درود دوستان
آوش هستم یک پسر بسیار معمولی -سختی کشیده در زندگی اما بسیار مهربون و شوخ(طبق نظر دوستان)
همگیمون تو عمق قلبمون میدونیم که بودن با یک زن متاهل کار درستی نیست .
اما خب واقعا بعضی اوقات انگار نمیشه و همه چی دست به دست هم میده که یک اتفاقاتی پیش بیاد .
واسه من هم دقیقا همین شد.
خیلی مدت بود که داستان هایی از قبیل تری سام و فور سام و نفر سوم رو میخوندم و همیشه خودم رو تو اون شرایط تصور میکردم ولی فکر نمیکردم که هیچوقت رنگ واقعیت بگیره …
بگذریم …
سال 1400 بود که بیکار شده بودم و در به در دنبال کار بودم
یک آگهی دیدم که نصاب لوازم خونگی میخواست ، شاید برای منی که مهندس بودم و تحصیلکرده یکم افت داشت که از پشت میز نشینی و ده تا نیرو داشتن برم تو این شغل ، اما مهم قسط های بانک بود که مث پتک یک چیزو میکوبید تو سرم و اون این بود که سر ماه باید بدهیتو به بانک صاف کنی…
رفتم مصاحبه و خیلی سریع تایید دادند و از شنبه بعدش شروع به کار کردم
بر خلاف تصوری که اولش داشتم خیلی این شغلو دوست داشتم پول خوبی هم در میاوردم و همه چی راضی کننده بود.
چند ماهی گذشت و هر روز به خونه های جدیدی میرفتیم
همه جور آدمی دیدم
از پدر معتادی که پول نصب دستگاه رو حتی نداشت و جلومون با یک شرت نشسته بود پا بساط و تریاک میکشید
تا مولتی میلیاردرهایی که دستگاه هارو برای خونه سرایدار و نظافتچی شون خریده بودند و چنان نگاه از بالا به پایینی داشتند که دوست داشتی سریع نصب کنی و فقط بزنی بیرون.
تا آدم هایی که بسیار باحال و خوش مشرب بودند و عشق میکردی باهاشون حرف بزنی.
سمیه هم جز همین آدم ها بود.
یک روز که رفتم خونه خواهرش یک یخچال رو نصب کنم چون خواهرش تنها بود اومده بود اونجا
بسیار خوش برخورد
خوش صدا
خوش اخلاق و خنده رو
خواهرش مذهبی بود و خودشو پوشیده بود و فقط گردی صورتش دیده میشد اما سمیه آزاد بود و یک فرم اداری جذب تنش پوشیده بود ، مشخص بود که از سرکار اومده.
خواهرش گفت یخچالی که خریدم خوب هست یا نه؟
شروع کردم مسخره بازی که این چیه خریدی؟ به درد نمیخوره…یک ماه هم کار نمیکنه…برو پس بده و…
داشت پس میفتاد میگفت بخدا قسطی خریدم ، کاش اینو نمیخریدم و خدا لعنت کنه این فروشنده رو که سمیه زد زیر خنده گفت دیوونه داره دست میندازتت چطور نفهمیدی
کلی خندیدیم و گفتم دستگاه خوبیه نگران نباش خیالش راحت شد.
سمیه گفت از لباسشویی هم سر در میاری؟ گفتم اگر تنظیمات برنامه هاش مشکل داشته باشه آره ولی اگر قطعاتش مشکل داشته باشه باید بگم تعمیرکار مون بیاد
گفت نه نمیخوام تعمیرش کنم ، لباسشویی که خریدم از اولش بدرد نخور بود
میخوام یکی دیگه بخرم لطفا چندمدل بگو که بررسی کنم
گفتم چشم
گفتم پس من واسه خواهرتون میفرستم اسم مدل هارو
گفت نه واسه خودم بفرست
شمارشو گرفتم و گفتم چند مدل رو با قیمت هاشون تا شب واستون ارسال میکنم…
این شروع داستانیه که حتی بعد از گذشت سه سال از اون جریانات هنوز بخش اعظمی از قلبم رو درگیر خودش کرده.
خیلی زود پیام دادن من شروع شد و از هر دری حرف میزدیم
همون اول گفت متاهلم تو مشکلی نداری ؟ نمیدونم چرا گفتم نه و ادامه دادم
اصلا انگار فرمون دستم نبود
آدم تو کفی نبودم و سمیه هم اندام ریزی داشت که تایپ اصلی من نبود و من تو پر و گوشتی دوست دارم ولی چیزایی دیدم که میخکوب شدم.
یکی دو هفته ای از پیام دادنمون می گذشت و گفتم بریم بیرون ؟ گفت نمیشه… گفتم چرا؟
گفت ببین من همه چیو به شوهرم میگم
اگه بریم باید بگم
گفتم مگه از جونت سیر شدی دیوونه؟ میکشتت
گفت نه اینجوری نیست
گفت اگر بیرون کسی بهم تیکه میندازه بهش میگم، حتی جمله هایی که گفتند رو میگم
گفتم واکنشش چیه؟ گفت هیچی!
گفت اگر تو مشکلی نداری بهش میگم اجازه داد بریم !
پرام ریخت…
تازه فهمیدم کجا پا گذاشتم
برای آخر هفته اوکی داد
رفتیم یک کافه
گفتم سمیه شوهرت کاکولده؟ نمیدونست معنیشو ، گفت ببین رو این چیزا حساس نیست و گیر نمیده
گفته بهش اگه با کسی میری بیرون حواست باشه بهت ضربه نزنه فقط
آدم خوبی باشه
میخوام تو همیشه حالت بهترین باشه و از این حرفا…
دو هفته نشده بود که گفت شوهرم گفته بیا خونه میخواد ببینتت
گفتم برو دیوونه
هر چقدرم که راحت باشه من روم نمیشه
گفت ناز نکن بیا
گفتم سمیه کونم نزاره یه وقت؟
گفت نه قربونت بشم
آخرین جملش این بود
فقط کاندوم یادت نره!!
چی؟
واقعیه؟
دارم خواب میبینم ؟
قراره همه اون چیزهایی که سال ها از نوجوونی تصور می کردم رو تو واقعیت بچشم؟
تنها موهبتی که من ارث برده بودم از پدرم کیر و خایه ای بود که باعث شرمندگیم نمیشد
واقعا میتونستم نیم ساعت مثل آدم سکس داشته باشم
اگر میخواستم بیشترش کنم کافی بود کاندوم تاخیری میگرفتم
روز موعود رسید
رفتم خونشون
بخدا کل راه تمام بدنم میلرزید
همه چی از ذهنم میگذشت
اگر همه اینا سناریو بوده چی؟
اگر بکن باشن چی؟
اگر قاچاقچی اعضا باشن چی؟
هر فکر مسخره ای ک فکرشو بکنی تو سرم بود
خیس عرق شده بودم
به خودم اومدم دیدم یک مرد چاق دستشو دراز کرده میگه سلام چطوری؟
گفتم خوبم ممنون
رفتم داخل نشستم
سعی میکردم مثل همیشه با مزه بازی در بیارم ، این دفعه نه برای خندوندن بقیه بلکه برای اینکه استرسمو پنهون کنم.
سمیه اومد واسه اینکه یخم باز بشه گفت چی میخوری عزیزم
گفتم چای نبات اگر بیاری ممنونت میشم
رفت چای نبات اورد و رفت تو اتاق چند دقیقه بعد برگشت
دوباره پشمام ریخت
یک تونیک پوشیده بود تا زیر رونش و پاهاش لخت بود
اومد نشست کنارم یک بوس از لپم کرد و خندید
به شوهرش نگاه کردم دیدم میخنده فقط
ده دقیقه ای از کار و بقیه چیزا حرف زدیم
یک سکوتی حاکم شده بود
سمیه تو گوشم گفت بریم تو اتاق؟؟
اب دهنمو قورت دادم گفتم بریم
رفتیم تو اتاق گفتم اون نمیره جایی ؟
گفت نه ولی تو اتاق هم نمیاد خیالت راحت
گفتم مرگ من اینو بهم بگو دفعه چندمه اینکارو میکنین؟
گفت به جون بچم قسم دفعه اوله
تا حالا نتونستم با کسی ارتباط بگیرم و از کسی خوشم نیومده و فقط چند بار تلفنی با چند نفر حرف زدم و ادامه دار نبوده
گفت ببین فقط چند تا چیز بگم که قبلش بهم گفته بهت بگم
بدون کاندوم نکنی
دردم نیاد که صدای ناله مو بفهمه
این دوتا چیز رو رعایت کنی میتونیم همیشه این کارو بکنیم
گفتم نوکرتم هستم
دیگه همه چیو بیخیال شدم
عاشق این حس لذت و استرس در هم آمیخته شده بودم
این حس که شوهرش قراره صدای تلمبه های منو بشنوه داشت دیوونم میکرد
سمیه خیلی ریز بود
شاید قد 155
سینه ها 65
دور کمر شاید 60 سانت
گفتم حاجی تو زیر کیرم پاره میشی گفت پس آروم بکن هر وقت گفتم محکم بکن
گفتم تو بگی محکم ، من بکنم دردت بیاد نمیاد تو اتاق؟
گفت نه تشخیص میده که درد نیست و دارم لذت میبرم
گفتم سنسور داره ؟
گفت به توچه تو بکن فقط
شروع کردم لباساشو در اوردن
همینجوری که تک تک میکندم میخوردمشو سعی میکردم الکی صدای ماچ و بوسه هامو بلندتر کنم تا به گوشش برسه
از این حس چنان کیرم شق شده بود که داشت جر میداد شلوارو
نشست جلوم
یکی دو دقیقه چنان ساکی زد که گفتم بر پدرت لعنت بسه اینجوری به پنج دقیقه میام ک.
خوابوندمش
از بالا تا پایینشو لیس میزدم
چنان کسشو واسش خوردم که ناله هاش خونه رو پر کرده بود
به قسمت داخل روناش بدجور حساس بود به محض اینکه لیس میزدم چشاش میرفت
همه چی آماده بود واسه اینکه کیرمو بزارم تو بهشتش
همه چی یک طرف انقد این کس تنگ بود که باورم نمیشد
هنوز ده تا تلمبه نزده بودم انقدر پشتمو ناخن کشید که پوست شده بود و خیلی عمیق ارضا شد
با صدای خیلی ضعیف میگفت فقط بکن
داگیش کردم و شروع کردم به تلمبه زدن
دیگه ناله نبود جیغ میزد
میگفت جاااااااااااااااان
بیا زنتو ببین بیااااااااا
بیا ببین چه عشقی میکنم
جوووووووووووون بیاااااااا
هی تلمبه میزدم هی چشمم بدر بود
گفت بگم بیاد ؟
گفتم میترسم گفت کاری به تو نداره
گفته دوست دارم فقط ببینم
گفتم باشه بگو بیاد
گفت تو محکم تر تلمبه بزن
همینطور که ناله میکرد گفت بیا عشقم بیا تو اتاق
اومد تو دیدم لخته و دستش به کیرش داره میمالونتش
کلا ده سانت بود کیرش و کلفتیش شاید انگشت شصت من میشد
با خودم گفتم فهمیدم چرا اینقدر کسش تنگ و دست نخوردست
نشست لبه تخت و شروع کرد ور رفتن با ممه های سمیه
منم تند تند تلمبه میزدم
نفسش بند اومده بود چشماش رفته بود و به زور بازشون میکرد
یک ناله ی ریزی هم هی دائم میومد آآآآآآآآه آآآآآآآآآه
دیدم شوهرش تو دست خودش ارضا شد و رفت سمت دستشویی
گفت داگی بسه میخوام بشینم روش
اومد نشست رو کیرم و شروع کرد چرخوندن کونش
وایییی من ، چقدررر خوب بود
تو گوشم گفت اون الان دیگ فکر نکنم بیاد کاندومو در بیار میخوام خوب حسش کنم
گفتم ای به چشم
در اوردم و دوباره نشست روش
انقدر داغ و تنگ بود که تمام وجودم لذت شده بود
همینجور که میچرخوند میگفت قربون کیرت بشم
تو تا حالا کجا بودی؟
ده ساله با اون کیر قلمی دارم سر میکنم لعنتی
همینجوری که ناله میکرد یهو خیلی شدیدتر از دفعه قبل ارضا شد که منم همینجوری چندتا تلمبه زدمو کشیدم بیرون و ارضا شدم
سریع با دستمال پاک کردم که نیاد ببینه که بدون کاندوم کردم
یک لحظه تو چند ثانیه همه چی رو مرور کردم
حسی سرشار از لذت
و
حسی سرشار از گناه
چکار میتونستم بکنم
بهترین سکس زندگیمو تجربه کرده بودمو علاوه بر من برای اون هم همینطور بود
اومد تو بغلم دراز کشید و لبامون درگیر شد
گفتم بنظر کجاست؟
گفت فک کنم تو پذیرایی دراز کشیده باشه
یه ربعی گذشت
بلندشدیم لباس پوشیدیم رفتم سرویس و بعدش اومدم تو پذیرایی
شروع کردن با خنده حرفای سکسی زدن
هنوز من کامل نمیتونستم هضم کنم
شوهرش میگفت خوب کُسی ازش پاره کردیا
سمیه به شوهرش میگفت ببین این بهترین سکس زندگیم بود
اومد جلوم نشست و کیرمو درآورد و گرفت تو دستش رو به شوهرش گفت ببین من میمیرم واسه این کیر؟ میشه هرروز اجازه بدی ؟ خواهش میکنم! و شروع کرد به ساک زدن جلو شوهرش.
ایندفعه تو چشمای شوهرش زل زدم
حس فاکینگ خیلی خوبی بود
سه چهار دقیقه ای که ساک زد گفت آخ من قربون کیرت بشم
بلند شد رفت که میوه بیاره و خیلی عادی دوباره نشستیم از کار و لباسشویی که میخواست بخره حرف زدیم و بعد از نیم ساعت خداحافظی کردیم و اومدم خونه
تو را یک حس سنگینی داشتم
بهترین سکس زندگیم از یک طرف
حس سنگین عذاب وجدان از یک طرف
با خودم میگفتم اون شاید به خاطر کیر کوچیکش و اینکه نمیتونه این زن هات رو تامین کنه به این چیزها تن داده و خنده هاش فقط یک ماسکه که بتونه زندگیشو حفظ کنه .
از یک طرفم میگفتم اون کاکولده و خودش دوست داره این چیزهارو اصلا ، من نباشم یکی دیگه میاد…
هممون میدونیم که برگشتن از مسیرهای اینجوری خیلی سخته و منم از قاعده مستثنی نبودم…
ارادتمندم
نوشته: آوش (مستعار)