ترسیدم مامان ببینه مهدی هم وانمود کرد شوخیه بیدار شد و من انگار نه انگار شب زیر کیرش بودم عکسالعملی نشان ندادم باور کنید گیج شده بود شایدم فکر میکرد خواب بوده دیده تا باز همه اومدن و خونه شلوغ شد و مهدی رفت دانشگاه رشت و مدتها خماری موند تو تنم
تا اینکه تابستانی که گذشت یک اتفاق زیبایی افتاد حسین تو صد خاکی سمت رودبار سه دونگ لودر خریده بود شب و روز کار میکرد دو هفته یک شب خونه بود مهدی هم رشت تو شرکت ساختمانی کار میکرد ماهی یک روزم نبود اغلب منو مامان و نوه پسریش تو خونه بودیم
هوای خنک تابستان بود مامان گفت میرم خونه خواهرم ناهار نمیام شام بذار شاید بچه ها یکشون اومد
گفتم حسین که نمیاد سه شنبه است جمعه تعطیلیشونه
گفت شاید مهدی اومد خیلی وقته نیومده دیروز باهاش حرف میزدم گفت شاید سهشنبه بیام تا جمعه پیشتون باشم
تا این خبرو داد انگار دنیا مال من شد
گفتم چشم مامان مهدی عاشق سفرزون است بذارم گفت باشه بذار
زنگ زدم مهدی که امروز میای؟! گفت اره تا شب اونجام گفتم چه بپزم گفت زحمت نکش با خودم یک عالمه غذا میارم یک هفته هم بخورین تمام نمیشه گفتم مرسی مهدی جوووون که بفکر منی بووووس
رفتم حمام و خوب خودمو تمیز تر کردمو شیو انداختم توری کصمو با کرم موبر تمیز کردم مثل آینه شد کذم آبرسان زدمو وصع ابرو و صورتمم عالی بود دو روز پیش آرایشگاه اومده بودم دل تو دلم نبود ،
حالا مگه عقربه های ساعت حرکت میکردن هر چه نگاه میکردم میدیدم حالا حالاها تا ظهر کلی مانده!!، کو تا شب؟!
ساعت نزدیکای ۱۴ بود داشتم اتاقمو مرتب میکردم با تعجب از شیشه پنجره دیدم مهدی تو حیاط داره میاد متوجه نشدم کی ماشینشو اورده تو زده پارکینک!!!
خوب نگاه کردم دیدم خودشه فکری زد سرمو شالمو ور داشتم پیچیدم صورتم رو تختم پاهامو باز کردم و دامنمو کشیدم تا بالای نافم شلوار راحتی خونه تنم بود با کش خیلی نرم بدون شورت خودمو زدم خواب اماده دلبری و وسوسه هر مردی برای گاییدنم شدم تا مهدی را اینبار آچمز کنم
مهدی پله هایی که به تراس منتهی میشد اومد بالا با زمزمه کردن ترانهای راست اومد در اتاقمو زد گفت صاحب خونه هستی؟!
منم خودمو زدم خواب .، ولی از زیر شالم واضح همه چیزو می بینم
تا درو باز کرد منو اینجوری رو تخت دید خشکش زد!
یواش اومد سمتمو نگاهی از عشق و شهوت به تنم انداخت خیلی آرام کش شلوارمو کشید بالا کصمو نگاه کرد برق چشاش اگر تاریکی ظلماتم بود معلوم میشد حسابی بر انداز کرد یواش دستشو کرد لای پام کصمو حس کردو دستشو ورداشت یواش یواش تی شرتمو که با دامن جمع شده بود داد بالا هر چه کرد سینمو ببینه نشد تا یقمو کشید نوک یکی از سینه هامو دید و اب دهنشو قورت داد صدای قلبشو بخدا میشنیدم
فکری کردو رفت سراغ رونام که میدونستم بیشترین علاقش رونهای من بود دستشو یواش کشید رونهام
دید نمیشه باید شلوارمو کاری بکنه از سمت ساقم کشید بالاتر بیشتر از زانوم نشد بیاره بالاتر چون سنگینی پام نمیذاشت با اینکه شلوارم حالت دامن شلواری داشت خیلی گشاد بود باز نشد
دید من هیچ تکانی نمی خورم دو سمت شلوارمو از کمرم گرفت ارام آرام کشید پایین سمت بالا تا کشاله های رانم لخت شد شروع کرد شلوارمو که زیر باسنم بود میلیمتری داد پایین جایی رسید دیگه نشد بده پایین باید زیاد زور میزد
فکری کردو دستاشو از زیرترش گرفت طوریکه باسنمو انگار بغل کنه با ضرب شلوارمو داد پایین تو همین حرکت منم خودمو سبک کردم شلوارم تا نزدیکی زانو اومد پایین!
باز ارام ارام شلوامو کشید تا درش اورد زود لخت شد کیرش مثل الوار دراز و کلفت سیخ و سرش باد کرده و آماده جر دادنم بود
دستشو کشید رونام تا میتونست نوازشم کرد و بوسید دیگه ترسی و سانسوری هم نداشت تا رسید کصم پاهامو داد بالا لبشو گذاشت جانانه کصمو خورد دیگه نتونستم صدای آخ و آهمو کنترل کنم میدونستم که میدونه خواب نیستم چون منو از پشت پنجره دیده بود مثل مار میپیچیدم بخودم برای نخستین بار بود خوردن کصم با لبهای مردی را تجربه میکردم حسین تا حالا از سینه ام پایینترو لب نزده بود با اینکه بارها کیرشو میخوردم تا سفت بشه التماسم میکردم کسمو زبان نمیزد میگفت مال زن پر از میکروبه پریود که میشه تا پریود بعدی هم اون میکروبها تو کصش هستند ولی مهدی داشت کصمو مثل یک کیک خوشمزه ، مثل بستنی گوارا لیس میزد و میخورد کونمم لیس میزد اوتقدر ادامه داد تا آبم با فشار اومد همشو خورد !! دیگه تو زمین نبودم حس میکردم بی وزنم و پرواز میکنم دیگه هیچ خجالتی از من نمیکشید اینو تو چشاش حالا به وضوح میدیدم وقتی دید ابم اومد کمرمو ماساژ داد بعد دامنمو کشید پایین گفت عشقم نازنینم بذار تا تو هم مثل خودم لخت لخت باشی کمرمو دادم بالا و بعد باسنمو تا در آورد بلندم کرد تیشرتمم کشید بیرون و شالمم که پیچیده بودم صورتم باز کرد حالا هر دو با چشمای باز همدیگرو میخوردیم
طولی نکشید من باز تشنه نوازشهای کوصم شدم گفتم مهدی جرررم بده کیرتو میخام پاره ام کن من مال توام
مهدی انگار هزران بار کص کرده بود (همان روز اعتراف کرد من اولین کسی هستم که میکنه) خیلی وارد بود پاهامو با دستش گرفت کیر گندشو گذاشت سوراخ کص لیزم تا ته کرد تو کص تشنه ام پاهامو جمع تر کردم اومد روم لبامو خوردو مثل اون شبی که گفتم ،
خیلی زود ابشو باز خالی کرد ته کصم باز احساس خنکی کردم همونجا بود نطفه آرش کوچولیم بسته شد باور کنید فهمیدم انگار موجودی ریز توی رحمم جون گرفت (چند روز گذشت تست گرفتم مثبت بود)نفس مهدی بالا نمی اومد هر چه تو کمرش جمع شده بود را ریخت تو کص تشنهی من
گفتم مهدی در نیار بذار تو کصم بمونه بذار زیرت باشم حس میکنم کصم داره از ذره ذره کیرت لحظه لحظه جون میگیره کفتم مهدی تو دلم بچه گذاشتی داداشت عرضه نداشت چند ساله نتونسته بود ولی تو تونستی ، گفت شوخی نکن ، گفتم به جون مامان حس میکنم یه پسر برام درست کردی ! او باور نکرد ولی من باور داشتم و همانطور بود الان که مینویسم شش ماهه پسر آبستنم اسمشو گذاشتیم آرش حسین فکر میکنه کار خودشه! کصم چنان میزد و کیر کلفت مهدی را هی فشار میداد مهدی از لذت تو هوا بود بخدا راست میگفتم قلبم تو کصم میزد مهدی هم اینو آشکارا در پوست کیرش حس میکرد و کیرش سفت و سفت مونده بود کاش زنایی کهکصشان با کیر درشت و مردی فراخور خودشان پر میشه این سرگذشتو بخونن اونا میدونن من چی میگم ، مهدی ارنجهاشو ستون کرده بود من اذیت نشم گفتم همه وزنتو میخام روم باشه دستاشو خودم ازاد کردم مدتها زیرش موندم حس پیروزی حس زن بودن حس درد زیبا را میکردم تا مهدی هم لبو دستهایش بیکار نبود منم مانند او همدیگرو میخوردیمو نوازش میکردیم قربون صدقه هم میرفتیم تا مهدی شروع کرد به گاییدنم حالا خیلی آرام کیرشو تا نوکش می کشید بیرون بعد تا خایه هایش میکرد تو کصم نمیدونم چقدر طول کشید ولی من بارها ارضا شدم و باز دلم میخواست تا اینکه مهدی بار دوم باز آبشو با فشار ریخت تو کصم حس میکردم کیرش تا نافم میاد بالا تا نزیکی های غروب تو بغل هم بودیم مامان زنگ زد که از مهدی خبری شد؟ مهدی اشاره کرد بگو نه گفتم نه زنگی نزده
گفت زنگ میزنم گوشیش دسترس نیست (رو پرواز گذاشته بود) مامان گفت شامو چی کردی گفتم مهدی گفت نذارم شام میاره
مامان گفت خواهرمم با من میاد خونه مرتبه ؟ گفتم کمی معطل کن من خوابم برده بود
گفت باشه تا غروب افتاب سرشو گرم میکنم خونه را خوب مرتب کن
تا غروب یک بار دیگه منو گایید اینبار خیلی طولانی منم که سیر نمیشدم اونقدر لب و تن همو خوردیم همه جای تنمون جای لب و دندان بود سینه هامو همه سرخ کرده بود و میدونستم تا حسین بیاد کبود و سیاه میشن اصلا هم برام مهم نبود چون تا من لخت نمیشدم حسین کاری به من نداشت میدونستم دستم بمن نمیزنه فقط به مهدی میگفتم گردنمو مک نزن و زیاد نخور که معلوم نشه مامانت شک نکه
اون روز تمام شد و شب رسیدو خواهر مامان با نوه مامان هم از راه رسیدن حالا مهدی رفته بود بیرون زنگ زده بود دارم میام که مامانش زنگ زد مهدی الانه که برسه ما هم راه افتادیم تقریبا با هم رسیدن
مهدی دو شب را نتونست کاری کنه فقط وقت رفتن تو اون تنوراستان سرپایی مواظب مامان شدیم منو گایید و رفت
یکبارم ۱۴ آذر بود اومد متاسفانه حسین خونه بود بازم با عجله در همان تنورستان منو گایید حالا شکمم تا حدی بالا اومده بود هر دو منتظر دنیا اومدن آرش جونمون بودیم این بار دو دفعه پشت سر هم منو گایید می پرسید ضرری به بچون که نداره؟! گفتم نه خواستم از کوننم منو بکنه گفت نه بذار بچه دنیا اومد مهرکونتم ور میدارم کصتم اونقد مگایم تا پاره بشه , ۱۵ آذر بود رفت
از ۱۸ آذر مهدی را بنا به گزارشی سر نا آرامیها گرفتن بازداشته دو بار تا حالا وقت ملاقات گرفتیم یکبارشو موفق شدیم اونم فقط مامانشو و داداش بزرگشو گذاشتن من و بقیه نتونستیم ببینیم
هنوز حکم محکومیتش مشخص نشده کار من و مامان شده گریه و زاری…
کون میدم فقط به زوج راننده کامیون و شاگردش
سعید از تهران ۰۹۲۰۶۳۰۹۲۰۰
سلام وقت بخیر…
امید هستم از ارومیه نفر سوم زوج میشم سایز بزرگ با تجربه و بکن حرفهای زوج یا خانم تماس بگیرین
۰۹۳۸۸۱۹۶۷۷۰