سلام من اسمم مانی هستش الان ۳۵سالمه و داستان برمیگرده به زمانی که من ۱۱ ساله بودم…
***
اون موقع مثل الان سرگرمی نبود اگاهی نبود و بچه ها بودنو یه توپ تو کوچه خاکی ها فوتبال
از شانس بد ما کردن پسر تو اوج خودش بود تو اون زمان البته اینو من بعد کون دادن خودم فهمیدم
تو کوچه یه همسایه داشتیم به اسم علی که متاهل بود و دوتا بچه داشت یه پسر ۶ ساله یه دختر ۲ ساله
من هر وقت تو کوچه فوتبال بازی میکردم علی میومد سر کوچه می نشست تماشا میکرد همبازیام هم سن بود کوچکتر و یه سریا بزرگتر از من
و یه جورایی همشون فامیل بودن با این علی و ما تو اون کوچه از پدر علی خونه خریدیم خونشون بزرگ بود یه ساختمان جدید ساخته بودن قدیمیشو که کنار هم بود ما خریدیم
خب گفتم سر کوچه می نشست همش بازی مارو نگاه میکرد کم کم شروع کرد به حرف زدن با من و طی شاید یک ماه از این حرف زدنا سر کوچه بعد فوتبال گذشت تا یه روز صبح من اومدم تو کوچه حدود ساعت ۹ بود روز جمعه خبری از بچه ها نبود علی رو دیدم گفت اگه بیکاری بیا خونه ما (اون موقع میکرو مد بود بعد تکو توکی سگا داشتن )
بازی کنیم با میکرو( بازی ماریو و کنترا هم سنای من یاد میدن )
گفتم کسی نیست مگه گفت نه الان چند روزه که خانمم رفته خونه پدرش( وقت برداشت محصول بود رفته بود روستا کمک کنه) منم رفتم اصلا هیچی یعنی به همچین موضوعی اصلا فکرم نمیکردم رفتم خونشون حدود یک ساعتی همچی عادی بود بعد حین بازی شروع کرد سوال پرسیدن که مانی تا حالا دعوا کردی گفتم نه
بهم گفت اگه یه روز یکی خواست بزنه تو رو بلدی دفاع کنی
بیا لااقل یه فن کشتی بهت یاد بدم به دردت میخوره
خلاصه هی گفت من بازی رو استپ کردم بلند شدم گفت من میخوابم رو زمین تو خودتو بنداز رو من من همین کارو کردم و اون بلند شد
گفتم علی اقا این بدرد چی. میخوره تو دعوا ( مثل کشتی گیرا که اخطار میگیرن میخوابن رو زمین )
گفت اگه جایی ریختن سرت افتادی رو زمین بتونی بلند بشی
گفتم مگه فقط همین جوری می افتم زمین
گفت حالا کم کم بقیه فنا رو یادت میدم این حالا اولیشه
خب حالا تو بخواب ببینم قدرتت چقدره گفتم باشه
خوابیدم رو زمین افتاد روم گفت زور بزن بلند شو هرچی زدم نشد
از رو شلوار یه چیز سفت رو رو باسنم احساس کردم گفتم نمیشه بلند شو اونم پاشد بهم گفت میدونی چرا نتونستی چون لباس تنت بود ندیدی کشتی گیر لباسشون چجوریه شرت دارن
تو همون حین لحن صداش لرزون شده بود و نفساش تند تند
گفت شلوارتو در بیار دوباره امتحان کنیم من رو زمین بودم هنوز گفتم نه شروع کرد به اصرار کردن گفتم نمیخوام سرشو اورد بغل گوشم با صدای لرزون و نفسای تند گفت بزار شلوارتو در بیارم همش دو دقیقه میشه گفتم یعنی چی ول کن برم گفت نه بزار شلوارتو در بیارم دستگاه باشه مال تو برو خونه بازی کن گفتم نه
نشست رو پاهام شلوار ورزشی پام بود شلوار با شرتو یه جا کشید پایین گفتم ولم کن فهمیدم که داره چه اتفاقی می افتد شوک شدم تو ذهنم گفتم خوابم بیدارم علی که زنو بچه داره
رو پاهام نشسته بود با یک دست شلوار و شورت داد پایین اون دستشم رو کمرم بود ادم هیکلی هم بود گفت سرتو بزار رو زمین برنگرد نگاه نکن کیرش حتما۲۰ سانت بود و از سرش آب راه افتاده بود مثل عسل غلیظ
خوابید روم کیرشو که هم کلفت بود و هم سیاه کلشم مثل قارچ گذاشت لای پاهام انقدر بزرگ بود که وقتی جلو عقب میکرد میخورد به تخمام و فشار میاورد هی سرو میاورد بغل گوشم قربون صدقم میرفت گردنمو بوس میکرد میگفت میدونی چند وقته تو گفتم حدود سه دقیقه جلو عقب کرد لای پام بعد یهو بلند شد نشست رو پاهام یه دستشم گذاشت رو کمرم سرمو برگردوندم دیدم اب کیرش اومد کیره بزرگ هی کلش تکون میخورد اب ازش پرت میشه رو کونم هر بار که آب پرت می شد میگرفت یه سمت از کونم دید دارم نگاه میکنم گفت روتو بکن اونور خلاصه ابش تموم شد دوتا کپلای کونم وسط چاکم لای پام تا رو تخمام احساس خیسی میکردم بلند شد شرتو شلوارمو داد بالا رفت ادامه بازی منو پلی کرد شروع کرد به بازی
منم تو شوک بودم دوزانو نشستم کونم خیس این خیسی از شلوار رسیده بود بیرون یه حالت لزج در کونم حس میکردم بوی شدید اب کیرش پیچیده بود هیچی نمیگفت فقط بازی میکرد من یه ربع نشستم بعد بلند شدم گفت میخوای بری گفتم آره گفت مستقیم برو حموم لباستم خودت بشور ندی به مادرت
منم رفتم خونه
شاید چند روز تو فکر بودم آخه اون موقع مثل الان نبود بچه ها روشون بشه به پدر مادرشون بگن
برم بگم چی بابا فلانی منو کرد اونم میگفت گوه خوردی رفتی اونجا
و این شد شروع خار کسه بازیای اینا که تو اون کوچه مجبور شدم آب کیر همشونو بیارم تو یه دوره حدود ۴ ماه همشون منو کردن…البته هنوزم دلم کیر میخواد
نوشته: مانی