اون دبيرستانی که من می رفتم نميذاشتن شلوار لی بپوشيم. می گفتن قرتی بازی و از اين مسخره بازيها. منم برای اينکه اون روز به خاطر اين قانون مسخره اعصابم خورد شده بود لجبازی کردم و يه شلوار لی تنگ پوشيدم. چون گوشم هم سوراخ بود يه بارم دوست دخترمو جای پسر برده بودم مدرسه خيلی حواسشون به من بود. ولی خب پول سنگ رو آب ميکنه چه برسه به اونارو برای همين اخراج نشده بودم. ولی اون روز چون روز بازديد از مدرسه بود برای همين هر کاری کردم نشد برم تو مدرسه. منو دک کردن و مجبور شدم برم خونه. منم ماشينو روشن کردم با صدای بلند موزيک و شايد ۵ دقيقه طول نکشيد که رسيدم خونه. ضبط رو خاموش کردم و آروم درحياط رو باز کردم . درو بستم و ديدم ماشين مامانم تو حياطه. منم برای اينکه دوباره مامان قرنزنه بدون سروصدا استخرو دور زدم. از پله ها آروم رفتم بالا. از پنجره اتاقم که معمولا دوست دخترامو مياوردم تو وارد اتاق شدم. مونده بودم که اگه مامان بياد من چی بگم. تو همين فکر بودم که چه جوری يه نقشه بکشم که خيلی سه نشه و اين چيزا بودم که تلفن خونه از پايين زنگ زد. منم جيکم در نيومد. یک دو سه چهار …ای بابا! چرا پس کسی گوشيو ور نميداره…اااه…شايد کسی کاری داره. خلاصه اينقدر زنگ زد که قطع شد. يه هو به اين فکر افتادم که پس مامان کو؟.
اون که خونه باشه مثل اين خوره ها تلفن رو زنگ اول رو هوا می زنه. چی شده اينبار جواب نميده!!!.گفتم خب حتما دستش بنده(چه بنديم بود! …)..تقريبا ده دقيقه گذشت. منم هنوز همونطوری رو تختم دراز کشيده بودم و شلوارمو نصفه نيمه کشيده بودم پايين. و نقشه می کشيدم که پارتی فلانيو هفته ديگه چيکار کنيم. و از اين فکرا که دوباره تلفن زنگ زد. اينبار مطمئن شدم حتما کسی کار واجبی داره. سه چهار تا زنگ زد. بخوام برم پايين که گوشيو ور دارم مامان منو مي بينه. ولی ديگه بی خيال شدم و رفتم…خالم بود… يه خالی بستم که چرا خونم و يه خبر معمولی بود که داد و بای بای کرديم. گوشيو که گذاشتم عجيب کنجکاو شدم پس مامان کجاست. که اصلا انگار نه انگار من اينجام و تلفن زنگ ميزنه. خيلی آروم رفتم طبقه بالا. آروم آروم از پله ها بالا می رفتم. گوشوارمو درآوردم گذاشتم تو جيبم. فقط با دست چپم شلوارمو گرفتم که دگمه و زيپش باز بود نيفته. خيلی آروم به اتاق مامان نزديک شدم. ديدم لای در تقريبا ۲-۳ سانتش بازه. منم خواستم مامانو از همونجا صدا کنم که نميدونم چی شد تصميم گرفتم ار لای در نگاه کنم. يواشکی که چيکار ميکنه. تو نگاه اول چيزی معلوم نبود. منم تا ميشد سرمو اينور و اونور چرخوندم ولی هيچی نتونستم ببينم. آروم لای درو باز کردم. بيشتر باز کردم. يه ذره بيشتر. ديگه کاملا در باز شده بود. يهو شاخ درآوردم.
ديدم مامان رو تخت دمرو خوابيده. يه دستشو گذاشته بود زير بالش و يه دستش رو طوری که من نميتونستم ببينم از جلوش کرده بود لای پاش و با خودش ور می رفت. پاهاش کاملا باز بود و فقط يه شورت سفيد پوشيده بود. که اونم نصفه نيمه تا روی روناش پایین کشيده شده بود. قد مامان ۱۷۰ و چون مربی رقص بود و يه کلاس رقص قاچاقی داشت. هيکلش مثل يه دختر۲۰ ساله مونده بود. يه دونه مو نبود هيچ جاش. چون که پاهاشو بازم کرده بود دولا شدم و از لای پاش تونستم خيلی چيزا ببينم. ترسيدم اگه اونجوری کوچيکترين صدايی از من در بياد خيلی سه ميشه. مونده بودم چيکار کنم. تصميم گرفتم که آروم يه قدم بزرگ ور دارم که تقريبا از اتاق اومده باشم بيرون. و از اونجا يه صداي بلند در بيارم که مثلا من دارم ميام. از يه طرفم می ترسيدم که فقط کوچيکترين حرکت من اونو از اون حالش بياره بيرون و منو ببينه. که دارم از پشت از فاصله ۴-۵ متری نگاش ميکنم. نه راه پس داشتم نه راه پيش. آخ و اوخش کم کم داشت بيشترميشد. پاهاشو هی بازو بسته ميکرد. باسنشو هی بالا پايين مياورد و با خودش حرف ميزد. من از يه طرف خيلی حشری شده بودم که يه زن لخت جلوی چشمام داره خودشو ارضا ميکنه. هم اينکه ميترسيدم که مبادا جيکم در بياد.تصميم گرفتم که برم از اتاق بيرون. داشتم اين ور و اونورو نگاه ميکردم که بلند ترين قدمو چجوری ور دارم که راحتتر و بی سروصداتر از اتاق برم بيرون. که مامان همون جور که خودشو تکون تکون می داد. و کم کم آخ و اوخش به داد و فرياد زنانه داشت تبديل می شد يهو برگشت و منم جلو چشماش ديد.
من باورم نميشد. آب دهنم خشک شده بود. موندم بايد چه عکس العملی نشون بدم. يهو مامان منو که ديد خيلی معمولی گفت:چرا نگفتی اينجايی؟. منم اصلا جرات نداشتم حرف بزنم. خودش فهميد که من چقدر ترسیدم. همونجوری که يه دستش لای پاش بود ملافه رو نصفه کشيد رو خودش و گفت بيا. چرا اونجا وايسادی؟ به شلوارم نگاه ميکرد. و چون دگمه هاش از قبل باز بود خيلی راحت تونست ببينه که من چقدر خوشم اومده از چيزايی که ديدم. گفت بيا ببينم چرا شلوارت بازه! بيا من برات ببندمش. رفتم جلوتر و دولا شدم که راحت تر اينکارو بکنه. ولی بجای اينکه شلوارمو ببنده دستشو کرد تو و شروع کرد با مال من بازی کردن. گفت:چشماتو ببند مامان ببينه چی به چيه و منم کشوند رو تخت. من که يه کم آروم شده بودم ولی اصلا باورم نميشد چی داره ميگذره شروع کردم خودمو تکون دادن کنارش. دستمو گذاشت رو سينه هاش که نوکش اومده بود بيرون. اون يکی دستمم گذاشت لای پاش و چشمامو بست من موندم و يه بدن لخت لخت. با هم ور رفتيم تا منو بزور کشوند رو خودش. اول مال منو گرفت تو دستش و با دست خودش مال خودشو باز کرد. و شروع کرد بازی بازی کردن و مالوندن مال من به مال خودش. دو سه دقيقه که گذشت ديگه خيس خيس شده بوديم دوتامون. خودش با دست مال منو هدايت کرد جايی که بايد ميرفت.
تقريبا بيست دقيقه ای که اين کار کلا طول کشيد. و مال من اون تو بود چند مدل امتحان کرديم که من از مدل سگيش خيلی خوشم اومد. چون بدنشو که زيردستام مي ديدم احساس قدرت می کردم و سکس بهم بيشتر کيف می داد. از آخ و اوخ من فهميد که داره مياد. و خودش سريع اومد زير من و مال منو کامل کرد تو دهنش و هی مک ميزد. من از حال رفتم و افتادم کنارش. بعد از تقريبا يک دقيقه که چشمامو باز کردم ديدم که داره هنوز با خودش ور ميره. به من نگاه کرد و آروم با چشمای نيمه بازش و با اون بدن لختش که سعی می کرد به من بمالونه. زبونشو از دهنش بيرون آورد و دوره لبش چرخوند و به من خنديد. گفت:از اين به بعد بازم خواستی زيپ شلوارتو ببندی به مامان بگو. منم خودمو چسبوندم بهش و دستامو گذاشتم لای پاش که خودش هر کاری می خواد باش بکنه. و خوابيدم