خونه ی پدربزرگه

تو یه خانواده خیلی شلوغ ، در یه روستای دور افتاده بدنیا اومدم. پدربزرگم (مادری) ده تا بچه داشت، که مادر من ، بچه اول ، و خودم نوه اول بودم. اوضاع جوری بود که اختلاف سن من با خاله کوچیکم فقط و دو سال و نیم بود و همه فکر می کردند ما اصلا خواهر برادریم.

 

روستامون مدرسه نداشت ، البته یه روستای دورتر بود که مدرسه داشت ، ولی بابابزرگم اصلا اجازه نمی داد منو خالم بریم اونجا. چون راهش خطرناک بود. به دایی بزرگم که یه اندک سوادی داشت گفته بود که شبا به من یعنی بابک و خالم یعنی رویا ، خوندن نوشتن یاد بده . اهالی خونه ، سر صبح خروس خون ، بلند میشوند و می رفتند سرزمین واسه کشاورزی و رسیدن به دام و طیور مون. بابا بزرگ تقریبا صاحب کل زمین های اطراف ده بود و خیلی ها از جمله همه بچه ها و فک و فامیلش براش کار می کردند.

این وسط ، فقط منو رویا تو خونه تنها میموندیم با مامان بزرگمون که اونم سرش به پخت و پز و بشور بساب بند بود. خونمون حیاط بزرگی داشت . دو طرف حیاط ، تعداد زیادی اتاق بود که دراشون به حیاط باز می شد و از داخل به هم راه نداشتند. چهارگوشه حیاطم دستشویی ، حمام ، آشپزخانه ، یه طویله اخوردار بود که البته تبدیلش کرده بودند به انباری ، و حیوونا رو جای دیگه نگه می داشتند.
اما همین انباری ، اکثرا ، اتاق بازی منو رویا بود ، به دروغ به مامان بزرگ می گفتیم میریم سر زمین ، ولی در واقع می رفتیم اونجا. جای دنج و خوبی بود و احدی مزاحممون نمی شد. کسی هم تا غروب خونه نمی اومد و با خیال راحت به بازیمون می رسیدیم.

 

منو رویا خیلی هم کلام هم بودم ، تمام وقتمون با هم بود ، هیچی نداشتیم از هم قایم کنیم ، چیزی خوشمون میاد بهم میگفتیم ، بدمون میاد هم همین طور. وسایل بازی خاصی هم نداشتیم ، با چهار تا چوب و تخته مخته شکسته ، یه چیزایی درست کرده بودیم جای اسباب بازی استفاده می کردیم. منو رویا ، چند باری شهر رفته بودیم اکثرا هم بخاطر اینکه بریم بیمارستان ، اونجا ما فکر میکردیم دکتر خیلی زیاده ، چرا که هرکی لباسش با مریض فرق داشت ، واسه ما دکتر بود.
دکتر بازی یکی از بازیهای مورد علاقمون بود ، با اسباب بازی های ساختگی خودمون کارهای من درآوردی می کردیم ، بلد نبودیم که ، هر چی به ذهنمون میاد و تو بیمارستان دیده بودیم روی عروسکهایی که با پارچه های دور انداز اعضای خونه درست کرده بودیم ، اجرا می کردیم.

 

یه روز گرم تابستونی بود ، با اینکه هوای روستامون خیلی گرم نمی شد ، ولی بازم هوای توی انباری دم کرده و گرم بود. منو رویا چهارزانو روبروی هم نشسته بودیم و داشتیم ، تیکه چوبایی که مثلا وسایل پزشکی بود به هیکل عروسکها فرو می کردیم. داشتم با عروسکم بازی میکردم که چشم افتاد وسط پای رویا. دامنش جمع شده بود بالا و شورت صورتی رنگش کاملا دیده می شد. نمی دونم چرا از دیدن اون صحنه لذت می بردم ، پس همینجوری زل زده بودم به شورت رویا .
رونای سفید رویا می رسید به یه مثلث خوشگل صورتی رنگ که شورتش بود و تصویر جالبی رو برای من درست کرده بود.
احساس کردم دودول کوچیکم یه تکونی خورد و شروع کرد به سفت شدن ، درست مثل موقعی که خیلی جیش داشتم‌.
رویا یه نگاه به چشای من کرد و زاویه دیدمو تا لای پاش دنبال کرد ، و بی تفاوت و بدون اینکه تکونی بخوره، گفت

 

-به چی نگاه می کنی؟ شورتمو دوست داری؟
-گفتم آره ، پاهاتم خوشگله
یهو به بغل نشست و‌دامنشو تا کمرش بالا زد ، لبخندی از روی شیطونی زد و گفت :
-جدی پاهام خوشگله ؟
-گفتم آره ، رویامی گذاری ببینم زیر شورتت چی داری ؟
-نه خره ، زشته، تو دختری من پسر ، میشه ببینی که ، راستی بابک ، میدونی جق چیه؟
-نه، چیه؟
-اینکه با اونجات ور بری تا خوش خوشانت بشه
-تو از کجا یاد داری؟

 

-گفت یه روز یواشکی رفته بودم‌رو پشت بوم ، دیدم مسعود پسر زهره خانوم، لبه دیوار پشت بوم خوابیده، دستشو کرده تو شلوارش داره تند تند تکون می ده. پایین رو نگاه کردم دیدم صغری خانوم دو زانو نشسته داره تو حیاط رخت میشوره. چادرشو درآورده بود دامنشو بالای کمرش بسته بود که خیس نشه ، پاهاش لخت بود و شورت سفیدش هم معلوم بود. من خودمو قایم کردم تا مسعود کارش تموم شه، بعد که صغری خانوم رفت تو ، مسعود خودشو جمع و جور کرد که بره، که من جلوش سبز شدم گفتم
-چیکار میکردی بی ادب ؟!
-به توچه ؟ تو چرا زاغ سیاه منو چوب میزنی ؟!!
-غلط نکن! دیدم داشتی پاهای صغری خانوم رو دید میزدی ، اگه نگی چیکار میکردی ، میرم بهش میگم
-داشتم جق می زدم‌، مگه چیه؟
-جق چیه؟
-التمو میمالوندم تا ابم بیاد
-چی چیت بیاد؟
-ابم ، ابم ، یعنی خوش خوشانم بشه، حالا برو گورتو‌ گم کن . حیف خاله مهین (مامان رویا) رو خیلی دوست دارم وگرنه همینجا می خوابوندمت ، کونتو جر می دادم.
بعد رویا رو به من کرد ،

 

-بابک بیا تو هم به پاهای من نگاه کن و با التت ور برو‌ ببین خوشت میاد؟
دیدم فکر بدی نیست، دستمو کردم تو شلوارم و کیرم و گرفتم دستم ، برام جالب بود چقدر سفت و بلند شده، نمیدونم چرا اینقدر از دیدن پاهای رویا داشتم لذت میبردم، بخصوص وقتی به شورت صورتیش نگاه می کردم، این اولین بار بود چنین احساسی نسبت به رویا پیدا کرده بودم.
-رویا ، میشه برگردی پشتتم ببینم‌؟
-پشتمو یا کونمو؟
-همون دیگه ، مگه مسعود نگفته بود می خواست کونتو جر بده ، می خوام ببینم چی کونت داره مگه؟
رویا چرخید رو شیکمش ، و کونش اومد بالا، کپلای کونش از بغل شورت خوشگل صورتش زده بود بیرون و‌صحنه قشنگی رو درست کرده بود
-رویا ، میشه بیام روت بخوابم
رویا که دستاشو زده بود زیر چونش ، سرشو اورد بالا
-برای چی بیایی روم؟
-یبار دیدم آقا بزرگ لخت روی مامان بزرگ خوابیده بود ،
-الان تو داری پاهای منو می بینی و با التت ور می ری ، خوشت میاد؟
-اره فکر کنم ، اره ، خیلی خوبه ، بیام ؟
-بیااا، چیکار کنم دیگه

 

بلند شدم ، رفتم رو رویا، جوری خوابیدم که کیرم قشنگ افتاد لای کونش ، البته روی شورتش ، خودمم شلوار پام بود
بعد دو‌تایی زدیم زیر خنده ، رویا گفت
-الان منو تو زن و شوهریم دیگه؟
-اره دیگه ، خب نمیدونم شاید ، راستی الان اینجوری که هستیم چجوری جق بزنم، نه پاهاتو می بینم ، و نه دستم به التم می رسه
-خب التتو بمال به پشتم ، انگار داری با دستت می مالی
منم شروع کردم کمرمو بصورت گرد تکون دادن ، حس خیلی خوبی داشت
-گفتم رویا تو هم دوست داری؟

 

 

اره یجورایی سنگینی تو دوست دارم ، خودتو بمالون بهم
-می گم رویا، ما که الان زن و شوهریم ، به کسی هم قرار نیست بگیم ، میخوای لباسامون رو مثل اقابزرگ‌ و مامان بزرگ در بیاریم.
رویا یه کم فکر کرد ،
-وای داریم چیکار میکنیم بابک ؟ بعد یه چند لحظه ادامه داد:
-ولی بدرک ، خودم هم دلم میخواد ببینم چی میشه بعدش

 

 

لباس بلند شو از سرش درآورد ، و شورتش از پاش کند. من که دیگه از نوزادیم کس ندیده بودم و همه چی یادم رفته بود، خشکم زده بود. شورت رویا رو خیلی دیده بودم چو یا لاپا و شورت بعضی از خاله ها م رو اتفاقی دیده بودم ، ولی کص خیلی برام عجیب بود . من همین جوری ایستاده بودم و بجز نگاه کردن به کس رویا ، هیچ کاری نمی کردم‌.،کص رویا صورتی صورتی بود و‌یکمی بالاش مو در اورده بود ،

رویا هنوز یه زیر پوش تنش بود که مطمئن بودم قصد در اوردنش رو نداره تا بالا تنه شو هم لخت ببینم
رویا نگام کرد گفت
-مثل بزغاله اونجا خشکت نزنه ، در بیار اون شلوارتو
من که یهو به خودم‌امدم ، ظرف جیک ثانیه ، هر چی تنم بود در اوردم و لخت ایستادم جلوش ،
رویا امد جلو‌، و کیر من تو دستش گرفت، شروع کرد باهاش بازی کردن ، منم پرسیدم
-میشه منم دست بزنم؟

 

-به جلوم نه ، شنیدم پسرا اگه بهش دست بزنند ، حامله می شم ، ولی به کونم چرا، اگه میخوای ، خودم جلومو بهت نشون میدم ، ولی دست نمی زنی بهش ، کونمو هر چی خواستی بمالون
رو‌یا‌، پاهاشو از هم باز کرد ، و لبه های کس سفید مایل به صورتیش رو‌ هم از هم باز کرد . من که اصلا از هیچی سر در نمی آوردم ، سرمو خم کردم تا بهتر ببینم، البته فرقی نمی کرد ، همه چی برام تازه و عجیب بود اما دوست داشتنی. گفتم
-گفتی می تونم به کونت دست بزنم ؟
رویا کونش کرد طرف من و یه قوس به کمرش انداخت ، گفت :
-بیا ، هر چی دلت خواست بمالونش.
من دست انداختم جفت کپلای کونشو گرفتم شروع کردم به چلوندن‌
-اووو ، حیوون ، مثل ادم ، گفتم بمال نگفتم بچلونشون که
-رویا، میشه دوباره بیام روت بخوابم؟
-اره بیا،
بعد روی زیلوی تو انباری ، به شکمش خوابید

 

قبل اینکه بخوابم روش پرسیدم‌:
-میشه لای کونتو باز کنم ببینم ؟
-باز کن ، ولی حیوون بازی در نیار
لای کونشو که باز کردم ، چشمم افتاد به سوراخ کون سرخ خوشگلش ، نمیدونم چرا یهو هوس کردم‌، بوسش کنم‌، سرمو‌ بردم لای کونش ، و‌لبامو‌گذاشتم روی سوراخش و بوسیدم . بوی عجیبی می داد که طبعا معطر نبود ولی بدجوری ادم رو جذب خودش می کرد.
رویا خندید و‌سرشو برگردوند و گفت:
-چیکار میکنی دیوونه ؟! قلقلکم اومد
من ترسیدم و سرمو‌ کشیدم عقب ، ولی هنوز دوتا کپلاش تو دستم بود و‌ زل زده بودم به سوراخش
رویا دوباره گفت:
-دوست داشتی بوس کردی؟
-اوهوم
-پس عب نداره ، بازم بوس کن

 

شروع کردم‌ بوس کردن سوراخ کونش ، یهو نمیدونم چی شد هوس کردم زبونمو در بیارم . رویا یه تکونی خورد و گفت:
-چی کار می کنی؟ اوووم ، نه بکن خوشم اومد.
منم شروع کردم با ولع سوراخشو لیسیدن ، خودم هم از این کار احساس خوبی داشتم ، یک ربعی داشتم این کار می کردم تا خسته شدم ، پرسیدم‌:
-رویا ، تو هم ماله منو میلیسید؟
-نهعع ، بدم میاد ،
-یه ذره ، خواهشا ، میخوام ببینم چجوریه؟
رویا با اکراه سرشو‌به موافقت تکون داد ، امد و‌ کیر راست شدمو گرفت دستش و عین بستنی یخی شروع کرد لیسیدن. اولش یکم مور مورم شد ، ولی به مرور خیلی حس خوبی می داد.

 

-خسته شدم
-باشه خب ، حالا چیکار کنیم ؟
-نمی دونم ، بیا دوباره بخواب روم‌،
-به شرطی که زیرپوشتم‌ در بیاری
-باشه بابا ، بیا
رویا به شکم روی زیلوی مندرس خوابید و منم رفتم پشتش خوابیدم ، از این که کل پوست بدنمون با هم تماس داشت احساس خوبی می کردم ، و یواش یواش حس می کردم که کیرم داره لیز می خوره لای کپلای کونش.
-بابک، یکم کمرتو تکون میدی تا دودولت لای کونم جابجا شه؟
-باشه ، عجب کون گوشتی داری رویا ، عین بالشت میمونه
-دوسش داری؟
-اره خیلی
-می خواهی دودولتو بکنی تو سوراخ کونم؟
-ها؟!!!
-یه دقیقه پاشو

 

از رو‌ی رویا پاشدم، رویا یکی از انگشتاشو کرد تو‌دهنش و حسابی خیسش کرد ، بعد در حالیکه چشاشو چروک کرده بود ، انگشتشو اروم اروم وارد کونش کرد . منم هاج و واج نگاه می کردم که اصلا داستان چیه؟
رویا ، انگشتشو از کونش در اورد و دوباره کرد تو دهنش ، ولی فوری در اورد و تف کرد رو زمین، اما این بار دو تا انگشتشو کرد تو دهنش و خیسشون کرد
من هم نشسته بودم و انگار داشتم یه فیلم خارجی به زبون اصلی نگاه می کردم که اصلا نمی فهمیدم چی به چیه ، ولی احساس می کردم از دیدن اون صحنه ها ، چیزی داره تو کیرم مور مور میشه.
چند دقیقه ایی رویا به کارش ادامه داد و بعد دوباره رو‌شکمش خوابید ، گفت
-بیا اون دولتو فرو کن تو کونم
بعدم با دو‌دستش لپای کونشو تا جایی که میتونست از هم باز کرد ، جوری که حتی سوراخ کونش به طرفین کش آمده بود
رفتم روی کونش ، کیرمو گرفتم دستم‌، رویا گفت
-بزارش دمه سوراخم و‌فشار بده بره تو
سر کیرمو گذاشتم رو‌سوراخش اما هر چی فشار می دادم تو نمی رفت.

 

-رویا اینکه توش نمیره؟
-لابد باید خیسش کنی ، تف بزن بهش
یه تف رو دستم کردم به کیرم مالیدم ، یه تفم رو‌ی سوراخ رویا انداختم و دوباره فشار دادم
یهو سوراخ رویا باز شد و عین دهن ماهی کیرمو بلعید ، منم که هیچی بلد نبودم ، همین جوری فرستادمش تا تهش رفت تو ، رویا رو شیکمش بلند شد ، صورتشو نمی دیدم اما فکر کنم نفسش بند آمده بود .
یه اوفف بلند کشید که باعث شد من خشکم بزنه ، اما بعد دوباره دوتا دستاشو گذاشت زیر چونش و رو شکمش خوابید ، و هیچی نگفت.
منم که بلاتکلیف بین زمین و آسمون بودم ، منتظر بودم ببینم رویا چی میگه؟ اما هیچی نگفت.
من همین جوری در حالیکه کله کیرم تو سوراخ رویا فرو‌رفته بود ، بی حرکت روی رویا دراز کشیده بودم‌که رویا صداش در امد
-اووو، مردی اون پشت؟
-چیکار کنم خو؟
-الاغ، اون کمرتو تکون بده ، دولت حرکت کنه
شروع کردم کمرمو جلو عقب کردن. احساس عجیبی بود . کرم دور تا دورش با یه چیزی گوشتی لزج مانند احاطه شده بود که توصیفش برا خودم خیلی سخت بود. هم داغ بود ، هم کاملا اطراف کیرمو سفت اما خوشایند گرفته بود، احساس خوبی بهم میداد ، مخصوصا وقتی تکونش میدادم و داخلش جلو عقبش می کردم. از رویا پرسیدم
-رویا توهم خوشت میاد؟
-بد نیست ، یکم درد داره، ولی حس جالبی داره

 

 

رویا الان باید چیکار کنم؟؟
-پشت گردنمو ببوس ، صورتمو ببوس ، دستتو برسون به سینه هام ، ماساژش بده
-رویا، من خیلی دوستت دارم، یهو اذیت نشی
-نه دیوونه، منم دارم حال می کنم
-رویا، الان من تو زن وشوهریم
-اره دیگه فکر کنم
-بچه دار میشیم؟
-نه خره، گفتم که از عقب نمیشیم ، گفتم که سوراخ عقب دخترا ماله اینکه بچه دار نشن
-چه خوب ، من می ترسم بابا بشم
-نمیشی خره ، حالا فقط کمرت جلو عقب کن ، فشار بده تا تهش بره تو ، خیلی حس خوبیه
-اره منم خیلی دارم حال میکنم ، چقدر کونت داغه رویا، یه سوال بپرسم؟ تا حالا با کس‌ دیگه این کارو کرده بودی؟
-چه کاری؟
-همینکه یکی دودولشو بچپونه تو سوراخ عقبت؟
-به کسی نمیگی؟
-بخدا ، بجون مامان به کسی نمیگم
-قبلا هم یکی دو بار کرده بودم ،
-با کی؟!!
-با امیر ، پسر خاله صغری. ولی اصلا خوب نبود ، خیلی وحشی بود ، دودولشم خیلی گنده بود ، همش دردم میامد.

 

-همین جوری که من دارم می کنم کردت؟
-اره
-وای ولی اون که خیلی چاق و بزرگه ، چجوری توش جا شد
-خیلی بد بود، تازه اون هیکل گنده و چاقشم انداخته بود روم ، اصلا نمی تونستم نفس بکشم، با اون صورت پر از ریشش هم هی صورتمو ماچ می کرد و گوشامو می لیسید
-فقط یا امیر این کار رو کردی ؟
-اره بخدا، بار اولش از رو کنجکاوی بود ، خودم‌بهش دادم ، ولی دفعه دوم زورکی منو کرد ، همش تقلا کردم از دستش در برم ، ولی زورم بهش نمیرسید تا کارش تموم شد
-کارش تموم شد؟ چجوری مگه؟
-خودت میبینی حالا ، اون کمرتو جلو عقب کن ، میفهمی خودت
راست میگفت ، یه احساس عجیب ولی خیلی خوب تو شکم و کمرم و بخصوص کیرم حس می کردم‌.

 

ناخدا گاه سرعتم رو بیشتر کرده بودم، همه کارام غیر ارادی بود . با دو تا کف دستم بغلای رونای رویا رو می مالوندم . سرعتم اینقدر شده بود که با برخورد تخمام به کپل های کون رویا صدای شرق شرق میامد ، سوراخ کون رویا هم حسابی آب انداخته بود و دیگه راحت کیرم داخل و خارج میشد.
چند دقیقه ایی به کارم ادامه دادم که یهو عجیب ترین حسی که تا حالا تجربه اش نکرده بودم‌، اتفاق افتاد . یه احساس خوشایند که با لرزش تمام بدنم همراه بود . چشام رو بسته بودم و لذت می بردم ، بطور غیر ارادی هم یه آآآیییی طولانی از دهنم خارج شد . اما بعدش دیگه از حال رفتم . رویا چند لحظه ایی منو رو خودش تحمل کرد بعد منو به یه طرف هل داد که از روش کنار برم ، که یهو چشمش به پنجره کوچیک اتاق افتاد و یه “ یا خدای “بلند گفت

 

منم به پنجره نگاه کردم ، دیدم‌ صغری خانوم‌، همونکه مسعود از بالا پشته بوم با دید زدن پاهاش جق زده بود ، دو تا دستشو گذاشته دو طرف صورتش و داره ما رو تماشا می کنه ، از نوع نگاه کردن و ایستادنش هم معلوم بود چند وقتی هست که داره می بینه
بقیه اش رو بزارم تو قسمت بعد بنویسم که خیلی طولانی نشه.

 

نوشته: گیامو

بازدید از سایت سکسی سکس➥ و چت سکسی شهوتناک➥ یادت نره! کلیک کن!➥ ممنون

Leave a Comment

Your email address will not be published. Required fields are marked *

Scroll to Top