سلام
اسم من نرگسه . دانشگاهمو دوسالی هست تموم کردم، لیسانس گرافیک دارم ۲۸سالمه، قدم ۱۷۲ سانتی متر و وزنمم نزدیکای ۷۰، بدنم توپر و اون چیزیه که خودم راضیم. سه ساله که ازدواج کردم، خاطره ای که میخوام بگم دلیل باز شدن پای من به سایت شهوتناکه.
***
از ایام دانشگاه که یکی از دوستای دانشگاهم بهم معرفیش کرده بود همیشه دنبالش میکردم اما قصدی برای ثبت نام نداشتم ولی این خاطره رو دوس داشتم تعریف کنم تا شاید ذهنم کمی آروم بشه، چون تا مدت ها منو درگیر کرده بود.
از همسرم میگم که به خاطر شغلش که بهتره اینجا نگم خیلی کم تو تهران میمونه و اکثر روزای سالو تو این سه سال از من خیلی دور بوده، اونقدرا هم مثل من گرم نیست که به خاطر خیلی مسائل شغلشو ول کنه و برگرده تهران، خیلی خوبه و تنها مشکلی که هستش همین موضوعه.
بریم سراغ خاطره ای که یه اتفاق از قبل برنامه ریزی نشده بود و شاید واسه من هم لذت بخش بود هم برای مدت زیادی درگیر کرده بود ذهن منو
همونطور که گفتم من بیشتر وقتا تنها میمونم و بیشتر شبا دختر خواهرشوهرم میمونه پیشم. اسمشو تو این داستان سمیرا گذاشتم که البته اسم اونم مثل اسم من واقعی نیست.
سمیرا ۲۲سالشه و تو تهران دانشجوعه. توی دانشگاه با یه پسر شمالی آشنا شده بود که اسمش آرمان بود بود(البته دیگه اسم پسره رو واقعی نوشتم)، پسره درسشو تموم کرده بود و برگشته بود شهر خودشون اما با هم در ارتباط بودن و واقعا هم همدیگه رو دوست داشتن.
پارسال تابستون بود که خانواده سمیرا و خواهر بزرگترش که متاهل بود همگی تصمیم گرفتن که باهم برن شمال. اونجا فامیل هم دارن. سمیرا هم از شدت خوشحالی نمیدونست چیکار کنه چون قرار بود پسره رو ببینه، از اینایی که به قولی میگن تو کونش عروسی بود. سمیرا به منم گیر داده بود که توام باید با ما بیای بریم شمال. من زیاد علاقه ای نداشتم اما از طرفی بیشتر از یه ماه بود که شوهرمم ندیده بودم. گفتم میرم از این تنهایی هم درمیام حال و هوامم عوض میشه.
بعد از اطلاع به همسر و باهاش حرف زدن دو روز بعدش راه افتادیم. یه ماشین خانواده سمیرا بودن یه ماشین هم خواهر بزرگتر سمیرا با همسرش. من و سمیرا هم تو ماشین خواهرش بودیم چون اون یکی کامل پر بود.
قرار بود سه چهار روز بمونیم چون خورده بود به تعطیلات و کسی کار خاصی نداشت تو اون چند روز.
تهران که بودیم سمیرا تو خونه ما به پسره گفتش که میخوایم بیایم اگه جور شد قرار میذاریم که ببینیم همو. گفتش که مگه میذارن تنها بیای بیرون؟ که سمیرا برگشت گفت زنداییمم میاد فکر کنم با اون بتونم بیام، آرمان هم گفت باشه پس سلام منو برسون بهش که هر سه تاییمون خندیدیم.
دو روز بود رسیده بودیم و قرار بود که پس فردا صبحش برگردیم تهران. سمیرا هم هرکاری میکرد و هر بهونه ای میاورد مامانش نمیذاشت که بره بیرون، آخرش دست به دامن من شد که به مامانش بگم منم باهاش میرم تا اجازه بده. من گفتم پس بذار شب دیروقت باهاش حرف بزنم که خواهرت سریش نشه اونم باهامون بیاد. من با مامانش حرف زدم و راضیش کردم که اشکالی نداره من باهاشم، حرفو کشوندم سمت شوخی و گفتم اتفاقا منم خوشحال میشم که باهاش مجردی بریم بیرون. بالاخره راضی شد و قرار شد فردا بریم بیرون. من کلا آدم بی خوابیم. تا صبح نشستیم با سمیرا و قرار شد صبح بریم و برا ساعت یازده دوازده که خواهرشم اونموقع ها بیدار میشه برگردیم. سمیرا گفت با آرمان هماهنگ کردم بریم خونه مامان بزرگش که فوت کرده. من گفتم سمیرا خاک تو سرت خونه چرا؟! گفت نگران نباش و من میشناسمشو از این حرفا. منم با خنده گفتم غلط کردی.
صبح ساعت هشت با اسنپ راه افتادیم و رفتیم لوکیشنی که فرستاده بود واسش. یه خونه آپارتمانی دو طبقه بود تو یه کوچه خیلی طولانی. من گفتم سمیرا نریم بیشعور، که گفت نگران نباش عزیزم. منم سرمو تکون دادمو خندیدم. زنگ زد پسره اومد پایین. دست دادیم با هم و رفتیم بالا. چقد خوشحال بودن از اینکه همو دیده بودن. من نشستم رو مبل سمیرا و آرمان رفتن آشپزخونه که مثلا آرمان میوه و اینا بیاره اما غلط کرده بودن صدای لب و لوچشون تا هال میومد. میوه و آبمیوه آوردن از آشپزخونه، پسره گفت اجازه بدین ما بریم طبقه بالا پیش شما یکم موذبیم. منم گفتم خواهش میکنم شما راحت باشین. برگشت گفت من زنگ زدم یکی از دوستام بیاد که شما تنها نباشین من از جام پاشدم گفتم نه ممنون این چه کاریه، که گفت نه خیالتون راحت فقط گفتم بیاد که تنها نمونین. تا من چیزی بگم این بیشعورا رفتن بالا. منم پر دلشوره نشسته بودم رو مبل. ده دقیقه یه ربع بعدش یه نفر کلید انداخت و اومد تو خونه. پاشدم دیدم یه پسر ۲۲ ۲۳ساله که البته قیافش بیشتر از سنش میخورد، خوش هیکل و قد بلند بود بهم سلام داد. بهم دست داد و احوالپرسی کردیم. خودشو معرفی کرد و گفت که اسمش فرزاده باشخصیت و خوش برخورد بود. رفت از آشپزخونه چایی آورد و اومد روبروی من نشست. هیچوقت آدمی نبودم که دروغ ببافم پس یه چیزیو میخوام بگم که واقعا به عنوان یه زن تپش قلب داشتمو و انگار با دیدنش بدنم داغ شده بود.
هیچوقت با دیدن کسی حس سکسی پیدا نکرده بودم. درسته منم آدم بودم حتی قبل ازدواج هم یه بار لاپایی و از کون داشتم اما هیچوقت اینطوری یهو هات نشده بودم. شاید به خاطر این بود که بیشتر از یه ماه هم میشد که شوهرمو ندیده بودم و سکس نکرده بودم. بعد خوردن چایی و آشنا شدن با همدیگه پسره پاشد تلویزیونو روشن کرد و اومد کنار من نشست. انگار ناخودآگاه نفسام داغ میشدن. برگشت گفت اونا رفتن بالا چندساعتی هم فکر کنم کار داشته باشن، ما چیکار کنیم که حوصلمون سر نره
گفت میخوای بریم بیرون؟ گفتم نه شانس نداریم فامیلا تو این شهرن یه وقت میبینن بیچاره میشم. یکم گذشت گفت راحت باش روسریتو در بیار. گفتم راحتم که با خنده گفت راحت تر باش. روسریمو درآوردم. یه کت بدون دکمه و شلوار مشکی رنگ ست تنم بود که بالاتنه هم از زیر کت یه تیشرت سفید خنک تنم بود. اونم یه پیرهن طوسی روشن با شلوار مشکی پارچه ای تنش بود. یهو دستمو گرفت آروم تو دستش گذاشت. گفت پس بیا ما هم حال کنیم. گفتم چی؟!! گفت رک باشم باهات؟ بیا یکم بغلم فقط بغل نه چیز دیگه ای
لامصب انگار مسخ شده بودم میگفتم نه اما انگار خودمم میخواستم. گفتم نه من متاهلم نمیشه، برگشت گفت خب اینجایی الان و فقط یه بغله نه چیز دیگه ای. رو مبل دستشو انداخت گردنم، تکیه داد منو به خودش، آروم لپمو بوسید. نفسام انقد تند شده بودن خودمم نمیدونستم چیکار کنم. خودش پاشد منم بلندم کرد از رو مبل از پشت چسبید بهم. هیچی نمیگفت فقط سرشو برده بود تو موهامو نفس میکشید. یه لحظه به خودم اومدم دیدم قشنگ سیخ کرده و محکم چسبیده بهم. دستاشو دور شکمم حلقه کرده بود و چسبیده بود بهم. دستاشو آورد بالاتر و سینه هامو محکم میمالید طوری که دردم میگرفت. یهو آروم گرفت و تو گوشم گفت میشه بکنمت؟ از تعجب و استرس داشتم میمردم. از بغلش دراومدمو گفتم نه، معلومه نه. که همونجوری چسبوندم به دیوار و گردنمو خورد. احساس میکردم لای پاهام خیس خیس شده، دست از خوردن کشید. رفت در خونه رو قفل کرد و اومد گفت میشه بکنمت؟ یه ماه بود خالی نشده بودم انقد هات بودم که نمیدونستم چی بگم. صورتمو میبوسید همش، دستمو گذاشتم رو لبش و گفتم پس اون دوتا هیچی نفهمن. گفت جون مادرم که فقط اونو دارم چیزی نمیگم. انگار دلم قرص شد. شروع کردم کتمو دربیارم که اون خودش بعدش تیشرتمو درآورد و دکمه شلوارمم باز کردم و درآوردش. خم شدم جورابامو درآوردم که چسبید بهم. یه شرت و سوتین ست قرمز رنگ تنم کرده بودم، یه دستشو برد تو شرتمو با یه دست دیگش سینه هامو میمالید. همزمان گردن و لاله گوشمم میک میزد. سوتینمو باز کرد اما شرتمو درنیاورد. انگشتشو که برد لای چاک کصم ناله کردم که منو انداخت رو مبلی که بزرگتر از بقیه بود. پیرهنشو درآورد و شلوارشو کشید پایین، جوراباشو درآورد که من پاشدم. یه شرت نقره ای رنگ طرح دار تنش بود که کلفتی کیرش داشت میترکوند شرتشو.
کشیدم پایین شرتشو، یه کیر چهارده پونزده سانتی اما کلفت و شق پرید بیرون. از پایین زبون زدم تا بالاش، با ولع میخوردم و لیس میزدم که بلندم کرد و خوابوندم رو تخت. سرشو برد لای پاهام، شرتم خیس آب بود. حسابی بو میکشید و نفس نفس میزد. زد کنارو با زبونش افتاد به جونم. بدنمو کامل لیزر کردم اما بالای کصمو گذاشتم مونده، یه ذره بالای کصم موی ریزی نگه میدارم چون حس خوبی میده بهم. از بالای کصم میخورد تا سوراخ کونم. ناله میکردم، آه میکشیدم، نفس نفس میزدم. چند دقیقه خورد واسم که دیگه شرتمو درآورد و انداخت اون طرف اتاق. کشوند کنار مبلو خودش اومد وایساد.انگشتاشو با زبونم خیس کرد مالید سر کیرش و آروم آروم فشارش داد تو کصم. ناله میکردم بس که کلفت بود. شروع کرد به عقب جلو کردن، ضربه هاشو محکم تر میکرد. پاهامو انداخته بود رو شونه هاشو طوری با حرص میزد که رونام میلرزید. همزمان ساق پاهامو لیس میزد، کف پاهامو لیس میزد و تلمبه میزد. داد زدم که داره میاد پاهامو دودستی گرفت تو دستاش و تلمبه هاشو آروم ولی قدرتی کرد. از ته وجودم داشتم ارضا میشدم و اونم با همه وجودش داشت میزد. پاهام میلرزید کصم آتیش گرفته بود چشامو نمیتونستم باز نگه دارم و خودم حس میکردم سیاهیشون رفته و چشام سفید شدن.
اما اون قطعش نکرد. چند دقیقه که گذشت گفتم بخواب،دراز کشید کف اتاق، نشستم روش دستامو گذاشتم رو سینه هاش عین یه وحشی بالاپایین میشدم، سواری میکردم رو کیرش، چشاشو بسته بود و معلوم بود داره حال میکنه
همونجوری پاشدم از روش، گفتم دوس داری بشینم رو صورتت که گفت خفم کن. با کصم رفتم رو دهنش، حالا من داشتم تلمبه میزدم با کصم. با کونم ضربه میزدم رو دهنش. پاشدم یکم واسش ساک زدم. داشت میترکید. خندیدم گفتم راستشو بگو چندوقته پره که گفت شاید بیشتر از دوماه
گفتم دروغ نگو پس چرا ارضا نمیشی؟ که گفت به جون مادرم دوستم به من چیزی نگفت راجب سکس اما خودم احتمال دادم سکس کنم یه قرص رفتم بالا.
داگی شدم یکم کص و کونمو خورد. کرد تو کصمو به قصد کشت میکرد. یکم گذشت که بازم ارضا شدم اما نتونستم رو زانوهام وایسم و بی اختیار رو شکم خوابیدم و کیرش دراومد. تو همون حالت داد تو کصم دستشو گذاشت رو دهنمو طوری میزد که داشتم جر میخوردم. تو گوشم گفت چقد پایه ای گفتم زیاد تو فقط بزن. که گفت اوووف پس هروقت گفتم آبم میاد زانو بزن. داشتم لذت میبردم. شوهرم هیچوقت اینطوری نکرده بود. اولین بار بود جر خوردنو درک میکردم که یهو گفت دارم میام. نشستم زانو زدم زبونمو درآوردم بیرون. با دستش سر کیرشو میمالید و نفس نفس میزد. نفساش قطع شدن و یهو دستشو گرفت از کیرشو محکم نعره زد. آبشو با فشار خالی کرد رو زبونم. خیلی داغ بود از رو زبونم سر میخورد کش میومد میریخت رو سینه هام. خیلی زیاد و پرفشار اومد. چیزی که رو زبونم بود و خوردم. کیرشو گرفتم تو دستام و با زبونم آبشو میخوردم. عشق میکرد و ناله میکرد. سر کیرشو میمالید رو سینه هامو بعدش میکردم تو دهنم.
رو شکم دراز کشیدم و خوابید پشتم. دوتامونم جون نداشتیم
همه این اتفاقا تو یه ساعت افتاده بودن اما جالب اینجاست اونا هم هنوز بالا مشغول بودن. بهم گفت ببخشید که اذیت شدی اما همیشه زود میاد آبم اما قرص قوی خورده بودم. که گفتم پس بذا یه چیزی بگم تو هم حال منو سر جاش آوردی.
پاشد گفت پس لباسارو بپوشیم اونا اگه اومدن چیزی نفهمن که دیگه انقد شهوت رفته بود تو جونم که گفتم مهم نیست سمیرا دهنش قرصه. رفتم دستشویی شستم خودمو آرایشم پاک شده بود که آرایش کردم. اومدم بیرون دیدم لباساشو پوشیده کمک کرد لباسامو پوشیدم و اومدیم نشستیم رو مبل ای دی تلگرامشو داد بهم و بعدشم اونا اومدن پایین، معلوم بود سمیرا هم از کون داده بود. خدافظی کردیم پسره اسنپ گرفتو برگشتیم خونه فامیل. فردا برگشتیم تهران. شبش که سمیرا پیشم بود پرسیدم گفتم شیطونا اون روز چیکار کردین که گفت هیچی، گفتم با من راحت باش منم مثل تو جوونی کردم که برگشت گفت تو خیلی مهربونی من بهت اعتماد دارم اما جون سمیرا به کسی نگیا اون روز واسه اولین بار سکس کردم، گفتم از کجا که گفت حواسم هست از عقب بودم باهاش، که گفتم نوش کونت و خندیدیم.
پرسید شما همون نشسته بودین؟ گفتم معلومه پس میخواستی چیکار کنیم؟ که گفت هیچی گفتم شاید توام خواستی دایی نبوده یکم عشق و حال کنی که برگشتم گفتم ای بیشعور و بازم خندیدیم. من هیچوقت تو تلگرام به فرزاد پیام ندادم. یکم با خودم سر سکس کردنم درگیر بودم اما بعد از مدت ها این قضیه رو تونستم هضمش کنم ولی واقعیت این بود که بهترین سکسی که انجام دادم همون روز بود و هیچوقت اونطوری حال نکرده بودم. دارم مقاومت میکنم که دوباره کس ندم ولی شاید بزودی تسلیم بشم چون به قول یکی از دوستام دیگه لاگشا شدم ( یه چیزی شبیه پاگشا اما با کیر ) و مزه ی کیر رو واقع نمیشه فراموش کرد اونم کیر سر حال و جوونی مثل کیر فرزاد…
***
مرسی که تا انتها خاطرمو خوندین دوس داشتم تو سایت بگم براتون.
منم میخوام
آخخخ جووونم بیا پیش خودم یه حال درست حسابی بکنیم ۰۹۱۹۵۶۶۴۳۱۱
افرین دخترخوب کوس واسه دادنه دیگه البته یکم هواست باشه من اگه دختربودم یه روزدرمیون میدادم الان که پسرم یه روزدرمیون میکنم
نوش جونت کوس واسه دادنه دیگه عزیزم نوش جونت خوب نوشتی