“میندَدَه” در حالی که شب فرا میرسید از چادر خود بیرون آمد و با دیگر مردان ایل به سمت قلۀ کوه حرکت کرد. بر فراز کوه نسبتا بزرگی که البته در قیاس با کوه های دیگر جهان، تپه ای بیش نبود، رو به ماه کامل مراسم زوزه کشان را آغاز کردند. “آئوووووووووو….. آئوووووووووو”.
هرکس که زوزۀ بلندتری میکشید، اجازه داشت که به دره مقدس برود و بر کیردان هفت شاخه که بر مزار گوزگوزخان کبیر خودنمایی میکرد دست بکشد و آرزوی کیری دراز بکند. گاهی از سر شدت اعتقاد به روح پرفتوح گوزگوزخان، شخص ازخود بیخود شده و گاهی نیز شاشبند میشد و همان یک بند انگشت دولش را نیز باید با ساک پُرتُف راهش را باز میکردند تا از حبس بول به گوزگوزخان نپیوندد. البته این مسئله چیزی از ارادت مردم به روح پرفتوح نخستین “غول-کیر” کم نمیکرد. گوزگوزخان که با کیر هراسناک هشت سانتیمتری خود، نخستین بار با گاییدن نامادریش و ترسیم نیم دایره و نقطه با آب کیر خود، بیرق گوزگوزانی را نشانی رسمی بخشیده بود و رسم فرزندی را به جا آورده و قوم مادرجنده های گوزگوز را پدید آورده بود، مقامی بس بلند داشت.
در افسانه های کهن مرمان اوغوز این رسمی دیرینه بود که از سوی پدر کبیر همۀ آنها یعنی “گوزگوز خان” که بعدها توسط پانفارس های فاشیست به “اوغوز خان” تغییر اسم داده شد بنا شده بود. زوزۀ طولانی تر به معنی اجازۀ دخیل بستن به قبر گوزگوزخان و کیر هفت شاخه بود تا دول های سه سانتیمتری مردان قبیله به شش سانتی متر جهش یابد و این عنایت خاصۀ حضرت گوزگوز، تنها شامل مخلص ترین بندگان درگاه آن حضرت میشد.
“میندَدَه” نیز آن شب در کنار کیر هفت شاخه نشست و توسل کرد و اشک ها ریخت تا اینکه به خواب رفت. او کمی درشت هیکل تر از دیگر مردم قبیله بود و ریه های بزرگتری داشت که اجازه داده بود در این مسابقه برنده شود. نام او اگرچه به معنای “هزار پدر” بود، اما او مطابق رسم مردم گوزگوز، او تنها متعلق به مادرش بود. چهارسانتی متر کیر داشت که درشت تر از کیر سه سانتی دیگر مردان قبیله بود و این یک سانتی متر باعث حسادت دیگر زنان شده بود اما به محض اینکه او از خواب برمیخاست و شیری میخورد، مادرش روی کیرش مینشست و با شعری به زبان گوزگوزی آب او را میآورد. نسخه اصلی شعر را فاشیست های پانفارس از بین برده اند اما یکی از گوزگوزهای باستانی که مسئول مومیایی کردن مادر “میندَدَه” یعنی بانو “گؤتیییرتیخخاتون” (کونپارهبانو) بود، بر پوست کون آن بانو، این شعر را به زبان سومری – لهجۀ نهصدم زبان گوزگوزی – ثبت کرده که جهت تنویر افکار، ترجمۀ فارسی آنرا میآوریم:”
خواب بسه جان مادر، پاشو از این خواب ناز
وقت صبحونه رسید، ممۀ منو بگیر گاز
کیر قشنگتو بکن تو کوس مادرت باز
تا که دوباره آب تو کوس منو سیراب کنه
ضجه و ناله های من دل زنا رو آب کنه
پسری دارم شاه نداره، کیرشو ملکشاه نداره
تو کوس مادرش یه ریز داره به کیرش بباره
هر پسر خوبی فقط کوس ننهش رو میذاره
حشر که بالا میزنه کیرشو ساک میزنم
از نازل خوشگلش آب کیر به باک میزنم”
الهی سقف آرزوت خراب بشه روی سرش
بيای ببينی که همه حلقه زدن دور و برش …
ببخشید این مال تاریخ شادمهران حمیراباز بود. داشتم چی میگفتم ؟ آها یادم اومد… البته شاید پانفارس های فاشیست بگویند که ملکشاه در عهد سومری ها نبوده و چندهزار سال بعد زندگی میکرده یا بنزین و باک و اتومبیل و نازل متعلق به قرن بیستم است اما این چیزی از اعتبار سند تاریخی فوق الذکر نمیکاهد و بر هرکسی که حرامزاده نیست و تخم مادرش میباشد کاملاً روشن است. از شبهات نیز یکی این است که بر روی پوست کون مگر چقدر جا هست که چنین متنی دیده شود که پاسخ این شبهه در نام این بانو است. ایشان از فراخ باسنان بودند و نظر حضرت حق به ایشان نظر خاصی بوده است. به هر حال:
سه شبانه روز بعد از اینکه “میندَدَه” به قلمرو قبیله برگشت، از خوابی که دیده بود برای همه تعریف کرد. او گفت:” سه هزار مرد جنگی از مردم آریان به سمت ما در حرکت اند. همگی سلاح بردارید. گوزگوزخان کبیر وصیت فرمودند که تا تک تک زن های گوزگوز از این جنگی ها حامله نشده اند و قدرت قبیله افزایش نیافته، خواب بر همه حرام است. بعد از یک روز کاری که برای صرفه جویی در انرژی یک ساعت زودتر شروع شده بود، قبیله سواران آریان به مرزهای گوزگوز ها رسید و جنگ سختی درنگرفت که نه تنها کسی کشته نشد بلکه جمعیت قبیله دو برابر نیز شد. در چادر فرماندهی آریان ها، در کنار فرماندۀ آنها مهرداد، سه زن گوزگوز نشسته بودند که منتظر اجرای مراسم بودند. از آنجا که تعداد زن های گوزگوز ها نه هزار نفر تخمین زده میشد، هر سرباز آریان باید سه زن را میگایید و در ازای باردار کردن آن زنان از هرکدام حق اولاد دریافت میکرد.
اگرچه علما فتوا داده بودند که باید نفقه هم به این مردان تعلق بگیرد ولی از آنجا که مرجع تقلید زنان گوزگوز متفاوت بود و بین علما اختلاف افتاده بود، به حق اولاد و کیربَها رضایت داده بودند. سه صندوق طلا برای فرمانده مهرداد آورده شد و “میندَدَه” به همراه رهبر پیر قبیله عالیجناب “قانجیغ” کنار ایستادند تا تماشا کنند که کار به نحو احسن انجام شود و حتما هر آریان، سه زن گوزگوز را خالی تحویل گرفته و پر از آب کیر در کوس تحویل بدهد. به همین جهت به این قبیله از آریان ها لقب سهگا داده شد که بعدها این نام به سَکا تبدیل شد و البته در میانۀ راه هم ژاپنی ها یک دستگاه بازی مخصوص برای گُندهگوز ها ساختند که یاد و خاطرۀ گوزگوزخان را زنده نگه دارند و در این دستگاه میشد بازی جنگی بازی کرد و بدون خطر جنگ واقعی گُندهگوزی کرد بدون اینکه کونتان واقعاً پاره بشود.
مهرداد که قدی بلند و ظاهری کمابیش بور داشت، لباس های جنگیش را درآورده بود و بر تختش تکیه داده بود. سه زن گوز گوز که در کنارش بودند آرام آرام شروع به لخت کردنش کردند. بند قبای مهرداد رو باز کردند و بر عضلات بزرگش که برای اولین بار میدیدند دست میکشیدند. مهرداد هم شروع به لخت کردن آنها کرده بود. همه چیز خوب بود تا اینکه شلوار و شورت مهرداد رو باهم درآوردند و از دیدن کیر شُل مهرداد که ده سانت بود ذوق کردند. مسابقۀ کیرخوری بین زنان گوزگوز شروع شد و بزودی کیر مهرداد شق شد و به بیست سانت رسید و زنان از این معجزه سجدۀ شکر به جا آوردند. چشمان عالیجناب “قانجیخ” پر از اشک شد و به یاد گوزگوزخان کبیر یک گوز پرصدا در کرد. مهرداد دختر اول رو که سه بار آبش اومده بود رو نشون روی کیرش و آروم آروم کیر کلفت و بزرگش رو کرد توی کوس دختر سبزه و چشم بادومیای که از شدت ذوق میلرزید.
به قدری کوس این زن داغ و تنگ بود که مهرداد با ارگاسم شدیدی تمام کوسش رو پر از آب کیر کرد. به محض حس داغی آب کیر مهرداد، دختر جیغی کشید و از روی کیر مهرداد بالا پرید و آب کوسش روان شد و با شدت بیرون پاشید. دو دختر دیگه هم همین لذت رو بردند و مهرداد که دیگه کیرش شق نمیشد، آن سه دختر را به دلیل عدم تفاهم طلاق داد و صندوق های طلای خودش رو برداشت و به سمت فلات آریان ها که خانه آنها بود با لشکرش روانه شد. افسانه مهرداد و زن هایی که آب از کوس آنها فوران کرده بود، نسل گوزگوزهای اشرافیای را پدید آورد که خود را فرزندان مهرداد مینامیدند و از هر فرصتی برای بیرون آوردن کیر خود و مقایسه آن با کیر دیگران -بجز در سفرهای آفریقایی- استفاده میکردند.
بعدها که چنگوزخان از نوادگان بهرام زوبین* به فلات آریان ها لشکر کشید، نام لشکرش را فرزندان مهرداد “مهرداد-اوغول” گذاشته بود که مخفف آن “مغول” شد. او تمام چین و آریان و هند و اروپا را به دنبال قبر پدرجدش مهرداد گشت تا به رسم گوزگوزها، کیر هفت شاخه بر قبرش نصب کند ولی از شدت عصبانیت و ناراحتی از پیدا نکردن قبر جدش، دیوانه شد و بر سر کیردان هفت شاخه، شمع هایی روشن کرد و به سوگواری و نذر و نیاز پرداخت تا اینکه که وقتی خوابش برد، یک یهودی پانفارس آن کیردان شمعآجین را دزدید و به صورت شمعدان هفت شاخه درآورد و به معبد اورشلیم برد…
و اینگونه بود که اینگونه شد.
نگارنده: هروگوت