اولین کون دادن پریا

سلام .من پریام 17 مشهد این داستانی ک میخوام براتون بگم  مربوط ب امساله.

من تا حالا رابطه ایی با پسر نداشتم حتی دوست پسرم نداشتم همه ی دوست های دبیرستانم دوست پسر دارن اما من سرم تو درسو مشق بود یجورایی بدبختیم از اول دبیرستان شروع شد ک بابام اینترنت خونه رو درست کرد ک باهاش کارهای بانکیشو انجام بده از همون موقع هم من عضو برنامه های لاین و وایبر شدم بگذریم.یکم از خودم میگم قدم 160 وزنمم 53  بگذریم…

***

ماه رمضون امسال بود ک هرسال خالم افطاری میداد من زیاد دوست نداشتم برم ک مجبور شدم برم دوست داشتم خونه باشمو پای نت ک مامانم مجبورم کرد برم از همه زود تر منو مامانم رفتیم ک کمک خالم کنیم وقتی دختر خالم تو اتاق بودو داشت خودشو ارایش میکرد منم رفتم جاش اسم دختر خالم هدی ست و خیلی خوشگلو جذابه منم در کنار هدی یکمی ب خودم رسیدمو بعد رفتیم جای خالم و منتظر مهمونا بودیم ک کم کم همشون اومدن خونه شلوغ شده بود ک نگو دیگه همه داشتن کمک میکردن واسه چیندن سفره سفره ک تکمیل شد همه نشستیم و منتظر اذون بودیم .اذونو ک دادن شروع کردیم ب روزه مونو باز کردن تو خونه خیلی سر صدا بود شلوغ پلوغ

 

یکمی گذشت ک صدای زنگ اومد عموی دختر خالم بود وقتی اونا اومدن همه بلند شدن و سلام کردن و از این حرفا من عموی هدی رو نمیشناختم از قیافشون معلوم بود از این بالاشهری های پولدارن عمو و زن عمو ودختر عموی هدی نشستن سر سفره ک خالم گفت ارسلان کجاست گفت داره ماشینو پارک میکنه و الان میاد وقتی اسمشو شنیدم خیلی ذوق کردم اخه عاشقه اسم ارسلانم و از ارسلان قاسمی خیلی خوشم میاد یکی دو دقیقه بعدارسلان اومد و سلام علیک کردو نشست سنی نداشت من فک کردم سنش بالاست بهش 20 21 میخورد کنار هدی نشسته بود و ک شوهر خالم براش سوپ کشیدو شروع کرد ب خوردن نمیدونم چرا داشتم خیره نگاش میکردم خیلی بانمک بودو همش میخندید شوهر خالم بش گفت ارسلان چ میکنی سر کار میری گفت نه شوهر خالم گفت قبول شدی امسال گفت اره ولی دوتا افتادم و داشتن صحبت میکردن بگذریم . روزمونو باز کردیمو ومشغول جمع کردن سفره بودیم ک ارسلانم بلند شد ب کمک کردن وقتی اومد تو اشپزخونه تازه متوجه من شده بود سر سفره منو ندیده بود و حواسش جای دیگه بود بگذریم سفره جمع شد و خانمها رفته بودن تو اتاق و مشغول حرف زدن و غیبت بودن منم نشسته بودمو گوش میکردم و بعضی وقتها با گوشیم ور میرفتم .

 

تشنم شد و رفتم تو اشپزخونه اب بخورم وقتی رفتم ارسلانم سریع از رو مبل بلند شد و امد تو اشپزخونه داشتم اب میریختم ک اونم لیوان برداشت و امد جام گفتم بریزم براتون گفت ممنون میشم براش ریختم یکمم خجالت میکشیدم چون تاحالا با پسری هم سنو سال خودم هم کلام نشده بودم براش ریختمو ابو گرفت تشکر کرد و رفت تو حال سر جاش نشست از تو اشپزخونه داشتم نگاش میکردم نشسته بود داشت ابشو میخورد . نمیدونم چی شد لیوان از دستم سر خورد و افتاد وشکست پسر خالم گفت چی بود گفتم لیوان از دستم افتاد ک پدر بزرگم گفت غذابلا بوده تا میخواستم تیکه های لیوانو بردارم ارسلان اومد گفت بذارین من برمیدارم گفتم ببخشیدا نشستو داشت تیکه هارو برمیداشت منم نشستم و کمکش کردم همینطور ک داشت تیکه هارو بر میداشت شمارشو از جیب پیرهنش در اورد و داد بهم اول شکه شدم ک بگیرم یا ن اما بعدش گرفتم ی نیش خندی زد و بلند شد منم تیکه هارو انداختم سطل اشغال و سری رفتم تو اتاق یکمی ترسیده بودم و قلبم تند تند میزد . بگذریم شبش ک رفتم خونه شمارشو سیو کردم اما پیام ندادم سیو ک کردم توی لاین برام اومدش چیزی نگذشته بود ک پی ام داد پس سیو کردی شمارمو ی استیکر خوشحالی هم گذاشت رو عکسش کلیک کردم ی عکس قشنگ و شیکی داشت از این اتلیه ایی ها اون شب تا سحر باهاش میحرفیدم چندروزی فقط میحرفیدیمو صحبت میکردیم ک ی روز گفت ی قراری بذاریم همو ببینیم گفتم باشه اونم گفت میام دنبالت گفتم ن تو بگو کجا خودم میام .

 

رفتیم توی یکی از پارک های معروف مشهد و نشستیم و صحبت میکردیم داشتیم صحبت میکردیم و ارسلان بهم نزدیک تر شد و دستمو گرفت و دست تو دست بودیم و صحبت میکردیم من خیلی میترسیدم وقلب تند تند میزد اما یجورای کنارش احساس ارامش و راحتی میکردم داشتیم میحرفیدم ک ی پسره هم سنو سال خودمون اومد جامون دوست ارسلان بود یکمی باهاش حرفیدو و ی حرفای میگفتن ک من معنیشو نمیدونم میگفت ناظح باش ک کلان ها اومدن یکمی دیگه حرفای عجیب غریب میزدن و بعد رفتن بعدش ارسلان گفت پاشو بریم ک مامور بازاره بلند شدیم رفتیم من جلو میرفتم واون پشت سرم با فاصله میومد بگذریم اون روز گذشت و رابطه ی منو ارسلان درحد تلفن وپیام بود خیلی بهش وابسته بودمو عاشقش شده بودم اونم همینطور چن وقتی گذشت یکی از دوست های بابام توی شهرستان فوت کرده بود ک مامان و بابام وداداش کوچیکم واسه مراسم رفتن شهرستان قبل رفتنشون مامانم گفت برو خونه خالت ما ی روزه برمیگردیم گفتم باشه وقتی رفتن تا دیدم خونه خالی شده زنگ زدم ب ارسلان ک باهاش صحبت کنم داشتم میحرفیدم باهاش و بهش گفتم ک مامان بابام رفتن ی روزه شهرستان گفت بیام پیشت ؟ گفتم میترسم گفت نترس و از این حرفا وسریع میرم منم گفتم باشه

 

 

نیم ساعتی گذشت منم منتظر ارسلان بودم دلمم شور میزد ک اتفاقی نیوفته وقتی اومد کلی تنقلات گرفته بود . اونم قشنگ معلوم بود میترسه اما ب روش نمیاورد رفتم کنارش نشستم و صحبت میکردیم و مخندیدیم . و بوس میکردیم همو نیم ساعتی گذشت ک گفت من باس برم گفتم کجــا گفت ماشینو با هزار بدبختی از مامانم گرفتم دیر برم شر میشه گفتم نرو گفت تا قبل اینکه بیام میترسیدی گفتم الان نمیترسم و میخوام پیشم باشی و خودمو براش لوس کردم گفت بذار پس برم ماشینو بذارم و برگردم گفتم باشه ارسلان رفتو منم نشستم منتظرش ب فکرم رسید ب خودم یکمی برسم رفتم ی تاپ قرمز خوش رنگ پوشیدم و رژ قرمز زدمو ست کردم حسابی سکسی شدم وقتی ک ارسلان دوباره اومد جا خورد گفت چ خوشگل شدی توله سگ ومن براش خودمو لوس میکردمو همو میبوسیدیم خیلی ازش خوشم میومد اصلا تو این مدت ک باهاش بودم حرف از سکس نمیزد یکمی گذشت گفت ی لیوان اب بیار میخوام قرص بخورم گفتم قرص چی گفت بیار چیز خاصی نی گفتم واستا شربت درست کنم گفت ن دستت درد نکنه و اب بیار

 

ابو براش بردمو گفتم بگو قرص چیه دیگه گفت ترامادوله گفتم واسه چی هست گفت یجور ارام بخشه گفتم عه ب منم بده گفت ن گفتم چرا گفت واسه پسراس بگذریم اینقد پیله کردمش ک یکدونه بهم داد قرمز رنگ بود تا اومد بگه نصفش کن کامل خوردمش گفت نصفش میکردی گفتم مگه چی میشه گفت هیچی بیخی کنار هم جلو تلویزیون دراز کشیده بودیمو فیلم میدیدیم سرمو گذاشته بودم رو دستش و پامو گذاشته بودم رو پاش داشتیم فیلم میدیدیم فیلمش خیلی قشنگ بود اسمش شانس .عشق.تصادف بود یک ساعتی گذشت ک دلم پیچ میخورد اثرات قرص بود به ارسلان گفتم توام اینجوریی گفت ن من عادت کردم گفتم مگه چقد از این قرصا میخوری گفت ی خشابش واسه دوهفتمه گفتم مریضی خاصی داری گفت نه همینجوری واسه ارمش و اینا دماغم شروع کرده بود ب خاریدن احساس ارامش میکردم و احساس میکردم مهربون تر شدم تو بغل ارسلان ک بودم هی بوسم میکرد و موهامو نوازش میکرد یکم بعد سینه هامو میمالید و لب میگرفتیم نمیدونم ی حس خاصی بود اون قرصرو خورده بودم شاید اگ شما هم بخورین حسشو بفهمین بگذریم . دستشو از زیر تاپم میاورد و شکممو ماساژ میداد منم خندیدم و گفت نکن قلقلکم میاد گفت مگه دلت درد نمیکرد دارم ماساژ میدم برات

 

دستشو از زیر سرم کشیدو بلندشد و کامل اومد تو بغلم ولب میگرفت و سینمو میمالید هیچی نمیگفتم اخه خیلی حس خوبی بود با دستش تاپمو داد بالا و از رو سوتینم سینه هامو میبوسید و فشارشون میداد چشاش خیلی خمار شده بود هی زیر لب میگفت اوففف جووون منم دماغم خیلی میخارید با دستش سوتینمو باز کرد وشروع کرد ب خوردنشون منم دستمو گذاشتم بودم تو موهاش یکمی سینه هامو خورد و کم کم رفت پاین رسید ب نافم و میبوسید و قربون صدقم میرفت میخواست شلوارمو دربیاره ک گفتم ن ارسلان تورو خدا ن من خیلی میترسم فقط منو ببوس تروخدا کار دیگه نکن گفت باشه قسم نخور عشقم کاری ندارمت فک کنم بهش برخورد و کنارم دراز کشید من تاپمو داد پایین و گفتم ناراحت شدی عشقم گفت نه بیخیال واقعا نمیدونم چ حسی بود با خوردن اون قرصه احساس میکردم مهربون شدم خودم هی لپشو میبوسیدم ولی ارسلان محل نمیداد فهمیدم ناراحت شده زدم بهش و گفتم ناراحت نشو دیگه تورو خدا ی روز باهمیم هااا گفتم میخواستی چیکار کنی پاشو کارتو بکن و مواظب پردم باشی ها مث چی ذوق کردو بوسیدم و گفت مرسی عشقم شلوارمو کشید پاین و از رو شرت کسمو میبوسید بعد با دستش دوباره تاپمو داد بالا شرتمو کشید پاین دو سه تا بوسش کرد وبهش گفتم اینجوری اذیتم قشنگ دربیار کامل پایین تنم لخت بود و ارسلان شروع کرد ب خوردن کسم خیلی بهم حال میداد من دستم تو موهاش بود واون ی دستش روسینه های سه چهار دقیقه ایی کسمو خورد و بلند شد لباساشو در اورد کیرش یکمی بلند شده بود اما هنوز شرتشو در نیاورده بود بهش گفتم پاشو بریم تو اتاق مامان بابام ک تختشون دونفرس رفتیم رو تخت و دوباره شروع کرد ب بوسیدن و سینه هامو مالیدن

 

از خود بی خود شده بودم ارسلان شرتشو در اورد کیرش بلند شده بود خیلی بزرگ بود 15سانتی بهش میخورد گفت برام ساک میزنی عشقم گفتم بگم نه باز قهر میکنه و ناراحت میشه گفتم اره دراز کشید و کیرشو گرفتم تو دستام تا دستم بهش خورد بیشتر حرکت کرد سرشو گذاشتم تو دهنم بلد نبودم فقط میخوردمش تمام بدنم بی حس بودارسلانم فقط اخ و اوخ میکرد کیرش قشنگ بلند شده بود گفتم بسه دیگه بلند شد نشست و بوسم کرد و درازم کرد دمر خوابیدم و ارسلام کونمو میگرفت و دستاشو محکم میزد بهش زیاد دردم نمیگرفت کلاهک کیرشو اروم داشت میکرد تو کونم ک جیغ زدم گفتم درد داره گفت ن درد نداره دستشو خیس کرد و مالید ب سوراخم و کلاهکشو اروم کرد تو کونم ناله میکردم ک یواش یواش بقیشم کرد تو ی جیغی کشیدم و احساس میکرد کیرش بلندتر میشه حشری میشد وقتی اخ و اوخ میکردم اروم تلمبه میزد اولش درد داشت اما بعدش حال میداد شدت تلمبه هاش بیشتر میشد منم بیشتر اه وناله میکردم هی محکم میزد ب کونم این حرکت شهوتی ترش میکرد سه چار دقیقه تلمبه زد و بعد دراز کشید فک کردم میخواد ارضا بشه ک گفت ساک بزن منم شروع کردم ساک زدن ارسلان اخ و اوخ میکرد ک گفت بسه درازم کرد ب پشتو میخواست از جلو بذاره ک گفتم چیکار میکنی گفتم نه و نذاشتم

 

دوباره از دمر خوابوندم و کیرشو گذاشت تو کونم خیلی محکم تلمه میزد و سینه هامو میگرفت هم دردم میومد هم خوشم میومد 5.6 دقیقه بعد ابش اومد و ریخت روی کونم حسابی داغ بود افتاد روی تخت منم بلند شدم رفتم توی حموم سریع ک بشورمشون بدم میومد داشتم خودمو میشستم و دماغمو میخاروندم ک دیدم ارسلان اومد تو پشتم واستاده بودسینه هامو میمالید و میزد ب کونم گردنمو میبوسید توی حموم هم شروع کرد ب کردنم اونجا صابون زده بود حسابی بهش حال میداد 5.6 دقیقه ایی تلمبه زد ولی ابش نمیومد خودمونو شستیم و رفتیم بیرون اون روز خیلی بهم خوش گذشت و حال داد اما حسابی کونمم درد میکرد بعد از اون روز دیگه قسمت نشده باهم سکس کنیم وحسابی توفکرشم مطمین باشین اگه دوباره باهم سکس کردیم داستانشو میذارم ببخشید اگ مشکلی داشت چون زیاد ب تایپ کردن با سیستم عادت ندارم

 

نوشته : پــریا

بازدید از تبلیغات و سایت وبکم سکسی یادت نره! ممنون

13 دیدگاه دربارهٔ «اولین کون دادن پریا»

  1. داستان خوبی بود ، کاش یکی هم بود با ما سکس میکرد
    Telegram=@Hadi_Hadi78

  2. سلام پریاجون سجادم 21 ساله از مشهد خواستی زنگ بزن آشناشیم 093657061
    71

    1. سلام سپیده جون . ارسلان هستم . ورزشکارم و با امکانات بسیار عالی . همه جوره ساپورتت میکنم شرکت واردات و صادرات دارم بسیار هات و سکسیم . اگه تمایلی داشتی که با هم اشنا شیم لطفا شمارتو بذار حتما تماس میگیرم گلم . منتظرتم خانومی

      1. بهار 22سالمه ساکن کرج دنبال کسیم ک همه جوره ساپرتم کنه و بهش حال بدم اساسی. 09334398484

دیدگاه‌ خود را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

پیمایش به بالا