سلام.من امید هستم.31سالمه از ارومیه.تا حالا چندین داستان براتون تعریف كردم كه فكر میكنم با توجه به نظراتتون جالب بوده باشه.امروز هم یه داستان دیگه براتون دارم كه امیدوارم از این همخوشتون بیاد و نظر بدین.
من سال اول دانشجویی بودم و دختر ناز همسایمون زهره داشت برای كنكور آماده میشد.زهره دختری خوشگل و ناز و چادری بود.رنگش سبزه با چشمهای روشن.قدش هم مثل خودم متوسط بود ولی اندام بسیار سكسی داشت كه من همیشه از زیر چادر گلداری كه میپوشید و تو كوچه فوتبال بازی كردن مارو میدید دیدش میدم.
زهره دختری اجتماعی بود و با هم روابط صمیمی داشتیم چون از دوران بچگی با هم بزرگ شده بودیم .یه روز كه داشتیم با بچه ها سر كوچه صحبت میكردیم پسر كوچیك همسایمون اومد و گفت آقا امید مامانتون صدا میكنه.رفتم خونه و دیدم كه زهره و مادرم تو حیاط دارن با هم صحبت میكنن.سلام دادم و مثل همیشه كمی باهاشون شوخی كردم.زهره سریع گفت كه در مورد ثبت نام كنكور كمی مشكل دارم و باید كمكم كنی.منم فرم رو گرفتم و بهش بعضی موارد رو گفتم.یه شماره داوطلبی باید مینوشت كه گفت خونست و میرم میارم.اون رفت و مادرم گفت كه منم میرم تو.منم چون عجله داشتم برم پیش دوستان اومدم دم در و تا در خونه زهره اینا رفتم و ایستادم دم درشون.زهره اومد و تا منو دید گفت شرمنده كمی طول كشید منم طبق عادت گفتم: دیگه تكرار نشه.اونم خندید گفت : چشم آقای عصبانی.منم پوز خندی زدم و گفتم تو هنوز عصبانیت منو ندیدی.اونم زیر لب گفت : خب میبینم.
پشت در استاده بود كه گفت بیا تو حیاط كسی خونه نیست.با اكراه رفتم تو و شماره رو گفتم چطوری و كجا باید بنویسه.همونطوری كه داشت فرم رو پر میكرد چادر گلدارش هم تا كمرش افتاد پایین.منم وقت رو تلف نكردم و حسابی اندام خوبش رو دید زدم طوریكه خودشم متوجه شد و گفت:نگاه نكن كه تو جهنم میسوزی.منم گفتم:این دنیا جهنم منه بزار بسوزم.و خندیدم.اونم بدش نیومد.تو همون حال و با كمی ناز گفت یعنی این فرم رو پر كنم دیگه مهندس شدم عین شما.؟
گفتم:اووووه خیلی كار داری تپل خانوم.از این حرفم حرصش گرفت و گفت كجای من تپله ؟هیكل به این بیستی.
منم پررو شدم و گفتم:انصافن اینو راست میگی هیكلت بیسو یكه.بازم خندیدم.مثل اینكه لج كرده باشه چادرش رو كشید كنار و گفت ببین این هیكل ایرادی داره؟منم گفتم برگرد یه دور بزن ببینم.اونم همینكارو كرد و مثل مانكن ها یه دور با ناز زد.گفتم:بابا دمت گرم بهت نمیاد اینقدر كار درست باشی.؟
خوشش اومد و گفت حالا كجاشو دیدی.منم گفتم : والله از اینجا همه جاشو دیدم.
و با دقت به كونش خیره شدم چون خیلی توپر و برجسته بود.اونم متوجه شد و گفت:تو گلوت نمونه.؟جوابی ندادم و همونطوری نگاه میكردمش.
دورو ورم رو نگاه كردم و پرسیدم:گفتی تنهایی؟اونم سریع گفت:اولش كه گفتم تنهام آقای نیمه خل.
گفتم:بریم تو صحبت كنیم؟
گفت : میترسم.
پرسیدم از چی؟
گفت از اینكه یكی بیاد تو.
گفتم: ولش كن از پشت بوم درمیرم.
زود راضی شد و رفتیم خونه.
از دم در كه رفتیم تو بلافاصله از پشت گرفتم و گردنش رو بوسیذم.فكر میكردم فحش بده و ازم دور بشه ولی دیدم كه بیشتر ناز كرد و خودش رو شل كرد.
از پشت بغلش كردم و گفتم تو كه اینهمه نازی…خوشگلی…هیكلت توپه میتونی منو راضی كنی/؟
گفت: چطوری باید راضیت كنم؟
از پشت كیرمو تكیه دادم به كونش و گفتم با این هیكلت منو میكشی تو.
خندید و گفت : نه من به قول تو تپلم.به دردت نمیخورم.
گفتم:بابا غلط كردم یه چیزی گفتم حالا بی خیال.
خودشو تو بغلم شل كرد و گفت:درد داره؟
از هیجان داشتم میمردم.گفتم:گمن میدونم چكار كنم كه درد نداشته باشه.سرشو انداخت پایین منم فهمیدم كه سكوت علامت رضاست.
سریع دستم رو بردم زیر شلوارشو شروع كردم به مالوندن كوس و كونش.یه كم كه بازی كردم زهره جون سرحال اومد و شروع كرد به آخ و اوخ گفتن.
سریع لختش كردم و خودمم لخت شدم.با شدت و با عجله داشتم همه جای بدنشو لیس میزدم.زهره هم غرق در لذت بود.یه كم باهاش بازی كردم و دیگه طاقتم سر اومد.ازش كمی كرم خواستم .اونم رفت از آشپزخونه آورد و داد بهم و زود دراز كشید.منم سوراخ كونش رو و كیرم رو حسابی چرب كردم.كمی باهاش بازی كردم و دراز كشیدم و گفتم كه بشینه رو كیرم تا كمی از كیرم تو كونش فرو بره.همینكارو كرد.كوسش حسابی آبدار شده بود.از آب كوسش هم استفاده میكردم و به كونش میمالیدم.كم كم كیرم تو كونش جا رفت تا نصفه با آخ و اوخ زیاد كردم توش.بعد كمی عقب كشیدم تا زهره هم نفسی بكشه.بعد چهارزانو كردمش و كیرمو از عقب تو كونش گذاشتم.راحتتر رفت تو.تا نصفه كردم تو كونش و بعد كم كم عقب و جلو كردم.هربار كه تلمبه میزدم زهره هم با آخ و اوخش حسابی سرحال میاورد منو.دستامو رو باسنش گذاشتم و كیرمو بیشتر كردم تو.احساس كردم كه خیلی درد داره و لی صداش درنمیاد.گفتم:اگه درد داری بكشم بیرون.گفت:2ساله تو كف كیر تو نشستم كه الان بكشی بیرون.نه آقا باید منو ارضا كنی.منم دیگه داغ كردم و كیرمو تا ته كرده بودم تو كون تنگ زهره جون.حسابی تلمبه میزدم و صدای شالاپ شولوپ خوردن شكمم به باسن زهره داشت برامون موسیقی عشق و سكس میزدوكم كم آبم داشت میومد به زهره گفتم : آبم داره میاد چكارش كنم؟كمی فكر كرد و گفت:بریز روی كونم.
آبمو با فشار ریختم رو كونش و كمی هم تلمبه زدم و دیگه خسته و بی حال دراز كشدم.چون با یه دستم هم كوس زهره رو بازی میدادم اونم ارضا شد و كنارم دراز كشید.بوسم كرد و بلند شد.لباسهاشو پوشید و گفت زود باش تا كسی نیومده.منم سریع لباس پوشیدمو از خونشون دراومدم.غرق عرق بودم و زبونم بند اومده بود از اونهمه لذتی كه از كون زهره برده بود.
الان بعد از چند سال زهره یه دختر 3 ساله داره و با شوهرش تو تبریز زندگی میكنن.گهگاهی كه میان ارومیه میبینمش و از دور بوسش میكنم.اونم با كلی ناز و ادا جواب میده ولی دیگه از اون كوس و كون نازش چیزی عاید من نمیشه و شوهرش داره حسابی حال میكنه.
اینم از این داستانمون.امیدوارم كه خوشتون اومده باشه.
اگه قصوری بود به بزرگی خودتون ببخشید.ولی در هر حال منتظر نظرات شما هستم تا بتونم داستان بعدی رو هم تعریف كنم.
نوشته:پسر کرمونی