کلاس بازیگری

سلام من اشکان هستم متولد سال 68 …
سال 87 بود . از سال 85 که توی یه برنامه تلوزیونی نقش خوبی داشتم به بازیگری خیلی علاقه پیدا کرده بودم و بعد از مراجعه های زیاد به آگهی های روزنامه همشهری و کلاه هایی که سرم گذاشتن و کلی پول خرج کردم و بازم هیچی نشد ، یه روز که بعد تعطیلات عید 87 بود داشتم صفحه آموزشگاه های روزنامه رو میدیدم که چشمم به آگهی یه آموزشگاه بازیگری افتاد ، زنگ زدم و پرس و جو کردم و دیدم که شرایط خیلی مناسبه و همون روز رفتم و ثبت نام کردم خلاصه گذشت و از اول اردیبهشت رفتم سر کلاس ، روز اول جلسه توجیهی بود وقتی وارد کلاس شدم همه نشسته بودن رو صندلی ها ، دختر و پسر و کلاس کاملا مختلط بود . همه دختر و پسر های جوون و خوشگل و خوشتیپ . یه سلامی دادم و رفتم رو یه صندلی نشستم از بین همه دختر های فشن مشن کلاس اول از همه نگاهم افتاد به یه خانمی که دقیقا کنج ته کلاس نشسته بود . لباساش سر تا پا مشکی بود . با مو های بلندی که از بغل شالش ریخته بود بیرون . از نیم رخ داشتم میدیدمش لبای پرتز شده یه صورت تقریبا بزرگ ولی زیبا چشمای عسلی رنگ قد معلوم بود قدش بلند بود چون وقتی نشسته بود میشد فهمید ، قدش حدود 180 بود . رفته بود تو فکر آخه کلاس خیلی ساکت بود چون همه غریبه بودن کسی با کسی صحبت نمیکرد تا استاد بیاد . نگاهم بهش بود که دیدم توی فکره و سرش پایینه یه شکلک های از خودش در می آورد پیش خودم گفتم نکنه این دیوونس؟

 
خلاصه گذشت و استاده اومد سر کلاس که یه بازیگر به قول خودش معروف بود ولی نمیدونم چرا من نمیشناختمش و بقیه میشناختن!!! یه مقداری چرت و پرت گفت از شرایط و این حرفا هر کسی هم یه سوالی پرسید و بعد یکی دو ساعت رفت . کلاس که تعطیل شده زن سیاه پوش رو دوباره دیدم که بلند شد بره وای خدای من چه قدی داشت ولی برام خیلی عجیب بود که چرا این خانم انقدر ساکت بود و اصلا به هیچ کسی حرفی نزد حتی از استاد سوالی هم نپرسید!!!
گذشت و هفته بعد رسید ، دوباره رفتیم سر کلاس ، خانم سیاه پوش رو دیدیم که دوباره همونجای قبلی نشسته!! گوشه کلاس!! از همه زودتر اومده بود سر کلاس!!! برام خیلی سوال شد که این چرا بازم سیاه پوشیده؟ چرا بازم گوشه نشسته؟؟؟ کلاس شروع شد و یه استاد جدید اومد تو کلاس که نویسنده بود ، یه مقداری درمورد تئوری بازیگری برامون گفت و ما جزوه نوشتیم و یه آنتراک دادن رفتیم یه چایی بزنیم ولی اون دختر اصلا از جاش تکون نخورد! برگشتیم سر کلاس و استاد گفت میخوام یه کاری کنم که کلاستون از این حالت خشک در بیاد و بیشتر با هم آشنا شیم ما هم گفتیم چه خوب! یه صندلی گذاشت وسط کلاس و به یکی گفت بیا بشین ، اسم بازی صندلی صداقت بود گفت از اون سر هرکسی هر سوالی دوست داره از این آقا بپرسه و ایشون باید حقیقت رو بگه ، طرف نشست و هرکسی یه سوالی ازش پرسید و حتی خود من ولی این برام سوال بود که چرا اون خانم حتی تمایل به سوال پرسیدنم نداشت!
وقتی سوالا تموم میشد کسی که رو صندلی بود انتخاب میکرد که نفر بعدی کی باشه! یه چند نفری رو گفتن تا رسید به من! منم رفتم نشستم رو صندلی و همه تک تک سوال هاشون رو ازم پرسیدن رسید به خانم سیاه پوش ولی از منم سوالی نپرسید ، بعد از این که سوالا تموم شد وقت انتخاب نفر بعدی رسید . اصلا از همون اول که نشستم رو اون صندلی مطمئن بودم موقع انتخاب نفر بعدی حتما میگم که اون بشینه رو صندلی!! گفتم شما خانم و با انگشت نشونش دادم .
رنگش پرید گفت من؟ گفتم بله شما دیگه شما که گوشه نشستین ، دیدم خیلی نگران شد و با ترس و لرز گفت ببخشید اگه میشه من نیام! همه تعجب کردن که چرا؟ گفت اگه من بیام روی اون صندلی بشینم یا باید دروغ بگم یا این که به سوالاتون جواب ندم!!

 

اصلا هنگ کردم ، مرموزیش برام چند برابر شد ، پیش خودم میگفتم یعنی این کیه؟ چرا اینطوریه؟ بهش گفتم حداقل اسمتون رو که میتونیم بدونیم؟ گفت بعله اسمم میتراست ، وای میترا اسمش هم مثل خود خفن بود .گذشت و بعد این داستان نوبت رسید به اتود زدن ( اتود در اصطلاح بازیگری به معنی بازی تمرینی ) استاد گفت فرض کنید بالا یه ساختمون پنجاه طبقه هستین و مجبورین از روی یه کابل که بیست متر اونطرف تر به یه ساختمون دیگه که اونم پنجاه طبقس وصله رد بشین ، اون حس رو برای من بازی کنید ، خوب همه بازی کردن نوبت رسید به میترا بلند شد و یه بازی خیلی باحال کرد اصلا فکر نمیکردم اینقدر استعداد داشته باشه همه تشویقش کردن و نشست و هر کسی نصبت به بازیش یه نقدی رو بیان کرد ، بعد از چند نفر دیگه نوبت رسید به من . از اونجایی که من قبلا یه کار تلوزیون انجام داده بودم و یه چیزایی از کارگردان یاد گرفته بودم و تو موقعیت آموزش دیده بودم خدایی یه سر و گردن از بقیه بالا تر بودم حالا نه این که از خودم تعریف کنم و بگم من آلپاچینو بودم مثلا نه ولی بازیم خیلی بهتر از بقیه بود ، شروع کردم به اجرا . از روی طناب قدم قدم رد شدم دست و پاهام لرزید بدنم لرزید حس ترس وحشت ، آب دهنم خشک شد نفس نفس میزدم واقعا وحشت رو نشونشون دادم و تو همین حالت بودم که از ته کلاس صدایی رو میشنیدم : آفـــــــــــرین آفـــــرین ، خیلی خــــــوبه ،
عالیــــــه ، عالـــــــــــــی ، شک نداشتم , خودش بود صدای میترا که داشت منو تشویق میکرد . اتودم تموم شد و همه اتود منو نقد کردن و خیلی برام باعث خوشحالی بود که با اون اتود تونستم اون روز به همه شون نشون بدم که چه استعدادی دارم . کلاس تموم شد و موقع رفتن دیدم که میترا با یکی دیگه از دخترای کلاس که اسمش الهام بود داره صحبت میکنه و انگار که با هم خیلی اوکی شده بودن و شماره تلفن رد و بدل کردن .

 

یه پسری بود به اسم محسن که از بازی من خوشش اومده بود با هم صحت کردیم و فهمیدم که اونم مثل من بچه جنوب شهره و تو میدون راه آهن یه مغازه سی دی فروشی داره با هم دوست شدیم و بهش گفتم از هفته بعد باهات هماهنگ میشم با هم بریم مسیر رو و تو راه برگشت هم با هم رفتیم .
تو این یه هفته دل تو دلم نبود خیلی دوست داشتم دوباره سر کلاس برم و میترا رو ببینم . خیلی دوست داشم دوباره توی کلاس اتود بزنم و توانایی هامو به رخ یه عده از کسایی که فقط اعتماد به نفس کاذب داشتن بکشم چون واقعا یه عده ببو بودن و هیچی بارشون نبود و برام خیلی خوشحال کننده بود که منی که از جنوب تهران میومدم سر این کلاسا و شهریه کلاسم رو به سختی میدادم خیلی دارم با یه عده بچه سوسول بالا شهری رقابت میکنم
بگذریم ، هفته بعدی رسید . یه مقداری زود تر رسیده بودم و دیدم که بچه های جلوی در آموزشگاه وایسادن با محسن وایساده بودیم صحبت میکردیم که دیدم الهام داره میاد نزدیک!!

 
تعجب کردم ، گفتم یعنی این با من کار داره!! اومد جلو و گفت سلام آقا اشکان حالتون خوبه؟ ، سلام علیکی کردیم و گفت من و میترا تصمیم گرفتیم یه گروه چهار پنج نفری تشکیل بدیم و هفته ای یکی دو روز تو خونه میترا که تو دار آباده تمرین کنیم ، دوره هم اتوبد بزنیم و رو بازی هامون کار کنیم ، از بچه هایی که واقعا استعداد دارن دعوت میکنیم که بیاد حالا شما لطفا بدون این که فکر بد یا برداشت بدی داشته باشید تا پایان کلاس بگین که تمایل دارین بیاین یا نه! منم که از خدا خواسته همون موقع گفت میام خخخخخ و چون محسن کنارم بود مجبور شد به اونم بگه! محسنم قبول کرد که بیاد ، میترا هم اومد تو جمعمون و سلام علیکی کرد و دستش رو دراز کرد با من و محسن دست دادن! تعجب کردم چطوریه که این تا دیروز حرفم نمی زد حالا میاد با ما دست میده؟ من باهاش دست دادم ولی محسن به خاطر عقایدی که داشت باهاش دست نداد و میترا یکم ناراحت شد! رفتیم سر کلاس دوباره اتود زدن و این صحبت ها که بعد کلاس میترا به من گفت واقعا بازیت منم گفتم همچنین شما چون خدایی واقعا بازیش عالی بود . گفتم واسه هماهنگی تمرین ها چیکار کنم که میترا هم شماره خودش که شماره ثابت خونش بود و هم شماره الهام که موبایل بود رو داد بهم بهش گفتم پس چرا شما موبایل نداری که گفت نه من از موبایل متنفرم حالم به هم میخوره از موبایل!!! شب رفتم خونه تا رسیدم مثل این اقده ای ها تلفن رو ورداشتم زرتی زنگ زدم خونه میترا و گوشی رو برداشت!

 

گفت الو . . .
گفتم الو سلام . .
بدون این که جواب سلام رو بده گفت : شما؟ . .
گفتم سلام عرض کردیما!!
گفت میگم شما؟ . . . .
برام عجیب بود! مگه چند نفر بهش زنگ میزنن که اینجوری برخورد میکنه؟ گفتم بابا منم اشکان کلاس و تا اینو گفتم انگار صد و هشتاد درجه حرف زدنش تغیر کرد و شروع کرد تحویل گرفتن!!!! شروع کردم باهاش لاس زدن و سوالایی که خیلی دوست داشتم ازش بپرسم و جوابشون رو بگیرم گفت من بیست و شیش سالمه تنها زندگی میکنم خانوادم چند سال پیش مردن هیچ کسی رو هم ندارم اینجا و دایی هام تو کرج زندگی میکنن! ازش پرسید شغلت چیه و از کجای پول در میاری؟یکمی من من کرد و گفت! من توی این مهمونی هایی عیونی مشروب سرو میکنم . میرقصم و این صحبتا . میگفت تو یه مهمونی یکی از کارگردانای معروف که اسمش رو نمیارم بهش گفته بوده بیا اینجا ببنمت دختر . تو چقدر خوشگلی به درد کار بازی میخوری و این صحبتا که اون باعث شده این میترا خانم ما بی افته تو خط کلاس و این چیزا
یکی صحبت رو ادامه دادم گفت من قبلا سه بار شوهر کردم!! و الان بیوه ام و شوهر ندارم!

 

 

با گفتن این جمله تمام چیزایی که فکرش دیونم میکرد اومد تو سرم . وای چه کسی افتاد به تورم . گفتم من یه روزم به زندگیم مونده باشه باید اینو بزنم زمین . صحبتا تموم شد و روزی که باید میرفتیم خونه میترا خانم فرا رسید رفتیم دم در خونش . یه خونه آپارتمانی بود . درو باز کرد دیدم تو خونه خودشم با لباس سیاهه رفتیم تو و نشستیم . من با محسن بودم . برامون چایی آورد و دونه دونه بچه ها همه اومدن حدودا شش نفر شدیم . روی دیوار رو نگاه کردم دیدم عکس های عروسیشه و عکس یه پسر بیست و دو سه ساله که شبیه خودشه از ساعت یک تا ساعت پنج همه تمرین داشتیم بازی میکردم تو نقش های مختلف ولی همه دخترا با حجاب بودن و اصلا روسری هاشون رو بر نداشتن . وقتی برنامه تموم شد و چند نفری رفتن . میترا بهم گفت اهل قلیون هستی؟ گفتم بدم نمیاد! من میوندم و محسن و میترا و الهام . الهام بلند شد و یه قلیون چاقید و کشیدم . حالا صحبت ها حاشیه ای شده بود و داشتیم از چیزای دیگه بغیر از سینما صحبت میکردیم . ازش پرسیدم اینا عکسای عروسیته؟ گفت آره این آخرین شوهرم بود که ازش جدا شدم آدم عوضی ای بود . گفتم این پسره کیه؟ گفت اینم داداشمه که خارجه ایران زندگی نمیکنه حرف رسید به مشروب و این صحبتا که میترا گفت من هرشب قبل از خواب باید مشروب بخورم وگرنه اصلا خوابم نمیبره!

جــــــــــــان یعنی یه جرقه ای زود تو خم که نگو انگار یه لامپ بالا سرم روشن شد! از طرفی هم این محسن منو گاییده بود هی میگفت اشکان پاشو بریم پاشو بریم!!!! هم فضا براش غیر قابل تحمل بود ادا تنگا رو در می آورد هم دیرش شده بود . از طرفی هم من رو درواسی داشتم نمیشد بهش بگم آقا خوب تو برو . هیچی دیگه مجبور شدم ساعت هفت پاشیم بریم! رفتیم تا رسیدم خونه گوشی رو برداشتم زنگ زدم به میترا ، باهاش یه کمی صحبت کردم و گفتم میترا یه چیزی ازت بخوام ناراحت نمیشی؟ گفت نه چی؟
گفتم خیلی دوس دارم یه روز دوتا قوطی ویسکی بگیرم بیام خونت فقط خودم و خودت بخوریم و دو نفری تمرین کنیم ، بدون این که چیزی بگه گفت باشه!!! وای چه حالی شدم از اون شب همش تو کف این بودم که وای کي من برم خونه این مستش کنم دهنش رو سرویس کنم

 
حوصله تون سر رفت ببخشید ولی خوب این یه خاطرس و من دوست دارم کامل براتون بگمش . یه روز رفتم دوتا قوطی ویسکی خریدم و تو خونه قایم کردم واسه روز موعود . بعد از چند روز قرار بود یه روز بریم خونه میترا واسه تمرین که این دختره الهام هم قرار بود باشه چون یکی از پا های ثابت اون بود و اگه اون نبود میترا تمرین برگذار نمیکرد . دیدم گوشم زنگ میخوره کیه؟ میتراست!!
جانم عزیزم؟
سلام اشکان خوبی؟ این دختره احمق از صبح من هرچی بهش زنگ میزنم جواب نمیده تو یه زنگ بهش بزن ببین کجاس اگه نمیاد کنسل کنیم بگم بچه ها نیان!
آقا هرچی زنگ زدم دختره جواب نداد . زنگ زدم به میترا گفتم اینه داستان . گفت پس به همه زنگ میزنم میگم کنسله ، گفتم میترا حالا که کسی نیست میخوای من خودم بایم پیشت؟ که گفت آره بیا . واااای یه دفعه دلم هورری ریخت پایین . دروغ چرا من اون موقع هفده سالم بود سنی نداشتم ، کلا یه بار تو زندگیم سکس کامل کرده بودم که اونم با یه جنده بود که مفتم نمی ارزید اون موقع پونزده بهش داده بودم کرده بودمش خخخخ با دختر های هم سن و سال خودم سکس بمال داشتم ولی نه سکس کامل کامل . اینم بگم که من درسته اون موقع هفده ساله بودم ولی اندام و هیکلم مثل پسرای بیست ساله بود و تو کلاس گفته بودم که بیست سالمه و همه باور کرده بودن . یکی از ویسکی هارو گذاشتم تو یه پلاستیک سیاه و رفتم به سمت خونش . رفتم تو خونش . در رو زد رفتم بالا پشت در اتاق دیدم در بازه . در رو باز کردم میترا توی اتاق خواب بود که درش از توی راهرو دیده میشد دیدم پشت در اتاق خواب قایم شده ، شک کردم چرا اینجوری وایساده؟ رفتم تو در رو که بستم از پشت در اومد بیرون

 
وایـــــــــــــــــــــــــــــی…

یه تاپ مشکی پوشیده با یه دامن تنگ که چاکش تا نوک کرمش و فقط با یه گره وسله!! بدو بدو اومد و بقلم کرد گفت خوش اومدی وای کسی که داری اینو میخونی باور کن وقتی بقلم کرد تو همون لحظه داشت آبم میومد!! چه هیکی داشت . سینه های درشت . پا های سفید و خوش فرم وای ناخن ها همه لاک قرمز با یه آرایش خوشگل مو هاش رو ریخته بود پشت سرش باورتون نمیشه مو هاش تا نوک پاش بود وای .نشستیم یه کمی صحبت کرد از دست این دختره خیلی شاکی بود و چن تا دری وری بهش گفت رفتم از یخچالش آب بردارم دیدم اوووف یخچال تا خشتک پر. موز آناناس مواد غذایی خارجی گروه آب کلا آب معدنی همه چیز یعنی هرچی که فکر میکردی بود تو یخچالش! حالا منم از بقالی یه چیپس خریده بودم با یه ماست موسیر خخخخخخخ نشستینم کف اطاق رو فرش و قوطی ویسکی رو باز کردم دوتا فنجون چای خوری آورد . موز و آناناس هر چی مزه دم دستش بود آورد . پک اول رو اومدم براش بریزم دستش رو گذاشت زیر دستم ، دستم رو بیستر برد بالا به اندازه نصف فنجون پر شد!!! گفتم چیکار میکنی؟ گفت من اینجوری مشروب میخورم پک سنگین میزنم!! پشمام یه پک کوچیک واسه خودم ریختم و زدیم به سلامتی هم . تفلن خونش زنگ خورد یه مرد پشت تلفن بود صداش میومد میگفت من فلانی ام بابا منو یادت نمیاد؟ یکم عصبی شد و به من گفت که تلفن رو از پیریز بکش .یکی در مورد کلاس ها و صحبت کردیم گفت من قبلا یه فیلم پورنو تو امارات که بدم بازی کردم! هنگ کردم گفتم واقعا؟ برو بابا دروغ نگو اسگولمون کردی؟ گفت واسه چی باید دروغ بگم فیلم هست پیدا میکنمش برات میزام . وای این حرفو که زد فهمیدم دلش به دادنه پک بعدی یه بیست دقیقه با هم حرف زدیم بعد . دوباره همون کارو کرد!! گفتم بازم؟ گفت آره ، آقا هیچی دیگه تو دوتا پک خانم و دوتا پک من یه قوطی تموم شد شما خودت فکرشو بکن چی میزد دیگه! واقعا پشمام ریخت از پکش عکس گرفتم . یواش یواش دیدم داره مست میشه . شروع کرد به گیج زدن ازش معلوم بود . گفت اشکان میدونی من چیکارم؟ من با آدمای کله گنده ای میپرم! دیگه مست مست شده بود سرش حسابی گیج میرفت دستمو بردم پشت کمرش که نیفته از پشت! صورتم رو نزدیک صورتش بردم لبش رو بوسیدم و آروم آروم لبای گندش رو کردم تو دهنم وای چه لبایی داشت انگار داشتم خوشمزه ترین میوه دنیا رو میخوردم . قبل از اینم یه شکلات شیرین خودره بود و لباش مزه قند میداد . چشمام رو بستم داشتم می مردم از شهوت واقا سکسی بود لباش چند دقیقه لباش رو خوردم اونم با ولع کامل لبامو میخورد . گفت من با آدمای خیلی کله گنده میپرم بچه جون میدونی؟ من زیر خواب سفیر فلان کشورم! زن صیغه ایه فلان بازیکنم!!

 

باورت نمیشه برو از این سوپر مارکتی جلو خونم بپرس که دیشب ماشین کی اینجا دنده عقب رفتنی افتاد تو جوب! دوباره شروع کرد به خوردن لبام خوابوندمش رو زمین با دستم سینه هاشو گرفتم وای چه سینه های سفت و خوش فرمی . باورم نمیشد که من دارم با میترایی که کل کلاس تو کفشن سکس رو شروع میکنم گردنش رو داشتم لیس میزدم که گفت : میدونی من چند سالمه؟ من چهل و دو سالمه بچه جون!!!!! منو بگو ریدم به خودم!! واقعا؟ راست میگی؟ گفت آره اون عکس رو میبینی اون پسری که گفتی؟ اون پسرمه!!!!! یا خدا!!! یارو بچش هفت سال از من بزرگ تره اصلا بهش نمیخورد چهل و دو ساله باشه تو کلاس گفته بود بیست و شیش همه باورشون شده بود هیشکی یه درصد هم شک نداشت! واقعا ترسیدم! برگشت گفت اگه یه کلمه از این حرفا جایی درز کنه میدم ترتیبت رو بدن . میدم کونت بزارن مطمئن باش همچین میکننت که پاره شی بچه جون!! حقیقا گرخیده بودم طوری که دیگه میخواستم پاشم برم پشیمون شدم از اومدنم . تو همین حالا بودم که دیم حالش داره بد میشه! بلند شد رفت تو توالت و یه تگری زد و همه رو بالا آورد روی مو هاش . حالتون بود نشه چون این داستان واقعیه دارم براتون ریزش رو میگم . بلندش کردم بردمش تو حموم . ترسیده بودم نمیدونستم چی کار کنم؟ بپیچم برم یا بمونم . واقعا دوست نداشتم برم وقتی هیکلش رو میدیدم میگفتم اگه من اینو نکنم دیگه تا آخر عمرم مطمئن هیشکی لنگه این گیرم نمیاد!

 

دل رو زدم به دریا بردمش تو یه حموم کم اول شروع کردم به شستن مو هاش و بدنش و آروم آروم شروع کردم به در آوردن لباس هاش تاپش رو در آوردم سوتینش هم مشکی بود . تمام لباساش مشکی بود . آروم سوتینش رو از تنش در آوردم و فقط دامن پاش بود . هر کاری کردم نتونستم گره شو باز کنم . گره کور زده بود بهش . رفتم از میز آرایشش یه قیچی دم دست بود رو برداشتم آوردم میخواستم ببرمش که گفتم بی خیال بابا بزار با دندونم بازش میکنم دو ساعت دیگه حالش میاد سرجاش ناراحت میشه ، قیچی رو گذاشتم جلود در حموم و با دندون گره رو باز کردم . هنوز اون حس ترس توم بود ، چون فهمیده بودم اون جندس و اینطوری که معلومه با آدمای مافیایی خطر ناکی هم میپره . باور کنید واقعا ترسیده بودم ، گفتم این قیچی دم دست باشه اگه یه وقت کسی اومد تو بتونم حداقل از خودم دفاع کنم ، خلاصه لختش کردم شرتش رو هم در آوردم وای چه کسی داشت وای حرف نداشت . افتادم روش . از تو کیفم کاندومی رو که از قبل آماده کرده بودم رو گذاشته بودم دم در . کاندوم رو برداشتم و از جلود در . لباشو میخوردم زیر آب گرم حموم . کیرم داشت میترکید . روی شکمش نشستم و کیرم و گذاشتم لای سینه هاش و بالا پایین کردم .داشتم دیوونه میشدم از طرفی هم نگرانی و استرس . میگفتم یا میمیرم یا یه حال توپ میکنم چون نکردن این میترا با مردن هیچ فرقی نداره . کیرم گذاشتم تو دهنش با چشای قرمزش نگام میکرد هردوتا خیس خیس بودیم . منه هفده ساله با یه زن چهل و دو ساله که از مادم هم بزرگتر بود .کاندوم رو باز کردم کشیدم رو کیرم و آروم گذاشتم تو کسش خیلی دوست داشتم بدون کاندوم بکنم ولی میترسیدم که ترسمم هم واقعا به جا بود ، شروع کردم به تلمبه زدن خوابونده بودمش کف هموم وای دستاشو حلقه کرده بود دورم پاهاش دوره کمرم بود میگفت جون بکن . آخخخخ بکن .

 

داشت دیونم میکرد وایی گفتم پاشو بریم تو . حوله شو برداشتم خودم رو خشک کردم و اونم خودش رو خشک کرد بردم رو تخت . لوازم آرایش هاش رو رو تخت دو نفرش چیده بود . همه رو ریخت رو زمین و دراز کشید رو تخت کاندوم رو در آوردم و خوابیدم کنارش . اومد روم و کیرم رو با حوله خشک خشک کرده! خوابید روم جوری که سینه های بزرگ و سکسیش روی زانو هام بود وای باور کنید الان که داره این خاطرات برام مرور میشه خودم راست کردم چه برسه به شما! کیرم رو گذاشت تو دهنش اووووف واقعا مثل پورن استار ها ساک میزدم و قتی ساک میزد سرش رو میچرخوند مو های بلندش از بقل ریخته بود روم کیرم رو میکوبید روی زبونش با دستش جق میزد برام . هر کاری بهش میگفتم انجام میداد . تخمام رو کرد تو دهنش و هم زمان کیرم رو جق میزد تمام بدمنم رو لیس میزد واییی داشت میکشتم دیوونه شدم اون یکی کاندوم رو از کیفم در آوردم و کشیدم رو کیرم برش گردوندم . دمر خوابد رو تخت با دستم کونش رو گرفتم و لاشو باز کردم دیدم سوراخ کونش یه حالت گوشتی داره معلوم بود خیلی داده بود اونقدری که کونش شبیه کس شده بود باور کنید . تف زدم به سرواخش و آروم کردم توش وای دستام رو گرفتم زیر شکمش کشیدم بالا تر و یه بالش گذاشتم زیرش . همینطور تلمبه میزدم بدنش یخ شده بهم میگم جوووون چقدر داغی بغلم کن . برش تو همون حالت بود که کیرم رو گذاشتم دوباره تو کسش و شروع کردم سگی گاییدنش . داشتم پادشاهی میکردم . گوشیم رو برداشتم شروع کردم به فیلم گرفتن چه فیلمی گرفتم ازش وای . گذاشتم کنار دیگه یواش یواش داشت آبم میومد . بهش گفتم داره میاد چرخید و کاندوم رو از کیرم کشید بیرون من کنار تخت وایستاده بودم و اون رو تخت نشسته بود کیرم رو گذاشت تو دهنش شروع کرد مثل وحش ها خوردن کیرم با دستاش مثل دیوونه های جق میزدم برام تا آبم مثل فواره پاشید رو سینه هاش جوری آبم رو آورد که زانو هام شل شد دیگه نمیتونستم رو پا هام وایسم . افتادم رو تخت .

 

با یه دستمال کاغذی سینه هاشو تمیز کرد و کنار دراز کشید بعد چند دقیقه گفت واقعا فکر نمیکردم اینقدر هات باشی . یواش یواش یادم اومد تو چه وضعیت خطری هستم . گفت من با جوون ها به خاطر دلم و با پیرا و کله خرا به خاطر پولشون حال میکنم . امشب بمون اینجا . آقا این جمله رو که شنیدم دلهرم شدید شد گفتم اگه شب کسی بیاد چی . بابا میان اینجا هم خودمو میکنن هم اینو بهتره در برم ، یکی دیگه پیشش بودم دراز کشیده بودیم باز یواش یواش میدیدم کیرم داره راست میشه دراز کشیده بود میرم رو میکردم تو دهنش اونم ساک میزدم برام با لباس سکسیش یه بار دیگه آبم رو آورد دیگه کمر برام نمونده بود . رفت دهنش رو شست و مسواک زد . شاید خنده تون بگیر تو این فرصت من شرتش رو که توری و سیاه بود رو به یادگاری به غارت بردم خخخخخخ شرتش رو توی جیب شلوارم قایم کردم . اومد بیرون من لباس هامو پوشیده بودم میدونستم که هرجور شده باید فرار کنم . برام نسکافه درست کرد وخوردم هی بهش میگفتم میترا من باید برم و اون اسرار میکرد که نه باید بمونی و آخرم با ناراحتیش از خونش رفتم و ده در رو . شب رسیدم خونه از کمر درد داشتم میمردم . فیلمش رو به پسر عمم که شب خونه مون مونده بود با شرت به غنیمت رفته نشون دادم بد بخت تا صبح داشت جق میزد . حیف که با گذشت این همه سال دیگه نه اون فیلم و نه اون عکس و شرت دستمه وگرنه حتما بهتون نشون میدام . بعد از مدت ها باهاش بهم زدم چون خیلی زن خطری بود ولی الانم که به این سن رسیدم باور کنید هیچ سکسی برام شیرین تر از اون نبود . شاید باورتون نشه ولی من با بازیگری خوبم تونسته بودم مخش رو بزنم خیلی ها تو کفش بودن و به هیچ کدومشون نداده بود . اینم بگم که بعد از مدتی از اون آموزشگاه یه مدرک در پیتی گرفتیم و بازیگر هم نشدیم ولی شاید تو آینده بشم …

 

 

نوشته: بازیگر فانتزی

بازدید از تبلیغات و سایت وبکم سکسی یادت نره! ممنون

2 دیدگاه دربارهٔ «کلاس بازیگری»

  1. اشكان خوش به حالت
    من واقعاً بد شانسم
    اگه يه همچين كيسى يا همچين كوسى دوست داشت من باهاش سكس كنم به من ايميل بده
    فقط از تهران
    آقايون لطفاً ايميل ندن
    [email protected]

دیدگاه‌ خود را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

پیمایش به بالا