یکاریت میکنم خودت بگی منو بکن

15 سالم بود و از خانواده مذهبی بودم با اینکه سنم هنوز کم بود ولی چادر از سرم نمیفتاد البته از بچگی چادری بودم
با دوستم پریسا امسال آشنا شدم همه از خودشو داداشش تعریف میدادن
چند نفری توی کلاس عاشق داداش پریسا بودن و منم طبیعتا دلم میخواست ببینمش
پریسا عاشق داداشش بود همیشه با یه عشق خاصی از داداشش واسم میگفت
یبار به شوخی بهش گفتم باید بیام یبار خونتون و ببینمش اونم گفت اوه انقدر شیطونه که حد و حساب نداره
الکی درس رو بهونه کردم و دو روز بعد قرار شد برم خونشون

 

 

بابا و مامان پریسا هر دو کارمند بودن و شب به شب فقط میدیدیشون
بالاخره روز موعود رسید و من راه افتادم سمت خونه پریسا اینا
حسابی خوشگل کرده بودم اگر چه خودم سفید بودم و ارثی خیلی خیلی کم مو
جوری که اگه کسی انگشت بهم میزد فوری قرمز میشد
رسیدم و پریسا در رو باز کرد… رفتیم تو اتاقش
به اصرار پریسا چادر و مانتومو درآوردم و با یه تاپ و شلوار لی نشستم تو اتاق
پریسا میگفت مینا تا حالا اینطوری ندیدمت… تو هم تیکه ای هستی واسه خودتا
اتاق باحالی داشت همه چی رو صورتی ست کرده بود
خلاصه بعد پذیرایی مشغول درس شدیم

 

 

یکساعتی گیر بودیم که پریسا گفت تا تو این صفحه رو بنویسی من یه لحظه برم تا سوپری سر کوچه و زود برگردم
لباسشو پوشید و فوری رفت
چند دقیقه ای نشد که احساس کردم یکی تو چهارچوب در داره نگام میکنه
سرمو چرخوندم و فوری ملحفه روی تخت پریسا رو کشیدم دور خودم
داداش پریسا بود اسمش نیما بود
قد بلند و هیکلی بود بهش میومد بدنسازی کار کنه البته سن زیادی نداشت میدونستم 16 17 سالشه
خندید و گفت ببخشید فک کردم پریسا هم اینجاست و برگشت که بره
بهش گفتم نه آقا نیما پریسا رفت تا سوپری سر کوچه

 

 

رفت و من حسابی هنگ بودم
هم منو تو اون وضعیت دیده بود هم خوشتیپ بود و منی که تو خونمون هیچ پسری ندیده بودم تو کفش رفتم
چند دقیقه بعد دوباره اومد در اتاقم و منو همچنان تو اون وضعیت دید
گفت تو مینا هستی؟
گفتم آره
گفت پریسا خیلی ازت تعریف میکنه و جالبه که معمولا از چادریا خوشش نمیاد نمیدونم چرا تو رو دوست داره
خندیدمو گفتم خب چون منم پریسا رو دوس دارم
به خنده گفت گرمت نشه با اون ملحفه که دورت پیچیدی میخوای لباساتو بهت بدم
گفتم تا حالا کسی منو اینجوری ندیده بود
نیما فوری جواب داد من که دیدم و خندید
گفت ماشاله بدن خوبی داری؟ حسابی خجالت کشیدم

 

 

گفت من که دیدمت راحت باش… دوستای پریسا معمولا میان اینجا بدتر از تو میشینن و بعضیاشونم انقدر پررو هستن میان تو پذیرایی که منم ببینمشون ولی خدایی تو تک هستی با این بدن
حسابی لپام از خجالت گل انداخته بود نمیدونستم شاکی بشم یا تشکر کنم
نیما گفت میشه یه خواهش کنم ازت؟
سرمو تکون دادم و نگاش کردم… گفت میشه یبار دیگه بدون اون پارچه دورت ببینمت
چشمام گرد شدو گفتم نهههه…
گفت من که دیدمت یبار فک کن هنوزم همون یباره و به خنده گفت قول میدم به پریسا نگم چی دیدم
گفتم وای نهههه بخدا من گفتم دختر محجبه هستم الانم پریسا میاد بخدا آبروم میره… گفت تو نگران پریسایی… الان زنگ میزنم میپیچونمش که دیرتر بیاد
تا اومدم حرف بزنم زنگ پریسا زد و گفت آجی خوشگلم واسم یه قرص مسکن از داروخونه میگیری سرم درد میکنه قرص هم نداریم
گفت آخه مینا تو خونه تنهاست

 

نیما گفت نترس نمیخورمش که… قول میدم از اتاقم درنیام… اونم خندید و گفت باشه بزار بهش پیام بدم که یکم معطل میشه
چند ثانیه بعد هم گفت بهم پیام دادم مینا جون من برم یه قرص واسه نیما بگیرم سر درد داره ببخشید بخدا ولی زود میام
نیما گفت بفرما اینم از پریسا… گفتم وااای آقا نیما من که نمیتونم… گفتم که من محجبه هستم… خندید و گفت من که نگفتم غیر اینه ولی ازت خیلی خوشم اومده و دوس دارم یبار دیگه بدنتو ببینم
هیشکی هم قرار نیست بفهمه گفت همین یه باره…
با کلی التماس و با کلی خجالت ملحفه رو از رو شونه هام انداختم
چشمای نیما داشت از جاشون در میومد
اومد جلو و گفت مینا من میخوامت
لپام از خجالت گل انداخته بود… اولین پسری بود که اینجوری تو این شرایط این پیشنهادو بهم میداد
دستشو دراز کرد و گذاشت روی پام نمیدونستم چکار کنم

 

 

قلبم تند تند میزد گفتم آقا نیما منو شما نامحرمیم نباید بهم دست بزنی
دستشو برد سمت رون پام و گفت وقتی همو بخوایم دیگه محرم میشیم کم کم دستش به وسطای پام رسوند
دستشو کشوندم عقب… گفتم اینکار درستی نیست… به زور بغلم کرد و گفت من میخوامت و تو هم مال منی تماااام… حسابی ترسیده بودم… سعی کردم خودمو جدا کنم گفتم تو رو خداااا الان پریسا میاد آبروم میره… گفت گریسا حداقل نیم ساعت دیگه میاد فقط یه خواهش ازت دارم اگه میخوای زود برم… گفتم چی؟
گفت میخوام بدون تاپ ببینمت
چشمام از حدقه زد بیرون و با لحن تعجب گفتم چی ی ی؟
عمراااا…
گوشیشو در اورد و فوری یه عکس از منو خودش تو بغل هم گرفت
گفت پس اینو پخش میکنم…
شروع کردم قسم دادن… ولی اون فقط حرف خودشو میزد گفت الان تو اینستامم استوریش میکنم و شروع کرد صورت خودشو مات کردن…
حسابی ترسیده بودم… فقط گزینه ارسال رو نزد و گفت چکار کنم؟

 

 

میدونی که چند تا از دوستای پریسا هم که تو کلاسن تو پیج من هستن… خود دانی…
گفتم آقا نیما تو رو خدا… به گوش خانوادم برسه منو میکشن تو نمیشناسی باباو مامانمو
گفت پس تاپ و شلوارتو در بیار… گفتم چییی تو گفتی فقط تاپ…
گفت چون گوش نمیکنی شلوارم اضاف شد
حالا زود تا پریسا نیومده
گفتم آقا نیما تو رو خدااااا… دستشو برد رو کلمه ارسال و گفت اگه زدم پاک نمیکنم دیگه…
گفتم تو رو خدا نزن و آروم تاپمو دادم بالا… اولین بارم بود که جلوی کسی لخت میشدم… حتی جلوی مامانمم اینجوری نبودم… اما الان داشتم جلوی داداش دوستم با سوتین مینشستم
تاپمو دادم بالا و درش آوردم… چشمامو بسته بودم که نیما بغلم کرد چشمامو از خجالت باز نمیکردم تا اینکه صدای گرفتن عکس بازم اومد
چشمامو باز کردم دیدم یه عکس دیگه گرفت گفتم اقا نیما تورو خدا پاک کن
گفت بخدا به یه شرط پاک میکنم
گفتم چی؟
گفت شلوارتم بدون اذیت در بیاری

 

 

میخواستم برنم زیر گریه… گفتم آقا نیما نکن اینجوری من محجبه هستم… گفت اتفاقا واسه همین عاشقت شدم
به بغل کشیدم و دکمه شلوارمو باز کرد و گفت خودت در میاری یا خودم درش بیارم
گفتم بخدا الان پریسا میاد ابروم میره
گفت پس زود باش یه دقیقه در بیار
بلند شدم و از ترسم شلوارمو یواش دادم پایین
حالا با یه شورت صورتی و یه سوتین مشکی جلوش بودم
بلند شد و بغلم کرد… لبشو گذاشت رو لبم و شروع کرد بوسیدن… با حس استرس و عذابی که داشتم چقدر خوب بود برای منی که تا به حال حتی تجربشو نداشتم و الان با یه پسر غریبه داشتم اینکارو میکردم
دستشو برد و سینمو گرفت… یواش گفتم تو رو خدا آقا نیمااااا پریسا میاد بخدا آبروم میره…

 

گوشیشو برداشت و همونطور که تو بغلم بود به پریسا زنگ زد
گفت خاله حال روحیش دوباره بده ولی مامان بزرگ گفت بهش نگو و حتما برو سمتش به دوستتم بگو بره
اونم قبول کرد و زنگ زد بهم گفت خالم افسردگی داره و یبار خودکشی کرده من باید الان برم پیشش و شرمندتم بخدا و بخدا جبران میکنم
منم گفتم نه بابا طوری نیست منم الان میرم دیگه
تا قطع کردم نیما دستشو برد و کونمو چنگ زد و گفت خب اینم از پریسا
گفتم اقا نیمااااا
گفت بهم بگو نیما عشقم
گفتم بخدا من از اوناش نیستم
نیما دستشو آورد جلو و دستشو کرد تو شرتم و کصمو گرفت وبعد آورد جلو صورتم و گفت واسه همین انقدر خیسی و انداختم رو تخت
واقعا داغ کرده بودم یه آه بلند کشیدم و نیما گفت جوون تا حالا کسی نکردتت نه؟
و شلوارکشو در آورد و دستمو گرفت گذاشت رو کیرش و گفت این دیگه مال خودته
تو هم میشی خانوم من و شروع کرد خوردن لبم و مالوندن سینم
حس عجیبی داشتم تا حالا کیر کسی رو نگرفته بودم
خجالت میکشیدم ولی قدرت شهوتم بیشتر بود

 

نا خودآگاه منم لب نیما رو خوردم
نیما گفت جووون داری راه میفتی
چند دقیقه دیگه زیرم یه حالی بهت بدم که کیرمو ول نکنی
کیرش بزرگ بود رفت پایین پام و شروع کرد خوردن کصم از روی شرت چشمامو بستم خیلی حال عجیبی بود بغل رونای پامو خورد گاهی نگاش میکردم تا اینکه لبه شرتمو یواش زد کنار و زبونشو کشید رو کصم
لبمو گاز گرفتم و یه آه بلند کشیدم
نیما گفت یکاریت میکنم خودت بگی منو بکن و شروع کرد با انگشت و زبون کصمو لیسیدن و مالیدن
نفس نفس میزدم

 

بهم گفت شرتتو در بیار… دیگه رام شده بودم خودم شرتمو درآوردم و پامو واسش باز کردم
یکم نگاه کصم کرد و گفت دختر تو واقعا کصت مث برف میمونه و شروع کرد از کصم لیس زدن تا سوراخ کونم
چند دقیقه ای گذشت تا اینکه بلند شد و گفت حالا نوبت توعه که به سرورت حال بدی… بلند شدم و رفتم مث خودش پایین پاش نشستم و خم شدم و کیرشو یه راست کردم تو دهنم… چه مزه عجیبی میداد چقدر سرش نرم بود… یکم برای دهنم بررگ بود و تا نصفه بیشتر نمیتونستم بخورمش واسه همین شروع کردم نوکشو که نرمه مک زدن… نیما میگفت سعی کن دندون نزنی چون حسش میره
با تمام دقت و ظرافت سعی میکردم به کیر کلفت نیما حال بدم چند دقیقه ای گذشت و حسابی کیر نیما رو خوردم حتی گاهی سرمو میگرفت و خودش کمک میکرد که تندتر بخورمش بهم گفت حسابی خیسش کن تا یه حال اساسی بهت بدم
منم حسابی لیزش کردم

 

بهم گفت بخواب رو تخت و یه متکا گذاشت زیر شکمم
نمیدونستم چرا اینکارو کرد ولی قشنگ کص وکونم اومد جلوش
یه چندتا تف انداخت لای چاک کونم.
از بعضی از دوستای شیطونم شنیده بودم که سکس از پشت درد داره واسه همین برگشتم و گفتم از پشت نه، درد داره
نیما گفت عه مگه تا حالا کون دادی
گفتم نه بخدا من حتی جلوی کسی لباسمم عوض نکردم چه برسه بدم
گفت پس الکی بهت گفتن و خواستن تو لذتشو نبری الانم دوتا راه داری یا بکنم تو کصت و دختریت بره یا بکنم تو کونت… اولش یه کوچولو درد داره ولی بعدش لذته
دوباره خوابیدم و گفتم نه از پشت بکن میترسم پردمو برنی بدبخت بشم

 

یکم با کیرش رو سوراخم بازی کرد و گاهی میزد رو کونم بعد خوابید روم و کیرشو لای پام گذاشت و شروع کرد تلمبه زدن
چه حس خوبی بود… اون حجم از کیر لای کصم
نفس نفس میزدم تا اینکه درش آورد و دوباره کیرشو تف زد و کونمو از هم باز کرد و یه تف انداخت صاااف رو سوراخم و کیرشو چند بار کشید رو سوراخم
یکم فشار میداد دوباره کیرشو بازی میداد
بهم گفت کونتو بازکن، کونت خیلی تنگه نمیره توش
با دستام کونمو باز کردم

 

 

هیچوقت فکرشو نمیکردم دختر محجبه ای باشم که نمازمو مسجدم ترک نشه اما الان خوابیدم رو تخت و کونمو واسه یه پسر باز کردم تا بکنه توش
نیما دوباره کیرشو یکم فشار داد و یباره دنیا رو سرم خراب شد
اون کیر کلفت رفت تو کونم… یه آی ی ی بلند گفتم و سعی کردم خودمو از زیرش در بیارم اما اون خوابید روم و بخاطر جثه کوچیکم کلا زیرش قفل بودم
گفتم تو رو خدا نیما جر خورد کونم درش بیااااار…

 

 

اما اون گردنمو میخورد و میگفت تحمل کن تا عادی شه
انقدر التماسش کردمو قسمش دادم تا زدم زیر گریه اما اون عین خیالش نبود و کیرشو بیشتر هل میداد
بهش گفتم تو رو خدا دارم میمیرم و واقعا داشتم از وسط دوتا میشدم
تا اینکه گفت تموم شد تا ته رفته فقط تحمل کن
حتی نفس کشیدنمم باعث میشد درد بکشم، درد تا زیر شکمم اومده بود و کلا حس میکردم کیرش تا شکمم رسیده
نیما هم شروع کرده بود ازم لب گرفتن و حرفای سکسی
بهم گفت میدونی من چند نفرو رو این تخت مث تو کردم
چندتا از دوستای خودتو
بهم برخورده بود
گفت ولی تو بهترینشون بودی و هستی

 

 

هیچکدومشونم مث تو انقدر سفت نبودن تا بهشون میگفتم میخوام بکنمتون خودشون میومدن میخوابیدن
گفتم کیا رو میگی
گفت آیدا زهرا ریحانه و…
باورم نمیشد اینا رو کرده بود… البته میدونستم دوست پسر دارن
یکمی که گذشت شروع کرد عقبو جلو کردن… هنوزم درد داشتم ولی کمتر شده بود نیما هم سرعتشو بیشتر کرده بود
گاهی به حالت سجده درم میاورد و میکردم گاهی میچرخوندم تا بتونه سینمو بخوره ولی در کل همش درد داشت
آخر سر هم خودش خوابید و منو بغل کرد و همزمان ازم لب میگرفت و تند تند تلمبه میزد
آخر سر هم به بغل خوابوندمو همزمان کیرش تو کونم بود و با یه دستش کصمو میمالید

 

با دست دیگش سینمو چنگ میزد و سرمم برگردونده بود و ازم لب میگرفت
تو اوج بودم که بدنم لرزید و داشتم از حال میرفتم و همزمان نیما هم با من بعد از چندتا عقب و جلوی محکم آبش اومد و همونجا تو کونم خالی شد
میتونستم نبض زدن کیرشو قشنگ حس کنم
چند دقیقه ای همینجوری بغلم کرد تا بالاخره بلند شد و گفت تو دیگه جنده خودم شدی… از این حرفش خیلی ناراحت شدم… گفتم من جنده نیستم
گفت ولی الان مال منی… گفتم من دیگه عمرا بهت بدم ولی نمیدونستم این تازه شروع ماجراست…

 

نوشته: اجی محجی ذکر فی‌ فرج

بازدید از تبلیغات و سایت وبکم سکسی یادت نره! ممنون

دیدگاه‌ خود را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

پیمایش به بالا