افسانه خانوم

سلام دوستان.

این داستان مربوط میشه به سن چهارده سالگیه من . یه همسایه داشتیم من بهش میگفتم افسانه خانوم. افسانه خانوم با مامانم خیلی رفیق بود همیشه یا اون خونه ما بود یا مامانم خونه اونا یه بچه دختر یکساله داشت اسمش سوسن بود خیلی ناز بود تازه تاتی تاتی میکرد افسانه خانم هم بهش شیر میداد . همیشه موهاشو رنگ میکرد. ارایش غلیظ داشت خلاصه شده بود فانتزیه سکس من کون گنده ای نداشت چیزی که بیشتر منو حشری میکرد سینه های تقریبا بزرگش و قیافه جذاب زنانش بود.بامن خیلی خوب بود همیشه منو آرش جون صدا میکرد . همیشه پی فرصت بودم که باهاش تنها باشم ولی اصلا گیر نمی اومد.هر وقت در میزد زود میرفتم به بهانه بچه بغل کردن خودمو بهش میمالوندم. خرداد ماه بود منم فرداش تاریخ امتحان داشتم صبح ساعت هفت مامانم صدام کرد که آرش بیدارشو من و بابات داریم میریم خونه عمت امروز سفره است صبحانه تو بخور و بشین سر درسات در ضمن افسانه خانم قرار بود بیاد اینجااگه اومد بهش بگو من نیستم .

 

من میون خواب و بیداری گفتم چشم مامان بعد هم سکوت و خواب شیرین که یهو مثل فنر از جام پریدم افسانه اینجا من کسی خونه نیست من و اون تنها واااای زود پاشدم صبحونه رو خوردم دوش گرفتم موهامو سشوار کردم و تیشرت نویی که مامان بزرگم از مشهد برام خریده بود رو پوشیدم دل تو دلم نبود یکم مثلا درس خوندم حدودای ساعت ده زنگ خونه زده شد زود رفتم دم در در رو باز کردم وای خودش بود سلام کردم و زود سوسن رو بغل کردم و بفرما زدم اومد تو هال نشست وگفت ارش جون مامان کجاست من که با سوسن بازی میکردم گفتم بعد اظهر سفره هست خونه عمم بابا رسوندش اونجا گفت عجب . بعد هم چادر رو از سرش برداشت گفت چقد گرمه یه یقه هفت قرمز نازک تنش بود و دامن مشکی منم پریدم کولر رو روشن کردم و پنجره ها روربستم و پرده ها رو کشیدم و گفتم خنک شدین افسانه خانم گفت اره یه آخیش باحال هم گفت منم رفتم چند تا اسباب بازی از اتاقم اوردم گذاشتم رو زمین تا سوسن باهاشون بازی کنه رفتم اشپز خونه دو تا شربت آلبالو اوردم و کنار افسانه خانم نشستم شربتو مشغول بودیم که گفت آرش چه تیشرت قشنگی منم گفتم قابل نداره خندید و گفت جدی میدی من گفتم اگه شما بخواین حتما با خنده گفت وای من اگه این تیشرت و بپوشم چی میشم و با صدای بلند خندید من خندیدم بعد رو کرد به سوسن و گفت بیا بیا مامانی ممه سوسن هم اروم تاتی تاتی میکرد و با خنده اوند طرف مامانش افسانه خانم هم سینه سمت چپ رو در اورد و گذاشت دهن سوسن من هم چهار چشمی نگاه میکردم اصلا حواسم نبود که یهو گفت ارش…

 

تازه حواس اومدم خندید و گفت چیه نکنه تو هم میخوای گوشام قرمز شده بود گفتم هاااااا گفت میخوای گفتم چی گفت ممه میخوری دوست داری گفتم چجوری خندید و گفت بچه یساله بلده تو نیستی بعد هم با یه اشاره سر همراه با چشمک قشنگ گفت بیا دیگه . سرمو انداختم پایین با دستش چونمو داد بالا و گفت چیه خجالت کشیدی بهد هم سینه سمت راستشو در اورد و گفت بیا یادت بدم دستمو گرفت و گذاشت رو سینش وای چقد نرم بودن دستمو میمالید به سینش منم سرمو بردم جلو و یه بوس کردم هر چی تو فیلمهای سوپر دیده بودم رو بکار بردم و مشغول خوردن شدم افسانه هم بچه رو گذاشت زمین و گفت هردو شو بخور و آه اوه میکرد و دستشو برد زیر شلوارکم و با کیرم بازی میکرد من بین زمین و هوا بودم…

 

باهم بلند شدیم و رفتیم اتاق من من روی تخت نشستم و افسانه کیرمو در اودم مشغول ساک زدن شد خیلی زود ابم راه افتاد با نفس نفس زدن گفتم داره میاد چیکار کنم بعد کیرمو از دهنش دراورد و سینه هاشو اورد جلو منم با فشار ابمو ریختم رو سینه هاش وای چه حالی داد یهو گفت ارش چطوری کیف داد گفتم ممنونم عالی بود بعد گفت موافقی ادامه بدیم گفتم حتما بعد لبشو اوردجلو گذاشت رو لبام و تا چند دقیقه لب بازی می‌کردیم بعدش که لب بازی تموم شد بهم گفت که یه برنامه توپ جور میکنه که چند ساعت باهم  باشیم و همه جوره سکس کنیم. تا اینکه روز موعود رسید و داستان اون ماجرا رو هم بزودی می‌فرستم که همین‌جا بزارن توسایت.

 

دوستون دارم.

بازدید از تبلیغات و سایت وبکم سکسی یادت نره! ممنون

7 دیدگاه دربارهٔ «افسانه خانوم»

  1. mohamad dehghani

    نوش جونت سلام ما به افسانه خانم برسون
    00905061460330
    پیام بدند خانم های جیگر مثل افسانه خانم

  2. سلام22سالمه…. فوق… حشری … از خراسان جنوبی هرکس بود بهم پیام بده….میکنم….قربون خانوم های سن بالا…عاشقشونم…فداشونشم
    [email protected]

  3. يه خانم حشري زنگ بزنه از تهران
    عرفان ٣٠ مجرد
    ٠٩١٢٣٩٦٦٥٧٠

دیدگاه‌ خود را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

پیمایش به بالا