سال اول دانشگاهم بود که فهمیدم خواهرم چه نعمتیه واسه من . البته واسه کیر من . داستان از اونجایی شروع شد که یک بار با خواهرم سوار موتور شدیم و چون من تند می رفتم از پشت بهم چسبیده بود . اون موقع 15 سالش بود . سینه هاش تازه نرم شده بودن و یه مقدار از اون نرمی رو من حس می کردم . از اونجا بود که کیرم به روش شق شد . البته یادم نره بگم که پدرم 2 تا زن داره و این خواهرم از زن دوم بابامه . ما تو یه حیاط و البته 2 تا ساختمون جدا زندگی می کردیم تو شهرستان. از اون روز سعی کردم رابطه مو باهاش بهتر کنم . البته رابطه ی خوبی داشتیم ولی می خواستم بهتر بشه . نزدیک خونه مون یه درخت شاتوت بود . آبجیم همیشه بهم میگفت بریم شاتوت بخوریم اما من حال و حوصله نداشتم. ولی از زمانی که مزه ی سینه هاشو حس کرده بودم سعی می کردم به حرفاش گوش بدم . راستش آغاز این افکار من همزمان با آغاز تابستون و بیکاری بود به همین دلیل روز در میون می رفتیم شاتوت خوردن . مزیت این کار این بود که اون نمی تونست از درخت بره بالا و بیاد پایین به همین دلیل من باید کمکش می کردم . وقتی می خواست بره بالا از کونش بلندش می کردم و کلی دستمالیش می کردم و موقع پایین اومدن هم بغلش می کردم و بعد از اصرار زیاد ولش می کردم .
تابستون بود و هوا هم گرم به همین دلیل شبا بیرون روی تراس می خوابیدم . یه شب اومد و گفت منم بیام بیرون بخوابم ؟ منم از خدا خواسته قبول کردم و از اون به بعد کار ما شده بود بیرون خوابیدن . البته هنوز می ترسیدم تو اون حالت زیاد دستمالیش کنم اما دستم دائما روی پستونش بود و گاهی هم بوسش می کردم. تا اینکه یک شب موقع خواب پشتشو به من کرد. من که تا صبح خواب به چشمم نیومد و ساعتای 3 -4 صبح دلو زدم به دریا و چرخیدم سمتش و کم کم بهش نزدیک شدم . مث بید می لرزیدم . می ترسیدم صدای قبلمو بشنوه . کم کم کیرم رسید لای قاچ کونش … یه شلوار صورتی رنگ پاش بود . کم کم جرات گرفتم و دستمو انداختم دور کمرش و بعد هم روی سینه هاش … خیلی بی جنبه بودم و آبم سریع اومد . سریع به حالت قبل برگشتم و خوابیدم . راستش نمی دونم متوجه شد یا نه اما صبح زودتر بیدار شده بود و من با یه احساس خجالتی سرم زیر لحاف بود … از دور صدام زد آقای خوشخواب پاشو لنگ ظهره … روم نمی شد سرمو بیارم بیرون … دوباره داد زد پا میشی یا روت آب بریزم که پاشدم اما اصلا بهش نگاه نکردم
دروغ نگفته باشم چند روزی از خودم بدم می اومد که چرا یه آدم با خواهر خودش اینکار کنه . همش به خودم می گفتم چرا نباید رابطه من با خواهرم مثل بقیه با خواهراشون باشه … ناراحت بودم اما تو این بین یه چیزی هی آرومم می کرد یه صدایی می گفت بابا اون مادرش با تو متفاوته واسه همین زیاد سخت نگیر …
یک هفته گذشت و اوقات به همین منوال بود و من تو خونه می خوابیدم و به درخواست های آبجیم واسه بیرون خوابیدن جواب رد می دادم . گذشت تا دوباره مجبور شدیم با موتور جایی بریم . این بار سعی می کردم اون بهم نخوره اما گاهی وقتا اتفاقی به جلو پرت می شد و سینه هاش به پشتم می خورذ و این جوری دوباره تحریک شدم و اون حس ندامت از وجودم رفت. بعد از برگشتن کسی خونه نبود و من تو خونه یه آهنگ شاد پلی کردم و رفتم دستشویی . اومدم دیدم بدون روسری با یه بلوز کوتاه که قسمتی از کونش هم نمایان بود داره می رقصه … با دیدن من شرو کرد به ادا اطوار در آوردن … منم از فرصت استفاده کردم و رفتم قاطی رقص شدم و هی خودمو بهش مالوندم … شانس بد من قدش از من کوتاه تر بود و کیرم دقیقاتو کمرش می خورد . فایده نداشت اما با همین مقدار هم متوجه ش شدن کیرم شده بود و گاهی وقتا زیر چشمی نگاه می کرد. حسابی حشری شده بودم و باید کاری می کردم .دست خودم نبود که هلش دادم سمت دیوار اپن اشپزخونه رو یه بالشت که روی زمین افتاده بود … حالا قدامون یکی بود خودمو از جلو بهش چسبوندم کیرم دقیقا روی کسش بود …. عجب کس تپلی داشت . از کونش هم بهتر بود . چند ثانیه ای همون طوری بودیم و وقتی مطمئن شدم آبم داره میاد ولش کردم …
خلاصه این دستمالی ها ادامه داشت و من هر روز باهاش طبیعی تر می شدم. گاهی وقت جکای بی ادبی تعریف می کردم براش و هر کاری که حس می کردم اونو حشری کنه.
شب ها هم بیرون می خوابیدیم و من با جرات زیادی دستم دائما روی ممه هاش بود … یک شب که درباره ی جن واسش حرف می زدم بهم گفت من می ترسم می رم تو خونه بخوابم . گفتم از چی؟ گفت جن … گفتم بیا بابا اینا همش چرند بود گفتم
از اون اصرار که بره و از من خواهش که بمونه …. یکهو بهش گفتم اصن بیا بغل کنیم همو که نترسی … مثل اینکه از پیشنهاد بدش نیومد و همدیگه رو سفت بغل کردیم …. صدای تپش قلبش رو می شنیدم … گیرم روی کسش بود و داشت آبم می اومد … چاره ای نبود نمی تونستم ولش کنم … آبم ریخت تو شرتم و کیرم به قول معروف کله می زد .. فک کنم فهمیده بود چون یه خنده ی معنی داری کرد وو بعدشم گفت خفه شدم و دوتایی از بغل هم در اومدیم.
فردای اون روز عصر گفتم من دارم می رم کوه … نمیای؟ اونم از خدا خواسته قبول کرد. پشت ترکم نشست و زود پیاده شد و گفت الان میام و رفت و زود برگشت … دلیلش رو اون موقع نفهمیدم اما بعدا که رو کوه دستمو مطابق معمول به ممه هاش زدم فهمیدم … خانم رفته بود سوتینش رو باز کرده بود … اونجا بود که فهمیدم اونم دلش کیر می خواد …بزودی قضیه کردن خواهرمو همینجا مینویسم ولی میخواستم به همه بگم وقتی خواهر به این خوشگلی و کوسی هست چرا بقیه بکنن و ما حرصشو بخوریم؟ خودمون میکنیم که بقیه حرصشو بخورن! در ضمن باید بدونین که خواهر هم مثل من و شما احتیاج به سکس داره اگه ما ارضاش کنیم دنبال جندگی نمیره اینم واسه آدمهای کسخل و تعصبی که از قضا خواهراشون جندهترین دخترای عالمن.
ادامه دارد؟