دیگه پامو تو ایران نمیزارم

سلام اسم واقعيمو نميكم ميزارم سحر اينجا و اينكه املا من ضعيفه تا حدودى چون ايران نيستم
اين داستان براى چند سال پيش هست كه امده بودم ايران و براى من تهران خيلى عوض شده بود تو اين ١٠ سال خيلى جاها نميشناختم و اينكه نبايد سوار هر ماشينى بشى
من يك روز از خونه تنهايى امدم بيرون كه برم براى خودم بگردم ساع ١٠ صب بود كه رفتم با تاكسى تلفونى رفتم اول رفتم دربند اونجا پياده روى كردم رفتم پيش چندتا دست فروش چندتا چيز خريدم و رفتم تو رستورانت كه ناهار بخورم رو تخته بقليم چندتا دختر پسر بودن ازون پسرا يكشون هى نگاه ميكرد و من خوشم نميومد به خودم گفتم بعداز ناهار ميرم بهتر هست اما اين پسر هى نگاه ميكرد هى سوال ميكرد ازمن و من خوشم نميومد تا اينكه اومد رو تخته من بهش گفتم اينجا براى منه حق ندارى باشى اون ميگفت ناراحت نشو فقط ازت خوشم اومده

 

من ديكه اهميت ندادم باهاش هرف ميزدم خيلى خنده دار هرف ميزد حتى منو مهمون كرد ساعت نزديك ٥ بود گفتم بايد برم خونه گفت ميرسوننمت گفتم خودم ماشين ميگيرم گفت پس تا پاين مياد باهام همش ميگفت كه دوس دارم ببينمت دوباره گفتم شايد اونجا سبر كرديم زياد تا ماشين زرد بياد نميومد بعد گفت خودم ميرسونمت منم گفتم اوكى چون خسته شدم ادرس خونه خالم دادم تو صادقيه ادرسش تو كيفم داشتم بهش دادم توى راه خيلى حرف زديم البته اون خيلى زيادتر زد ديديم كه موبايل اون زنگ زد داشت با دوستاش هرف ميزد كه راه دارمش ميارمش نگران نباش
هواسش نيست شام ميارم باخودم نوشابه هم ميارم ازاين حرفا اسن نميفهميدم چى ميگفت
بعداز چند دقيقه ديدم هيچى اسن اشنا نيست و خايبان ها داره ساكت ترميشه بهش گفتم واقن دارى درست ميرى راهو گفت اره دارم شورتكات ميرم كه زودتر برسيم اما من ترس گرفته بودم چون هرچى بيشتر ميرفت بيشتر ساكت ميشد همه جا منم هى ميگفتم اينجا خونه خالم نيست كه يك هو زد تو دهنم فقت ديدم دهنم خونى شده جلو يك در نگه داشت در باز كرد رفت تو بزور منو كشيد تو خونه بهم گفت چند مين ديگه بقيه ميرسن من ترسم بيشتر شده بود جيق زدم دويدم بترف در كه موهامو كشيد پرتم كرد رو زمين گردنم فشار داد گفت اگر باز اينكار كنى ميكشمت منم سكوت كردم هيچى نگفت تا اينكه دوستاش اومدن پنج نفر بودند كه با خود سيامك شدند شيش نفر وقتى اون همه ادم ديدم ترسيدم هى ميگفتم ولم كنيد هى التماس ميكردم اما اونا فقت ميخنديدند ايا با پا ميزدند يا با سيگار منو ميسوزوند سيامك بزور بهم ويسكى ميداد من ميريختم بيرون

اون عصبی شد زد منو بعد همونجا بزور لباسم كشيد پاره كرد دوستاش سوت ميزدند و ميخنديدند من فقت التماس ميكردم نه نه ولى سيامك براش هيچى مهم نبود خيلى درد داشتم سيامك هم بزور باهم بود هم ميزد وقتى توم اومد مهكم بوسم كرد بعد بقيه دوستاش هم. با من سكس زورى كردن ديگه انرجى نداشتم خيليهه تو سىورتم ميريختن يا توم وقتى كه تموم كردن سيامك امد لباسم تنم كرد بعد منو رسوند خيابون خالم وقتى خالم من ديد ترسيد خيلى جيق زدم وقتى بيدار شدم بيمارستان بودم به دكتر همه چيو گفتم ولى من نميدونستم اونا كجا هستند كى بودنت
منم بعد از يك هفته اومدم خونه تو اتريش ديگه نميخام ايرانو ببينم بدترين زمان زندگيم اونجا بود
هيچوقتى نميتونم اونا ببخشم

بازدید از تبلیغات و سایت وبکم سکسی یادت نره! ممنون

10 دیدگاه دربارهٔ «دیگه پامو تو ایران نمیزارم»

  1. دیگه اینطور هم نشانه لجن بودن انسان هست البته اسمشو بشه گذاشت انسان

  2. مهرداد

    من نميدونم چرا خدا اينارو آفريده مگه خذا نميدونه آينده اينا چه جور آدمي ميشن پس چرا آفريده

  3. کیر کلفت

    منم می‌خوام بکنمت معلومه خوب کوسی هستی‌. میدونی‌ چرا؟ چون این جمهوری اسلامی همه ی ما رو از شدت کمبود کس تبدیل کرده به یه مشت حشری وحشی .اومدی ایران بزنگ
    ۰۹۳۷۵۷۶۴۱۷۶

  4. من اتریش م میخواهی باهم ی قرار داشته باشیم این شماره من پسر پایه ای هستم 06889491847

دیدگاه‌ خود را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

پیمایش به بالا