رمان سکسی

حاجی ۶۹

سلام به همه دوستان عزیز. این داستان زندگی جدید منه.البته بگم داستان یه کم طولانیه یکم باید وقت بذارین..   رضام. بزاز هستم…شغلم هم پارچه و قماش هست…پدر و پدربزرگم هم توی این کار بودن…چند سال قبل که دیپلم گرفتم و حتی دانشگاه هم رفتم…ولی هرچی فکر کردم خب من سر چه کاری برم که […]

حاجی ۶۹ بیشتر بخوانید »

روبان

با دسته‌گل شکوفه‌های محبوبم میاد و بغلم می‌کنه، می‌دونم بوسیدن گردنم رو دوست داره و سرم رو کمی کج می‌کنم بتونه گردنم رو ببوسه. آروم زمزمه می‌کنه “ببخشید.” بهش میگم الان نمی‌تونم ببخشمش و خودش می‌دونه اشتباهش چیزی نیست که قرار باشه زود فراموش بشه و یا ردش از زندگیمون پاک بشه؛ دوباره در حالی

روبان بیشتر بخوانید »

به عشقمون سوگند

فاطمه هستم ۳۳ ساله ۱۷ سالگی وقتی هنوز دیپلمم را نگرفته بودم عقد کردم یکسال بعد تو ۱۸ سالگی به شرط ادامه تحصیل تا هر مقطعی آن‌هم در یک از دانشگاههای دولتی پایتخت ازدواج کردم خواستگاران فراوانی داشتم مهم نیست بعضی خورده بگیرن فکر کنند که خودستایی می‌کنم حتی پسرای فامیلهای ساکن در تهران و

به عشقمون سوگند بیشتر بخوانید »

پیمایش به بالا