صابر فاکر
تقریبا اواسط اردیبهشت بود که بابا گفت وسایل و جمع و جور کنید که میخوابیم بریم مسافرت، چند وقتی میشد که دیگه با خانواده نمیرفتم سفر و به جاش با دوستام یا سفر بودم و یا اینکه خونه عشق و حال می کردیم، الآنم که هوای بهار باعث شده بود حشری تر از هر زمان […]