زیباترین گناه زندگی

اسم من فرشته ست و ۴۰ سالمه و ۱۵ سال ازدواج کردم
ازدواج من عاشقانه بود و بعد از چند سال دوستی به ازدواج ختم شد…

من همون سال اول متوجه شدم همسرم به مواد مخدر آلوده شده ولی از آنجایی که در شهر کوچیکی بودیم و آبرو همه چیز بود متاسفانه من دم نزدم… دعواها و قول ها موقت بود. زندگی ما بالا و‌ پایین زیادی داشت.ولی… وقتی انسانی مخدر رو به دست میگیره یعنی زن و بچه و زندگیش اول اون ماده هه هست.
همسر من بعد از مدتی بسیار پرخاشگر و عصبی شدو مشکلات جنسی مثل زود انزالی گرفت
و برای منی که مثل یه تکه ذغال گداخته تو سکس بودم این عذاب بزرگی بود.

 

کار به جایی رسیده بود که سالها بعد از اینکه شوهرم کارشو‌تموم می کرد می نشستم جلوش و‌خود ارضایی میکردم 😔و این باعث یه سری مشکلات روانی در من شده بود.
مدتی گذشت و کار شوهرم به یه شهر دیگه افتاد و‌ما مجبور شدیم به شهری خیلی دورتر از محل زندگیمون نقل مکان کنیم.طبقه همکف آپارتمانی رو‌اجاره کردیم. من از دوران مجردی فیتنس کار میکردم و اصلا الان هیچکس باورش نمیشه ۴۰ سالم و قد و هیکلم تقریبا مثل خانومای ۳۰ ساله س
موقع اسباب کشی زن همسایه طبقه سوم برامون چایی آورد و خوش آمد گفت. بعد حدود سه ساعت دیدیم درو‌میزنن باز که کردم دیدم یه پسر حدود ۲۵-۲۶ سال با یه ظرف میوه ایستاده
سلام داد و‌مکث کرد. گفتم بله؟ گفت مامانم اینارو داد بدم به شما(فهمیدم پسر اون خانومه طبقه سومه)
تشکر کردم و اومدم تو. ولی از نگاهش متوجه شدم این یه چیزیش شد.
دیگه بیخیال از اینکه بچه ست و… چند ماهی سپری شد.

 

 

من هراز گاهی تو راهرو و کوچه این آقا پسر میدیدم که با چشماش منو داره تکه پاره میکنه ولی اهمیت نمیدادم.
یک روز مامانش اومد و منو برا مولودی به خونشون دعوت کرد. از آنجایی که باهم سلام علیک‌و‌مراوده داشتیم گفتم اگر کمکی لازمه بیام. اونم از خدا خواسته گفت اره بیا عزیزم همین الان تو‌خونه دارم سبزی پاک میکنم.
منم اومدم تو خونه به بچه ها گفتم بشینید کارتون ببینید من برم کمک همسایه
یه تیشرت پوشیدم با شلوار لی و مانتو و شال و رفتم خونه شون. استرس داشتم و وارد شدم نشستیم دور روفرشی . خانومه گفت کسی خونه نیست و مانتو و شالتو در بیار منم دراوردم.
سبزی پاک شد رفتم دستامو بشورم موقع برگشتن دیدم دوتا چایی ریخته و ازم خواهش کرد با هم بخوریم و من رفع زحمت کنم. چایی دستم بود که یهو کلیدو انداختن و پسرش با عجله وارد شد. من از هول بلند شدم که لباسمو بپوشم یهو این منو دید! به مامانش نگاه کرد بعد به من بعد سلام داد رفت تو اتاقش
سیما (مادرش) نق زد که همیشه در میزنه ها الان از شانس کلید انداخت. پاشدم مانتومو پوشیدم و خداحافظی کردم دیدم پسره جلوتر از من میره بیرون گفت اومده بوده وسیله برداره و برگرده محل کارش…
من هم یه دیقه بعد پشت سر اون از خونه رفتم بیرون.

 

 

آسانسور پایین بود و من به خیال اینکه اون با اسانسور رفته از پله ها آروم آروم اومدم پایین
یهو دیدم تو پاگرد بین دو تا طبقه ایستاده. دونستم جریان چیه. ولی خودمو نباختم. من از پله ها پایین میومدم و این از نوک انگشتای پای من برانداز میکرد تا سلولهای موهای سرم. رسیدم بهش ، یه لحظه مچ دستمو گرفت، عرق کف دستشو احساس کردم با لرز گفت، فرشته داغونم کردی ،نمیتونم تحمل کنم و حسمو بهت نگم !تیز نگاهش کردم
حداقلش از اینکه‌این‌چه طور راحت داره اسممو بدون خانم و‌پس وند و‌پیش وند میگه.
دستمو محکم از دستش کشیدم گفتم غلط کردی مگه کوری من شوهر دارم؟
بعد با سرعت از پله ها اومدم پایین اونم پشت سرم اومد

 

 

گفت میدونم میدونم… خدا لعنتم کنه کاش نبود . کاش فقط یک شب مال من بودی… حالا دیگه داشت توهین میکرد برگشتم گفتم کی گفته من شبیه زنای یک شب خوابم؟
گفت نه نه بابا منظورم این نیست اصلا غلط کردم از روزی که دیدمت مغزمو شستشو دادی…
دیگه به طبقه ی همکف رسیده بودیم
بدون هیچ مکالمه ی اضافی تو لابی جدا شدیم

 

وارد خونه مون شدم قلبم داشت میومد تو دهنم.رفتم جلوی آینه خودمو نگاه کردم. یعنی واقعا شرایط من مورد پسند یه پسر بود؟ چند تا خط کوچیک کنار چشمام بود و با یه ذره خط لبخند. از اینکه کسی منو بخواد حس بدی داشتم ولی از اینکه یه نفر بهم توجه میکرد حالم خوب بود. محسن(پسر همسایه) اعتماد به نفس منو روشن کرده بود. اعتمادی که سالها با زندگی کنار یک فرد معتاد از دست داده بودم.
من خانمی با قد ۱۶۵ گندمی، وزن ۵۸ با اندامی عالی و چهره ای جذاب بودم… و فراموش شده بودم. ورزش رو‌بیش از پیش جدی گرفتم و‌ادامه دادم.حدود ۶ ماه از این اتفاق گذشت
و دیدار ما تو لابی و کوچه اتفاق می افتد. یه شب که میخواستم زباله ها رو بذارم بیرون، محسنو دیدم تا منو دید تندتر حرکت کرد
نزدیک سطل زباله که شدیم از جیبش یه کاغذ درآورد که شماره تلفن روش نوشته بود
گفت فقط یه پیام بده کاریت ندارم و کاغذ و گذاشت درست رو سطل زباله بالای کیسه ی آشغالا.
و رفت

 

زباله هارو به سطل بزرگ شهرداری انداختم
شماره رو دیدم و حفظ کردم
میدونستم داره از دور نگاه میکنه
کاغذ تو دستم مشت کردم و‌انداختم تو سطل شهرداری
فقط یادمه در ساختمونو محکم کوبید
یه خنده پیروزمندانه زدم از اینکه کفریش کردم و برگشتم خونه.
شماره هنوز تو ذهنم بود
سیوش کردم
وارد تلگرام شدم عکس خودش بود

 

 

محسن خیلی خوش پوش بود. با موهای مشکی و ریش مرتب
یه لحظه خودمو باهاش تصور کردم خنده م گرفت. این جوون رعنا و خوش تیپ کجا و من کجا…
نزدیک عید ۱۴۰۰بود و همه مشغول .نوروز شد و ما به شهر خودمون مهمون اومدیم. بعد تعطیلات دوباره به شهر کاری همسرم برگشتیم. وضعیت روحی من اصلا تعریفی نداشت. شوهرم شیشه مصرف میکرد با وجود اینکه موقعیت شغلی مناسبی داشت و پرستیژ خانواده مون بهم نخورده بود ولی من در حسرت یک سکس یه ربعه بودم.
کل سکس ما نهایت ۲ دقیقه طول میکشید(زمان دخول) و این زجر بزرگی برای من بود.
همسرم برای شبهاش هم دوست پیدا کرده بود که با هم مصرف کنن و من ساعتها تنها میموندم
نصف شب برمیگشت و اگر نیازی داشت برطرف میکرد

 

 

من هم از فرط خودارضایی به دیر ارضایی مبتلا شده بودم و این روز به روز تو‌روان من تاثیر میذاشت
یک شب که شوهرم خونه نبود تصمیم گرفتم به محسن پیام بدم واقعا قصدم سکس باهاش نبود. اون توجهش خیلی قلقلکم میداد
سلام دادم
یه ربع بعدش جواب داد
باورش نمیشد
احوالپرسی کردیم و رابطه ی من و‌محسن شروع شد. وضعیت زندگیمو بهش گفتم. تعریف های محسن از من یه آدم دیگه ساخته بود. من همون فرشته ی قبلی بودم ولی دیگه چشمام میخندید. زندگی تو رگام جریان پیدا کرده بود. اواسط خرداد بود که محسن بهم پیشنهاد سکس داد.
گفتم متوجهی می خواهیم چه غلطی بکنیم؟ گفت فرشته یه لحظه از این گناهو تباه بیا بیرون! یک بار برا خودت زندگی کن… مگه نگفتی شوهرت بهت خیانت کرده؟ اون خوش بوده تو هم خوش باش.
بیا یکبار هم که شده بهشتو به من بده. تن تو بهشت منه. دیوونه ت شدم کاری نکن بیام خونه ی خودتون زوری هم که شده کارمو بکنم
حالم بد بود. داغ کرده بودم. گفتم امکان نداره من تو رو راه بدم به خونه مون

 

 

گفت تو اوکی رو‌بده من زمین و زمانو بهم میدوزم. حدود۷-۸ روز بعد شبش محسن پیام دادم یکی از اقوامشون تو تهران فوت شده و مادر و پدر و برادر کوچیکترش میرن تهران و این بخاطر کارش میمونه تو شهر مورد نظر
خواهش محسن به التماس تبدیل شده بود
و من از اینکه باهاش هم خواب بشم قند تو دلم اب میشد ولی التماسش می چسبید. این التماس برام ارزش داشت چون سالها ازش محروم بودم. صبح روز بعدش تصمیم گرفتم گول بخورم و به محسن اوکی رو دادم
قرار شد شب که همسرم خونه رو ترک کرد و مطمئن بودم تا ۳-۴ ساعت دیگه برنمیگرده برم طبقه ی بالا
بچه ها خوابیدن و من یه لباس زیر اسپرت سفید با یه جفت جوراب سفید مچی تنم کردم به اضافه ی تیشرت و شلوار و مانتو و شال
چراغارو خاموش کردمو بدون اینکه کفشی پام کنم از پله ها رفتم بالا. محسن کنار درو باز گذاشته بود.
وارد شدم
چراغا خاموش بودن
یه لحظه ترسیدم
گفتم سلام

 

در کسری از ثانیه محسن از موهام گرفت و منو اروم کوبوند به دیوار لباشو گذاشت رو لبام و با بوسه شروع کرد
سلام عشقم … سلام سکسی ، سلام عزیزم ، سلام دیوونه کننده ی من، سلام روانی کننده ی من، … و همینجوری وحشی وار میبوسید
خیس شده بودم محسن خیلی عالی شروع کرده بود
از اینکه تو اون هیکل بلند و مردونه ش گم شده بودم لذت میبردم.
مانتو تیشرت و شلوارمو دراورد. به تاریکی چشامون عادت کرده بود و کم کم جزئیاتو میدیدم
نشست و رونامو بوسید
از روی شرتم فرشته کوچولومو بوسید
کمی رفت عقب تر. گفت فقط کاش میدیدی چه بدن سکسی داری. من نه کون آنچنان بزرگی داشتم نه بدن گوشت آلودی… ولی فقط اینو میدونم که هرچی بود موردپسند محسن بود
از دستم گرفت و رفتیم سمت اتاقش

 

 

پشت در خم شد و بغلم کرد دستامو انداختم دور گردنش
این چرا مثل پرنسس با من برخورد میکرد خدایا…درو باز کرد
باورتون نمیشه کل اتاق پر شمع بود با یه نور چراغ خواب قرمز نحیف
همونجوری ماتم برده بود
خندید گفت قشنگ شده؟ گفتم من شب زفافم اتاقم اینطوری نبود. گفت اینم عوض شب زفافت… و گذاشتم رو تخت
گفت فرشته میخوام اینو بدونی اگه فرهنگ اجازه میداد یه لحظه هم برا بدست اوردنت معطل نمیموندم. من خیلی دیر بدنیا اومدم یا شایدم تو خیلی زود. مطمئن باش اگر روزی ازدواج کنم زنم باید شبیه تو باشه. تو اونی هستی که من سالها تجسمش میکردم ولی نمیدونم چرا خدا اینطوری بهم رسوند…
گفتم من بچه دارم محسن! حتی اگه جدا بشم هم نمیتونم کنارت باشم اونقدرام عوضی نیستم بیام وارد زندگیت بشم خودم نمیدونم چرا اینجام ولی امیدوارم خدا منو ببخشه
حالت چشمای محسن عوض شد…ابروهاش یکم رفت تو هم و خیره شد به بدنم.

 

 

با انگشتش به سرشونه هام میکشید
لباس زیرمو درآورد و نگام کرد
نمیتونستم سرمو بالا بیارم
دست برد داخل شرتم
متوجه عمق فاجعه شد و گفت وااااای… امشب چه دومادی بشم من…خواست شلوارمو در بیاره گفتم محسن من شکمم زشته خط بخیه زایمان دارم نمیخوام ببینمش
عصبی شد محکم شرتمو کشید پایین
گفت کوش اون خطه؟ و شروع کرد به لیسیدن و بوسیدن خط بخیه ی زایمانم
محسن اغواکننده بود یه جنتلمن
نقطه به نقطه ی بدنمو لیس زد و عرق کرد و قربون صدقه م رفت
انگشتای پام سینه هام ،پشتم ،همه ی سوراخ های بدنم
آهمو دراورده بود طوری برانگیخته شده بودم که احساس میکردم بدنم مثل بخاری گرما میده بیرون
دستامو گرفت نشوند کنار تخت

 

شرتشو کشید پایین و یه کیر گنده اورد بیرون
رگش بیرون زده بود
خواست براش ساک بزنم
شروع کردم به ساک
با صدای بلند و عصبی گفت از اون پایین نگام کن جنده ی خوشگلم…
حین ساک زدن نگاش میکردم
موهامو گرفته بود و اه مردونه شو دراومده بود. گاهی سرمو میگرفت و تو دهنم تلمبه میزد عوق میزدم یه جوونی میگفت رو در میاورد می کوبید به صورتم
حرکاتش تحقیر امیز بود ولی از لذت اون منم لذت میبردم
کشاله های رونشو لیسیدم اومدم بالا شکمش و گردنشو میک زدم
رو نوک دوتا انگشت پاهام بودم و قدم بهش نمیرسید

 

رفتم سمت لاله ی گوشش و زبونمو کردم تو اون پیج و خم های گوشش
چشماشو بست و راه های بلند سر داد
آلتشم بالا شکممو سوراخ میکرد از بس سفت شده بود
در یک لحظه محکم هلم داد رو تخت
انگار برق از سرم پرید
محسن گفت تموم شد فرشته پاره ت میکنم امشب پاره میشی
سوراخاتو یکی میکنم بد جایی اومدی
با حرص رفت بین دوتا پاهام چنان محکم لیس میزد و زبونشو حرکت میداد که کل عضلاتم شل شده بود . همه ی وجودمو در اختیارش گذاشته بودم حتی روحمم مالک شده بود با حرفاش با بوی خوبش با کارایی که برام میکرد

 

چشمام باز نمیشدن . پاهامو انداخت رو شونه هاش و به سر آلتش تف زد و مالید به چاک بهشتم و‌بالا پایین کرد. دیگه اون محسن مهربون چند دقیقه قبل نبود و یکم ترسناک شده بود
سر آلتشو وارد و مکث کرد، همونجوری وایستادو نگام کرد بعد یهو همشو داد تو… جیغ کشیدم یهو اون همه حس تبدیل شد به درد. خودمو عقب میکشیدم ولی آلتش مثل دسته ی بیل تا دلم میومدو خارج میشد
میگفت داد بزن… حال میکنم زیرکیرمی تو به من نمیدادی؟ چند ماه از بس جقتو زدم کور شدم و تا ته فرو میکرد وحشی و نامردانه…
ملحفه ی زیرمو چنگ زده بودمو کاری از دستم بر نمی اومد جز تحمل کردن
بعد از چند دقیقه تلمبه کاری خشن دردام کمتر شد تازه داشتم لذت میبردم که کنار کشید
دستشو دراز کرد گفت پاشو
نشستم میوه آورد
گفتم مگه الان وقت میوه است گفت آره دقیقا الان وقت پذیراییه
یه آلو برداشتم و گاز زدم و نگاش کردم
اونجاش داشت منفجر میشد ولی دست برداشته بود ازم
اومد کنارم دراز کشید و خیار گاز زد

 

کیرشم همونطور شق بود هرزگاهی دست میکشید و هورنیم میکرد
رفتم روی روناش نشستم و از خایه تا کلاهکشو لیس زدم. تف مالی کردم و نشستم روش… چشاشو بست و کیرشو داخلم شق کرد . از رونام گرفت و بغلم کرد و همونجوری میزد تو… صداش به قدری بلند بود که تحریک میشدم.احساس کردم دارم ارضا میشم و باورم نمیشد که تو این مدت کم من دارم به ارگاسم میرسم
گفتم همینجوری ادامه بده و روش شروع کردم به پیچ و تاب دادن بدنم
طوری به ارگاسم رسیدم که تمام بدنم روش لرزید‌
چند لحظه که گذشت خواستم کیرشو در بیارم که یکم از اذیت ارگاسمم کم بشه گفت کجاااااا؟ و شروع کرد به تلمبه های محکم و گاز و میک زدن بدنم. فقط میگفتم کبودم نکن که به گا نریم.
اونشب محسن تمام عیار منو گایید. سه بار پشت سر هم!

 

بار آخر هم کونمو تونل کرد.
ما ۳ساعت تمام سکس کردیم به استثنای ۲۰-۳۰ دقیقه بین ارضا شدن محسن که اونم با معاشقه گذشت.
آخرین بار محسن بغلم کرد بوسید بوئید… موهامو به صورتش مالید
گفت فرشته هیچ وقت نخواه همه ی مردا دوستت داشته باشن
همینکه تو دنیا یکی باشه که هروقت یادت افتاد کیرش برات شق میشه کافی نیست؟
گفتم کافیه
بدون بهترین شب زندگیم بود حتی اگر گناه باشه
من تخلیه ی روحی روانی شده بودم
احساس میکردم یه تازه عروس و یه ملکه م
برخورد محسن ماهها حال منو خوب نگه داشته بود.
بعدها هم درخواست سکس کرد و رد کردم
ازم خواهش کرد بریم یه سوییت که قبول نکردم.
ما ۸ ماه بعد به شهرمون برگشتیم. یعنی بهمن ۱۴۰۰

 

 

ازش خبری ندارم چون خطمو عوض کردم
وقتی مردی میره دنبال تمایلات نفسانیش خیلی مهمه بدونه که زنش تا یه جایی میتونه تحمل کنه
کنار اومدن و سازش تا جایی مهمه که بدونی طرف مقابلت هم برای این موندن و سختی ها ارزش قائله
همیشه هم زندگی روی خوش نداره

 

همیشه جوون نیستم
همیشه نیاز جنسی ندارم
گاهی عذاب وجدان میگیرم اما زیباترین گناه زندگیم رو مرتکب شدم هنوز همسرم معتاده و اگر روزی ازش جدا بشم نه یکبار بلکه صد بار با محسن خواهم خوابید
محسن مرد رویاهای من بود و هست هرجا که هست تنش و قلبش سلامت باشه💙

 

 

نوشته: فرشته

بازدید از تبلیغات و سایت وبکم سکسی یادت نره! ممنون

دیدگاه‌ خود را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

پیمایش به بالا