حدود یک ماه قبل تلفن من زنگ خورد و دیدم دوستم بهروز بعد از ده سال شماره من رو از بچه ها گرفته و زنگ زده بود. بلافاصله دعوتش کردم شام بیاد خونه ما.
من تازه ۳ ماه است ازدواج کردم اما بهروز ۷ سال قبل عروسی کرد تو کیش و حتی منو دعوت کرد ولی من نتونستم برم. بعد از ده سال همدیگه رو دوباره دیدیم. رفته بود دانشگاه رشته عکاسی خونده بود و حالا یه عکاس حرفه ای شده بود. صحبت عکس شد و از کار و بار خودش گفت. زنم ازش پرسید زندگیش چی شد و زنش کجاست؟ و اون گفت زنش ولش کرد و رفت چون بهش شک داشت.تمام مهریه رو هم بخشید و از این حرف ها.
در مورد کارش حرف زد و یه عکسای ما رو رو دیوار دید و کلی ایراد گرفت ازش.بعد لپتاپ رو باز کرد و چند تا از عکسهایی که خودش از مراسم عروسی مردم گرفته بود نشون داد. بهروز بین من و میترا نشسته بود و عکس رو نشون میداد. میترا هم خیلی صمیمی چسبیده بود بهش و من حس کردم بهروز همش حواسش به اونوره. تازه دیدم میترا لم داده رو بهروز که بهتر عکسها رو ببینه و آرنج دست بهروز تو سینههای میترافرو رفته. البته میترا اصلا حواسش نبود و از دیدن عکس ذوق کرده بود. اما بهروز وکیرش حسابی حواسشون جمع بود. البته کامپیوتر رو پاهای بهروز بود وکیرش رو اون زیر فشار می داد وگرنه می پرید بیرون.
بعد از کلی عکسهای مردم رو دید زدن بهروز گفت حالا بذار عکسای خصوصی عروسها رو نشونت بدم. یه فایل دیگه رو باز کرد و وقتی دست راستش رو واسه کلیک کردن تکون میداد آرنج دستش با سینههای میترا بازی میکرد.من که اصلا حواسم به عکسا نبود واین پدر سگ رو نگاه می کردم که عمدا با لپتاپ ور میرفت که دستش بیشتر بماله به سینه میترا.
فلدر رو که باز کرد چشمامون گرد شد. عروسهای نیمه لخت تو یه فضای تاریک شاعرانه و با ژستهایی که اصلا بیرون نمیشه دید. یکی دراز کشیده رو تخت و یه پاش از زیر لباس عروس بیرون،رون پاش لخت. یکی دکمههای لباسش باز و فقط نوک سینه هاش معلوم نبود. یکی داماد با دست داشت لختش میکرد و خودش سرش رو داده بود به پهلو و داشت لب میداد به داماد. عکس ها همه سیاه و سفید و شاعرانه بودند.خیلی خوشمون اومده بود.
بهروز که دید میترا انقد ذوق کرده ازش دعوت کرد بیاد آتلیه تا از ما هم از این عکس ها بگیره. میترا گفت اتفاقا ما لباس عروس رو خریدیم و حالا باد کرده رو دستمون. بهروز گفت لباست رو هم بیار و اونجا گریمر داریم آرایشت میکنه و بعدش جلسه عکس هست.
صبح جمعه همون هفته ساعت هشت صبح اونجا بودیم تو آتلیه بهروز. یه حسی منو با سرعت کشوند اونجا.عمدا روز جمعه رو انتخاب کرد که تعطیل باشه و کسی مزاحم نشه تا از ما عکس خوب و با تمرکز بگیره.یه دستیار زن که گریمرش بود و یه مرد دیگه هم بودن. من و میترا لباس پوشیدیم. من کت شلوار و میترا لباس عروس. یه ۴۵ دقیقه فقط گریم میترا طول کشید و وقتی میترا اومد من اونو نشناختم. پشت پلکاش سایه سبز زده بود،سینه هاش رو نمیدونم با چی آورده بود بالا و بیشتر توپ سینه هاش از لباس عروس زده بود بیرون.لبش صورتی خوش رنگ و صورتش روشن بود،و چشمای درشتش بسیار زیبا تر شده بود.
بهروز براش دست زد و همکاراش هم دست زدند. رفتیم تو اتاق و کمی هم کرم به صورت من زد. اتاق تاریک بود و فلش بزرگی نور کم رنگی انداخته بود رو صحنه. عکاسی شروع شد. همکار بهروز میومد جلو و ژست ما رو معلوم میکرد. ما رو تنظیم میکرد و حتی با دست تن میترا رو میچرخوند،دستش رو حالت میداد،دست میزاشت دو طرف سرش و سرش رو تنظیم میکرد و همش به ما میگفت چی کار کنیم.
وسطای عکاسی بود که خانوم گریمر اومد و دو تا سینه ژلی که تو سوتین میترا کار گذشته بود کشید بیرون و دستی به لباس میترا زد. همون یه لحظه کافی بود که نوک سینه میترا بیفته بیرون. نوک قهوهای کم رنگی که نسبت به سایز سینهها بزرگ بود.
حالا نوکهای سینه از زیرتوری لباس دیده میشد. فلش همین جور تو صورت ما روشن خاموش میشد.دو سه ساعت فکر کنم شاید بیش از سیصد تا عکس گرفت. بهروز به من گفت حالا بیا بیرون تا از عروس عکسای تکی بگیرم. شروع کرد از میترا عکس گرفتن. منم اون عقب نشستم رو یه صندلی.. . .
ایستاده،نشسته،پشت به دوربین و نیمرخ،هر حالتی که تصور کنید بهروز از میترا عکس گرفت.صدای غار و قر شکمم در اومد. میترا حسابی خسته بود. بهروز به دختر گریمر گفت بره یه لباس بده به میترا تا ناهار بخوریم. زنگ زد سفارش غذا داد. غذا رو آوردن و پیتزا بود. غذا خوردیم و بهروز به میترا گفت میخواد عکسای با لباس غیر عروس بگیره. مینا کمک میکنه لباسا رو انتخاب کنی.
میترا قد بلند و کشیده بود و هر لباسی میپوشید به تنش مینشست. خبری از سوتین هم نبود.نوکهای سینههای میترا از لباسها پیدا بود اما کسی توجهی نداشت و همه کارشون رو میکردن. مینا همش لباس عوض میکرد و لباسهای جدید میداد به میترا. لباسهایی با یقههای باز،که بیشتر و بیشتر سینههای کوچیک میترا رو نشون میداد. کمال همکار بهروز هم هی میرفت میترا رو به بهانه یاد دادن روش نشستن دستمالی میکرد و هر بار لباسهای چاک دار میدادن بهش. طوری پارچه ها طراحی شده بود که تا میترا مینشست یکی از پاهای سفید و بلندش میافتد بیرون.
لباس بعدی منو شوکّه کرد. آرایش میترا روی صورتش پخش شده بود از گرمای نور افکن. لباس یه لباس یک سر بود با دامنی که فقط ۴ انگشت پایین تر ازباسن میترا بود. دو تا بند نازک لباس رو روی شونههای اون نگاه داشته بود. جنس لباس حریر بسیار نازک بود که توی نور حتی سوراخ ناف میترا رو میشد دید. نوک سینه که سهل بود.میترا با خجالت اومد جلو. شرت سیاه با لباس قرمزش نمیخوند. اما ترکیب جالبی بود. بهروز زاویه رو عوض میکرد. میترا پشت به دوربین ایستاد و از بالای شونه هاش زل زد به دوربین. تازه دیدم نصف پایین کونش تو این وضعیت افتاده بیرون. تو لباس سیاه حسابی سفید به نظر میومد. مینا کمی کرم آورد و شروع کرد مالیدن به پاهای بلند میترا. میترا نشست رو چهار پایه و ما از رو به رو دید کاملی به شرت اون داشتیم. بعد مینا کرم مالید به بالای سینههای لخت میترا.حالا بدن اون برق میزد.
تو همون حالت نشسته بهروز چند تا عکس گرفت .به میترا میگفت وسط بایسته،پاهاش رو کمی از هم باز کنه و دستاشو ببره تو موهاش. همین کارو که میکرد لب هاش رو هم جمع میکرد و کاملا سکسی میشد. انگار میخواد یکی رو بخوره. خستگی از سر و روش میبارید ولی بهروز ول کن نبود ومی گفت مدل به این خوشگلی نداشته.
ژستهای بعدی کم کم آزاد تر شد. بهروز همه رو فرستاد بیرون و به میترا گفت لباسش رو در بیاره و بخوابه رو تشک بادی .تشک رو خوابوند و پارچه سفید گذاشت روش. میترا به من نگاه کرد و من با سر اوکی کردم. میترا لباساشو کند و با شرت و کرست خوابید. سرش رو به دوربین بود و پاهاش اونور. بهروز فقط تند تند از بالا سرش عکس میگرفت. کمال یه لحظه اومد تو و لنز بزرگی رو داد دست بهروز. میترا کمی خودش رو جمع کرد ولی از خستگی نای حرکت نداشت. زیر گرمای نور افکنها خوابش گرفته بود. بهروز دوربین رو داد به کمال و خودش رفت میترا رو تنظیم کنه. چند تا عکس از بالا سر میترا گرفت. بعد از ده بیست تا عکس بهش گفت میخواد عکسای مدلی بگیره؟ به جای میترا از من پرسید. منم بدون فکر گفتم آره. بهروز با پر رویی تمام دست کرد سوتین میترا رو که غضن هاش جلو بود باز کرد. سینههای میترا افتاد بیرون. صدای تیک تیک دوربین و نفسهای میترا تنها صدای اتاق بود.
بهروز میترا رو چرخوند طرف دوربین. بعد بهش گفت چهار دست و پا بشه. بعدش هم شرت میترا رو با یه حرکت سریع در آورد.میترا یه متر پرید. بهروز بهش گفت آروم باشه و نترسه. فقط عکس هست نه چیز دیگه. میترا روبا فشار دستای بزرگش به پشت خوابوند، پاهاش رو باز کرد و کلیک کلیک. چند تا زاویه مختلف عوض کرد. من کیرم داشت میترکید. میترا مثل مدلهای مجلات سکس داشت فقط عکس میگرفت. چشاش خمار بود و آرایش چشمش پخش شده بود رو صورتش. بهروز گفت بنداز رو مانیتور.
عکس رو انداخت رو یه تیوی بزرگ رو دیوار. باورم نمیشد این عکسای میترا باشه. واقعا حرفه ای بود.
من حواسم تو عکس بود که یهو همه با هم از نگاه کمال چرخیدیم طرف میترا. با انگشت داشت با خودش بازی میکرد. تا ما رو دید که با چشمی چهار تا داریم بهش نگاه میکنیم انگشتش رو در آورد.
بهروز تمام لباساش رو کند و رفت کنار اون. از من خواست که بیام. به میترا گفت کیر منو بگیر لای دندوناش. میترا چهار دست و پا جلوی من قرار گرفت و همون کارو کرد. بهروز کیرش رو میمالید. پشت سری میترا زانو زد و کیرش رو در سوراخ نگاه داشت. چیک چیک عکس. بهروز اومد جاشو با من عوض کرد. چیک چیک. بهروز تمام کیرش رو هل داد تو دهن میترا و من دیگه طاقت نیاوردم و از پشت چهار دست و پا زدم تو. کمال هم فقط عکس میگرفت.
نیم ساعت بعد ما داشتیم حسابی میترا رو می کردیم. من و بهروز جاهامون رو عوض میکردیم و اونو میکردیم. بعد کمال دوربین رو داد به من و اومد جای من و لخت شد و شروع کرد به کردن میترا. طوری که صدای ناله میترا از فشار کیر اون بلند شد. کمال مثل قحطی زده ها می کوبید انگار می خواد یکی رو با کردن بکشه.