گی‌ تو ترمينال غرب

ماه پیش برای تفریح و سکس و دورهمی دوستانه به تهران رفته بودم. بعد دو سه روز رفتم ترمینال غرب که سوار اتوبوس شم و برگردم به شهرم. بلیط رزرو نکرده بودم، امیدوار بودم بتونم همون ساعت ماشین بگیرم. ساعت دوئه صبح بود. کل ترمینال رو گشتم و نتونستم هیچ بلیطی پیدا کنم. یکی از باجه ها گفت الان دیگه ماشین نیست و اگه بخوام بمونم باید صبر کنم تا دو ساعت دیگه اتوبوس برسه ساعت پنج صبح حرکت میکنه. منم که چاره ای نداشتم و باید برای کارم برمیگشتم گفتم باشه صبر میکنم و روی یکی از نیمکتهای همون نزدیک نشستم…

 
یه ربعی که گذشت یه پسر ٢٧، ٢٨ساله نظرمو جلب کرد که تازه اومده بود بلیط بگیره. وقتی گفت واسه کجا ماشین میخواد فهمیدم هم مسیر هستیم. چندجا سوال کرد ولی ماشین نداشتن و خواهش کرد کنار شاگرد راننده هم شده میشینه ولی باید امروز راه بیافته. همون باجه ای که به من گفته بود صبر کنم بهش گفت اصلا ماشینی نیست که بخواد بغل شاگردش بشینه باید صبر كنه تا ٤ که ماشین بیاد. گفت باشه و رفت نشست روی یکی از نیمکتهای نزدیک من. نمیخوام اغراق کنم که خیلی جذاب بود. ولی واسه من عالی بود. تایپ من بود. قیافه مردونه_پسرونه در حد همون ٢٧، ٢٨ سال، کمی ته ریش، دماغ استخونیِ کمی_کشیدهِ شمالی (ناحیه شمال ایران) و چون بهارم بود پيرهن مردونه استین کوتاه پوشیده بود از بازوهای میشد فهمید ورزش میکنه، قد بلند و اسپرت.
من که از انتظار واقعا نفرت دارمو و عصبی بودم وقتی دیدمش کم کم حالم سر جاش اومد و ناخداگاه لبخند زدم. داشتم نگاش ميكردم كه سرشو از گوشیش در آوورد و دید که دارم نگاش میکنم. منم سری دست کردم تو جیبم و گوشیمو در آوردم و شروع کردم الکی کار کردن با گوشی. یکی دوبار دیگه دید میزدمش که هربار متوجه میشد. فاصلش خیلی از من دور نبود ولی فهمیده بود که بهش علاقه پیدا کردم و بدش نمیومد هربار با گرفتن مچم شرمندم کنه. منم که حسابی کلافه شده بودم از این همه سوتی دادن اعصابم خورد شد و بلند شدم رفتم قدم بزنم. بعد یه ربع برگشتم دیدم هنوز سرش تو گوشیشه ولی وقتی فهمید دوباره سر و کلم پیدا شده سرشو کمی آورد بالا یه نگاه با لبخند بهم کرد و دوباره سرشو انداخت پایین. منم که حصابی دل تو دلم نبود و دلم مثل سیر و سرکه میجوشید بلند شدم رفتم سمت دست شویی. وقتی فهمید به اون سمت میرم اونم بلند شد اومد دنبالم.

 
من اونقدرها هم جذاب نیستم. یه نمه بالاتر از معمولی. ولی طوریه که هر گی ای ببینه ٧٠٪‏ احتمال میدن مفعول باشم. متوجه شدم بعضی ها از تایپ صورت و استایلم خیلی خوششون میاد، در حدی که تعجب میکنم و فکر میکنم شاید واسه سکسه که این همه ابراز علاقه میکنن یا دروغ میگن. ولی خب تعدادشون کمه و اونقدر نیست که بهم اعتماد به نفس بده.
خلاصه رفتم توالت دیدم اونقدر شلوغ نیست، شاید چندنفری بیشتر تو توالت نباشن. قبل از اینکه برم تو یکی از توالت ها دیدم همون لحظه اونم از در اومده تو. وقتی میخواستم برم داخل یکی از اتاقک های توالت متوجه شدم که اتاقک بقلی خالی بود. اونم بعد من رفت تو اتاقک بقلی. من کولمو رو جای مخصوص گذاشتم و شروع کردم به باز کردن دکمه شلوارم که از اتاق بغلی یه صدای اِهِم اِهِم معنا داری اومد که فقط جهت جلب توجه بود، من یه پوزخند کوچیکی از ذوق زدم و مطمئنم صداشو شنید. کارم که تموم شد اومدم بیرون دستامو بشورم اونم اومد. از عمد دکمه شروارشو نبسته بود. چون میدونست توالت ترمینال یه آیینه دیواری سراسری داره هر جا هم پشت من وایسته من تو آیینه ميديدمش. خلاصه شلوارشو کمی بیشتر از معمول پایین داد (شرتشو کامل پوشیده بود) که مثلا داره پیرهن مردونشو صاف میکنه بذاره زیر شلوارش. منم داشتم نگاش میکردم. شلوارشو بست و اومد دستاشو شست. یه نگاه بهش انداختمو نتونستم لبخند نزنم. همین که از خر کیفی قهقه نزدم کار شاقی کرده بودم. اونم از تو آیینه منو نگاه کرد و لبخند زد.

 
رفتم بیرون سر جام نشستم اونم اومد نشست کنارم و گفت سلام گل پسر. منم سلام کردم و اسم همو پرسیدیم که گفت اسمش پدرامه. گفت کجا میری؟ گفتم شمال. گفت اِ منم شمال میرم. کجاشو و اینا که آدرس خیلی دقیقی ندادم. گفت چند سالته؟ گفتم ٢٤. گفت خوبه، خوبه. دستشو گذاشت رو پام گفت بریم بیرون یجا که راحت باشیم بتونیم حرف بزنیم؟ گفتم باشه بریم. ظاهرا پسر خوب و مهربوني بود. من ظاهرم در این مورد گول زنندست که هیچکی فکر نمیکنه تا این حد خجالتی باشم. ولی خب زود یخم آب میشه و کونده پررو میشم خخخخخ…

 

رفتیم بیرون و در طی قدم زدن در مورد اینکه دانشجویی و چه رشته ای کارت چیه حرف میزدیم که متوجه شدم داره دنبال یه نقطه تاریک میگرده. یه جا پیدا کردیم پشت یه ساختمون رفتین اونجا. کوله هامونو گذاشتیم زمین دیدم یه سیگار در آورده میخواد روشن کنه. با یه حالت دلسردی گفتم اِ پس سیگارم میکشی. گفت تو نمیکشی؟ گفتم نه. گفت نگران نباش سیگاری نیستم بعدش آدامس میخورم و یه چشمک معنا دار هم بهم زد. گفت دوس دختر داری؟ گفتم نه زیاد تو کار دختر نیستم. با لبخند گفت مثل منی که. نشست رو زمین تکه داد به دیوار ساختمون و با دست اشاره به بغلش كرد گفت بیا بشین. منم رفتم کنارش نشستم طوری که شونه هامون بهم چسبیده باشه. دستشو گذاشت رو رون پام و حرف میزد که (فکر کنم فهمیده بود شق کردم، چون من یه پسر مخصوصا اگه تایپم باشه بهم دست بزنه شق میکنم خخخخخ) دستشو زد به کیرم خندید گفت چرا شق کردی؟ گفتم دستت رو پامه انتظار داری شق نکنم؟ دستمو گذاشتم رو کیرش (گفتم که زود کونده روم باز میشه) گفتم بچمون که خوابه خوابه. گفت آره. پریدم وسط حرفش گفتم درش بیار باهم آشنامون کن خب. خندید. سیگارشو که تموم شده بود خاموش کرد انداخت دور پاشد یه بسته آدامس در آورد یکی خودش خورد یکی هم داد من. الکی از کنج ساختمون بیرون رو نگاه کرد که کسی نباشه. چون شلوار جین تنگ بود دکمه هاشو باز كرد اومد دوباره کنارم نشست. کمی باسنشو بلند کرد که راحت شلوارش بیاد پایین. کمی کشید پایین در حدی که فقط کیرش در بیاد. گفت دیدی خوابه. گرفتمش رو دستم گفتم پاشو عمو ببینه. گفت اینجوری بلند نمیشه. گفتم پس چجوری پا میشه؟ بلند شد شلوارشو داد بالا دوباره از کنج دیوار بیرون رو نگاه کرد گفت بیا برین اونورتر. رفتیم پشت ساختمون بین همین و یه ساختمون دیگه که از یه سمت با یه چیزایی که فکر کنم کارتن یا جعبه بود محصور بود و اصلا دید نداشت، در حدی که بن بست بود. تاریک تاریک بود و فقط مهتاب کمی روشنایی به اون راهرو داده بود.

 
سرمو گرفت تو ستاشو و لباشو گذاشت رو لبام. یه لب که از هم گرفتیم سرمو عقب کشیدم و با خنده گفتم بذار حداقل آدامسمو در بیارم. جفتمون آدامسمونو دور انداختیم و دوباره سرمو گرفت تو دستاش و با لبخند صورتشو بهم نزدیک کرد و لباماشو گذاشت رو لبام. لبای همو میخوردیم و دستمونو رو بدن هم میکشیدیم. با پیرهن مردونه تنگی که پوشیده بود عضلات کمرشو لمس میکردم و لباشو میخوردم. نه رومانتیک و آروم لب میگرفتیم و نه خشن و وحشیانه ولى شور و شوق رو پشت لباش حس میکردم. همینطور که داشتیم از هم لب میگرفتیم بازوهامو گرفت و کمرمو چسبوند به دیوار. دستاشو گذاشت رو باسنمو گاهی فشارشون میداد و از جلو کیرشو به كيرم میمالید. دستمو بینمون بردم و دکمه های شلوارشو باز کردن بدون اینکه لب گرفتن رو متوقف کنم. هیچ کدوم هیچ عجله ای نداشتیم. دو ساعت فرصت داشتیم.
کیرشو در آوردم. بر عکس کیر من که داشت میترکید کیر پدرام هنوز نیم شق بود. زانو زدم و کیرشو گذاشتم تو دهنم. یه آه آروم کشید. دستامو گذاشتم رو باسنشو شروع کردم به ساک زدن. کیرش کم کم تو دهنم شق شد. منم با سرعت بیشتری کیرشو میخوردم. بلند شدم تکیه دادمش به دیوار و دوباره زانو زدم و شروع کردم به ساک زدن. شلوار خودمو باز کردم و کیرمو در آوردم و همین طور که آروم واسه خودم جغ میزدم کیر پدرامم ساک میزدم. چند دقیقه ای که گذشت گفت پاشو دستاتو بذار رو دیوار. گفتم چرا؟ گفت میخوام بکنم. گفتم نه، چون تمیز نیستم. گفت اشکال نداره. معلوم بود که خیلی حشریه که اصلا واسش مهم نیست.

 
گفتم نه من بدون لوبریکانت و کاندوم نمیدم. اینجا هم که اصلا. سری لبامو گذاشتم رو لباش تا دیگه اعتراض نکنه. بعد دوباره رفتم پایین و شرو کردم به ساک زدن. چون میدونست قرار نیست بکنه سرمو گرفت تو دستشو شروع کرد تو دهنم تلنبه زدن. آروه آه و اوه میکرد و بیشتر کیرشو تو دهنم فرو میکرد طوری که سر کیرش مدام میخورد به ته حلقم. چند بار مجبور شدم کیرشو در بیارم تا بتونم نفس بکشم و آب دهنمو قورت بدم. منم که حسابی حشری شده بودم با ولع براش ساک میزدم و اونم صداش بلندتر شده بود. ولی نه اونقدر که کسی بشنوه. بعد چند دقیقه که ساک زدم و اون هم سرعت تلنبه زدنش بیشتر شده بود و هم آه و اوهش، خواست کیرشو از دهنم در بیاره که من فهمیدم قراره به زودی آبش بیاد و نذاشتم کیرشو در بیاره و بیشتر تو دهنم فرو کردم. تو اوج شهوت با کلی تلاش گفت آبم داره میاد. منم محکم تر باسنشو تو دستم گرفتمو با سرعت سرمو عقب جلو کردم. کمرش به جلو خم شد. محکم سرمو گرفت تو دستاش. زانوهاش خم شد و با چندتا تلنبه آبش ریخت تو دهنم. آروم تلنبه زد تا تمام آبش تو دهنم خالی شد. منم با مک زدن آخرین قطره های آبشو از داخل کیرش بیرون کشید. صاف شد و چنتا نفس عمیق کشید. در همین حین منم که تو اوج شهوت بودم با سرعت بیشتری واسه خودم جغ زدم و چند ثانیه بعد از اینکه اون آبش اومد منم آبمو آوردم و ریختم رو زمین که كميش هم روی شلوار خودم ریخت. کمی به ساک زدنم ادامه دادم تا کاملا کیرش تو دهنم بی جان شد. بلند شدم دیدم یه لبخند شیرین رو صورتشه. دوباره سرمو گرفت تو دستشو لبامو بوسید. گفت فوق العاده بود. تاحالا اینجوری تجربه نکرده بودمش. دوباره بوسیدمش. گفت بیا یه بطری آب معدنی دارم بخور..

 
شلوارمونو دوباره بستیم و برگشتیم به اینور دیوار که کوله هامون هنوز اونجا بود. ولو شد رو زمین تکیه داد به دیوار و آب رو از کولش دراورد. یه سیگارم در آورد و روشن کرد. گفتم تو که سیگاری نبودی. گفت بعد سکس حال میده. گفتم این که سکس نبود، مونده حالا اون. گفت جووون دیگه. چند دقیقه هم اونجا نشستیم تا گوشیمو در آوردم دیدم ساعت سه و چهل دقیقه صبحه. گفتم مگه ما چند دقیقست مشغولیم؟ گفت نمیدونم حساب زمان و مکان از دستم رفته. همونجا یه لب کوچولو گرفتیم و رفتیم سمت ترمینال.موقع بلیط گرفتن هم گفتیم آخرین ردیف دوتایی رو بده (که ته اتوبوس راحت باشیم). حتی بعد از اینکه اتوبوس به راه افتاد چون تا شهری که من پیاده میشدم پنج ساعت راه بود تو ماشین حسابی لب گرفتیم و براش ساک زدم. یه بار هم آبشو تو اتوبوس خوردم. تا رسیدیم و من پیاده شدم. قبل از پیاده شدنم شماره های همو گرفتیم که در تماس باشيم. بعد يه ماه هنوز در تماسيم. تقريبا هرروز چت ميكنيم و چندباريَم با رد بدل كردن عكس سكسيمون سكس چت كرديم. ولي هنوز فرصت نشده باهم باشيم…
اميدوارم خوشتون اومده باشه.

 
نوشته: بهنام زامبولی

بازدید از تبلیغات و سایت وبکم سکسی یادت نره! ممنون
پیمایش به بالا