اولین فشار به کوسم

سلام دوستان من اولین بارمه که میخوام این داستان رو بازگو کنم و این قضیه ، راه ورود من به دنیای شهوته.
۶ سالم بود و دختر ساکت و مظلومی بودم دنبال حاشیه نبودم و یادم نمیاد دنبال اذیت کردن کسی باشم …

 

یکی از دخترخاله هام که از من چند سالی بزرگتر بود و نوجوون بود ، خونشون نزدیک ما بود ، گاهی ما می رفتیم خونه اونا ، گاهی اونا میومدن خونه ما بازی میکردیم .
نمیدونم داستان چی بود ولی یادمه من و دخترخالم رفته بودیم حموم و داشتیم آب بازی میکردیم و خوشحال ؛ نیم ساعتی بازی کردیمو قرار شد خودمونو بشوریم و از حموم بیرون بیایم.
داشتم خودمو میشستم که یهو به خودم اومدم دیدم دخترخالم دراز کشیده کف حموم و کصشو گذاشته زیر دوش و چشماشو بسته .
با تعجب داشتم نگاش میکردم که داشت می لرزید انگار ارضا شد …
یهو چشماشو باز کرد و انگار تازه فهمیده بود من اونجا حضور دارم !

 

اومد سمتم با اخم و تهدید بهم گفت : به کسی چیزی نگی ها وگرنه من میدونمو تو .
و یه چنگی هم به کصم زد و فشارش داد داشت گریم میگرفت که گفتم باشه من به کسی نمیگم ، دستشو کشید کنار و من موندم و حس شهوتی که بیدار شده بود وقتی اون فشار بهم وارد کرد، انگار یه حس عجیبی حمله کردن به کصم .
اینجا برای من شروع داستان بود….

 

 

اون روز ها گذشت و من داشتم چیز عجیب و بامزه ای رو تجربه میکردم
به محض اینکه همه میخوابیدن و چراغ ها خاموش می شد من دستمو میبردم تو شورتم تا دوباره همون حس رو تجربه کنم .
تو این گشت و گذار داخل شورت فهمیده بودم که کونم سوراخ داره و کارم شده بود انگشت کردن و با خودم ور رفتن
البته یواشکی و کسی نفهمید.
از اون به بعد هر وقت عصبانی میشدم همون حس میومد سراغم و من نمیدونستم با این حس عجیب چکار کنم !
دستمو میذاشتم روش و فشار میدادم ولی خوب که نمیشد بدتر میشد .

 

به طور مثال یه بار با مامانم تو اتوبوس بودیم و من بند کفشم باز شده بود خم شدم که بند رو ببندم هرچی سعی میکردم نمیتونستم و شلوارم که جین بود و ضخیم ، می خورد به اونجام من عصبانی از اینکه چرا بنده نمیبنده و اونجا یه خبری بود که نباید برای بچه ۶ ساله میبود …
منم برای اینکه حسه تموم بشه با عصبانیت دستمو گذاشتم روش و فشار میدادم
مامانم که این صحنه رو دید کلی دعوام کرد و من عصبانی تر ، حس شهوت بیشتر …
خلاصه سرتونو درد نیارم
من از ۶ سالگی این حس رو داشتمو هروقت دخترخالمو میدیدم تو مهمونی جایی یاد کصش زیر دوش آب میوفتادم و کصم باد میکرد و شهوت ازش میچکید …
منکه بچه بودم رابطه مامان بابام باهم خوب نبود و پدرم خیلی عصبی بود .
باهم دعوا میکردن و من از خواب بیدار میشدم با ترس و گریه
و برای اینکه آروم بشم دنبال حسی میگشتم که آرومم کنه .

 

برای اولین بار تو ۹ سالگی که داشتم دنبال اون حس میگشتم یهو کصم پر آب شد !!
خیلی ترسیدم و رفتم سرویس ، آب شفاف و زیادی بود که با لذت ازم خارج شده بود .
این حس رو من برخلاف دختر خالم پیش خودم مخفی کردم و به هیچکس بروز نمیدادم تا اینکه من دبیرستانی شدم و بزرگ شده بودم ، انگار حس شهوت هم با من بزرگتر میشد ، وقتی با مامانم میرفتم حموم ممه هاشو که بزرگ بود دید میزدم
پوست سفیدش رو برانداز میکردمو گاهی انگار که حواسم نیست چشمم میخورد به کص نازش

 

برای اینکه بتونم درس بخونم با یاد مامانم روزی دو سه بار میزدم و درس میخوندم
انقدر زدم و درس خوندم که دانشگاه تهران قبول شدم
درسم خوب بود و یه سال جهشی خونده بودم .
۱۷ سالگی وارد دانشگاه شده بودم و منم مث مامانم سینه هام بزرگ بود و پوستم سفید بود .
تو دانشگاه یه دوست پیدا کرده بودم به اسم صبا که خونه هامون نزدیک هم بود ،
یه روز صبا منو دعوت کرد تولدش
منم لباس خوبامو پوشیدم و تیپ زدم رفتم خونشون .

 

دخترای زیادی اومده بودن که من نمی شناختمشون ، یه دختری نظرمو جلب کرد .
دختر خوشگلی بود ، ناز بود و بور و قد بلند .
باهم هم صحبت شدیمو گفت قراره شب بمونه پیش صبا و من خوشحال از اینکه دوست خوشگل و باحالی پیدا کردم .
و روحم هم خبر نداشت که قراره اون شب چه اتفاقی بیوفته .
شب شد و مهمونا کم کم رفتن .
من و زهرا باهم بیشتر اشنا شده بودیم و تو اون مدت کم باهم احساس صمیمیت می کردیم .
قرار شد از بین همه دوستای صبا من و زهرا بمونیم …

 

 

بحث سر ورزش کردن افتاد ک من گفتم اره زیاد ورزش میکنم و اینا
زهرا گفت من رفتم باشگاه و رو سینه هام خط افتاده و لباسشو داد بالا
دوتا نارنگی تازه و نرسیده میدیدم که عطرشون هوش از سرم برد با چند تا رگه که تو نگاه اول رنگ صورتیشون بدجورحشریم کرد .
صبا هم پیشمون بود و این صحنه رو میدید من و صبا بهم نگاه کردیم و سکوت …
زهرا گفت یعنی مال تو نداره ازین خطا؟
گفتم نه و گفت میشه ببینم؟
من لباسمو دادم بالا . نمیخوام از خودم تعریف کنم ولی
سینه های من ۸۰ و سفید و صافه
با نوک صورتی (به مامانم رفته )

 

 

زهرا مث من سکوت نکرد و با کلمه : جوووون افتاد ب سینه هام یکم باهاش بازی کرد و گفت عجب چیزیه
یکم خندیدیمو جامونو انداختیم بخوابیم .
زهرا خیلی هات بود معلوم بود از رفتاراش و نگاهش و خنده هاش .
چراغارو خاموش کردیم و باز زهرا به حرف اومد : بچه ها میاین فیلم سوپر ببینیم ؟!
ما با اکراه قبول کردیم
راستش من تاحالا با کسی فیلم سوپر ندیده بودمو همش تنهایی و یواشکی بود و حس خوبی نگرفتم و معذب بودم.
فیلم گذاشت و یکم دیدیم ، به خودم اومدم دیدم زهرا و صبا دارن لب میگیرن و انگار چیز عادی براشون بود
منم خودمو از این کار جذاب که از کودکی میخواستم ببینم چجوریه دریغ نکردمو باهاشون وارد بازی شدم .

 

 

سه تایی لب میگرفتیم و زهرا دستشو اورد زیر لباس من و محکم ممه هامو برام میمالوند و میچلوند
منم که لذت میبردم دوتا دستمو بردم تو لباس جفتشونو براشون میمالوندم
نوبتی من و صبا از زهرا لب میگرفتیم و گاهی هم از هم اما انگار معشوقه جفتمون زهرا بود .
دختری فوق حشری ، خوشگل ، مهربون و خونگرم.

زهرا شروع کرد کس صبا رو مالید
و صبا خیلی راحت آبش اومد
صبا هم زهرا رو میمالید اما آب زهرا قرار نبود به این راحتیا بیاد
صدای ناله هامون اتاقو پر کرده بود اما سعی می کردیم اروم باشه تا خانواده صبا بیرون مون نکنن

خلاصه من آوردنِ آب زهرا جووونو به عهده گرفتم
گفتم دراز بکش و حرف گوش کن شده بود اون دختر بی پروا
کنارش خوابیدم و دستمو گذاشتم رو چوچولش
همچنان چراغ ها خاموش و من چیزی نمیدیدم

 

دوست مشترکمون چشم دوخته بود بهمون و خودشو میمالید
من از زهرا لب گرفتمو آروم براش میمالیدم
چوچولش از مال من خیلی بزرگتر بود . اون مدلی ک خودم همیشه باهاش حال میکردم براش مالیدم گردنشو میک میزدم
بوی بهار نارنج میداد موها و گردنش لنتیی
ناله هاش و نفساش تو تاریکی و سکوت بیشتر میشد و من براش تندتر میمالیدم
تا اینکه یهو شروع کرد لرزیدن و شدید می لرزید ولی من دستمو نمیکشیدم و ادامه میدادم .
خودش دستمو کشید و محکم بغلم گرفت
بوسش کردمو صبا هم آبش اومده بود …
دوتایی اومدن سمت من
صبا برام میمالید و زهرا لب و گردنمو میخورد

 

داشتم بیهوش میشدم از این حجم شهوت و کصم حسابی آب انداخته بود
زهرا دستشو برد لای چوچولمو یه مدل خاصی برام مالید و یهو همه تنم داغ شد و انگار برق گرفتم لبای صبارو فشااار میدادم و آبمو تو دست زهرا خالی میکردم
فقط یادمه بیحال افتاده بودم و نا نداشتم
ولی اون دوتا همچنان با هم رو کار بودن
ساعتو نگاه کردیم دیدیم ۴ و نیم صبحه و با خستگی زیاد و در اتاق بسته و بوی شهوت و عرق خوابیدیم تا ظهر .
سه تایی با نشاط از خواب بیدار شدیم و رفتیم شهربازی و خیلی بهمون خوش گذشت
اما بعد اون انگار صبا ازم فرار میکرد ، به زهرا چند بار پیام دادم اما جوابمو نداد هیچ وقت !

 

 

من درسم تموم شد و از اون محله اومدم و هیچوقت دیگه زهرا رو ندیدم و رابطم با صبا به کلی بهم خورد .
اما بعد اون قضیه شهوت من شعله ور تر شد

درسته که سالها به یاد کس اون دوتا و ممه ها و گرمای بدنشون جق زدم ولی دیگه سمت دختری نرفتم و پیش هم نیومد البته .
ولی فهمیدم بغیر دخترا پسرا هم چیزای جذابی برای ارائه دادن دارن…

 

 

نوشته: مریم

بازدید از تبلیغات و سایت وبکم سکسی یادت نره! ممنون

دیدگاه‌ خود را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

پیمایش به بالا