رها در آغوش

این داستان مال سالها پیشه سالهایی که شادیها هنوز واقعی بودند …

 

من و زنداداش در کودکی هم بازی بودیم تا کلاس پنجم با هم تو یه میز می نشستیم
زنداداش که اسمشو میذارم رها به من خیلی عادت کرده بود
کلاس پنجم من چیزی از سکس نمیدونستم ولی نگو رها میدونه
با هم زن و شوهر می شدیم زیر یک پتو می رفتیم
بارها او می اومد رو من من میرفتم رو اون کیرمم سفت میشد ولی چیزی بیشتر از اون نبود
رها دوس داشت کیرمو لای پاش عقب جلو کنم می گفت اینجوری کنی بچه دار میشیم
پنجم را هردو قبول شدیم راهنمایی پسرانه و دخترانه بود خونه رها عوض شد خیلی از هم دور شدیم من وصفینار بودم اونا رفتن بالای تهرانپارس فقط در مراسمی همدیگرو میدیدیم
نگفتم رها نوه عمه مامانم بود
دوری خونه ها فاصله انداخت و من شاگرد ممتاز بودم در سال دوم دبیرستان بورسیه شدم به آمریکا اونجا رها برام نامه مینوشت منم جوابشو میدادم عکسامونو به هم میفرستادیم
تا داداشم که 5 سال از من بزرگتره از رها خواستگاری می کنه خانواده ها موافقت می کنند و خیلی زود بساط عروسی پا می شه که مامان زنگ زد جریانو بمن گفت منو میگی انگار دنیارو زدن به سرم با صدای بغض گرفته تبریک گفتم مامان گفت چته گفتم من عاشق #رها بودم چطور حاضر شد با داداش ازدواج کنه!؟
گفت پسرم تو که دیگه ایران نمیای رها را خیلیا میخواستن با زهرا خانم مامانش حرف زدم اولش گفتم بهمن از بچگی رها را دوس داره ولی به نتیجه رسیدیم اینجوری بشه
گفتم عیب نداره عشق یکطرفه را من نمیخوام اگه رها هم مثل من بود تن به این ازدواج نمیداد
عروسی انجام میشه و دیگه رها نامه ای برام ننوشت و منم هر چه می کردم از دلم بیرونش کنم نمیشد

 

با موفقیت دکترایم را گرفتم یک سالی هم موندم امریکا باور کنید تا اون زمان من سوگند خورده بودم که با هیچ زن و یا دختری سکس هم نکنم تا بمانه ازدواج
پیشنهادهای زیادی از همکلاسی های امریکایی و حتی ایرانی برای ازدواج داشتم همه برام بی معنی بود
سال 1356 اومدم ایران بدون خبر دادن به خانواده ضمنا در امریکا ضمن تحصیلم تو آزمایشگاهی کار می کردم پول خوبی هم تو حسابم بود مخصوصا سال اخر که خیلی عالی بود
خونمون از وصفنار به سی متری کارگر عوض شده بود پدر یک خونه ویلایی دو نیم طبقه #مشجر بزرگ 600 متر خریده بود که پایین پارکینگ و یک سوئیت بود اول و دومم یکیش مامان و بابا و خواهرم که طلاق گرفته بود با بچه اش می نشستند طبقه بالا هم دو قسمت شده بود یکیش داداش و رها و بغلش خالی بود بعنوان مهمانخانه بود که مهمانان شب میخوابیدن و سوئیت پایینم یک زن و مرد جوان. بودند که به خونه رسیدگی می کردند اجاره نمی دادند خورد و خوراکشون هم با پدر بود و مرده یه کاری در بیرونم داشت ولی از ساعت 2 به بعد به باغچه و حیاط می رسید
با ادرسی که داشتم رسیدم دم در زنگ سرایداری را زدم پرسید کیه گفتم بهمن از امریکا اومدم که درو باز کردو با عجله دوان دوان اومد پیشبازم تا منو دید شناخت چون عکسهامو دیده بود هی خوش امدگویی کرد خانمش اومد اونم دست داد و احوالپرسی کرد اسم پسره صمد بود به خانمش گفت پروانه بدو به حاج خانم و حاج آقا مژده بده
اونم دوید تا برسم به ساختمان اصلی مامان و بابا و خواهرم تهمینه منو تو آغوش گرفتند و بعدش آقاداداش و خبر کردن و زنداداش اونا هم حسابی منو بوسه باران کردن
بماند که همه فک و فامیل دور و نزدیک خبر شدند و چند روز و شب من دست به دست میشدم
از رها بگم مانکنی به تمام معنی زیباتر از قبل با تناسب اندامی که فقط یک نقاش نابقه میتونه بکشه و پیکرتراشی چون میکل آنژ … وقتی پرید بغلم کرد و لباش خورد رو صورتم همه اعضای تنم لرزید
اتش عشق عجب غوغایی کرد انکه من او را سالیانی خاموشش کرده بودم یکباره شعله ور شد …
شاید جوانهای امروزی باورشان نشود من دکترای شیمی 27 ساله در مرکز آزادی جنسی جهان نه سکسی کرده نه حتی کصی را دست زده یا دیده بودم از مجله و فیلم پرنو نفرت داشتم وقتی برجستگی کص رها را از زیر ساپورتش دیدم و نقش شکاف پف کرده و هوس اندازشو دیدم دیگه چشام از چشای آبی خوشرنگش نمیتونست چیز دیگری را ببینه
رها نشسته بود رو بار پذیرایی دوربین بدست پشت سر هم از من و اطرافیان که خودمون بودیم عکس می گرفت
رشته دانشگاهی رها هنر بود تخصصش هنرهای تجسمی
رها میدونست من دارم کصشو نگاه می کنم طوری خودشو جابجا می کرد که بیشتر ببینمش
شب اول گذشت تا نزدیکی های 4 بیدار بودیم

 

همه خوابیدن جز من به دو دلیل یک از فراق رها دوم تایم امریکا و ایران و خوابی که از لندن تا تهران کامل بودم
من ابتدا بغل مامان بعد بغل خواهرم تهمینه خوابیدم تا خوابشون رفت رفتم بالا مهمانخونه دراز کشیدم و خیال رها رهایم نمی کرد …
ساعت حدود 10 بود مامان اومد اتاقم من دمرو خوابیده بودم فکر کرد خوابم ارام ملافه ام را مرتب کرد و رفت
بعد مادرم فکر میکنم تهمینه بود اومد و رفت
طولی نکشید حس کردم فضای اتاق را یک انرژی عجیب پر کرد سرمو چرخوندم خودش بود رها ..
بدون مقدمه لبشو اورد گذاشت رو لبام که دیگه چرخیده بودم به پشت افتاد روم با سیلی از اشک حالا نبوس کی ببوس
تن بی نظیرش انگار پر قویی بود روی بدنم و آتشی که به اعماق استخوانم می نشست بغلش کردم دوس داشتم همه تنشو لمس کنم سینه های مرمرین اش گردن بلورینش کمر باریک و باسن گرد و هوس انگیزش همه سلول به سلولش برایم تازه بود یادم رفت که او زنداداشم است باور کنید
انگار همان دوران دبستان وصفینار و راه آهن و قلعه مرغی و … بود منو رها تا با صدای اذان از رادیوی بابا که عاشق مأذن زاده بود مانند فیلمهای ایرانی به هوش آمدم گفتم رها میان میبینن بده منو تو نامحرمیم
گفت من مال تو ام محرم تر از تو کسی نیست ولی پاشدم دوشی گرفتم ناهار و صبحانه اماده بود و دید و بازدید ها دیگر دهها روز مجال تنها بودن با رها را رها نکرد .
خانه ای در زرگنده کمی کوچکتر از مال پدر خریدم شیک تر و جا دار تر از خونه پدر با ویوی بسیار باز از بیم اینکه رها اسیرم نکنه این کارو سریع کردم خبر دادم که خونه خریدم پدر عصبانی شد که این خونه مگر چی بود مامان وساطت کرد اومدن دیدند خیلی بهتر از خونه پدر است همه خوشحال شدند ولی رها نه اینو تو چهره اش همه میخواندند.
یکسال سپری شد من شرکتی تاسیس کردم و فراورده های #شیمی تولید کردم وضع مالیم خوب بود سعی داشتم از رها دور باشم چون تا بهم می رسیدیم آتش تنهایمان نابودمون می کرد مریض می شدیم بارها در مهمانی ها هر دو کارمون به بیمارستان کشید صدای #انقلاب خیابانها را روز بروز ابری تر و بارانی و طوفانی می کرد تا در عین ناباوری من که مقایسه با کشورهای دیگر می کردم در 22 بهمن 57 حکومت عوض شد

 

من هرگز قاطی سیاست نبودم و نشدم جنگ ایران و عراق شروع شد
من سربازی نرفته بودم تنفس خواسته بودم قرار بود 58 برم سربازی که معاف شدم و ورقه معافیت دادند با شروع جنگ تا شنیدم خرمشهر را گرفتن رفتم پادگان جی داوطلب از طریق ارتش راهی جبهه شوم قبولم نکردن تا به وساطت یکی از فامیلهایم در قسمت لجستیک ارتش 30 ماه رفتم جبهه توی سی ماه یک بار اومدم خونه چند روزی ماندم و رفتم اخرین باری که اومدم دیگه نرفتم دوباره شرکتمو فعال کردم مبادرت به وارد کردن مواد شیمایی برای داروسازی کردم رها هنوز مانند یک دختر سرکش هر از گاه سر راهم سبز میشد و رشته افکار و اعمالم را به هم میریخت نمی خواستم به داداش خیانت کنم تا یک روز آدرس دفترم را پیدا کرده اومد پیشم تا وارد اتاقم شد باور کنید احساس کردم انرژی کیهانی بر من فرود آمد خدایا چی می دیدم چقدر زیباتر چقدر موزون و تراشیده اجازه به منشی نداده بود تلفن کند گفته بود همسرشم از امریکا اومده ام منشی پشت سرش بود گفتم درو ببند گفت اقای دکتر ببخشید نمیدونستم همسر دارید
گفتم حالا بدونید درو ببند ما را تنها بذار چه گفت و چه گفتم حکایتش #فراوانه اخر حرفش این بود که چطور داداشت بمن خیانت می کنه و چندتا دوست دختر اختیار می کنه ولی من عشق سوگند خورده ام را نبینم ؟
خیلی حرفها رد و بدل شد تا زودتر از همیشه از دفتر رفتیم بیرون ناهاری خوردیم و شعله ها از سوختن به #گرمایش تبدیل شد و رفتیم خونه پدر گفتم مواظب رفتارت باش تو خونه حرکات اشتباه نکنی باشه بعد این با هماهنگی بیشتر همو می بینیم
تحقیقاتمو شروع کردم به توصیه رها از صمد شروع کردم اول از داداش خیلی راضی بود بعد جریان رابطه اش با زنش #پروانه را گفت که چندین بار می بینه که درحال تمیزکاری قصد تجاوز داشته
بعد به یکی از زنهایی که پرستار است اشاره کرد که چطوری وقتی رها نیست حتی میاره خونه شب را تا صبح می مونن پیش هم حتی گفت مامانتم فهمید هر چه ممانعت کرد نشد و رها یکشب که نبوده بی مقدمه میاد خانم را با داداشت سر تخم می گیره حتی تقاضای طلاقم کرد
با وساطت مامان کار به صلح کشید
رها پرسید چی شد گفتم چیزی دستگیرم نشد ولی رها بیا یک قولی به هم بدیم که سکس داشته باشیم ولی دخولی نداشته باشیم
گفت قبول شب به بهانه خونه مامانش زنگ زد دارم میام خونت گفتم بیا
منم سرایدار داشتم حسابی خونه را تمیز و مرتب می کرد زن و مردی و پسر و دختری که ترک بودند خیلی سالم و سن سالی هم ازشون گذشته بود پسرشون دیپلم میگرفت و دخترشون راهنمایی بود
من تو استانه 32 سالگیم بودم رها هم با هم 17 روز اختلاف سن داریم او 17 روز بزرگتره
رها اومد با چه تیپ و زیبایی و دلربایی …

 

تا درو براش باز کردم از پله هال اومد بالا من هزار بار مردم و زنده شدم صدای ضربان قلبمو باور کنید از چند قدمی میشد شنید
آغوش باز کردم تا برسیم رو تخت فقط شلوار تنمون بود
رها بدن بلورینشو نمیدونم از کجا میدونسته مال من میشه اپیلاسیون کرده بود دستام سر میخورد
تا رسیدیم کنار تختم هلم داد رو تخت چه جونی داشت من به این قد و هیکل به پشت افتادم رو تخت تو چشم ب5ه هم زدنی شلوار خودشو بیژامه منو از تن بیرونش کرد
من شورت داشتم ولی رها نه لخت مادر زاد
خدای من چه میدیدم 32 سال گذشته من نخستین کص را دیدم مات مبهوت بودم گویا رها فهمید که چقدر برام سوپرایزه …
بی حرکت جلوم ایستاده بود کص پف کرده سفید شیاری زیبا بدون حتی ذره ای از لبهای داخلی که بیرون باشه (تو #عکسها دیده بودم تیره و بالبهای داخلی اویزان) انگار کص یک دختر چهارده ساله کیرم شوک شد و جمع و آویزون باور کنید تا اون روز به اون کشیدگی به تو و کوچک نشده بود شاید زیر 10 سانت همش رفته بود تو !!
ولی خوشبختانه شورت تنم بود رها اومد روم لب تو لب سینه های شوخ و سفت انگار تزریق کرده با ممه های رگ کرده سیخ سیخ اندازه نوک شستهای دستش صورتی نسبتا تیره با هاله ای صورتی کمرنگ تا به هم خوردیم و زیر گلوشو خوردم و حرارت نفس داغم به بناگوشش خورد مثل مار پیچید سینه هاش تو #مشتام غلط میخورد و نوک ممه هاش زیر زبانم خوش طعم ترین و لذیذترین میوه بود که تو دهنم مزه کرده بودم تا سینه ها تو دهنم رفت کیرم مثل فنر اومد بالا که رها گفت جووون فدای اون کیر کلفتت برم که بیدار شد رها را جرررررررش بده
من دیگه یادم رفته بود تعهد چیه بولدوزرم دیگه نمیتونست جلودارم بشه شورتمو کندم رها گفت خودم در میارم که درش اورد کیرمو کرد تو دهنش تا دستش خورد به کیرمو سرشو کرد تو دهنش اندازه لیوانی آبم با فشار فوق العاد پاشید دهنشو انتظار نداشت داشت خفه می شد کشیدش بیرون هی پرشش تمام نمیشد صورت و موهاشو گردنش و سینه هاش انگار یک سطل ماست هم زده ریختن
خجالت کشیدم عذرخواهی کردم دیدم ابمو با چه هوسی داره ملچ ملوچ میخوره و میماله با عشق به سینه هاش گفت میدونستم از بچگیت فقط برای من نگه داشته بودی من عاشق آبتم عزیرم واقعا راست می گفت من حتی جق هم نمی زدم فقط تو خواب اونم همیشه با رها سکس می کردم تا بیدار میشدم شورتم پر اب کیرم میشد …
صورتشو پاک کرد و باز کیرمو گرفت دستش که دردمم می اومد ولی به خودم نمی اوردم خیلی وحشیانه دوس داشتم ببینم مزیه کص چطوره انداختمش زیرم پاهاش از تخت اویزون بود دیدم کصش بازو بسته میشه انگار میخوا کیرمو بخوره کیرمو انداختم شکافشو هی فشار دادم نمیرفت تو که یهویی لیز خورد رفت جای نرم و گرمی که #فیت کیرم بود فهمیدم سوراخ کصشه و کیرم رفته توش تازه دونستم سوراخش اون پایینه
اخه فکر میکردم وسط شکافشه

 

حالا داشتم تازه حال می اومدم هی با ضرب میکردم تو کص رها که دیدم دهن رها باز شد و نفسش داره قطع میشه فهمیدم داره ارضا میشه تند تر و محکم تر زدم تا باز ابم اومد ریختم تو ته کصش اون روز و شب را نمیدونم چند بار کردمش به اصرار خودش کونشم گاییدم که کیر نرفته بود
کیرم زیاد بلند نیست ولی کلفته طولش 16 سانته که سال 1380 با یک عمل جراحی بیضه هام حجمش کوچک شد عوضش طول کیرم 5 سانت اضافه شد که خیلی لذتبخشتر شده چون در هر حالتی رها را میتونم بکنم توصیه می کنم عمل کنید که تا نزدیکیهای سوراخ کونتون کیره میشه به طولش ازافه کرد
الان 21 سانته از تاریخ نخستین سکسم با رها سالیان زیادی مخفیانه رابطه داشتیم داداش هم دیگه غرو لندشو نمیشنید اونم باداشتن همچین پری با لاشی ها کیف می کرد که سر دعوای مامان سال 74 کارشون به طلاق کشید بلا فاصله من باهاش ازدواج کردم یک دختر و دو پسر دوقولو داریم هنوزم وقتی سکس میکنیم اون زنداداش منه من برادر شوهرشم اینجوری خیلی مزه داره اسامی که گفتم همه بجز خواهرم غیر واقعی است خواهرم تهمینه با عشق اولش تونست ازدواج کنه رفتن #سوئیس زندگی می کنند یک بچه هم از عشق اش داره پدر سال 61 فوت کرد مامان هزار افرین با داشتن 94 سال هنوز مثل یه دختره اونم با دکتری تو سن و سال خودش ازدواج کرده خیلی باحال رندگی می کنند .
داستانهای اغلب کسانی که با زنداداش رابطه سکس دارند را خوندم لذت بردم من و رها الان 67 ساله ایم ولی هرکه ببینه باور نمیکنه 40 سالم داشته باشیم…

بازدید از تبلیغات و سایت وبکم سکسی یادت نره! ممنون

4 دیدگاه دربارهٔ «رها در آغوش»

  1. جزو زیباترین و خوندنی ترین سرگذشتها بوده که عشق و سکس در بغل هم تعریف شده

  2. مهرداد

    عجب حکایت زیبایی براووو جوانان کهنسال آفرین به شما ها همه چیز تمامها خوش بحالتون همیشه کیف کردین
    پس عشق به زن داداش از زمان هابیل و قابیل ادامه داره منم حکایتم چاپ شده ولی سرگذشت شما یک رومان زیباست کتابش کنید چاپ بشه ترا خدا
    منم فقط زنداداشمو گاییدم و بس اینجای زندگیمون یکیه و هر دو آکادمیکیم خیلی دوستون دارم

  3. یه عاشق

    جذاب ترین داستانی بود که خونده بودم واقعا خوشم اومد خیلی لذت بردم ممنون

دیدگاه‌ خود را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

پیمایش به بالا