سلام
دوستان این داستانی که مینویسم کاملا واقعی و بدون کوچکترین خیال پردازی از زندگی خودم هست و اینکه چطور بیغ شدم.
فقط برای مسایل امنیتی اسمهامون رو عوض کردم…
من علی یه پسر کاملا معمولی بودم کار میکردم و درآمد داشتم چنتایی دوس دختر داشتم که باهاشون سکس هم داشتم حتی به مدت ۶ماه با یه خانم مطلقه بودم و کلا دوران مجردی بدی نداشتم.
وقتی تصمیم به ازدواج گرفتم با همسرم آشنا شدم (مریم)
یه دختر کارمند با موقعیت اجتماعی خوب
ظاهر خیلی ساده و همیشه بدون آرایش ولی چهره خوبی داشت
خیلی مهربون و پایه و خلاصه همه چیز برای شروع زندگی خوب بود
راستش اصلا گذشته آدما برام مهم نبود و بهم گفته بود که چنتا دوس پسر داشته قبلا و وقتی از روابطشون پرسیدم با خنده و خجالت گفت دوس پسر داشتم دیگه مثل بقیه …
منم از صداقتش خوشم اومد و کاملا بهش حق دادم که مثل خودم نیاز جنسیش رو برطرف کرده تو گذشته.
آخه ما زمان ازدواجمون هردو ۲۸ ساله بودیم و طبیعی بود رابطه داشته باشیم از قبل
مریم بهم گفت دوست داره تا قبل از عقد دختر بمونه و منم بهش حق دادم و قبول کردم
چند وقت بعد تولدش بود و ماه رمضان
منم که حسابی زده بودم بالا
خونه رو مکان کردم یه کیک و چندتا شمع و یه کادو براش گرفتم و گفتم میخواستم تو کافه برات تولد بگیرم ولی الان همه جا بستس بیا بریم خونمون
اونم بدون کوچکترین مخالفتی قبول کرد و اومد
کیک رو دادم بهش شمعشو فوت کرد و کادوشو دادم و حسابی ذوق کرده بود
برای اولین بار بغلش کردم ولی هیچ مخالفتی نکرد
لب گرفتم پایه بود
بولیزشو اومدم در بیارم خودش کمک کرد
سوتینشو باز کردم در آورد
واقعا باورم نمیشد هیچ مخالفتی نکرد و اونم کمک میکرد
پیش خودم گفتم تا لبو سینه مالی رو پایس واسه بقیش دهنم سرویسه
وسط سینه مالی دکمه شلوارشو باز کردم هیچی نگفت زیپشو که باز کردم شلوارو در آورد و دستشو کرد تو شورت من یه نفس بلند کشید
وجدانن گفتم مثل بقیه دوست دخترای قبلیم الان یه لاپایی خوب بهم میده
شلوارمو که در آوردم خودش داگی شد رو تخت و همون جور که پشتش بهم بود گفت فقط تو جلو نکنیا
واقعا زبونم بند اومده بود
همین که سوراخ عقب و دیدم پشمام ریخت
رو سوراخش کلی گوشت اضافه کوچیک کوچیک بود که معلوم بود از عقب خیلی داده
اصلا به روی خودم نیاوردم
تف زدم و بازش کردمو حسابی کردمش ولی همش به این فکر میکردم که الان باید چیکار کنم
درسته گذشته برام مهم نبود حتی اگر از جلو باز بود هم مهم نبود ولی داشتم اعتقادمو تجربه میکردم
بدون این که به روش بیارم کارو تموم کردیم و کم کم راه افتادیم که برسونمش ولی تو سرم پر سوال بود
تو راه به شوخی بهش گفتم که ای کلک حسابی کاربلدی ها
یه دفه اخماش رفت تو هم
گفتم معلوم بود حسابی تجربه داشتی حتی بیشتر از من که یه دفعه قاطی کرد و گفت من که بهت گفته بودم و دروغ نگفتم و تو قبول کردی الان چرا تیکه میندازی؟
یه کم آرومش کردمو تعریف کرد که تو سن ۱۷ سالگی عاشق یه مرد ۲۷ ساله میشه که طرف یه پسر ۷ساله هم داشته
اون نامردم با وعده ازدواج و اینکه همه دختر پسرا سکس میکنن گولش میزنه و دو سال تو هر فرصتی از کون میکردتش .
بعد دوسال ولش میکنه و میره و این بیچاره میمونه با سوراخی که حسابی استفاده شده و تقریبا تا مرز افسردگی میره
بعد یه مدت به زندگی عادی بر میگرده
کنکور میده میره دانشگاه و بعدش میره سر کار
تو شرکتی که کار میکرده با یکی از همکاراش دوست میشه و طرف حتی میاد با پدرش هم صحبت میکنه و میگه قصدش ازدواجه
اونم یک سال این دخترو سرکار گذاشت و چندین بار سکس کردن (بازم از عقب) و پسره کارت دعوت عروسیش رو آورد برای مدیر عامل شرکتو چنتا از همکارا و تازه فهمید بازم بازی خورده و همچی تموم شده
چند ماه بعد یه دوستی مارو به معرفی کردو داستان ما شروع شد و الان که این داستانو مینویسم ۸ساله ازدواج کردیم و زندگی خوبی داریم
دوستان شاید خیلیها با این داستان شوخی کنن ،بخندن ، نظراتشون بگن ولی این حقیقتی بود که برای خیلی از دخترای دهه ۶۰ اتفاق افتاد و الان هرکدومشون دارن زندگی میکنن و شاید با عذاب وجدان زیاد به خاطر مخفی کردن گذشتشون از شوهرشون
دوستان الان نیاید بگید چرا عذاب وجدان و …
نسل ما بد میدونست
نسل ما میگفت پسر هر کاری خواست بکنه بعدش بره یه دختر آفتاب مهتاب ندیده بگیره اما اون دخترای آفتاب مهتاب ندیده بازیچه پسرای دیگه بودن که حق خودشون میدونستن هر کاری میخوان بکنن
بگذریم …
از اون روز تا الان دیگه هیچوقت راجع به گذشتش حرف نزدیم یعنی خودش نمیخواد
ولی ۸ سال زندگی مشترک بیشترین چیزی که موقع سکس به ذهنم رسید روابط گذشتش بود البته نه تنها اذیتم نمیکنه بلکه باعث حشری شدنمم میشه و باعث شد اون غیرت مزخرف عهد بوق کلا تو من از بین بره
انقد گذشتشو تصور کردم که دوس دارم الان سکس کردنشو نگاه کنم
نوشته: علی بیغم
افرین به علی اقا بیغیرت .بیغیرتی اول ازادگی و رهایی از خوی وحشیگری و اغاز لذت های بهشتیه
فکرش را بکن زنت تو بغلته وتو داری نوازشش میکنی وچندتا مرد کیر کلفت دارن کس وکون زنت را جر میدن وزنت از درد جیغ میرنه وبازوهای تو رو گاز میگیره .زنت از هیجان به تو فحش میده و به بکناش میگه جنده خودتو نم پارم کنید این احمدم کونیه بکنینش .,,