سلام و عرض ادب. دوستان مصطفی هستم۳۰سالمه سایز عالی خوش تیپ هستم.شغلم مهم نیست.همسرم پروانه ۲۷سالشه ناز کدبانو و زیبا کمی ریزه میزه.اما داستان پدر خانمم فوت شد و پسر که نداشت من بودم و باجناقم…وصیت کرده بود هزینه مراسم کفن و دفنش رو برای کار خیر صرف کنیم.البته وضع مالیش خیلی خوب بود.بچه دیگه هم نداشت.فقط دوتا دختر…بعد کفن و دفن و مراسم ساده ای که برگزار شد.۲ماهی بیشتر گذشته بود که دریافت نامه انحصار وراثت.و کارهای قانونیش.پول و ثروت و املاک خوبی به من و باجناقم و خانومهامون.رسید.البته هر دو شاغل بودیم.خانومها هم شاغل بودن مشکل مالی نداشتیم.پیشنهاد شراکت برای ساخت و ساز داد ولی من قبول نکردم…البته اون باجناق بزرگه بود…همسرش پرستو هم سن و سال من بود.خودش از من ۵سال بزرگ بود…خیلی اصرار کرد ولی قبول نکردم…من اصلا شراکت دوست نداشتم…خانومم گفت پسرها وقتشه وصیت بابا رو عملی کنیم…باید پولی که برای کفن و دفنش کنار گذاشته بود رو صرف امور خیریه کنیم.
تصمیم شد۱۰۰میلیون بدیم بهزیستی،۵۰تومن برای آزادسازی ۱زندانی غیر عمد.۵۰تومن برای بیمار…و۱۰۰تومن دیگه هم قرار گذاشتیم…که بریم پایین شهر و توی این فروشگاهها قرض و نسیه و بدهی بعضی نیازمندان رو پرداخت کنیم…آقا من کوسخول هم با این رضا بی ناموس رفتم پایین شهر.خیلی خارکسده بود.گفت بیا پول رو برداریم برای خودمون…اونها از کجا میفهمند.گفتم من که سهم خودمون رو گردن گیر شدم پرداخت میکنم.تو خودت میدونی،،خلاصه اینجا خوب شد…پول رو شبا زد.برای خواهرش،،ولی من رفتم پایین شهر البته این هم بود.توی۱فروشگاه بودم.تقریبا دفتر یارو رو که آورد و توضیح میداد.ما۲۰تومن بدهی نیازمندا رو دادیم.همون حین پرداخت یک خانوم ناز و سبزه رو لباس مانتو کوتاه جلو بازی تنش بود با بچه اش بود.داشت حرفهای ما رو گوش میداد.خیلی خوشگل بود خیلی چشمای عسلی داشت.چه سینه های بزرگی داشت.چشمای وحشی داشت.رضا داشت با تلفن حرف میزد…زنه رفت بیرون من وقتی اومدم بیرون صدام زد…آقا ببخشید لطفا میشه وقتتون رو بگیرم.گفتم خواهش میکنم.گفت من هم کمی خرید دارم برام انجام میدین…بخدا به تیپ و تارم نگاه نکن.گرفتارم.شوهر ندارم با این بچه تنهام حتی کرایه خونه ام هم مونده…شوهرم معتاد بود.گفتم اشکال نداره…مقداری خرید کرد کنارم وایستاده بود.رضا هم نگاه میکرد.من نفهمیدم که داره از ما عکس میگیره…نامرد عوضی،،خانومه خرید داشت خدا میدونه محض رضای خدا و وصیت مرحوم براش خرید کردم.دنبال تاکسی بود…گفتم رضا بمون الان میام…هنوزم داشت با تلفن حرف میزد.زنه رو رسوندمش.کمک کردم وسایلش رو پیاده کرد.
۵تومن نقدی بهش دادم.محو و مست و مسخ چشماش بودم.عین جادوگر منو دنبال خودش میکشوند…زن صاحبخونه اش رو صدا زد.کرایه اش رو پرداخت کردم.کلی ازم تشکر کرد.خیلی کوس قلمبه و سینه های گنده ای داشت.کم پول اما خوشتیپ زیبا و باکلاس بود فهمید ازش خوشم اومده.خودش بهم گفت…شماره بهم میدی اگه کارت داشتم بهت زنگ بزنم…من هم ۱شماره خاص خودمو داشتم بهش دادم…گفتم فقط۹صبح تا۵عصر میتونی تماس بگیری،گفت نترس حالیمه،آقا خوشگله بعدا برات جبران میکنم…گفتم خودت خوشگل تری که،ازش خداحافظی کردم و برگشتم لاشی خان رو سوارش کردم…گفت خوب تیر کردیش ها،گفت چرت نگو زن مردم نیازمند بود.گفت بشین ببین باووو،،سوپری میگفت زنی که تک پره شوهر نداره.گفتم رضا برای من مهم نیست.من فقط به وصیت خدارحمی عمل کردم…سهم خانواده خودمو ادا کردم.بقیه اش رو تو خودت میدونی،،گفت من کیرمم نمیدم…من هم متلک وار گفتم همون نیمچه کیرتو خب به کی بدی، تموم میشه دیگه…خیلی بهش برخورد و آتیش گرفت…آخه زنش به خانوم من گفته بود خیلی کیرش کوچیکه، بد آتیش گرفت.گفت تو که گنده اش رو داری غیر شاشیدن باهاش چکار کردی،،بزرگ کوچیکش که مهم نیست بتونی ازش کار بکشی مهمه،مال تو الان با کوس چی فرقی داره فقط مال شاشیدنه، خندیدم گفتم خدا از دلت بشنوه…رسیدیم خونه…رسیده نرسیده دست زنش رو گرفت و رفتن خونه خودشون…پروانه گفت چی بهش گفته بودی که ترش کرده بود…خوب شد تمام ماجرا رو کامل بدون کم وکاست برای پروانه تعریف کردم…فقط نگفتم این سهم وصیت باباتون رو برای خواهرش شبا زد…چند روزی گذشته بود شماره ناشناس به گوشی دومم زنگ زد.اصلا ماجرا رو فراموشم شده بود…اولش برنداشتم.تا اینکه اس داد آقا خوشگله جواب بده دیگه.کار مهمی باهات دارم…تازه یادم اومد کی زنگ زده،،زنگ زدم.گفت خوشگل پسر اسمت چی بود فراموشم شد…گفتم من که اصلا اسممو بهت نگفتم…حتی کارت ویزیتم رو هم بهت ندادم فقط شماره بهت دادم…اسمم مصطفی هستش،،وشما رو چی باید صدا بزنم؟؟گفت طوبی هستم.گفتم الکی دیگه،؟گفت بخدا بیا کارت ملی نشونت بدم.گفتم خب طوبی جون چیه نکنه میخای تلافی کنی، گفت خب اون که،خدا باید عوضش رو بهت بده،گفتم خب خدا شاید تو رو وسیله کرده عوضش بمن خوبی کنی،گفت اون روز هیز نبودی؟
گفتم از اون روز خیلی گذشته و زیاد در موردت فکر کردم.همش نگاه قشنگت جلوی چشمامه…گفت آقا مصطفی میتونی کمکم کنی،زیاد نیست بخدا.پررو هم نیستم.ولی کسی دیگه نیست کمکم کنه،گفتم چی شده حالا،گفت بخدا پسرم مریضه آسم داره…الان توی داروخانه هستم پول کم آوردم.میتونی برام مقداری بزنی،گفتم شماره کارت بفرست.گفت شماره خود دکتر رو برات میفرستم بزن کارتش.الان توی داروخانه دکتر محمدی هستم…گفتم سر بازار اصلی…گفت آره.اینجام.گفتم ۵دقیقه بمون الان میام…رفتم اونجا با دکتر رفیق فاب بودم…دوتا ملک باهم شریک داشتیم،گفت مصطفی بیا این پشت…رفتم اونجا.طوبی کف کرد.گفتم سعید این خانم هر وقت این اسپری و داروها رو خواست بزن حساب من.خودم میدم.خندید.گفتم نه وصیت حاجی پدر خانومم بود.هزینه کفن و دفنش رو برای نیازمندان خرج کنیم…گفت ببخشید فکر بد کردم…در ضمن خانم دکتر با زن من رفیق فاب بودن.هم باشگاهی هم آرایشگاهی،و غیره.گفت ولی مصطفی بی پدر عجب مالیه،گفتم چشاتو درویش کن.خانومت بفهمه جرت میده،،زنش خیلی پلنگ بود…گفت مصطفی اگه تورش کردی منو یادت نره،این رو شنیدم خوب پا میده…گفتم ناکس منو وسوسه نکن…داروهای بچه طوبی رو بهش دادیم.و من ۱قهوه پیش دکتر خوردم.و یک ربعی کشید اومدم بیرون…هنوز راه نیفتاده بودم.در باز شد و طوبی سوار شد…گفت کجا خب بزار من هم بیام دیگه…گفتم زود باش تا دکتر و زنش ندیدن و متوجه نشدن…گفتم بچه ات کجاست.گفت پیش مادرمه،برو بریم.گفتم کجا،گفت دوست داری خونه من.جا داری خونه خودت،آپارتمان خالی داشتم برای فروش…داشتم میبردمش اونجا.به بهانه دیدن خونه برای فروشش، ولی شانس تخمی من رضا کوسکش هم بهم زنگ زد مشتری برده برای همون اپارتمانها.عصبی شدم.
گفت چی شده بهم ریختی؟گفتم جایی نیست،ظهر بود گفت نگران نباش.ماشینت قد بلنده شیشه هاش سیاهه،داخل دیده نمیشه،الان برات ساک میزنم بعدا جای خوب پیدا کن هر کاری دوست داشتی بکن،خودش زیپ شلوارمو باز کرد وکیرمو درش آوردبیرون،.کیر گنده منو دید…من هم خیلی استرس داشتم.درسته کنار پارک و جای خلوت تری بودیم.اما درها رو از داخل قفل کردم و ماشین رو روشن نگه داشتم…گفت اینقدر نترس آروم باش…خیلی حرفه ای ساک میزد…گفت صندلیتو بیشتر بخوابون،بتونم راحت این آقا خوشگله رو بخورمش…ماشالله چقدرم کلفته،گفتم اگه آبم اومد چکار کنم.گفت حال و تکمیل کن بریز دهنم میخورمش،گفتم که نترس، اوف چکار میکرد با کیرم…دو دقیقه نشد آبم اومد ریختم دهنش،گفت دیدی تموم شد…ممنونم که امروز کارمو راه انداختی داروها گرون شده.نمیتونستم به کسی بگم…گفت آقا مصطفی اون یارو که اون روز باهات بود چند بار اومده سر راهم…گفتم دوست داری تیغش بزن.کیرش اندازه مال بجه گربه است.گفت تو ناراحت نمیشی،گفتم نه فقط نگی بهش که با من هم هستی، اگه پرسید بگو اون پخمه است توی این خطها نیست…گفت باشه میدونم باهاش چکار کنم…گفتم طوبی خانم.دکتر دلش تو رو گرفته چی بگم بهش،گفت بگو هوای منو داشته باشه،اینقدر داروها رو گرون نکنه،اینقدر برای دوتا اسپری منو آتیشم نزنه،،گفتم بهت خبر میدم…زنگ زدم گفتم سعید.با دختره صحبت کردم.هواش رو داشته باش.تا اونم بهت حال بده،گفت دمتگرم…چند روز بعد.پروانه پریود بود.و من هم توی کف،زنگ زدم طوبی گفت کوچه ما الان شلوغه گفتم بیا سر خیابون سوارت کنم…نیم ساعت بعد توی ماشینم بود…گفت حالا کجا بریم…میترسیدم ببرمش مجتمع آپارتمانی خودمون.چون رضا هر لحظه ممکن بود بیاد.زنگ زدم سعید.گفتم دکتر میتونی کلید ویلای بیرون شهرت رو بهم بدی،گفت چرا ناقلا…با کی هستی؟که نمیتونی ببریش ویلای خودتون.گفتم اونجا هنوز با اون باجناقم شریکیم…نمیشه…سرایدارش فضوله،گفت مصطفی از در پشت بیا توی خود داروخانه،منو هم قاطی کن چی میشه مگه،؟گفتم سعید نامرد مگه من کوسکشم،گفت تو رو خدا.
بخدا با خانومم قهرم چندوقته هوای منو نداره.گفتم طوبی چی میگی گفت باشه برو…رفتیم اونجا…ناکس چی جایی برای دود و دم و لفت و لیس خودش ساخته بود.گفتم کونی عجب جائیه.گفت نصف کارمندا رو اینجا میکنمشون،شرط استخدامشونه،،حالا بزار خانومم ناز کنه،…طوبی بدون رودربایستی لخت شد.گفت بجنبید پسرها…چرا معطلید…نکنه از هم خجالت میکشین؟پدرسگ جنده بود ولی چی بدنی داشت.چقدر ناز…صورتش کمی سبزه بود ولی بدنش عین بلور بود.چه کوسی داشت.شیو صاف تمیز.چقدر سینه هاش بزرگ بودن.دونفری هر کدوم یکی رو میخوردیم.ناله میکرد.نوبتی بوسمون میکرد،من کشیدم پایین.دیگه کیرم توی شورتم جا نمیشد.تا درش آوردم.سعید گفت ناکس چه کیر حقی داری،دمتگرم…مال من پیش این بچه کیر هم نیست.طوبی کیر سعید و درش آورد.گفت نگران نباش.بیشتر کیر مردهای ایرانی همینقدره،مال این استثنایی شده،مال باجناقش ۸سانته نمیرسه حتی به سوراخ کونم که بره توش، هر۳خندیدیم.گفت بزارید براتون بخورم…پسرهای خوبی هستین…شروع کرد ساک زدن.سعید گفت صبر کن…همینجوری کون لخت رفت داخل داروخانه
تعطیل بود اما از خیابون اگه کسی میخواست دقت کنه.می فهمید کسی کون لخت توی داروخانه است، از توی یخچال.دارو آورده بود.هر دو خوردیم…گفت حالا تو ساک بزن.بزار یکبار آبمون بیاد…تا برای بار دوم خوب بکنیم.گفت میخوای عقده هاتو روی سر من پیاده کنی ها،گفت آره یکسال میشه توی کف تو هستم…با ساک زدن آب هر دو مون رو آورد.بعدش دکتر رفت ۱اسپری آورد با دستمال مرطوب کوس اینو خوب تمیز کرد.گفت مصطفی راستش من تا کوس رو نخورم و بوش رو نفهمم گاییدنش به جونم نمیشینه،طوبی گفت من تمیز هستم شک نکن.بدون کاندوم اصلا رابطه برقرار نمیکنم…ولی خب بالاخره جنده ام دیگه، نگی نگفت…گفت نه معلومه تمیزی،،سعید چه کوسی ازش خورد.کیر من که دوباره شق شد.من سینه هاشو دوست داشتم…سعید گفت مصطفی بزار اول من بکنم مال تو کلفته گشادش میکنه،گفتم باشه بکن…روی تخت پاها رو زد بالا و شروع کرد به کردن.خوب و با ریتم ملایم میگاییدش،یک ربعی گاییدش،گفتم بکش کنار آبت نمیاد من هم هستم…گفت باشه…گفتم طوبی جون داگی کن…از پشت خود سعید ژل زد روی کیرم.دادم داخلش گفت اوف ای ول عجب کیریه،تازه دارم کیر رو حس میکنم …تند تند تلمبه میزدم.گفتم بزارم کونت.گفت کمی دیگه بکن ارگاسم بشم…خیلی وقته فقط میدم و خودم سیر نمیشم…همه میکنند تا خودشون لذت ببرند.ولی کسی فکر منو نمیکنه، گفتم باشه…بخاطر خودش سنگین گاییدمش،نمیدونم چی داده بود خورده بودیم…آبمون نمیومد.گفت دیگه کافیه.تحمل ندارم.بزارش کونم زود ابتو بیار…زود باش پسر خوب، من هم با کمک سعید که لای کون خانوم رو باز کرد و روان کننده زد.سر کیرمو جاش دادم توی کونش که…بد جور جیغ زد.گفت نه بیشتر نده توش،حتی نمیزاشت تکونش بدم.میگفت عجله کن ابتو بیار پاره شدم.کشیدم بیرون سوراخ کونش.لوزی شده بود.بی معطلی سعید خیس کرد وفشار داد توی کونش…گفت اوه این خوبه…مناسب سوراخمه،ولی سعید ضربتی و بی محابا میمیگایبد…گفت مصطفی این زن من حیوون اصلا بهم کون نمیده، عقده اش توی دلم مونده بود.نوبتی کون کردیم وابمون توی کونش اومد البته هر دو کاندوم داشتیم…اون روز تموم شد .و دکتر خوب حال مالی قشنگی به طوبی داد.از زمانی که متاهل شده بودم ازین کارها نکرده بودم.اما خب تنوع لازم بود دیگه،…چند روزی گذشته بود۱مشتری خوب اومد و کلا تونستیم اموال و میراث باقی مونده رو پولش کنیم و بفروشیم به یارو.و سهم من و خانومم از رضا و زنش جدا شد…
پارتی گرفته بودیم خوشحال بودیم…توی آلاچیق داشتیم قلیون میکشیدیم… پرستو گفت آقا مصطفی چرا اصرار داشتید شراکت نکنید…گفتم از قدیم میگن ناموست رو شریک بشو مال و ثروتت رو نه…شراکت و پول دشمنی میاره…بزارید همه با هم مهربون بمونیم…هر کس بره سی خودش و برای خودش کار کنه، پروانه گفت کلا مصطفی از شراکت خوشش نمیاد…رضا تیکه انداخت گفت یعنی پول از ناموس مهمتره…که اون رو راضی میشی شریک بشی این رو نه،،گفتم مگه همه مثل تو هستن…که دنیا آخرتت رو به پول فروختی،.من و پروانه فقط و فقط خودمونیم…توی هیچ کارمون هم کسی رو شریک نمیکنیم…چون از هر چیزی بزرگش رو داریم نیازی نداریم کسی بخاطر ضعفمون شریکمون بشه تا کارمون رو راه بندازه…با مال دیگران هم خودمون رو آروم نمیکنیم… آقا کم مونده بود بزنیم هم رو درب و داغون کنیم…گفت ولی خوب بلدی برای زنت جانماز اب بکشی و زیر آبی بری،گفتم من کاری نکردم که بخوام بترسم.مث تو نیستم.که از پس مال خودم هم بر نمیام ولی چشمم دنبال مال مردمه…نمی تونست جواب بده آتیش گرفته بود…خانومهامون گفتن بهتره این دوتا رو از هم جدا کنیم…هم بهتر که شریک نشدین،گفتم پاشو عزیزم بریم پی کارمون…گفت آره زود جیم شو.اگه ریگی توی کفشت نبود که در نمیرفتی،گفتم چلغوز اونوقت چه ریگی؟گفت آره همون ریگ خوشگله که خرجش رو میدی،؟گفتم کدوم کجا؟عکس طوبی رو نشونم داد.گفتم اینو که خود پروانه هم در جریانه، قرارمون بود که از وصیت آقاجون مشکل مردم رو حل کنیم.این هم جزوش.بود.خانومها من کرایه این خانوم رو دادم براش خرید کردم۵تومن هم پول دادم بهش که اسپری تنفس برای پسرش بخره،،اونهم چون خودش ازم خواهش کرد…خب حالا تو بگو پول رو چیکار کردی؟تازه یادش اومد چه سوتی داده،گفت به توچه،؟گفتم پرستو جان پول رو شبا زد حساب خواهرش گفت مگه کسخلم بدم بیگانه بخوره،کارد میزدی خون پرستو بیرون نمیومد…گفت بقول خودت حتی میدادی برای کار کثیف اما نمیخواستم بدی اون خواهر عفریتت،خلاصه که خوب خرابش کردم…از همدیگه جدا شدیم توی ماشین پروانه گفت،مصطفی جان نکنه بهم خیانت کنی ها،گفتم عشقم تو هم که حرف اون چلغوز رو باور کردی،،ببین من که همینجوری ولش نمیکنم.حالشو میگیرم…من با طوبی در تماس بودم.بهم گفت مصطفی این رفیقت دکتره ول کنم نیست،خیلی زنگ میزنه.چکار کنم.من هم گفتم بهتر از اون رضای کوسکشه که،،هم دکتره هم پولداره هم بهش احتیاج داری،هم مث سگ از زنش میترسه،بهش حال بده پولتو بگیر…
ببین طوبی جان من خانومم رو خیلی دوست دارم.ماهی گاهی شاید بیام طرفت…ولی سعید با زنش مشکل داره…خانومش دنیای فیس و افاده است،خیلی توی رابطه اذیتش میکنه…هواش رو داشته باش،،گفت باشه ممنونم.گفتم طوبی حواست به اون رضا باشه خیلی جا کشه،،،،تقریبا۲هفته ای گذشته بود…دیدم پروانه خیلی سرسنگینه،گفتم چی شده عشقم گفت هیچچی حالم خوش نیست،،پیگیر شدم جواب نداد…رفت دوش بگیره گفتم من هم بیام…گفت نه اصلا بخدا حوصله ات رو ندارم.گفتم پروانه عشقم چیزی شده؟چرا ناراحتی؟رفت طرف حموم.برگشت دوتا سیلی بهم زد.نامرده دروغگو،گفتم چی دروغی چی نامردی؟قربون دستای قشنگت که زدیم.ولی بگو واسه چی زدی؟بعدش مهم نیست،دویید رفت اتاقش گریه کرد.رفتم پیشش،گفت برو بیرون.گفتم تا نگی واسه چی نمیرم بیرون…گفت تو که گفتی با اون زنیکه خراب رابطه نداری،گفتم هنوزم میگم ندارم.هر کی گفته من رابطه دارم،گوه خورده،من ننه او رضا رو میگایم،گفت زر نزن رضا نگفته که،.شیوا دوستم مچ زنه رو با سعید شوهرش توی داروخانه گرفته…الان هم کارشون به جای باریک کشیده.شیوا سعید رو مجبور کرده بگه از کجا با زنیکه آشنا شده…گفته مصطفی ما رو با هم آشنا کرد.
گفتم خب راست میگه،من که منکر این قضیه نیستم…خودم بردمش پیش سعید.چون داروی اسپری تنفسی آسم برای بچه اش می خواست،خودم هم پولشو دادم.این چه گناهی داره،،اگه اونها باهم رابطه پیدا کردن چه ربطی به من داره؟من ننه خودمم بردم اونجا تو رو هم بردم اونجا…گفتم برین اونجا خودتون رو بفروشین و عرضه کنین…جلوی پروانه زنگ زدم به سعید.گفتم سعید جان دوستی منو تو دیگه تمومه،گفت آخه چرا،؟گفتم ببین گوشی روی بلندگوست پروانه داره صدامون رو میشنوه، دوست خوب من داداش من…چرا شیوا خانوم مچ تو رو با زنه گرفته بهش گفتی کار مصطفی است…من به تو گفتم برو به خانومت خیانت کن…بچه زرنگ و مهربونی بود.گوشی دستش بود که زندگی منو هم خراب نکنه…گفت مصطفی جون بخدا شرمنده.من فقط به شیوا گفتم رابط آشنایی ما مصطفی بود نگفتم که مصطفی به من یاد داده که چکار کنم…گفتم داداش الان همه فک میکنند من نقش کوسکش رو بازی کردم برای تو، پروانه توی اشکاش لبخند قشنگی زد.گفتم داداش الان زندگی تو که بهم خورده زندگی منو هم بهم زدی،دوتا سیلی هم خوردم…گفت زن داداش مصطفی بی گناهه…بخدا همه مث تو نیستن که مواظب شوهراشون باشن.و دائم همه جوره به همسرشون سرویس بدن…مصطفی جون شرمنده که رک حرف میزنم…پروانه خانوم دوست جنابعالی یکماه بیشتر بود حتی بغل من هم نخوابیده بود…خب من هم دل دارم دیگه…سر حساب سفر به ترکیه…که بهش اجازه ندادم با دوستاش بره.یکماهه منو بایکوت کرده بود…طفلکی کمی حرف زد.و درد و دل کرد و ولی منو لو نداد…پروانه بهش قول داد که کمک کنه رابطه اینها بهتر بشه،بعدشم پروانه اومد پیش من گفت منو ببخش عشقم در موردت فکرای بد کردم، بیا تو هم دوتا کشیده آبدار منو بزن.
من هم خودمو لوس کردم و دوتا بوس قشنگ از لپ هاش برداشتم…خودشو ول داد توی بغلم.گفت منو بخشیدی،گفتم اگه بزاری یکبار یک دل سیر این کون ناز و تپل و تنگ و کوچیکت رو بکنم میبخشمت،گفت مال خودته عشقم بکنش جرش بده.گفتم آخ داری دروغ میگی،؟گفت نه بقران بیا الان بکن…بیا بکنش که یکوقت دلت نره بخای تو هم کثافتکاری بکنی،روی تخت داگی شد…اولین بار بود اینقدر راحت دم داده بود کونشو بکنم…من هم معطل نکردم…دزد حاضر بز هم حاضر ،، کیرم در آن واحد شق شد.اخه خیلی کون ناز و تنگی داره.کون وقتی تنگه کیر هم کلفت…صدای گریه پارتنرت چنان حالی بهت میده که نگو ونپرس،این بار هم تا سرش و فرستادم داخلش…داد و بیدادش بلندشد،.وای مصطفی خنجر زدی کونمو،پاره شد.گفتم هیس فقط ناله کن.جابجا نشو.بزار کیرم خوب جرت بده…بهم قول دادی، کشیدم بیرون،گفت آخ آروم شد.چقدر کلفته؟دوباره خیسش کردم.با فشار نصفش رو دادم توش و زودی کشیدم بیرون…چنان گوز بلندی پشت سرش زد که نگو…گفتم جان چه ناله ای کرد.برگشت گفت کوفت.دیگه بهت نمیدم.خجالت کشیدم.گفتم نه عشقم قربونت بشم.اصل کون کردن همینه که کونت ناله بزنه.دیگه…این بهترین موسیقی موقع سکس از پشته،،گفت خاک تو سرت کنند با این سلیقه موسیقیت،زد زیر خنده.گفت بیشعوری دیگه…دوباره داگی کرد…
چند بار دیگه کشیدم بیرون و دوباره کونش ولی بار اخر فرو کردم داخل کوس، دیگه گریه نمیکرد.خوشش اومد.میگفت جاش کوسه نه کون، تندتند تلمبه زدم.گفتم اوف این دوتا باید همزمان با دوتا کیر گاییده بشن…چقدر تنگه این کونت…گفت نخیرم.من کیر کلفت تو رو تنهایی نمیتونم تحمل کنم…میخاد دوتایی هم منو بکنه…گفتم جان ببین سوراخ کونت مث قلب گنجشک تالاپ تولوپ باز و بسته میشه،کیر میخاد.گفت خب خودت بکنش…ولی به کسی حواله اش نده…دوباره با یک ابدهن فشار دادم کونش.و حسابی گاییدمش…و ابمو ریختم کونش…کوسش خیس آب خودش شده بود…گفتم چطور بود؟گفت درد داشتم ولی عالی بود.مصطفی دیوونه میشی چرت و پرت میگی ها.گفتم؟چی چرت و پرتی،گفت دلت میاد مرد دیگه منو بکنه…گفتم گوه میخوره،،من و تو فقط خودمونیم…گفت چندوقته میخوام چیزی بهت بگم ولی نمیشه.گفتم بگو دیگه.گفت بعدا میگم…الان نپرس خب خجالت میکشم. گفتم هر جور دوست داری،،رفتیم دوش گرفتیم من رفتم داروخانه پیش سعید.نبود.کسی هم ازش خبر نداشت…زنگ زدم بهش.گفتم پس کجایی،؟گفت پی بدبختی،رفته شکایت کرده مهریه میخاد درگیرم.گفتم قطع کن بهت خبر میدم.زنگ زدم پروانه گفتم شیوا رفته شکایت کرده مهریه میخاد.بهش زنگ بزن…آشتی بدیمشون،گفت باشه…زنگ زدم رفتم پیش سعید…خیلی ناراحت بود.گفت درسته بدقلقه اما دوستش دارم.مهریه اش هم زیاد نیست…ولی نمیخام طلاقش بدم…گفتم انشالله درست میشه نگران نباش…پروانه زنگ زد.گفت من با شیوا صحبت کردم…شرط داره…ظهر هر دو ناهار بیایید خونه ما…من هم شیوا رو میارمش،گفتم باشه، گفتم الان بهت بگم زنها زرنگ هستن…هر شرطی گذاشت قبول کن غیر اینکه بهش حق طلاق بدی…بگو به هیچ عنوان…گفت طلاق میخام بگو…مهریه میدم اما طلاقت نمیدم.یک زن دیگه روت میگیرم…تو هم نمیتونی کاری بکنی…چون مهریه ات رو گرفتی،،تازه تو تمکین نمیکنی.من هم رفتم صیغه گرفتم…بزار بترسه…سعید نترسی ازش ها…زرنگ باش،،بری دادگاه چون تمکین نکرده حرفت میرسه، گفت خیالت جمع.همچین دست و پاچلفتی هم نیستم…ازش نمیترسم فقط بهش احترام میزارم…ظهر خونه بودیم…شروط جالبی داشت…اولیش این بود.که حتما حق طلاق بگیره…
سعید هم دمشگرم زرنگ بود گفت بعدیها رو نگو…مهم نیستن…مهریه ات رو بهت میدم.طلاقت هم نمیدم.حق طلاق که اصلا بهت نمیدم…مطمئن باش روی تو حتما زن دیگه هم میگیرم…گفت گوه میخوری،سعید محکم گذاشت زیر گوشش…دستشو گرفت هم سر سفره از روی میز بلندش کرد بردش خونه خودشون…هر دو عصبی بودن…و واقعا دادگاه حق رو داده بود به سعید…این هم گفته بود مهریه اش مهم نیست بهش میدم…دادگاه از شیوا تعهد گرفته بودن اگه دوباره تمکین نکنه…شوهرش میتونه راحت ازدواج کنه،…سعید زنگ زد دمتگرم.انگار وکیلی،،برگشته سر زندگیش…دیگه کلفت هم صحبت نمیکنه…دیگه بهش اجازه هم نمیدم. دم به دم بره مهمونی و خوشگذرانی،.ماشینش رو هم ازش گرفتم فروختم…آتیش گرفته،،میگه طلاق میخوام من هم نمیدم…میگم مهریه بی مهریه…برو پی زندگیت…راضی شده به نصف مهریه…سعی میکنم با یک سوم مهریه توافقی طلاقش بدم…بماند که بعدا واقعا با۱چهارم مهریه طلاقش داد.و راحت شد.و دیگه هم دوست نداره زن بگیره…میگه توی بازار آزاد کوس فراوونه و مهربون هم هستند…نیاز هم دارند تشکر هم میکنند ثواب هم داره…و اما چرا این موضوع رو گفتم…بعدا معلوم شد که خونه مجردی و جاخواب دکتر سعید رو این طوبی احمق پیش رضا لو داده و اون هم از لج من زنگ زده به شیوا و سعید رو رسوا کرده بوده…ولی من دیگه نذاشتم شیوا با پروانه دوستی کنند…میدونستم خرابش میکنه، ولی وقت انتقام از رضا بود زیادی موی دماغ ما شده بود…طوبی بهم گفت مصطفی این دول موشی ازم سکس تریسام میخواد…دوستشو نشونم داده می خوان دونفری بکنند.گفتم اشکال نداره میتونی تحمل کنی،خندید گفت آره قبلا تجربه کردم.از مال تو که کلفتر نیستن.گفتم بگو باشه ولی جایی که من میگم باید باشه،،کلید ویلای سعید رو بهش دادم و خودم و سعید هم روز موعود مخفی بودیم…کوسخول مثلا کیر کلفت آورده بود…رفیقش کیرش نهایت مث مال سعید بود…دونفری همزمان طوبی رو گاییدن و رفتن پول خوبی هم بهش دادن.خوبی طوبی این بود که بدون کاندوم اصلا نمیداد… گفتم طوبی شماره این چلغوز رو از توی گوشیت پاک کن.خودم برات خونه اجاره میکنم برو اونجا…سعید هم گفت استخدامت میکنم.بهداری منطقه برای کارهای خدماتی،،فقط کلا رابطه ات رو با این قطع کن پیدات نکنه، طوبی خیلی خوشحال شد…چند روزی طول کشید.تا من فهمیدم اون رفیقش کیه…فیلم سکسشون رو بردم با فلش دادم پیک داد به زن یارو…همینجور فیلم رضا رو دادم پرستو…
طفلکی پرستو فرداش اومده بود خونه ما…گفتم به به آبجی پرستو اینجا چیکار میکنی، خانومم گفت این بیشعور رضا با یک رفیقش به این بدبخت و زن اون بدبخت خیانت کردن فیلمشان هست…گفتم خب مدرک داری طلاق بگیر…گریه میکرد میگفت نمیشه نمیتونم…اگه نه چندسال قبل ازش جدا میشدم…پرسیدم چرا آخه… گفت نمیتونم بگم…دو سه روزی خونه ما بود نتونست طلاق بگیره نمیدونم چرا؟تا اینکه شب پروانه دهن باز کرد که، این رضا اون دفعه که با این پرستو رفتن خارج…ماساژور مرد آورده بوده این رو ماساژ دادن و خودش به این گفته باید با ماساژوره سکس کنه،،این هم وسوسه شده…اون نامرد هم طوری فیلم گرفته انگار این داره خیانت میکنه،الان هم مهریه اینو که نمیده.میگه نصف اموالت رو هم باید بدی به من…گفتم خیلی نامرده.گفتم فیلمه کجاست؟گفت میگه توی گوشیشه، ولی مطمئن هم هست که توی لب تاپش هم هست…گفتم ببینیم میتونیم چکار کنیم…این رو بگم که این رضا بشدت هم آدم ترسو بی خایه ای هم هست.
و تا بتونه از درگیری و دعوا پرهیز میکنه،،چند وقتی پیگیرش بودم…تا اینکه به دوتا قلچماق که سعید می شناختشون پول دادیم…تا روزی که سعید لب تاپش باهاشه،گوشی و لب تاپش رو بزنند…مبلغ خوبی پیشنهاد دادیم.و کار راحت انجام شد…توی اتاق پشتی داروخانه بودیم…که.لب تاپ و که رمز هم نداشت بازش کردیم.و پوشه مخفی داشت…چقدر فیلم داشت از تمام سکسهایی که کرده بود…ریز و درشت…یکبار نه اقلا چندبار پرستو رو داده بود خارجی ها گاییده بودنش…چقدر هیکل نازی داشت این پرستو.سعید گفت عجب چیزیه،حیف این دختر.گفتم سعید میخوای برات بگیرمش باجناق بشیم…خندید گفت…آخه کیری از یکجای دنیا مونده که توی کوس این نرفته باشه،در ضمن مگه نمیگی هم سن خودته.پس سن و سالش از من بزرگتره…حیف کوس اینکه توی ترکیه…ترکه چنان با اون کیر کلفتش گریه اینو در آورد که آدم دلش کباب میشد…به پروانه چیزی نگفتم.زنگ زدم به پرستو گفتم بیا بیرون کارت دارم…قرار گذاشتم باهاش…بردمش ویلای سعید.گفتم ببین فیلمفیلمهات همینهاست،نشونش دادم اولش خیلی خجالت کشید.ولی بعدش گفتم من همه اینها رو دیدم.تو نگاه کن ببین…بیشتر از اینها نباشه.چون من آدم فرستادم گوشی لب تاپش رو ازش زورگیری کردن گرفتن… گفت آهان برای همینه که چند روزه حالش خرابه،،گفتم خودش هم خیلی کثافتکاری داره…بیا ببین فیلمها تو.عمدا صدای فیلمهاش زیاد کرده بودم.که صدای آه و ناله اش بلند باشه…حقیقتش خودمم کیرمو براش تیز کرده بودم…گفتم تو که به پروانه گفته بودی یک فیلمه اینها که زیادن.گفت چکار کنم داد بزنم بگم شوهرم دوست داره دادنم رو ببینه.دوست داره صدای گریه هامو بشنوه، گفتم اشکال نداره اوم قدر تو رو نمیدونه…خوبه حالا بچه ندارید…دوباره ازدواج کن انشالله حامله بشی،فیلم ترکه رسید که خوب میگاییدش این هم جیغ میزد…
گفت تو رو خدا پاکشون کن…گفتم این یکی اذیتت کرد…گفت خیلی زیاد…بی شرف فقط نشسته بود جق میزد…گفتم خلاصه تو چیزی ازین ملاقاتم به پروانه نگو…گفت خیالت راحت…گفتم پرستو میخوای چطوری برام جبران کنی، گفت بخدا میدونستم تو هم هوس منو میکنی،گفتم خب خوشگلی چکار کنم…گفت امروز نمیشه…بعد طلاقم بهت قول میدم.گفتم پرستو گناه دارم تو رو خدا…حالمو ببین.خندید.گفت الان نه…تمیز نیستم…گفتم تو همیشه تمیزی،و خوشگلی…گفت دیوونه میخوای با خواهر زنت سکس کنی.گفتم ببین منو به چالش نکش…الان خیلی هوسی هستم.برای توهم زیاد زحمت کشیدم…دستشو برات رو کردم…اون فیلم سکس رو همینجا ما گرفتیم از رضا و رفیقش…که تو راحت بشی…کلی هزینه کردم…الان همین دزدی لب تاپ و گوشی خدا تومن هزینه برداشته…گفت بخدا جبران میکنم.گفتم خب الان بکن دیگه…گفت آخه… حموم نرفتم.گفتم الان همینجا خودم میبرمت…تو رو خدا نه نگو…گفت باشه.پررو…رفت دوش بگیره.زنگ زدم.کس میخوای بدو بیا…خودمو جا زدم توی حموم.حق داشت…پشمالو شده بود…کوس پاها و غیره…خودشو تمیز کرد.نگاهش میکردم…ولی لباس داشتم.اون هم میخندید… گفتم میخوام سورپرایزت بکنم.گفت تو رو خدا شنیدم مال تو کلفته.گفتم لخت شم.گفت بشو ببینم با آبجیم چیکار میکنی، خوشگل بود موهاش بلند بدن سفید کمی تپل کوس گنده…کون خیلی تپل و کمر باریک…سینه ها کمی آویزون بود ولی خیلی زیبا بودن…تا کیرمو دید.گفت وای خدا.این چیه…گفتم تو قیاس کیر اون دول موشی نکن…مال من۱۰سالگی اونقدری بود…خودم کمکش کردم.زودی تمیز شد و اومدیم بیرون.بیرون که اومدیم،…سعید توی اتاق لخت بود.پرستو جیغ زد.این کیه.گفتم رفیقمه دکتر سعید داروخونه…اومده دونفری خوب بهت حال بدیم خودم گفتم بیاد.نترس فقط با من باش.
گفت نه نمیخوام…من به تو اطمینان کردم.دستهاش روی چشماش بودن…گفتم دستاتو بردار عزیزم.منو ببین…سعید پسر خوبیه…نصف بیشتر زحمتها رو اون کشیده، نشوندمش روی پاهام.گفتم فقط بهم اطمینان کن و لذت ببر…چند تا بوسش کردم و سینه هاشو مالیدم.هنوز خیس بود خشکش کردم.و خوابوندیمش روی تخت.من لب و دهن و گردن و سینه هاشو میبوسیدم…سعید کوسشو میخورد… گفت مصطفی چه کوسی داره این بانو…حیف که دست اون نجس خراب شده…پرستو گفت کوفت چرا خراب بشم.گفت فیلمهاتو دیدم…میدونم چند نفر گاییدنت،اگه نه خودم میگرفتمت،از توی فیلمهات خوشگلتری،چقدر سعید کوس خوردن رو دوست داشت گفت مصطفی بخدا خوشمزه ترین کوس توی عمرم بود.عسله لامصب عسله،،هر۳خندیدیم.گفتم اگه دوستش داری من نکنم.خودت بکن مال خودت…پاشد بدون کاندوم…شروع کرد گاییدن.گفت نه تو هم بکن.بزار طعم کیر کلفت رو بچشه…خواستم بگیرمش هم موردی نداره…تو رفیق خوب منی،پرستو وا داده بود.گفت مال مفت افتاده زیرتون به هم تعارف هم میکنید…اوف وای زیاد نده توش دردم میاد.گفت هنوز درداش مونده…مصطفی چنان کوسی ازت بگایه که فراموشت نشه…وا بده خوشگل خانوم…جان چه کوسی داره.مصطفی چقدر گرم و نرمه…چی آبی هم انداخته روی کیرم.پرستو گفت مصطفی تو رو خدا سینه هامو بخور…گفتم،باشه خوشگل خانوم…
کیرمو دادم دهنش.گفت وای بخدا این مدلی خفه میشم…داگی کوس میداد.کیر منم میخورد.گفتم آفرین دختر خوب…سعیدگفت وای داره آبم میاد.گفتم بکش بیرون کثیفش نکنی، رفت کنار.نوبت من شد.گفتم دهن کوست خوب بازه آماده ای،گفت آره بکن.ولی تندتند دوست ندارم کیرت کلفته ملایم بکن.گفتم چشم خواهر زن خوشگله…گفت پروانه بفهمه جررت میده،گفتم نگی بهش بدبختم کنی ها…گفت مگه خولم اول خودمو میکشه…وای وای سعید راست میگفت چه کوسی داشت گرم و نرم و آبدار.همش آخ آخ میکرد.التماس میکرد زیاد ندم توی کوسش…ولی کو گوش شنوا…وقتی سوار کوسی و مخصوصا طرف هم اگه میوه ممنوعه باشه لذتش بیشتره،،فقط یکبار تا ته ته چنان کردم کوسش خایه هام چسبید به دنبه های کونش،گفت لعنت بهت بیاد مصطفی کیرت تو شیکممه.ته کوسش ابمو ریختم…گفت وای خدا ازت نگذره با این کیر بزرگت تو رحمم ابشو ریختی.گفتم حقمه…عاشق کوست شدم…توی بغلم بود و بوسش میکردم…سعید گفت مصطفی بهترین کوس عمرم بود…چقدر هم خوشگله و سفید و تپله لامصب،،بهت گفتم که بگیرش…میگی نه، گفت بزار مدتی تنها باشم…خلاصه با مدارکی که جور کردیم و مدارکی که رضا نداشت و از دست داد…پرستو به راحتی ازش جدا شد.ولی اون لاشی خیلی از اموال اینو ازش قاپیده بود…از مال خود پرستو بهش مهریه اش رو داد.پرستو مدتی بخاطر تنهایی خونه ما بود.جرات نداشتیم جلوی پروانه لوس بازی و عشقبازی از خودمون در بیاریم…یکشب پرسیدم اون چی بود که روت نمیشد بهم بگی …گفت ولش کن…اگه بگم بهم میریزی،گفتم نه بگو…گفت مصطفی تو راضی میشی مرد بیاد منو ماساژ بده…گفتم که بعدشم ازون کارها باهات بکنه…گفت وای نه بخدا فقط ماساژ.گفتم فرقی نداره که به هر حال باید لخت بشی و تن و بدنت رو مرد دیگه بماله.خب آب که از سر گذشت چی ۱وجب چی۱۰۰وجب.گفت نه پس دوست ندارم.دلم ماساژ میخواست…اون هم مرد باشه…گفتم دروغ میگی؟گفت نه بخدا…نمیدونم چرا، ولی از وقتی پرستو واسم تعریف کرد که چطوری بوده و چکار کردن.
زد هوس کردم.بعدشم گریه کرد خودشو انداخت توی بغلم.گفتم حالا چی شده…خوشحالم ازین که فانتزیت رو بهم گفتی…خب این هم ۱حسه دیگه،۱میتونه به زبون بیاره،۱نمیتونه،،نترس من ناراحت نمیشم و بهت شک هم نمیکنم…تو عشق منی و دوستت دارم.بزار بهش فک کنم تا ببینم برات میتونم چکار کنم…بغلم کرد.گفت ببخشید…گفتم جانم عشقم خجالت هم میکشه…چند وقتی بود زندگی روال عادی خودش رو داشت…تا اینکه پرستو رفت شیراز خونه فامیلشون…من هم بدون اینکه به پروانه بگم بلیط کیش گرفتم.وقتی بهش گفتم خیلی خوشحال شد…توی کیش داخل هتل که نمیتونم اسمش رو بگم…اتاق ماساژ داشت…به ماساژوره که از پرسنل اونجا بود.پسر خوش تیپ قد بلندی بود.گفتم داخل اتاق هم میایی ماساژ بدی،گفت نه نمیشه بفهمند.اخراجم میکنند.گفتم خانوم چی ماساژ میدی،گفت ماساژور خانوم داریم.برند داخل سالن هستن…گفتم دیوونه زیدمه،آوردمش کیش…بهش نگفتم همسرمه،،بهش قول دادم ماساژور مرد میارم اتاقمون…گفت نه نمیشه.میترسم…مخصوصا خانوم باشه،گفتم تو بیا نترس بقیه اش با من…با بدبختی برای ساعت.۱۱شب وقت گرفتم،ازش،گفت فقط بگین دوش بگیرند.کمتر شام بخورند.گفتم چشم.بعد شام گفتم عزیزم امشب نمیریم گردش بریم اتاقمون مهمون داریم.گفت وای کی هست؟گفتم ماساژور میخاد بیاد.گفت نه نمیخام.گفتم اولا بهش گفتم دوست دخترمه،دوما کسی من و تو رو نمیشناسه،سوما ریلکس باش فقط لذت ببر.چهارما یکبار برای همیشه است…حتی به خواهرت هم نگو…پسره مطمئن هستش…میترسید بیاد به زور آوردمش… حالا برو دوش بگیر تمیز باش.الان میاد،هنوزم دودل بود.همش میگفت مصطفی نمیخوام دروغ گفتم.بخدا معذرت میخوام…مصطفی مرد بیگانه.جلوی تو.گفتم خودم هستم نگران نباش…فقط خودت رو بسپار بهش…
گفت بعدا ازم ناراحت نشی…تو هم مث اون رضا ازم آتو نگیری،گفتم بیا گوشی منو بزار توی چمدونت تا خیالت راحت بشه…دیوانه تو عشق منی،پرید بوسم کرد.فهمیدم بیشتر از این مسئله میترسید که نکنه یه وقت بهم آتو و نقطه ضعف بده…ساعت۱۱و ربع.پسره که اسمش حمید بود در زد اومد داخل.کلی ساک و لوازم با خودش آورده بود.لباس عوض کرد.اولش یک ملحفه بزرگ روی تخت پهن کرد.گفت چون تختی مخصوص نداریم کمی اذیت میشن.گفتم مهم نیست.خانم فقط دوست داشت توسط آقا ماساژ بگیره…میخواستم ببرمش ترکیه…ولی وقت نداشتم…دیدم شما هم خوب واردی و کارت خوبه سپردمش به خودتون…پروانه از حموم اومد خودش رو خشک کرد.اروم سلام داد.پسره گفت میتونید با تاب و شلوارم باشید.ماساژ خشک و معمولی میدم لباسهاتون کافیه…گفت لطفا دمر بخوابید…موهای خیس و بلند پروانه رو پسره خیلی خوشگل با سر خشک کن حوله ای بست.معلوم بود خیلی از این کارها کرده…دمر خوابوندش، از سر انگشتهای پا شروع کرد.تا پشت زانو.تن و بدن سفید و نرم و نازک پروانه زیر دسته هاش مث ژله میلرزید… رفت بالا از نوک انگشتای دستش تا زیر بغل و سر شونه ها،تا گردن و پشت شونه ها…اومد پایین خیلی با دقت انجام میدادو صبر و تحمل زیادی داشت.نیمساعت بود ماساژش میداد.گفت لطفا بچرخید…خیلی پسر خوبی بود.اصلا دست به سینه ها و کوسش نزد.پشت هم اصلا دست به کون نزد…فقط با اصالت ماساژ میداد…یکساعت ماساژ داد و پولش رو گرفت رفت…گفت دوست داشتن میتونند دوباره دوش بگیرند.ولی معمولا بعد این نوع ماساژ راحت بخوابند بهتره.
گفتم ممنونم.ازت.پول خوبی بهش دادم…رفت…گفتم چطور بود.گفت عالی بود.چقدر وارد بود…گفت ولی چرا روغن نزد بدنمو…گفتم چون نخواست لخت بشی…گفت اگه میشدم تو ناراحت میشدی، فهمیدم دلش چیز دیگه میخاد نه ماساژ…گفتم ای کلک…اون هم به جاش…کلا ما۵روز باید کیش میموندیم.شب۴دوباره به حمید زنگ زدم…گفت برای ساعت۲میتونم بیام.شیفت شب تا۱۲هتل دیگه هستم…گفتم امشب روغنهاتو هم بیار…ماساژ کامل بده…گفت چشم…دقیق۲رسید.دوباره لباس عوض کرد.گفت میدونید که باید بانو لخت بشن.گفتم در جریان هستن…پروانه بهم نگاه کرد.گفتم مورد نداره…رب دوشامبرش رو در آورد.حمید غیر از ملحفه اینبار یک پلاستیک اول پهن کرد بعد ملحفه…پروانه با اون کون تپل و نازش دراز کشید.و حمید.از سر شونه هاش روغن رو ریخت پایین تا کمرش.خودش گره سوتین رو باز کرد.اولش تردید داشت.نگاهم کرد ولی من باچشم بهش اشاره کردم موردی نداره…مشغول شد…تا کمر رو خوب ماساژ داد.رسید کمر.اشاره کردم بکش پایین.تا دست انداخت درش بیاره.پروانه دست انداخت شورتشو نگه داشت.گفتم عزیزم من هستم…نگران نباش…فقط ریلکس کن و لذت ببر.گفت آخه عزیزم…گفتم آخه نداره.دستاشو برداشت…خودم کامل شورتشو در آوردم… پسره تا اون سوراخ و کوس تپل رو از پشت قلمبه دید.نمیتونست آب دهنش رو قورت بده…مشغول شد…آروم در گوشش گفتم.میتونی طوری ماساژش بدی که شهوتی بشه…بتونه دوتامون رو سرویس بده…الکی گفتم کلی هزینه اش کردم.اگه نکنمش انگاری اون منو گاییده…اینجوری گفتم که باور کنه دوست دخترمه،آروم گفت کاریت نباشه.کاری کنم.التماس کنه…یک روغن دیگه ریخت…و چنان کون و کپل رو ماساژ میداد.رد انگشتاش روی پوستش باقی میموند…چنان با آرامش روغن میزد تا نزدیکی سوراخاش میرفت اما.دست بهشون نمیزد.فقط تحریک میکرد…
برش گردوند.گفت آروم باشیدو چشمای قشنگتون بسته باشه…دستها باز و آزاد.باشه…من لخت با شورت کنارش دراز کشیدم.پسره نگاهم کرد لبخند زد…رفت روی پروانه دوزانو روی پروانه بود.۱پا اینطرف ۱پا اونطرف… آخه بدبختی، میز و تخت ماساژ نبود…سر سینه های پروانه رو چنان تحریک میکرد صدای نفسهاش…بلند بود…رفت تا روی ناف و زیر ناف.تا روی تپه تپلی کوسش،،بی پدر چکار میکرد.پروانه نمیتونست ناله اش رو نگه داره…دستشو گرفتم وکیرمو دادم دستش.چشاشو باز کرد.لبخند قشنگی زد.دید لختم خیالش راحت شد.خودمم بد شق بودم.پسره بدتر شق بود.رفتم جلو.اروم زیپ پسره رو باز کردم.و۲۵سانت کیر سیاه بندری افتاد بیرون.ولی از مال من نازکتر بود.پروانه هین کشید.مصطفی.گفتم جان مصطفی.بگیرش دستت.امشب.دوتایی میخایم حالتو خوب کنیم…بلند شد.اول کیر حمید رو نگاهش کرد.گفتم بخورش ببین چقدر بلنده؟با چشماش دنیا حرف میزد.گفتم زود باش.پسره دست از ماساژ کشید.لخته لخت شد.کیرشو چسبوند دهن پروانه.اروم بازش کرد و شروع کرد کیرشو مکیدن.بادست دیگه اش کیر منو میمالید.چنددقیقه دوتا کیر رو ساک زد.گفتم چه مدلی دوست داری؟لبخند زد آروم گفت نوبتی داگی بکنید.تا ارگاسم بشم.گفتم باشه…حمید جون دست خودتو میبوسه…از پشت داگی کرد توی کوسش…آه وناله اش بلند شد.من دو دستی سینه هاشو میمیمالیدم…لبهاشو میبوسیدم.پسره هم کوس رو رگباری میگایید…زرنگ بود نمیدونم چی زده بود.آبش نمیومد.گفت تو بیا بکن.عرقم در اومد.عجب کوسیه، دمشگرم…من هم رفتم پشت کوس پروانه.کردم توش گفت آخ عزیزم مال تو کلفته.
ارومتر بکن.من هم نرم نرم تلمبه میزدم.کیرم تمام فضا رو پر کرده بود.نزدیک بود آبم بیاد.گفتم حمید بیا بکن تا برگردم…رفتم شاشیدم و کیرمو آب یخ ردم.تا تبش بخوابه.برگشتم پروانه عاشقانه نشسته بود روی بدن حمید کیرش تا ته توی کوسش بود.حواسش به من نبود و لب میداد خوشگل.اون هم تلمبه میزد…آروم میگفت آفرین پسر خوب بکن محکم بکن.جر بده این کوس رو…چی خوردی که اینو اینجوری میکنیش آفرین آبت نیاد ها…اون هم میگفت نه خانم خوشگله.مطمئن باش تا سیر نگایمت ولت نمیکنم.رفتم کنارشون.بوسیدم پروانه رو.گفتم چطوری عشقم.گفت عالیم مرسی عزیزم.توی بغل حمید بود.گفتم به نظرتون کیر منم جاش میشه کنار کیر حمید جون. پروانه ترسید.گفت نه تو رو خدا.ازین کارها نکن.مگه من جنده ام…اولین باره بغیر تو مرد دیگه ای دستش بهم خورده…گفتم پس فقط یکبار همزمان دوتا کیره بزاریم کوس و کونت.گفت نه بخدا نمیشه،پاره میشم.گفتم نترس دردت اومد ول میکنم.گفت تو رو خدا آروم… از روغن ماساژ حمید ریختم روی کونش و کوسش…کیر حمید داخل بود.گفتم تکونش نده بیرون هم،نیارش… با افشار قوی نصف کیر کلفتمو دادم داخل کونش…چنان جیغی زد که نکو.حمید دهنش رو گرفت…گفتم هیس پروانه.دیوانه شدی.زیر دست حمید گریه کرد. مصطفی کونم پاره شد.جر خوردم.بد دادی داخل…کیر حمید آقا توم بود نمیذاشت کیر تو جا بشه.بزور دادی توش.خدا چقدر درد دارم.
گفتم آروم باش چند تا تلمبه بزنم کافیه،نمیزاشت میگفت نه نمیزارم.گفتم حمید نگهش دار.من هم دیوونه شده بودم.اون محکم گرفتش.و من چندتا تلمبه قشنگ زدم و کون رو جر دادمش.اصلا گوشم به جیغ ها بدهکار نبود…تا آبم اومد ریختم توی عمق کونش…حمید کشید بیرون ریخت روی کمرش…گریه هاش تموم نمیشد.بغلش کردم.حمید بساطشو جمع کرد پولشو گرفت رفت.من موندم و عشقم.بردمش حموم باهام قهر بود.توی وان نشوندمش،توی بغلم.ساکت بود.گفتم درد داشت.گریه کرد.گفت خیلی زیاد.کوفتم کردی امشبو.گفتم قرارمون نبود عاشقانه بهش کوس بدی…چرا لبهاشو بوسیدی؟،گفت مگه دیدی؟گفتم آره تو حواست نبود.خب من مرد هستم حسودیم میشه دیگه…درسته خودم بیغیرتی کردم و برای خانومم بکن آوردم… ولی قرار نبود تو هم برای طرف سنگ تموم بزاری، گفت ببخشید مصطفی جون.اخه خوب میکرد.کوسم خیلی حال میکرد.گفتم تنوع دوست داری،خندید.گفتم پس چرا نمیزاری من کوس دیگه بکنم.گفت فک کردی نمیدونم پرستو رو کردی؟خودش بهم گفت…ولی من دوستت دارم به روت نیاوردم.من و اون هیچچی از هم قایم نمیکنیم.بخدا نمیدونم چی بگم.منو ببخش…این هم تلافی اون.گفت باشه…بخشیدمت…مصطفی امشب بیشتر عاشقت شدم.ولی خیلی رنجم دادی…مصطفی دوست داری شیوا رو بکنی؟زن سابق سعید رو…گفتم نه زن رفیقمه…من و سعید خیلی رفیقیم بفهمه ناراحت میشه.شیوا پر مدعاست ازش بدم میاد.صددرصد بعدش منو پیش سعید خرابم میکنه خواهش میکنم دیگه ارتباطی باهاش برقرار نکن.الان هم دوست داره زندگی ما رو به گوه بکشه…اون شب خیلی باهم حرف زدیم…وقتی برگشتیم خونمون…زندگیمون قشنگ تر شده بود…
بعدش هم چون رک و راست همه چی رو به هم گفتیم و از فانتزی هامون رو کردیم…ولی ماجرای طوبی رو نگفتم…راستش خیلی دوستش دارم.خودمم نفهمیدم چرا بی غیرتی کردم…این هم راز زندگی من بود…
نوشته: مصی بیغ