کس سناتوری

امروزشب بیست یکم ماه رمضانه با دوستم سروش رفتیم عرق سیری خوردیم به فاتحه دعوت بودیم رفتیم حسینیه شام دعوت شدیم، حیاط حسینیه عروس داداشم اومد دست داد بدجوری تیپ زده بود موهاش باز یه مانتو کوتاه تنش تاپی پوشیده بود تا تکان میخورد شکمش دیده میشد مست بودم تو گوشش گفتم معصومه دیووونتم گفت یواش احمد نشنوه میدونستم دلش کیر میخواست آخه تو دایرکتش شب قبل زدم سیم آخر اونم دردل چندساله و بغضشو ترکوند که بدتر از من تو نخ منه شام رفتیم تالار در اومدنی تو ازدحام از دست شوهرش جیم زد قبلش به یکی از کارگرای زن ۱۰۰ دادم گفتم ده دقیقه جایی بمنو معشوقم بده تا تو شلوغی بریم خلوت کنیم

بردمش اتاق استراحت کارگر سالن درو قفل کردمو لخت شدیم نیمساعت گاییدمش این سکسمان بعد از ۱۵ سال از ازدواجش بود کسش سناتوری بود لبهای کلفت خندان با وجود زاییدن یک بچه هنوز انگار باکره بود گفت حلقوی هستم تا حالا نمیدونستم زایمانش سزارینی بود کس به سفتی و تنگی کس معشوقم معصومه ندیده و نگاییده ام او ۳۳ساله من ۴۱ سالمه قراره فردا شب برم خونشون اونجا هم بکنمش