منیوچ

از زمانی که یادمه پدربزرگ و داییم بزرگترین ساختمون سازهای اهواز بودن البته اون موقع ها ،همیشه منم باهاشون میرفتم سر ساختمونا ،یک ساختمونی بود که تو خیابون محل سکونت خودمون بود و اصلا داشتیم اونجا رو میساختیم که همگی بریم داخل اون واحدها زندگی کنیم بخاطر همین خیلی محکم کاری میکردن اونجارو و منم همیشه میفرستادن لبه دیوارا آب بدم که پایه هاش محکم تر بشن ،یک روز داییم اومد خونه و گفت دزد وسایل داخل ساختمونو برده و سر همین یک پیرمردی که حدودا پنجاه و پنج یا شصت سالش بود و استخدام کردن که نگهبان اونجا باشه ،دلم براش میسوخت معلوم بود از بس تنها بوده با خودش گاهی حرف میزنه یک گوشه ای ،منم که عادت داشتم هر وقت بیکار بودم برم سر ساختمون که ببینم دایی و پدربزرگم هستن یا نه که فرقی هم نمی کرد اگر نبودن هم خودم کارایی که بهم سپرده بودنو انجام میدادم.

 

 

تقریبا ده یا یازده سالم بود که یک روز ظهر رفتم اونجا هوا گرم بود و منم رفتم شیر ابو برداشتم شروع کردم دیوارارو آب دادن که نگهبان اومد پیشم و گفت علی اینجا چیکار میکنی گفتم اومدم بابا بزرگو ببینم اونم گفت رفته شهرستان الان نمیادش منم گفتم عیبی نداره بیکارم اینجا میمونم اولش نشست پیشم باهام در مورد همه چیز حرف میزد بعدش کم کم گفت تو دیگه مرد شدی و باید بعضی چیزارو بهت یک نفر بگه گفتم چه چیزایی گفت نمیدونم که واقعا مرد شدی یا نه چون اگر نشده باشی ممکنه به همه بگی منم که دوست داشتم بدونم چی میخواد بگه گفتم بخدا مرد شدم بگو به هیچکی نمیگم قسم میخورم خلاصه گفت که تو یک چند سال دیگه زن میگیری و باید کیرتو از الان بزرگ کنی وگرنه زنت میره به بقیه میده اولش خجالت کشیدم ولی بعدش گفتم خوب چجوری گفت باید یک آدم باتجربه بهت یاد بده گفتم تو بلدی گفت آره ولی اگر به کسی بگی خانوادت دعوات میکنن اگر فکر میکنی نمیتونی دهنتو سفت نگه داری نگم منم گفتم نه بگو.

 

 

گفت بیا بریم تو اتاق نگهبانی منم رفتم باهاش اونجا که گفت خوب شلوارتو یکم بکش پایین منم خجالت کشیدم بعد یکم کشیدم پایین گفت خوب حالا چشماتو با این چشم بند ببند منم بستم بعد گفت الان به چیزای خوب فکر کن اول بدنمو یکم لمس کرد که خیلی خوشم اومد بعد کم کم دستتشو برد تو شورتم با کیرم که اونموقع دودول بود ور رفت یکم که خیلی حال خوبی بهم دست داد. بعد گفت حالا برگرد رو شکم بخواب منم برگشتم بعد دیذم یک چیز چربی مالوند به سوراخ و لاپاهام و شروع کرد انگشت مالوندن به سوراخم منم تو اوج لذت بودم بعد دیدم انگار اومده روم که بهم گفت از الان اصل مردونگیت شروع میشه و باید اینکارو هفته ای دو سه بار انجام بدی به مدت یک سال که مرد مرد بشی!

 

 

 

منم که خوشم اومده بود گفتم باشه که حس کردم یم چیزی لاپاهامه کیرش دراز بود ولی کلفت نبود (یعنی خیلی دراز بود )بعد لا کونم میمالوندش که بهم گفت نکاه مثل مال من میشه بعد یه سال کیر توهم بعد اومد روم شروع کرد لاپایی منو کردن همونجوری کرد تا ابش اومد ریخت رو سوراخم و با انگشت هی فشار میداد بره تو کونم ابش ،اونروز گذشت و من چون خوشم اومده بود فردای اونروزم رفتم پیشش و همینطور چند روز بعدش که دوباره همونکارو کرد ولی ایندفعه انگشتم میکرد که همینکار تو روزای مختلف باعث شد سوراخم باز بشه طوریکه تا خایه میکرد تو کونم کیرشو و ازم لب میگرفت موقع کردن
اخراش طوری شده بود که انواع پوزیشنا منو میکرد و لباس دخترونه برام خریده بود و هر روز چند دس منو میکرد تا ساختمون تمام شد و اونم رفت از اونجا ومنم با اینکه چند بار به چند نفر دیگه دادم اما هیچ کسی مثل اونو پیدا نکردم.

 

 

دوران خوشی بود حیف زود گذشت!
این اتفاق مال سال ۷۹ هست یعنی ۲۴ سال پیش امیدوارم خوشتون اومده باشه
اگر خوشتون اومد بقیه خاطراتمم میگم!

 

 

نوشته: علی منیوچ

بازدید از تبلیغات و سایت وبکم سکسی یادت نره! ممنون

1 دیدگاه دربارهٔ «منیوچ»

دیدگاه‌ خود را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

پیمایش به بالا