مریم توی تعطیلات تابستون چشماشو گربه ای عمل کرد و گونه اش رو لیفت داد و با یه پسر حزب الهی سر و ساده عقد کرد. جلوش باز شد و به منم هر از گاهی می داد. کسش تنگ بود و کلوچه های دورش تپل. صورت خودش هم بعد از اون عملها شده بود عین آنجلینا جولی فقط کمی سبزه. لب هاش هم که از قبل خوردنی و سکسی بود نیازی به عمل نداشت. قرارهای جنسی ما هم در محل تپه خاکی های بام تهران به راه بود.
من دیگه یه شورت ضخیم تمیز و سفید پام میکردم تا کلاهک کیرم دخترای دانشگاه رو حالی به حالی نکنه. موهام رو هم بیشتر از نمره نُه نگه نمی داشتم. وقتی هم دانشگاه تعطیل می شد عینک آفتابی می زدم تا چشمهام توجهی جلب نکنه. این از اثرات غیرتی شدن مریم روی من بود. دلیلی هم نداشت وقتی با یه همچین عروسک خوشگلی که نیازهای جنسیم رو همه جوره تامین میکنه هستم وقتمو واسه دخترای جلو بسته ی دانشگاه تلف کنم. بار آخر که بعد از دانشگاه و گرگ و میش غروب با هم پشت تپه خاکی خلوت کردیم اولین عشق بازیمون بعد از عملش بود. وقتی لب های داغ و نرم اش رو چسبوند روی کیرم با چشمای گربه ایش زل زد توی چشمام. از ترس این که کسی نیاد بالا سرمون یا ساک دارکوبی لیز برام زد تا کیرم خبردار ایستاد.
بعد رفتیم پشت ماشین و لنگهاشو داد بالا و منم کسش گذاشتم . قبل از ارضا شدن کشیدم بیرون گذاشتم دهنش و اونم دکتر مهندس ها رو طبق معمول تا قطره اخر نوش جون کرد. اما چون جا تنگ بود حس کردم خایه هام رگ به رگ شد. بعدش مریم نشست روی صندلی و چادرشو درست کرد و گفت بیا بریم کهف الشهدا یه کم گریه کنیم سبک شیم و کمی از بار گناهانمون کم کنیم. نمیدونستم بخندم یا گریه کنم. تا اونجا دو دقیقه راه بود. رسیدیم و رفتیم تو. دست کیریم رو کشیدم روی قبر شهدای کونبلای سوریه. مریم هم دست چسبناک از منی تازه ی من رو مالید روی کتاب های قرآن و ادعیه ی داخل کهف و با دهن اسپرمی اش بوسه زد بر ضریح غار. با اون شمع ها و غروب زیبا فضای رمانتیکی ایجاد شده بود. خودمو نتونستم کنترل کنم. بلندش کردم و چسبوندمش به دیواره سنگی غار و لبهاش رو محکم بوسیدم. دهن هامون رو کامل باز کردیم زبون هامون رو مالیدیم به هم. آب کیر من توی دهن سکسی مریم مزه هلو میداد. یه صدایی اومد. از هم جدا شدیم. دو تا بسیجی اُبنه ای مسئول آرامگاه بودن. مریم دستشو گذاشت روی قبر و شروع کرد به فاتحه خوندن: بسم اله رحمان رحیم. الرحمن الرح…
منم دستمو گذاشتم روی قبر یکی از نفله شده ها و زیر لب خوندم: به نام کیر نرم و مهربان. که زندگی بخش است و بتپان. و شما را دو دست نرم و دراز دادیم تا تنگی و گشادی دست خودتان باشد و با آنها بجلقید و آرام گیرید. و سوراخ هایی دادیم تنگ و دلچسب که هنگام جلق خود را انگشت کنید و در آن نشانه هایی قرار دادیم برای مومنان اگر آگاه باشند.
اون سال بدجوری بی پول شدم. شاید آه شهدای کهف الشهدا من رو گرفته بود. دست دراز کردن جلوی مریم یا هر زن دیگه ای هم برام خط قرمز بود. مجبور شدم غروب ها یه مدت برم دستفروشی کمک داداشم توی تجریش بلال بفروشم. خیلی هم کار پر درآمد و مفرحی بود. اونقدری پول دستم اومد که شهریه دانشگاهم رو بدون قرض کردن از دیگران بپردازم.
دری به تخته خورد و مریم گفت قراره یه شرکت دانش بنیان با بودجه صد میلیاردی تاسیس بکنن و ازم درخواست کرد برم کمکشون. خیلی زود فهمیدم با زد و بند باباش بودجه هنگفت از دولت گرفتن و توی بهترین نقطه الهیه یه ملک متعلق به یه ساواکی سابق رو گرفتن و توش شرکتی زدن که عملا هیچی تولید نمیکنه و فقط واسه بخور بخوره. من شدم مسئول حقوقی شرکت، با دفتر اختصاصی. دو سه تا دیگه از بچه های دانشگاه رو هم آوردیم و شدیم ده نفر که شلوغ باشه و کمتر بهمون شک کنن. تنها کاری که باید میکردم این بود که توی اتاقم بشینم و کس موش چال کنم و خودم رو مشغول جلوه بدم. بقول رئیس شرکت که یه جوون همسن و سال خودم بود کار شرکت این بود که دسته بُز آبلیمو زده دانش بنیان تهیه کنه یعنی دسته بزی که خودش خود به خود ابلیمو ترشح می کرد و نیازی به اضافه کردن نداشت.
اول فکر کردم شوخی میکنه اما کمی که گذشت دیدم همونیه که میگه. کم کم شروع کردم از محل صندوق شرکت برا خودم خرج کردن. یه آپارتمان گرفتم توی بهترین منطقه دیباجی که خواننده و بازیگر و سفیر و وزیر از سر و کون اش بالا می رفتن. یه تشک آلمانی لوکس خریدم و مریم رو آوردم انداختم روش و با خشونت گاییدمش و آبمو ریختم توی کسش. تشک اش جوری پیشرفته بود که وقتی توی کس مریم تلمبه میزدم فقط اون قسمت پشت کونش میرفت تو و میومد و بقیه جاهای تشک ثابت بود. هر روز غذاهای چرب و چیلی و چلو کباب از نایب میگرفتم میفرستادم درب خونه مامانم اینا. یه ماشین نیسان جوک مشکی صفر واسه خودم خریدم. موتور سنگین یاماها سفارشی از ژاپن، واسه ی خونه م بهترین مبلمان ترک. لباس های چند میلیونی برند. عطرهای شنل اصل فرانسه، هدیه های گرون واسه مریم، سکه طلا نقره دلار و خلاصه من که تا دو سه ماه پیش آه نداشتم با ناله سودا کنم حالا داشتم توی پول خرغلت میزدم.
یه مبلمان تختخوابشو سفید خارجی واسه استراحت توی شرکت گرفتم که وقتی باز میشد عملا چهار نفر میتونستن توش کنار هم بخوابن. وقتی شرکت رو تعطیل می کردیم و بچه ها رو میفرستادیم خونه، من و مریم تازه کار اصلی مون یعنی عشقبازی شروع میشد. هر دو لباس ها رو میکندیم و لخت میشدیم و توی شرکت بلند داد و جیغ میکشیدیم و دنبال هم میکردم .من میگرفتم میاوردمش توی اتاق استراحت و مبل رو تبدیل به تخت میکردم و روی اون یه دل سیر مریم رو از کس و کون میگاییدم. قبل از اینکه آبم بیاد بهش گفت داره میاد و گفت بریم توی حموم. دست همو گرفتیم دویدیم توی حموم و مریم جلوم زانو زد و آب کیرمو مثل خواهرای روحانی که جلوی کشیش ها با دستهای توی هم قفل شده میشینن تا شراب داخل دهنشون بریزن طلب کرد.
همینطور که داشتم جلق میزدم تا آبمو بیارم گفتم مریم تو شیطون رو هم درس میدی. نه به اون ظاهر نجیب ات نه به این شیطونیات. گفت میخوام سر به تن نجابت نباشه. هرچی کثیف تر باشی بهتر. ریدم توی چُسلام، شاشیدم دهن خایمنی. ملت خر رو باید با چادر گول بزنی و زیرش به قله های پیشرفت برسی. ایران سرزمین فرصت هاست نشنیدی؟ آبمو پاچیدم توی چشماش، روی موهاش و روی دستش که حلقه نامزدی داشت. بعد شاشیدم توی دهنش و روی موهاش تا لذتم تکمیل بشه. گفت چی میشه ازت یه بچه داشته باشم مثل خودت بلوند و چشم آبی؟ گفتم هر چند تا خواستی بهت میدم عشقم.
چند ماه بعد که برای خریدن چند تا آپارتمان چند میلیون دلاری به ترکیه رفت و رسانه ها و همه مردم رو با قضیه سیسمونی بازی داد فهمیدم واقعا دست شیطون رو از پشت بسته.
***
دیگه ازش خبر نداشتم تا پنج سال بعد که توی فود کورت پالادیوم دیدمش اونم با یه دوقلوی دختر و پسر چشم آبی. به بچه ها گفت به عمو سلام کنین. اونا هم بهم سلام کردن. در حالی که من در اصل باباشون بودم نه عموشون.
نوشته: رهام بارور ساز