سلام
من ۱۸ سالمه و تک فرزندم پدرم وقتی که بچه بودم بر اثر تصادف عمرشو داد به شما و من با مامانم زندگی میکنم .
مامانم اسمش فاطمه هست ولی همه فاطی صداش میکنیم .
مامان فاطی ۳۹ سالشه ۱۷۰ قدشه بدن تو پر و گوشتی داره با سینه های ۷۵ و چیزی که همیشه تو چشمه کونه گنده شه لبایی قلوای و چشمای درشت و و موهای طلایش.
از وقتی که شهوت تو وجودم شعله ور شد چون به جز مامانم کسی نبود تو زندگیمون اون مایه شهوتم بود .
یه دوستی دارم به اسم حسین تو مدرسه باهم رفیق شدیم اون ۲۰ سالشه از من ۲ سال بالا بود ولی همیشه هوامو داشت .
گذشت و گذشت تا به جایی رسی
د رفاقتمون که در مورد همه چی حرف میزدیم میرفتم خونشون با هم جق میزدیم خیلی باحال بود کنارش همیشه خوش حال بودم و چون ازم بزرگتر بود فکر میکردم هر چی میگه درسته و منم تایید میکردم .
یه روز که تو اتاقش بودیم انقدر باهم ور رفت هر دو حشری شدیم لخت شدیم بهم گفت دراز بکش منم خوابیدم کیر حسین خیلی کلفته و ۱۷ سانته از مال من یه ۳ سانت بزرگ تره من خوابیدمو حسین لاپایی زد بعدش کیرشو رو سوراخ کونم میکشید انقدر کشید منم خیلی خوشم اومده بود شل شده بودم یه دفعه تا نصفه کرد توم من هر چی دستو پا زدم ولم نکرد بعد چن سانیه کامل خوابید روم کونم داشت جر میخورد هی میگفت عیبی نداره عشقم الان عادت میکنی یکم گذشت دیگه اروم شده بودم شروع کرد به کردنم و توم خالی شد .
تا ۲ روز درد داشتم ولی نمیدونم چی شد که بعد یک هفته کار هر روزم شده بود دادن به حسین یعنی یه روز نمیدادم کلافه میشدم .
همین دادن ها باعث بی غیرتیم هم شد یعنی کار به جایی کشید وقتی منو میکرد فقط از مامانم حرف میزد منم میگفتم اره مال توعه فاطی…. بکنش…. بعد یه مدت گفت لباس زیر فاطی رو باید بپوشی تا بکنمت منم میپوشیدم تا فقط منو بکنه .
گذشت و گذشت کار به جایی کشید که فیلم مخفی از مامانم میگرفتم میاوردم حسین میدید تا منو بکنه .
حسین دیگه همه جایه مامانمو دیده بود حتی لختشو از حموم در اومدنی .
گذشت تا یه مهمونی دوستانه گرفتیم حسین هم دعوت بود تموم دوستام اومده بودن همه چی عالی بود رقص و پایکوبی بود .
مامانمم یه لباس مجلسی قرمز نسبتا باز پوشیده بود که حسین هی میمومد میگفت فاطی چقدر کص شده امروز منم هی میخندیدم .
نشستیم و شروع به مشروب خوردن کردیم مامانمم کنارم نشسته بود یه چند تا شات دادم بهش قشنگ مست شده بود پاشدن همه در حال رقصیدن بود چراغ هارو خاموش کرده بودیم چه رقصی بود البت که رقص نبود بمال بمال بود .
حسین چسبیده بود به مامانم ولی چراغا خاموش بود زیاد کسی همو نمیدید یهو حسین یه لب قشنگ گرفت از مامان فاطیم و دستشو گرفتو رفت تو اتاق من منم دیدم ولی کاری نتونستم بکنم مجبور بودم بمونم از مهمونا پذیرایی کنم بعد نیم ساعت که یکم سرم باز شد رفتم در اتاقو باز کردم مامان فاطی تقریبا بیهوش بود و حسین هم خوابده بود روشو داشت میکردش خیس عرق شده بود من اخراش رسیده بودم بعد چند تا تلمبه ابشو خالی کرد تو کص مامان فاطیم …