پریا، فرشته ی من

کلید رو گذاشتم توی قفل در و با یک چرخش به جهت حرکت عقربه های ساعت در رو باز کردم…..
.
صدای شیر آب و صدای برخورد قاشق ها با بشقاب ها میومد…
.
آها!…پریا داشت ظرفا رو میشست….!
.
فهمید که اومدم داخل……!
.
شیر آب رو بست و گفت : شاهین!!!
من:جونم!
پریا:کفشاتو بذار تو جا کفشی…بیرون نذاریا!
من:چشم عشقم
.
تولد دو سالگی عشقمون بود و مگه میشد ذوق نداشته باشم….؟!
.
با یه دسته گل رز آبی و یه جعبه شیرینی مورد علاقش و یه لبخند پر از حس خوب آروم آروم رفتم سمت آشپزخونه…
.
و با همون لحن چرب و دلربا همیشگی گفتم:عشقم!
و آروم آروم به سمتش حرکت کردم…
پریا:سلام عزیزم خسته نباشی

رفتم سمتش و از پشت، دو ور پهلوهاش رو گرفتم و صورتم رو به گوش سمت راستش نزدیک کردم و گفتم: مگه میشه فرشته ای مثل تو،توی زندگیم باشه و من خسته باشم؟!
پریا:عشقم جای زبون ریختن برو لباساتو عوض کن…..
.
دستام رو بردم جلوتر و دور شکمش حلقه کردم و لپشو بوسیدم و گفتم:چَششششم!
.
رفتم داخل اتاق و لباسم رو عوض کردم….
یه لباس راحتی پوشیدم بعد از شستن دست و صورتم،داخل آشپزخونه رفتم و بند پیشبندش رو باز کردم و پریا گفت:عه شاهین صبر کن یکم ظرفا مونده! ولی من اهمیتی ندادم و در ادامه شیر آب رو بستم و پریا هم تقریبا به این رفتار های من عادت کرده بود و براش چیز عجیبی نبود
.
برگردوندمش و فیس تو فیس و چهره به چهره تو چشمای هم نگاه کردیم!
دست سمت راستم رو بردم توی موهاش و با انگشت اشاره ام دسته های موهاشو رو میچرخوندم و پیچ و تاب میدادم و هر از چند گاهی نوک انگشتم رو به گردنش میمالوندم، پریا به شدت روی موهاش و گردنش حساس بود و شاید همین دو قسمت میتونست از هر حالتی اونو به دیوونگی مطلق برسونه…..چشماشو بست و فقط روی ریتم نوازش های من تمرکز کرد…!
.
آروم و آروم و بدون هیچ دغدغه و استرسی پوست سرش رو ناز میکردم و صورتم رو بردم جلوتر و نوک بینی ام رو به زیر دهن و گردنش میمالیدم و این نقطه شروع تحریک پریا شد….نفس هاش عمیق تر میشد و تعادل ایستادنش هم کم میشد و با گرفتن و چنگ زدن به لباسم طرز ایستادن خودش رو کنترل میکرد….گردنش رو عقب تر میبرد و من هم صورتم رو جلوتر….
.
حس کردم نیاز داره یه جا بشینه! با دو دست از ران هاش بلندش کردم و سرم رو تو موهاش بردم و به سمت مبل سه نفره توی اتاق پذیرایی بردمش…
.
روی مبل نشستم و پریا بغلم بود و مشغول مالیدن و ماساژ دادن گردن و پس سرم بود…
.
در گوشش زمزمه میکردم و میگفتم امروز روزیه که خدا فرشته قشنگشو به من هدیه داد! با سکوتش لبخند میزد و با دونه دونه کلماتم بیشتر تحریک میشد…..از کلمات به شدت تاثیر پذیری داشت و امکان نداشت که عاشقونه هامون بدون شنیدن صحبتها و چرب زبونی های من باشه….
.
روی مبل نشوندمش و رفتم از روی اپن آشپزخونه اون جعبه شیرینی رو آوردم و موقع برگشتن اون ربانهای مخصوص قرمز روی جعبه رو باز میکردم و نشستم کنارش……
.
سرش رو روی دوشم گذاشتم بعد از بوسیدن شونه ام گفت:شاهین تو خودت خوشمزه ای شیرینی دیگه چرا!
.
لبخند زدم و یه شیرینی نارنجکی رو از وسط نصف کردم و انگشت اشاره ام رو به خامه ی توی شیرینی آغشته کردم و انگشتمو بردم سمت دهنش و گفتم:اینم از شیرینی دو سالگیمون نفسم!
.
انگشتم رو خورد و زبونش رو دور انگشتم چرخوند و اومد روی پام نشست و شروع کرد به بوسیدن و بوییدن صورتم!
از گردن شروع کرد به ترتیب به چونه ام رسید و بعد لبهامو بوسید و به سمت پیشونیم رفت و کم کم هم با دستاش با موهای سرم بازی میکرد و من هم بی تحرک نشسته بودم و داشتم از این حس نابی که تو این ثانیه ها پریا بهم میده نهایت لذت رو میبردم…
.
.
بعد از دو سه دقیقه دستام فعال شد و آروم آروم به سمت کون کوچیک و خوش فرمش روانه شد…..با دو دست کونش رو گرفتم و به صورت متوالی کونش رو فشار میدادم و ول میکردم….
.
پریا خودش رو جلوتر آورد تا کُسش رو به تنم بماله….
.
از بغلم جداش کردم و روی مبل خوابوندمش.
بدون عجله و دونه دونه دگمه های پیراهن توری سفیدش رو باز کردم و به سینه هاش رسیدم….سرمو بردم جلو و از روی سوتین سفیدش سینه هاش رو بو میکردم….عطر بی نظیری داشت!
کمرشو بردم بالا و به کمک خودش سوتینش رو باز کردم و وقتی از دو قرص ماهش پرده برداری کردیم،دو نوک سینه متورم و داغ و قهوه ای رو دیدم و بدون هیچ مکثی به سمتشون حمله کردم و با زبون و لبهام شروع به لیسیدن و مکیدنشون کردم و این پریا بود که با لرزش های تنش و با آه گفتن های آروم و نازش بهم فهموند که دارم به لذتی وصف نا پذیر میرسونمش…..
.
توی عشق بازی هامون مرد خشکی نیستم و همیشه سعی کردم که جوری رفتار کنم که هر عشق بازی متفاوت تر از عشق بازی قبلی باشه….و به همین خاطر از خامه ی شیرینی نارنجکی به نوک سینه هاش مالیدم و شروع کردم به بهره برداری سینه های خوشمزش…..با نوک زبونم دور نوک سینه هاشو میمالیدم و بعد از هر طواف زبونم دور سینه های فوق العادش یه بوسه ی ریز به نوک سینه هاش میزدم و هر از چند گاهی هم گاز کوچیک میگرفتم و پریا توی این حس قشنگ مشغول چنگ زدن و مالیدن کمر و کتفم بود و آه و آوای فوق العاده دیوونه کننده ای رو ازش میشنیدم و در جواب این آه و ناله هاش میگفتم :جاااااااانِ دِلم… و به
کارم ادامه میدادم و کم کم دیدم که دستای پریا داره به سمت کیرم متمایل میشه و طبیعی بود که بعد از این همه حس خوب دلش بخواد یکم با اسباب بازی مورد علاقش بازی کنه…از سینه هاش دور شدم و گذاشتم که راحت باشه و هر کاری که دلش میخواد بکنه…..با دو دست شروع به مالیدن و فشار دادن کیر سفتم از روی شلوارکم کرد و بعد چند ثانیه شلوارکم رو یکم پایین کشید و شورتم رو هم همینطور…کیرم رو با دستش گرفت و شروع کرد به مالیدن به لبهاش…
.
از مبل اومدیم پایین و من روی زمین دراز کشیدم و این پریا بود که با لبهاش به جون کیر داغم افتاد….از پایین کیرم و نزدیک تخم هام شروع به بوسه زدن کرد و به سر قرمز و پر خون کیرم رسید…حالا این بار نوبت هنرنمایی با نوک زبون بود و شروع کرد به بازی با سر کیرم و با دستش کیر و تخمام رو میمالید و دیگه کم کم باید آماده ی یه دخول از دهن داغ و خیسش میشدم…..دهنش رو باز کرد از سر تا نیمه بالا و پایین میرفت و هر ثانیه که میگذشت اشتهاش بیشتر میشد و کیر من بیشتر توی دهنش خیس میخورد….برای حسن ختام این ساک لذت بخش،موهای مشکی و لخت و چربش رو گرفتم و سرش رو به سمت کیرم فشار میدادمو صدای به سختی نفس کشیدنش و آه خفه ای رو ازش میشنیدم و پریا از خوردن این جسم سفت و سخت و کله شق سیر شد!

 

.
کیرم رو از دهنش درآوردم و سینه خیز سراغ شلوارش رفتم دگمه شلوارشو باز کردم و بعد زیپش رو کشیدم پایین و کم کم و آروم شلوارش رو از پاش درآوردم.
.
سرم رو بردم سمت رونش و اون نقش و نگار زیبایی که روی رونش تتو شده بود رو بوسیدم و به سمت کُسش رفتم….علاقه ی زیادی به خوردن و لیسیدن کُسش داشتم و سرم رو بردم سمت شورتش……اول بینیم رو به شورتش چسبوندم و بعد شروع کردم به بوییدن کُسش و گفتم : (اوممممم…به به….ببینم خانومم چه دست پختی داره!)……و پریا از این حرفم خندش گرفت و گفت : (دیوونه ای تو….نوش جونت)…..
.
شورت سفید و خوش بوش رو درآوردم و چشمام یه کُس پروانه ای شکل رو دید و بدون هیچ درنگی زبونم رو درآوردم و شروع کردم به لیسیدن این کُس خیس و بی نظیر…..با لبهام قسمتای بیرون زده کُسش رو میبوسیدم و با زبونم چوچولش رو نوازش میکردم و پریا از تحریک زیاد شل شد و دراز کشید و من هم مقابلش دراز کشیدم و به ادامه تناول کُس وصف نا پذیرش پرداختم.
.
پریا : شاهین! شاهییییین! دارم میسوزم
.
لبخند زدم و با نوک زبونم به سوراخ کُسش ضربه میزدم و زبونم رو داخل کُسش میبردم و پریا با گفتن جمله هایی حشری کننده با چاشنی هذیون منو نسبت به این کُسلیسی مجلل مشتاق تر میکرد….
.
رفتم سمت چوچولش با لبام باهاش بازی کردم و با یه انگشت داخل کُسش فرو کردم و بعد از چند ثانیه پریا با یه لرزش کوچیک و آه و ناله ارضا شد…..بعد از ارضا شدنش با کف چهار انگشت شروع به ماساژ دادن کُس خیس و قرمزش کردم……
.
پریا نفس نفس میزد و دیگه تقریبا آماده شده بود…..
بغلش کردم و بردمش توی اتاق خواب و روی تخت انداختمش……
کاملا خوابیدم روش و شروع به خوردن و لیسیدن لباش کردم و حین بوسیدن کیرمو به کُسش میمالیدم…..
.
بعد از بوسیدن بلند شدم و رفتم ژل مخصوص دخول رو آوردم….مقداری به کیرم مالیدم و بعد از لیز کردن کیرم،حالا نوبت اون کُس پروانه ای سبزه و خوش فرم بود…با دو انگشت توی کُسش کردم و کیرم رو آروم بردم سمت کُسش و از سرش شروع کردم و حین فرو بردن کیرم،سینه هاش رو محکم فشار میدادم و بالاخره کیرم رو تا نیمه فرستادم توش و تلمبه ی یواش رو شروع کردم….
.
و واقعا تقابل یه کیر سفید و یه کُس سبزه خیلی زیباست…!
.
به شدت گرم بود…پریا از درد روتختی رو چنگ میزد و صداش و حرفاش توی اتاق میپیچید…..
پریا:شاهییییین تند تر! تند تر……تند..
و منم کم کم سرعت رو زیاد کردم….یکی از پاهاش رو بردم بالا و انگشت های پاش رو میخوردم و ساق پاش رو میبوسیدم….تقریبا داشت آبم میومد ولی با کم کردن سرعت و تحمل خودمو نگه داشتم…
.
پریا حین تلمبه خودشو یکم بالا آورد و دستام که روی رونش بود رو گرفت و دوباره افتاد و خوابید و به خودش پیچید و با آه بلند و کوبیدن دستاش به تشک ارضا شد و مقدار زیادی آب رو ریخت روی تخت و تنم و منم تلمبه رو ادامه دادم….
.
تنامون خیس از عرق شده بود و واقعا خسته شده بودیم…..
.
کیرم رو درآوردم و پریا رو برگردوندمش و به روی شکم خوابید و با سه چهار بار مالیدن کیرم،تموم آبمو روی کمر و گردنش ریختم و مثل یه جنازه افتادم کنارش…..پریا مثل یه جسم بی جون خوابیده بود و از گوشه ی دهنش،آب دهن میریخت و منم به شدت خسته شده بودم….
.
از از پشت بغلش کردم و شروع کردم در گوشش حرف هایی رو زدم که عشقمون رو به هم وحشتناک زیاد میکرد…..
.
من:پریا؟! خوشگلم؟! عشقم؟!
پریا:دیوونتم(با صدای ضعیف)
من:میدونی چقدر از بودنت خوشحالم؟!
پریا:شاهین دیوونتمممم…همین
.
طبق عادت همیشگی شروع کردم به نوازش گردنش و بوسیدن لاله گوشش و پشت گوشش….
.
پتوی سفیدی که کنارم بود رو گرفتم و روی خودم و خودش کشیدم…دستم رو دورش حلقه زدم و یکی دو ساعت رو کنار هم خوابیدیم…
.
موقع خواب با دستام نوک سینه هاش رو ماساژ میدادم و قسمت های دور سینه اش رو میمالیدم…..
.
بعد از بیدار شدن،پریا ملحفه و پتو و روتختی که کثیف شده بود رو داخل ماشین لباسشویی انداخت…..
.
رفتیم حمام که تر و تمیز بشیم و بعد از حمام آماده رقم زدن یه شب پر خاطره و قشنگ شدیم و به سمت رستوران همیشگی رفتیم…..
.
و شب دومین سال از عشقمون گذشت…!
.
.

نوشته: شاهین

بازدید از تبلیغات و سایت وبکم سکسی یادت نره! ممنون

دیدگاه‌ خود را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

پیمایش به بالا