کون لیس بالفطره

سلام
این داستانی که براتون مینویسم زندگی ۹ساله ی گذشته ی منه
که از همون ابتدا براتون مینویسم…

 

اسمم فرهاده و ۱۵ سالمه و توی یک خونواده ی ۴نفره زندگی میکنم
پدر و مادرم هر دو کارمندن
مادرم پرستاره و پدرم کارمند اداره ی مالیات،البته یک نمایشگاه ماشینم داره که عصرها تا سر شب اونجاست
و یک خواهر دارم ب نام شیما که ۶سال از من بزرگتره
چون پدر و مادرم توی محیط بسته ای بزرگم کرده بودن و به خاطر تنهاییم با تعداد محدودی آدم دوست بودم که اکثرا هم همکلاسی و هم محله ای بودیم
دوستی داشتم ب اسم پویا که میومد خونه و کم کم از دیدن فیلم های سکسی تو اتاقم رسیدیم به دستمالی کردن هم
از همدیگه لب میگرفتیم و همو میمالیدیم و لذت میبردیم

 

 

پویا از لحاظ هیکل یه سر و گردن از من گنده تر بود و پیشنهاد لخت شدن بهم داد
تمایل خودم ب این بود ک اون منو بماله و کم کم این تمایل باعث شد که زیر خواب پویا بشم
قبلا اگه در هفته ای ۲روز میومد خونه الآن دیگه هر روز هر روز برای کردنم میومد و منم خوشم میومد،همیشه آبش را میریخت توی کونم و ارضا میشد
اوایل خیلی مراعات میکردیم که خواهرم یهویی وارد اتاق نشه،
اما باز هم ما در را قفل میکردیم
که البته یه ترس بی خود بود
چون وقتیکه دوستی پیشم بود اون معمولا وارد اتاقم نمیشد.
و همین اطمینان خاطر باعث شد که زیاد اهمیتی ب این کار ندیم

 

 

کم کم پویا بهم دستور میداد که براش زن پوشی کنم و لباسای خواهرم یا مادرم را بپوشم و منم با شوق و ذوق گاهی شورت و سوتین از خواهرم توی اتاقم قایم میکردم و پویا ک میومد براش میپوشیدم
یکی از همین روزا،وقتی که کف اتاق دراز کشیده بودم و شورت و سوتین خواهرم تنم بود و پویا داشت توی کونم تلمبه میزد یهو شیما در را باز کرد و وارد اتاق شد
انگار دنیا رو روی سرم خراب کردن،سریع و دستپاچه خودمونو جمع کردیم و خواهرم با تهدید و فحش از اتاق رفت بیرون
بعد اونم پویا سریع لباساشو پوشید و از خونه در رفت
منم لباسامو پوشیدم و توی اتاقم موندم و دست و پای بیرون رفتنم نداشتم حتی
تا پویا از خونه رفت بیرون خواهرم اومد توی اتاقم و شروع کرد اولش بد و بیراه گفتن و خاک بود که حواله ی سرم میکرد و میگفت که لباسای اون تنم چیکار میکرده و کی ورشون داشتم؟
کم کم نرم شد و گفت که از این اتفاق چیزی به بابا و مامان نمیگه و با چند تا نصیحت از اتاق رفت بیرون و گفت بیشتر در این مورد حرف میزنیم
بعد این اتفاق رفتار خواهرم کم کم باهام عوض شد و حالت باج گرفتن گرفت
کم کم خشن تر شد رفتارش و حالت دستوری گرفت

 

 

یه مدتی ملایم تر بود اما بعد گذشت یه ۲هفته ای اگه خلاف میلش رفتار میکردم بهم میگفت انجام بده کونی
به بقیه کون میدی نوبت من که میشه نه و نو میاری
منم با اینکه بهم بر میخورد اما چیزی نمی تونستم بهش بگم
کم کم لباس باید براش اتو میزدم و جوراب میشستم و کفش تمیز میکردم
پوشش خواهرم هم رفته رفته جلوم کمتر و کمتر میشد
رفیق باز تر شد بعد این اتفاق و دوستای دخترش را ک می آورد خونه باید مهمانداری هم میکردم
این وسطا گاهی به قصد تحقیر دوباره سوالایی ازم میپرسید
رفیقات ک نیومدن دیدنت دوباره ؟و بلند میخندید
یا با تحقیر میگفت که
دلت تنگ نشده کونی؟
نمیخوای بگی رفیقت بیاد و سر حالت کنه؟
از کلمه ی کونی زیاد برام استفاده میکرد
گذشت تا یروز یه بسته واسش رسید دم خونه
من بسته را گرفتم و آوردم براش
اومد توی اتاقم و گفت لباس زیر گرفتم

 

 

بیا بپوش
انداخت روی تخت و رفت
لباسارو نگاه کردم دیدم یه شورت و سوتین سایز منه
بعد چند دقیقه اومد و دید نپوشیدم هنوز
گفت مگه نگفتم بپوششون کونی؟
برا بقیه خوووب می پوشی و کون میدی حالا ک واست خریدم نمیپوشی
بدو بپوش ک برات یه جایزه دارم
پوشیدم و بعد چند دقیقه اومد و بهم گفت من میدونم که این یه حس نیازه واست پس نمیخوام که جلوش را بگیرم
تو میتونی به دوستت زنگ بزنی که بیاد و بکنتت ولی طوری وانمود کن که مثلا من نیستم اینجا
اولش خیلی تعجب کردم و فکر کردم داره امتحانم میکنه ولی بعد با پیگیری هاش فهمیدم داره راست میگه
منم زنگ زدم ب پویا و کشوندمش خونه

 

 

همینکه زنگ خونه را زد رفتم توی اتاق خواهرم و گفتم پویاست،گفتم کسی خونه نیست
گفت باشه برو ولی بگو زود بره که من اعصاب ندارم
پویا اومد و ستی که خواهرم برام گرفته بود را پوشیدم براش و بی ترس از اومدنش یه دل سیر بعد چند ماه بهش دادم و رفت
بعد رفتنش خواهرم اومد توی اتاقم و گفت برای منم بپوش دوباره
از اخم کردنش و لحن صداش فهمیدم که راه دیگه ای ندارم،به ۴چوب در تکیه داد و گفت جلوی خودم بپوش
هرچی اصرار کردم که از اتاق بره بیرون نرفت
منم مجبور شدم جلوش لخت کنم که لباسارو بپوشم
پشتمو سمتش کردم و شلوارمو در آوردم که اومد و کونم را یه چنگی زد و گفت که اووووف چه کیفی میکنه پسره و بلند خندید
منم کلی خجالت زده پوشیدم لباسارو و یه عکس گرفت و گفت خووووب کیفی میکنه رفیقت و رفت
کلا از اینجا ب بعد زیاد توی خونه دستمالیم میکرد
دست به کونم میزد و بلند بلند میخندید

 

 

یا گاهی که نشسته بودم با پاش زیر خایه هام میکشید و میگفت بلندم میشه؟ و قهقهه میزد
فرداش توی اتاقش بود ک صدام زد و گفت فرهاد از این به بعد وقتی ک خونه تنهاییم لباس نپوش و همون شرت و سوتینت را بپوش فقط
اولش مخالفت کردم که بلند شد اومد جلوم واییستاد و یه تو گوشی زد بهم و تف کرد توی صورتم و گفت میدونی چه آبرویی از ما بردی جلو بقیه،حقته ک به مامان و بابا بگم کارات را
منم که دوست نداشتم این اتفاق بیوفته قبول کردم
موقع بیرون رفتنم با مهربونی گفت فرهاد منم میخوام باز تر بپوشم و آزادتر باشم توی خونه،تو هم که دوسداری اون پوشش را،نمیخواهم چشم بگیریم از هم،
این مهربونی بعد تحقیر کردنش،هر عذابی را برام شیرین میکرد و کم کم دیگه برام عادی شده بود و دوس داشتم ک همیشه تکرار بشه
دیگه خواهرم توی خونه وقتایی که تنها بودیم فقط یه شرتک پاش میکرد با نیم تنه
اما وقتی پدر مادرم خونه بودن کلا پوششش ی چیز دیگه می شد و این تغییر پوشش قشنگ قابل فهم بود
چند وقتی روزهامون همینجوری میگذشت تا یه روز اومد توی اتاقم و با همین پوشش دراز کشید روی تختم و گفت که بیا پاهام را تا رونام ماساژ بده
به نزدیک کونش که میرسیدم لمبرای کونش معلوم بود لختیش

 

 

شق کردم دیگه کم کم
حسابی که واسش ماساژ دادم برگشت و با یه ماچ ازم تشکر کرد و گفت که فرهاد یه موضوعی را بهت میگم
همونطور که کونی بودن تو بین خودمون مونده میخوام که اینم بمونه
گفتم حتما
گفت من دوست پسرم میخواد بیاد خونه تا با هم حرف بزنیم و حوصله ی بیرون رفتن ندارم
بهش گفتم که اینجا خونه ای،هر وقت اومد و سلام دادی از توی اتاقت بیرون نیای
منم با کلی ذوق ک خواهرم باهام مهربون شده قبول کردم،
فرداش تو اتاقم مشغول خود ارضایی بودم که خواهرم یهو اومد توی اتاق و مچمو گرفت اما اینبار واکنشش به بدی گذشته نبود به تحقیر کردنشم که عادت کرده بودم
گفت کونی بودنت کم بود جلقی هم شدی حسابت را میرسم ولی بدو یه چیزی بپوش الآن و برو در را باز کن و توی کوچه با دوست پسرم احوالپرسی کن تا اگه کسی هم دید بگه دوست توئه که اومده و برو توی اتاقت و بیرون هم نیا
رفتم توی کوچه و یه پسره هیکلی و خوشکل اومد جلوم و با اینکه نمیشناختمش کلی با هم گرم گرفت توی کوچه و اومد داخل خونه،
خواهرم هم خیلی خوشگله،یه قد ۱۷۰و وزن ۶۸کیلو با پوست سفید و کون خوش فرم و قلبی و کمر گود و سینه سایز ۷۵که دل هر کسی را میبره
پسره را راهنمایی کردم سمت اتاق خواهرم و خودمم درسم را بهانه کردم و رفتم توی اتاقم
اما همه ی فکرم توی اتاق خواهرم بود،گوشم را تیز کردم اما سر و صدا و حرفی نمیشنیدم
۲ساعتی گذشت که شیما در اتاق در زد و گفت که فرهاد آقا سینا میخواد بره برای خدافظی میای؟

 

 

منم سریع پریدم بیرون و دیدم ک خواهرم شرتک و تاپش عوض شده اما ب روی خودم نیاوردم و باهاش خدافظی کردم و پسره گفت ایشااله بیشتر همو میبینیم و رفت
شیما،سینا را تا دم حیاط بدرقه کرد و من از پنجره ی هال میدیدمشون که موقع خدافظی یه لب وحشیانه از هم گرفتن و پسره یه چنگ به کون نیمه لخت شیما زد و ۲تایی با هم کلی ذوق کردن
توی لذت این صحنه بودم که خواهرم وارد خونه شد،یهو موهامو کشید و منو برد توی اتاقم
گفت کونی جلقی این چه کاری بود که کردی؟
اولا که چرا جلق میزدی و بعدشم چرا فالگوش واییستادی؟
منه احمقم که فکر کردم داره بهم یه دستی میزنه گفتم بخدا فقط چند دقیقه گوش کردم و صدایی نشنیدم بقیش را روی تختم نشسته بودم
گفت میدم که خودت حاصلش را بخوری
اونجا نفهمیدم که چی گفت
رفت توی اتاقش یه صندلی آورد و گفت جلوی خودم جلق بزن
من سرخ شدم و گفتم نمیشه
گفت اگه انجام ندی اینم به گفته هام به بابا و مامان اضافه میشه
گفت از مهربونیم سو استفاده نکن،بدو زود باش

 

 

منم کم کم راضی شدم این کار را بکنم و شروع کردم جلق زدن جلوی شیما
۲_۳دقیقه ای آبم اومد و همشو توی دستم جالی کردم
یهو بلند شد اومد روی سرم وایییستاد و انگشتش را مالید ب آب کیرم و کرد توی دهنم
گفت قشنگ لیسش بزن چون باید ب مزش عادت کنی
منم گفتم این دیوانه را ببین اینکه آب خودمه و همشو خوردم غافل از اینکه شیما توی ذهنش برنامه های دیگه ای واسم داره
گذشت و روز بعد دوباره پسره اومد و شیما منو فرستاد توی کوچه و آوردمش داخل خونه و رفتم توی اتاقم
اما این بار اولش صداهای قهقهه بلندشون را از توی اتاق می شنیدم و بعدش کل مدت باز سر و صدایی نبود،تا اینکه پسره رفت،چند دقیقه بعدش شیما با حوله و لباس اومد و گفت که میرم حموم فرهاد و هر وقت صدات زدم بیای که پشتمو برام بشوری که دستم نمیرسه
من در کمال تعجب گفتم باشه
بعد چند دقیقه صدام زد و رفتم توی حموم
وااااای خدایا ک چقد بدنش سکسی بود
اووووف

 

پشتش ب من بود و من محو تماشای تن لختش بودم که یهو با صداش ب خودم اومدم که چیو نگاه میکنی این کون را ک خودتم داری کونی،تازه تو ازش کار میکشی منکه استفاده ای هم ندارم ازش و بلند خندید
گفت لباسات را در بیار که خیس میشن
گفتم نه راحتم
یه نگاه بهم کرد و لباسام را در آوردم
و یه ابر بهم داد تا پشتش را بکشم
روی کونش را ک میکشیدم شق کردم برگشت و نگاه کرد و زد توی سرم
گفت اینم شاهکار بعدیت که برا منکه خواهرتم شق میکنی
خب این یه چیز طبیعی بود ولی اون ب نیت آتو گرفتن جدید حسابش کرد
گفت جلق بزن کونی تا بخوابه
منم کیر آنچنان بزرگی نداشتم کلا اگه همش ۱۰سانت میشد و لاغر هم بود
که در این مورد هم تحقیرم کرد
خلاصه خود ارضاییمو که کردم گفت برو دیگه

 

 

اومدم بیرون و بعد نیم ساعت خودشم اومد و لخت رفت توی اتاقش،در اتاقش را نبست و همینطوری لخت میگشت و خودش را خشک میکرد تا اینکه لباسی پوشید
رفتم توی اتاقش و بهش گفتم میتونم زنگ بزنم پویا بیاد که گفت نه من کار دارم امروز
چند روز بعد ظهرش خواهرم خونه نبود که سینا اومد خونمون،همون دم در بهش گفتم که شیما خونه نیست
گفت میدونم ولی برا دیدن شیما نیومدم اومدم رفیق خودمو ببینم و کلی باهام گرم گرفت
۲ساعتی توی خونه پیشم بود و از هر چیزی صحبت کردیم
ازش پرسیدم شیما رو دوست داری که خیلی محکم و با اطمینان می گفت آره
خیلی ازش خوشم اومد و شمارشو بهم داد و کلی رفیق شدیم با هم
از همون شب توی تلگرام بهم پیام میداد و بعد چند وقت پیاماش سکسی و سکسی تر میشد و این لابلا هر ۲_۳روز هم میومد خونمون و با شیما خلوت میکرد
تا دستمالیاش شروع شد و کم کم زیر خوابش شدم
کیرش خیلی گنده تر و خوشگلتر از کیر پویا بود و من کلی کیف میکردم

 

 

تا اینکه دیگه موقع گاییدنم کم کم تحقیرم میکرد و توی اوج شهوتم میگفت اووووف ک شما خواهر برادر چقد چسبیدنی هستید لعنتیا،اونم خوووووب کونی داره و محکم توی کونم تلمبه میزد
شیما میدونست که سینا میاد خونه و با هم رفیق شدیم
بعد ها فهمیدم که این کلا برنامه ی خودش بوده برای پیشبرد کارهای خودش
دیگه وقتایی که سینا برای دیدن شیما میومد خونمون لازم نبود من توی اتاق بمونم،حتی دیگه شیما هم موقع دادن صداش را مخفی نمیکرد ازم
بعد رفتن سینا لخت توی خونه میگشت
اما همیشه سکس هاش را ازم مخفی میکرد
اما خووووب زیر کیر سینا آه و ناله میکرد
کم کم توی دفعات بعدی در اتاقشم دیگه اونجوری نمی بست،در اتاق نیمه باز بود و به سینا میداد و عملا من سکس زنده میدیدم
آدمی که به من دستور میداد و تحقیرم میکرد مثل یه بره بود زیر کیر سینا،آه و ناله ای مگه میکرد
یکی از همین روزایی که سینا داشت توی کون شیما تلمبه میزد روی تختش ،یهو صدای گوشی شیما از توی پذیرایی بلند شد که زنگ میخورد
رفتم دم اتاقش و همونطور که مشغول سکسشون بودن بلند گفتم شیما گوشیت زنگ میخوره،
در کمال تعجب گفت برو برام بیارش ببینم کیه
منم رفتم گوشی را آوردم و با اینکه در اتاق باز بود در زدم که دیدم گفت بیارش برام

 

در را هل دادم تا باز شد دیدم حالت داگیه و سینا داره توی کونش تلمبه میزنه و شیما ناله های ریز میکنه
یهو برق گرفتتم چون انتظار داشتم که صحنه را جمع کنه و ازم مخفی کنه ،اما این کار را نکرد،گوشی را ازم گرفت و سینا را نگاه کرد تا ثابت بمونه و با تلفنش که مادرم پشت خطش بود حرف زد و قطع کرد
همینکه تلفن قطع شد سینا کارش را ادامه داد و کیر کلفت ۲۳سانتیش را تا ته هل داد توی کون خواهرم،موهاش را میکشید و توی کونش تلمبه میزد
منم هاج و واج نگاه میکردم و کیرم شق شده بود که یهو خواهرم گفت چرا وایستادی فرهاد ؟برو دیگه تا کارمون تموم شه بعد صدات میزنم و کارت دارم
آخ که عجب بدنی داشت،کیرم شق شد

 

 

لخت لخت بود و فرهاد همونطور که موهای بلندش را دور دستش پیچیده بود توی کونش تلمبه میزد
صدای خوردن بدن سینا به کون خوشکل و گوشتی خواهرم و ممه هاش که تکون تکون میخورد و آه و ناله هاش که فضای اتاق را پر کرده بود
از ساکت شدنشون فهمیدم که سکسشون تموم شده ،فقط دعا میکردم ک زودتر سینا را ببینم ک بگم زودتر برا کردن منم بیا وقتی ک شیما نیست
تو همین فکرا بودم که سینا لخت لخت با یه کیر شل و ول اومد توی اتاقم و نشست روی تخت و پشت بندش شیما با یه حوله ک گرفته بود دورش اومد در اتاق و گفت من میرم حموم،در همون حالی که داشت میرفت بلند صدام زد و گفت فرهااااد حواست ب سینا باشه و بهش برس تا میام

ب سینا گفتم منظورش چی بود؟
گفت هیچی

 

بیا تا حمومه یه ساک پر تف بزن واسم که دلم برای کونت تنگ شده
خیلی ترس داشتم که شیما متوجه بشه برای همین قبول نمیکردم که سینا با اصرار شروع کرد و بعد کمی دستمالی کردنم لباسام را کند و شروع کردم براش ساک زدن و هی چشمم به در بود که یهو سینا گفت اینقدر استرس نداشته باش که شیما بیاد
اون میدونه که بهم کون میدی
یهو برق گرفتتم
گفتم از کجا میدونه؟
گفت برنامه ی خودمون بوده نگران نباش

 

اگه پسر خوبی باشی و کاری ب کارش نداشته باشی عکس و فیلمایی که ازت گرفتم را هم به کسی نشون نمیدیم،
گوشیش را ک باز کرد تاااازه متوجه شدم که هر بار منو کرده عکس و فیلمشم گرفته و شیما هم همه چیو میدونه
گفت ببین من از کصلیسی و کونخوری زیاد خوشم نمیاد برای همینم منبعد بعد از سکسم با شیما حتما باید این کار را تو براش انجام بدی،
اگه پسر خوبی باشی و درست کارت را انجام بدی نه من و نه شیما عکسا و فیلمات را ب کسی نشون نمیدیم
تازه از این به بعد یه کس و کون خوووب هم دستته دیگه و یه نیشخند زد
گفت الآنم دیگه من لباسام را میپوشم و میرم و تا امشب خبرش را بهم بده که بفهمم چیکار میکنی
البته منم دیگه حس و حال دادن نداشتم و کلا توی شک بودم
فرهاد رفت و شیما ب رسم همیشه لخت از حموم اومد و رفت توی اتاقش و لباساش را پوشید چون تا یه ساعت دیگه مامانم از سر کارش میومد خونه
توی این فاصله هییییچ صحبتی بینمون رد و بدل نشد تا اینکه ساعت ۱۱شب سینا پیام داد بهم که فکرات را کردی؟
نمیدونستم واقعا چی بگم اما هیییییچ راهی هم نداشتم که نه بگم با این همه مدرکی که توی این مدت ازم جمع کرده بودن
دیگه پذیرفتم

 

 

به جاش سینا هم قول داد که عکسا و فیلما رو پاک کنه از گوشیش
سینا برام نوشت که( آفرین دمت گرم کس لیسمون😉,ب شیما خبر میدم از تصمیمت
و منبعد بعد هر سکس من و شیما آماده ی یه لیسیدن خووووب باشی.کلی هم واسه خودت سورپرایز داریم که سخت نگذره واست)
اگه حمایت بشه ادامش را هم دارم آماده میکنم زود میفرستم
اون شب قبل خوابم با تموم استرس و دلهره و فکر کردنام در مورد کارهایی که قراره بکنم،پدرم هم مشغول سخنرانی و نصیحت کردن درمورد کار و آینده و تحصیل و این چیزا شد برام،میخواست برم و فوت و فن کاسبی را ازش یاد بگیرم تا ب من بسپارتش برای مدیریت کردن و من همه ی فکرم پیش خودم و شیما و سینا و این مدتی که گذشت تا ب اینجا رسیدم بودم و فقط با گفتن چشم های الکی میخواستم زودتر وقت بگذره
خلاصه به هزار بدبختی خوابم برد که سر صبح با صدای مادرم از خواب بلند شدم تا ب مدرسم برسم
الآن شده بودم ۱۷سال و فقط یک سال دیگه داشتم که تموم شم از این مدرسه رفتنا
روزش که از مدرسه برگشتم مادرم هنوز خونه بود و با یه ناهار مشتی ازمون پذیرایی کرد،و من حتی روی نگاه کردن توی چشمای شیما را هم نداشتم،تو اتاقم بودم که شیما اومد،در اتاق را پشتش بست و حواسش بود که مادرم اون نزدیکا نباشه
اومد جلوم و با یه خنده شیطنت آمیز گفت کون لیس من چطوره

 

منم‌ با خجالت و ترسی که میخواستم مخفیش کنم با یه نگاه تاسف بار گفتم خوبم
همین نگاهم واسم دردسر شد،اومد جلوم و چونم را گرفت و گفت (ببین کونی از اینجا ب بعد دیگه برده ی من و عشقمی،بخوای گوه زیادی بخوری یا از این ناز و اداها برام بیای،اینبار که بیاد اول میدم اون پارت کنه بعدم خودم حسابت را میرسم
یه آدمی که کارش لیسیدن کون و کس و خوردن آب کیره دیگه نباید از این اداها در بیاره
پس درست برخورد کن توله سگ
و الآنم مثل اینکه قراره این مادره جندت چند روز خونه بمونه و اینجوری سینا نمیتونه بیاد و منم اعصاب درست حسابی ندارم پس درست برخورد کن)
و همونطور که چونم را گرفته بود با فشار دستش دهنم را باز کرد و تو چشمام زل زد و گفت حالا هم دهنت را باز کن کون لیس من،نمیدونستم میخواست چیکار کنه که یهو یه تف گنده کرد توی دهنم و دهنم را بست و گفت:(خیلی دلم میخواد این جنده زودتر بره سر کارش تا کون و کصمو واسم بخوری ولی فعلا تفامو بخور تا تمرین شه واست)
بعدم بلند خندید و رفت توی اتاقش

 

و من مشغول چرخوندن تفش توی دهنم بودم،خیلی خوشمزه بود،خوردم همشو و از این تغییر رفتار شیما بهت زده و از یه طرفم راضی بودم
رفتم توی آشپزخونه تا یه مقدار میوه برای خودم بیارم که موقع برگشت متوجه پیام سینا روی گوشیم شدم که نوشته بود
داستان چیه فرهاد؟
شنیدم درست و مطیع رفتار نمیکنی؟
اینکارات را نکن چون برات گرون تموم میشه
به عنوان تنبیه هم دیگه خبری از کردنت نیست

 

هر وقت شیما ازت راضی شد و بهم گفت اون موقع به عنوان تشویق میکنمت ولی تا اطلاع ثانوی با غلطی که الآن کردی دیگه تعطیل برات کون دادن،باید ببینم چقدر مطیع و حرف گوش کنی
داشت گریم میگرفت بخدا از این وضعی که توش بودم ولی براش نوشتم که نه من جسارتی نمیکنم دیگه و مشکل تموم شد.
تا روزی که مادرم خونه بود کار من لیسیدن تفای خواهرم از روی دست و پاش و کف اتاق بود،روی سرم وایمیستاد تا قشنگ بلیسم و بعد میرفت
وقتی تفاش را از روی پاهاش میلیسیدم با غرور خاصی همراه با لبخند بهم نگاه میکرد و من عاشق همین لذت بردنش بودم
این چند روز هم تموم شد و مادرم مرخصیش تموم شد و رفت دوباره شیفت هاش را
از مدرسه که اومدم خواهرم و سینا خونه بودن و سکسشون را هم کرده بودن فک کنم،چون اون روز تا عصر خبری از کردن شیما نشد و سینا رفت،اما بهم گفت برای فردا عصر خودت را آماده کن که میام بعد رفتن سینا خواهرم گفت لباسات را در بیار و لخت لخت بیا توی اتاقم که واست هدیه گرفته سینا
با اینکه خیلی تو این موقعیت پیش خواهرم بودم اما همیشه اون حس خجالت را داشتم،لخت کردم و رفتم توی اتاق خواهرم که دیدم یه قلاده با زنجیر توی دستشه.
گفتم این چیه؟
گفت این زنجیر و قلاده برای برده ی قشنگمه

 

از این به بعد چند ساعتی که توی طول روز کسی خونه نیست اینو میندازی گردنت ولی اینجوری لخت نه،یه شورت حتما بپوشی چون دلم نمیخواد اون کیر نیم سانتیت توی چشمم باشه
و شروع کرد تحقیر کردنم که خاک بر سرت ک داره ۱۸سالت میشه و کیرت ۱۰سانت هم نمیشه
کیر به کیر سینا میگن،که با ۲۵سال سنش،۲۳سانت کیر داره و آدم دلش میخواد فقط زیر اون کیر ناله کنه،این چیه به این کوتاهی و باریکی که تو داری آخه
و زد توی سرم و قلاده را دور گردنم بست
یکم توی خونه چرخیدیم و گفت که فرهاد من یکم در مورد برده داشتن یه چیزایی خوندم و یه قوانینی هست که بهت میگم،و ریز ب ریز همشون را باید گوش کنی
گفت ببین مهمترینش اینه که کارت لیسیدن منه،میخوام خیلی حرفه ای بشی توی این کار
چونکه سینا این کار را برام انجام نمیده اما قول تو رو بهم داد و عملی هم کرد از اینجا ب بعد اونجوری که من میخوام باید برام انجام بدی،
گفت از این به بعد فقط بهم میگی ارباب شیما

 

حق خودارضایی نداری مگر اینکه خودم بهت بگم،اگر بفهمم یواشکی این کار را کردی بدبختت میکنم
اگه راضی باشم ازت میگم سینا یه حالی بهت بده قربونش برم
و هیییییچ کاری هم دیگه به مدل رابطه ی من و سینا نداری و هر سوال چرت و پرتی هم نمی پرسی فقط اطاعت میکنی
منم گفتم چشم ارباب
همونطور که زنجیرم توی دستش بود،شورتکش را پایین کشید و با پایین تنه ی لخت گفت شروع کنم ب لیسیدن پاهاش،
منم سرمو بردم پایین و پاهای خوشگل و تراشیدش را شروع کردم ب خوردن
رفت لبه ی تخت نشست و من پایین پاهاش
پاش را گرفتم توی دستم و شروع کردن خوردن انگشتاش
دونه دونه انگشتاش را می کردم توی دهنم و میلیسیدم براش،زبونمو لای انگشتاش میچرخوندم و پر تف میخوردم واسش
و بعد همه ی تفامو از لابه لای انگشتاش جمع میکردم
سرشو آورد بالا و چونمو گرفت و توی چشمام زل زد و بهم گفت با چالاپ چولوپ بخور واسم توله سگ،میخوام صداش توی گوشم باشه و یه تف خووووب کرد توی دهنم و گفت حالا ادامه بده
تفاش را از دور لبام جمع کردم و ادامه دادم ب لیسیدن پاهاش

 

 

کف پاش را کامل زبون کشیدم و از روی پاشنه ی پاش اومدم توی ساق پاش،پاهاش را چپ و راست میکرد و من باید له له میزدم براش ،تا زانوش را قشنگ لیسیدم و زبون کشیدم که یهو سرمو جدا کرد از تنش و یه تف کشدار کرد روی زانوش تفاش تا مچ پاش کشیده شد و گفت برو پایین پاهام توله سگگگ و بلییییس دوباره و چشمای خمارش را بست و خودش را انداخت روی تخت
کیرم شق شق بود و داشتم لذت میبردم
رفتم دوباره زیر پاهاش و شروع کردم لیسیدن تفاش،
همه ی تفاش را جمع کردم توی دهنم و پر تف تنش را میخوردم،بالا که اومدم دیدم داره ممه هاش را میماله و من با لذت بیشتری ادامه دادم ب لیسیدن تنش،رونای سفید و بلوریش را چنگ میزد و میگفت بلییییسشون کونی،اوووووخ که چقد خوووووب میلیسی
و اینا برام تحریک کننده بود و با شوق بیشتری تنش را میلیسیدم
روناش را حسابی لیسیدم و یهو با چشمای غرق در مستیش اومد بالا و با ۲تا دستش موهامو کشید و سرمو برد لای پاهاش
و پاهاش را ضربدری انداخت پشت گردنم و سرمو فشار داد به کصش😍
اوووووف،یه کس گرم و صورتی و پر آب
گفت فرهاااااااد این کصمو باید زیارت کنی توله سگگگگگ
و منم وحشی شروع کردم ب خوردن کصش
همه ی آب کصش را لیسیدم،
از پایین کصش لیسیدم تاااا چوچولش،
چوچولش را حسابی چوشیدم

 

آب دهنم از خوشمزگی کصش میریخت روی تنش و من ادامه میدادم
لبای پر آب کصش را دونه دونه میچوشیدم و مک میزدم
اوووووف عجب کس پر آب و گرم و صورتی
الآن ک دارم مینویسم دهنم آب افتاد🤤
مست و وحشی ادامه دادم خوردن کصش را
زبون میکشیدم و میلیسیدم،
یهو با تموم قدرتش سرمو چفت کرد به کصش و با تموم قدرت آبش را پاشید توی صورتم، تنش میلرزید و بلند می گفت آفرین کص لییییسم،آفرین
عجب حاااالی دادی
کم کم داشت اذیت میشد سرم که ولم کرد
همه ی صورتم پر آب کصش بود و تخت خیس خیس
روی تختش ولو شد و بهم گفت برو توی اتاقت و راحت باش
و موقع بیرون رفتنم گفت فرهاد،کص لییییس خوبی هستی
جایزت میتونی توی اتاقت خودتو خالی کنی و دستش رفت توی موهای بلندش و خودش را رها کرد روی تختش
تا صبح که رفتم مدرسم از اتاقش نیومد بیرون و من ندیدمش،اما فرداش که برمیگشتم سر کوچه دیدمش که با عجله داشت میرفت بیرون
گفتم کجا میری؟
گفت ب تو چه بچه کونی

 

 

برو خونه و قلادت را بنداز تا بیام
یه ساعت دیگه میام
گفتم چشم و رفتم طرف خونه
تا یه چیزی خوردم و یکم ب خودم رسیدم ۴۰دقه شد،قلاده و زنجیرمو بستم و کتاب هامو مرتب میکردم که شیما و سینا اومدن
روم نمیشد با زنجیر و قلاده برم جلوی سینا
برای همین توی اتاقم موندم که صدای آه و ناله های شیما از توی هال ب گوشم خورد
یه جوری آه و ناله میکرد که انگار عمدا میخواست من بشنوم
دااااد میکشید که بکن منو لعنتیییی،
جندتو بکن
جووووون،فدای کیرت بشم
بکن منو لعنتیییی
و من توی اتاق خجالت زده ی رفتن جلوی سینا بودم با قلاده و زنجیر
که یهو صدام زدن،رفتم ولی یکم با تاخیر

 

 

وقتی وارد پذیرایی شدم جفتشون یه خنده ی تمسخر آمیز کردن و سینا گفت بیا چطوری خوشگله؟
و شیما همونطور که به شکم دراز کشیده بود و با کیر و خایه ی سینا را میمالید گفت بدو که حوصله ی دستشویی رفتن ندارم و میخوام کونمو بخوری تا تمیز شه
با تموم بغضی که از این همه حقارت داشتم اما چیزی نمیتونستم بگم و رفتم پشت سرش
زنجیرمو گرفت و قمبل کرد وزنجیرو کشید و گفت:برده ی کون لیسم،همه ی آب کیر سینا را بذار کش کنه تا کصم،و از کصم تا کونم را بلییییس
همینکه قمبل کرد آب کیر سینا ریخت بیرون و شروع کردم لیسیدن،اولش یکم چندشم شد ولی بازم راهی جز خوردنش نداشتم
حسابی لیسیدم واسش کس و کونش،۲بار شیما زد توی سرم که خشک کونمو نلیس توله سگگگ،پر تف بخور واسم🥹
و من با چالاپ چلوپ و ولع کونش را میلیسیدم،
کار من تموم شده بود ولی هنوز مشغول لیسیدن بودم که زنجیرمو کشید و سرمو هل داد سمت خایه های سینا،
گفت حسابی این کیر و خایه را پر تف کن و گمشو توی اتاقت
پایین مبل بودم که گفت نگام کن،همینکه تو چشماش نگاه کردم حس قدرت و ابهتش را از چشماش میشد فهمید،یه تف گنده و آبدار کرد روی لبام و گفت با همین پر تف بخور واسش
چند دقیقه ای هم واسه سینا خوردم و ساک زدم که کیرش شق شق شد،
اووووف واقعا کیر سینا کلفت و دراز و پر رگ بود،

 

 

تو ذهنم با کیر خودم مقایسش میکردم و دلم میخواست منم یکی عین اون میداشتم کیر سینا را که شق کردم شیما گفت گمشو توی اتاقت
ولی سینا گفت بذار باشه میخوام جلوی خودش بکنمت،بعدشم کجا میره اینکه باید بیاد باز بلیسه کس و کونت را،بزار باشه ببینه
که شیما هم مخالفتی نکرد
ولی رو ب من گفت خاک بر سر بی غیرتت توله سگگگ که جلوت خواهرت را جرواجر کرده با کیرش و تو هیچ گوهی نمیتونی بخوری و بلند بلند خندیدن جفتشون
شیما قمبل کرد و سینا رفت پشتش پ کیرش را آرووووم آرووووم کرد تا ته کرد توی کونش
کیرش که خوووووب جاگیر شد،موهای بلندش را پیچید دور مچ دستش و میکشید و تلمبه میزد،شیما چشماش خمار میشد و آه و ناله میکرد و سینا محکم تلمبه میزد
همینکه چشم شیما ب من افتاد گفت اوووووف فرهااااد که خواهرت را چه خووووب میکنه
سینا منو بکن جلوی این بی غیرت
بکن منو
کونمو جر بده و آبت را بریز روی تنم
میخواااام این تووووله سگ مادر جنده بخورتش واسم
اوووووف خاک توی سرت فرهااااد
ببین چطوری خواهرت ر میکنه بی غیرت

 

و سینا حشری تر میشد و محکم تر تلمبه میزد
صدای خوردن تن سینا دم کون شیما و لرزش کپلاش
اوووووخ،مست بودم و محو تماشاش،
یه دست شیما به ممه هاش بود و میمالید وبا اون دستش هم مبل را چنگ میزد که مشخص بود سینا داره ارضا میشه
که آه و نالش بلند شد و نعره میکشید،همه ی آبش را روی کمر شیما خالی کرد
منتظر بودم بهم بگه تا بلییییسم واسش که شیما گفت خب جمع کنید که الآناست دیگه سر و کله ی مادر جندم پیداش بشه تا منم برم دوشمو بگیرم
گفتم یعنی نخورم برات…
با شنیدن این حرفم جفتشون بلند و مدت دار خندیدن و سینا گفت پسرررر تو دیگه کی هستی،واقعا خودتم دلت میخواد کونی باشی آ!

 

 

 

نوشته: کون لیس

بازدید از تبلیغات و سایت وبکم سکسی یادت نره! ممنون

دیدگاه‌ خود را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

پیمایش به بالا