زن بابا، مرواریدی در صدف

سلام دوستان .من اسمم علی 21 سالمه
 
من بچه تبریزم و حدود 7 سال پیش مادرمو از دست دادم.یه پدر دارم که اصلا به هم نمیایم.یه ادم با شخصیت و خوشتیب که تو محل کارش همه زنا بهش امار میدن.(اینو ابدارچی میگفت).تو یه شرکت تولیدی مدیر فروشه . و تازگیا به کار واردات از چین هم زدن.
حدود 9 ماه پیش رفت چین.منم با این کارش کلی حال کردم هم 15 روز تو خونه تنها بودم هم به بقیه پز میدادم بابام رفته چین. وقتی برگشت یک چمدون سوغاتی اورده بود از ایپد و ایفون و لب تاپ گرفته تا شورت و جوراب.یک ماه دیگه دوباره رفت ولی دیگه هیچی نیاورد .دفعه دیگه هم این اتفاق افتاد.خودش میگفت دلیلش مشغله زیاده که اونجا داره . من ساده هم باور میکردم.تو اواسط همین تابستون (92)بازم رفت.منم همون روز که رفت دوستامو دعوت کردم واسه شب نشینی ولی عصرش یکی از دوستام زنگ زد و گفت خیلی بیشرفی گفتم چرا گفت اخه کسکش تو که گفتی بابات رفته چین ..همین الان با ماشین از جلوم رد شد.اولش باور نکردم ولی وقتی گفت کتش چه رنگیه(تازه خریده بود) باور کردم.دیگه فهمیدم . پدرم کاسه ای زیر نیم کاسشه.
 
چند روز گذشت .درست یادم میاد جمعه بود رفته بودم استادیوم .بازی تراکتور و مس.که تو حین بازی همون دوستم زنگ زد و گفت رد باباتو زدم .یه ادرس داد و گفت زود باش بیا .منم نیم ساعته خودمو از استادیوم رسوندم به منظریه (یکی از محله های تبریز) رفتم به کوچه ای که سعید داده بود.قبل از هرچیز چشمم افتاد به ماشین بابام.(گفته بود میذاره پارکینگ فرودگاه..میترسید به من بده.اخه یه بار گند زده بودم)بعد دیدم سعید از پشت یه ماشین داره به یه در بزرگ نگاه میکنه.رفتم از پشت ترسوندمش ))) بیچاره از ترس شاشید.گفت دوساعته افتادم دنبالش بازم از همون خیابون گذشت(خیابون دامپزشکی) 25تومن هم پول تاکسی دادم بعد گفت این خونه همونیه که بابات رفت تو .ساختمونش زیاد بزرگ نبود .ولی حیاطش خیلی بزرگ بود.. به سعید گفتم دستت درد نکنه و بعدا جبران میکنم بقیشو بسپار به خودم سعید رفت. بعد یه ربع بابام از خونه اومد بیرون بعد پشت سرش یه زن چادری .داخل ماشین شدن و منم نشستم زمین تا برن.نمیتونستم تعقیبشون کنم .چون هیچی نبود سوار شم.قیافه زنه رو هم نتونستم درست حسابی ببنیم.چیزی که کاملا مشخص بود این بود که یا بابام زن گرفته یا زنه رو صیغه کرده.
 
به هر حال من برگشتم خونه .وقتی برگشت خونه اصلا حال نداشت.گفت که اونجا هوا خیلی گرم و شرجی بوده مریضش کرده .واقعا مریض بود فک کنم عوارض سکس بیش از حدش بود/:)))))))))گفت چند روزی تو خونه میخوابه و سر کار نمیره.من فرداش رفتم خونه زنه منتظر بودم از خونه بیاد بیرون که دیدم یه زن داره میره به سمت همون خونه.وای ی ی ی چه خوشگل بود .فقط صورتشو میدیدم چون چادر داشت واقا مثل مرواریدی بود داخل صدف.رفت کلید انداخت در و باز کرد.رفت داخل وقتی که خواست درو ببنده چون تو دستش وسایل بود با پاش بست اروم اروم در اومد خورد به زبانه ی قفل ولی بسته نشد.فک کنم زنه نفهمید و از صدایی که از برخورد در وزبانه ایجاد شد فکر کرد در بسته شد.
 
بعد چند دقیقه اروم رفتم تو در رو بستم .طوری که هیچ صدایی در نیومد.یه باغچه بود اروم رفتم پشت اونا قایم شدم.داشتم فکر میکردم چیکار کنم باخودم گفتم این زن تنهاست .برم یکم بترسونمش و قضیه رو ازش بپرسم.تو همین فکر بودم که دیدم اومد حیاط .خوشبختانه من دیده نمیشدم.سرمو بلند کردم .کیرم شق شد.داشتم چی میدیدم .چه کونی چه رونایی.چه سینه هایی.با این که لباسش گشاد بود ولی بازم داشتن لباسشو پاره میکردن..با خودم گفتم محاله همچین شاه کس رو ازدست بدم.رفت تو منم دنبالش رفتم چلوی در خونه یک نفس عمیق کشیدم و وارد شدم .رفت اشپزخونه ولی وقتی من اولین قدمو گذاشتم و وارد شدم از جرجر در فهمید برگشت نیگا کرد . مثل جن زده ها شد(البته من نمیدونم جن زده چجوریه .ولی مثل کسی بود که انگار جن دیده)رنگش سفید سفید شد مثل گچ .حتی جرات نداشت جیغ بزنه .خداییش قیافم خیلی خفن شده بود.همه بهم میگفتند شبیه قاتل ها شدم. سرمو از ته تراشیده بودم (مثل علیرضا منصوریان )) ) ریشامو هم دو ماهی میشد نزده بودم .حسابی بلند شده بودند.خلاصه من داشتم نزدیکش میشدم و اون میرفت عقب تر.که پشتش خورد به اپن اشپزخانه و فرار کرد به اشپز خانه یه چاقوی بزرگ برداشت .حرف نزد فقط ابروهاشو برد بالا و چاقورو نشون داد .منم یه پنجه بکس داشتم .گذاشتم تو انگشتام .یه نیش خند زدم و گفتم دوست داری چطور بمیری جنده.(فقط خواستم بترسونمش .من اصلا اهل دعوا نیستم .پنجه بکس رو هم سه روز میشد از پسر عموم گرفته بودم. 14 سالشه.مثلا خواستم ادبش کنم)
 
خلاصه وقتی این جمله رو شنید.اشک از چشماش سرازیر شد. گفت:به من رحم کن.هرچی میخوای ببر .فقط منو نکش.منم فقط به رون هاش نگاه میکردم.گفتم چاقورو بنداز.به حرفم گوش کرد.رفتم نزدیکتر.داشت از ترس میلرزید.دستمو گذاشتم رو شونش.گفتم عزیزم نترس قراره باهم فقط یکم حال کنیم.با خودش گفت زنا؟؟ نه نه همچین چیزی محاله .منم گفتم پس راه دومو انتخاب میکنیم.(الکی)تا کلمه راه دومو شنید.گفت باشه هرکاری دوست داری بکن.ای خداااااا.اخه از کجا پیدات شد چجوری اومدی کی هستی..رفتم نشستم رو مبل گفتم بیا اینجا.با ترس اومد نشست کنارمودستمو گذاشتم رو رانش .وای چقد گرم بود.کیرم داشت شلوارمو پاره میکرد. اونم داشت به کیرم نگاه میکرد.گفتم هرجا میری ده روزه دنبالتم.(میخواستم ازش حرف بکشم)واقعا دوستت دارم عاشقتم.گفت زر الکی نزن من هرجا میرفتم با شوهرم بودم .دیروز رفته مسافرت.گفتم دروغ نگو .گفت باشه دروغ میگم. بیخیال.(نمیدونم چرا اینو گفت)
به هر حال فهمیدم این خانم زن بابامه.کشیدم به سمتم چسبوندمش به خودم.صورتمو به صورتش نزدیک کردم و لباشو بوس کردم.هیچ کاری نمیکرد فقط نیگا میکرد.زبونمو کردم تو دهنوش سرشو کشید عقب گفت اه اه حالم به هم خورد.خوابوندمش رو زمین .پیرهنشو در اوردم .یه کرست سبز داشت اونم در اوردم .چه ممه هایی داشت.(والا بلد نیستم بگم سایزش چنده).ولی نمیشد با یه دست گرفت.
 
داشتم حسابی میخوردمشون.و لیس میزدم.بعد خودم شلوار و شورتمو در اوردم کیرم افتاد بیرون .کیرم خیلی بلند نیست(|تا حالا اندازه نگرفتم)ولی حسابی کلفته.گذاشتم وسط ممه هاش(کاری که عاشقشم) و هی عقب و جلو میکردم.تو همین حین پرسیدم اسمت چیه گفت سیما.داشت حسابی حال میکرد.
 
رفتم سراغ رون هاش .هنوز شلوارش تنش بود.واقعا خیلی اندامش تو پر و سکسی بود.داشتم روناشو میمالیدم.که یکم قلقلکش دادم.داشت بلند بلند میخندید. جیغ میزد بسه بسه میشاشم ها توروخدا بسه.هر دو حشرمون زده بود بالا.شلوارشو کشیدم پایین.حدود ده دقیقه کسشو مالوندم.صدای اه اه کردنش خونه رو برداشته بود .شرتشم کشیدم پایین چه کس تپل و خوشگلی داشت .یه دونه مو هم نداشت.یکم خوردمش بعد کیرمو گذاشتم رو کسش یکم این ور و اون ور کردم.گفت بسه دیگه جاکش مردم.بکن تووووووو.با یه حرکت همه کیرمو کردم تو کسش.چقد گرم بود .یکم بالا و پایین کردم و بعد وحشیانه تلمبه میزدم.دو دقیقه بعد در اوردم گذاشتم لای پاهاش .چقد حال میداد حتی بیشتر از کسش.انگار تو بهشت بودم.نا خود اگاه یاد این حدیث پیامبر افتادم:(بروید با زنان خود امیزش کنید که لذتش صد برابربیشتر از میوه های بهشتی است).بازم رفتم سراغ کسش حسابی خیس شده بود .یکم با دستم مالیدمش.دیدم لرزید . یه جیغ کوچیکم زد ارضا شده بود.برگردووندمش کیرموگذاشتم لای لمبر های کون گندش .یکم عقب جلو کردم داشت ابم میومد .
 
گذاشتم دم سوراخش گفتم اجازه هست /گفت اروم توروخدا.بایه فشار تمام کبرم رفت تو کونش .یه جیغ زد.با تمام فشار ابم ریخت تو کونش تو عمرم چنین حال نکرده بودم.به خودم اومدم دیدم از کونش خون میاد و خودشم مثل بچه ها گریه میکنه و به من فحش میده.کیرم که خونی بود تمیزش کردم.و لباسامو پوشیدمو یه لب ازش گرفتمو گفتم مرسی خوش گذشت.خوش بحال شوهرت.
اونم فقط گریه میکرد.فکر کنم تا حالا تو کونش کیر نرفته بود.سه ماه از اون ماجرا گدشت .ماه پیش بود که پدرم گفت میخواد زن بگیره.فهمیدم اون موقع صیغه بودن. منم خوش حال شدم (چون میدونستم واسه من چه عواقب خوشی داره)گفتم مبارکه.خلاصه فرداش گفت امروز مامان جدیدت میاد خونه.خونه رو تمیز کن.ظهر بود که اومدن.وقتی از اسانسور خارج شد و منو دید خشکش زد ولی من با لبخند بهش سلام کردمو گفتم بفرمایین .تو کل روز بهم چب چب نگاه میکرد.تو همون هفته بابا جونم واسم یه اپارتمان
70 متری مبله خرید.دیگه جدا ازشون زندگی میکنم.قراره یه هقته دیگه فاطمه خانم(دروغ گفته بود اسمش سیما ست)بره خواستگاری که منم سر و سامان بگیرم.راستی بعد از اولین روز که فاطمه واسم قیافه گرفت.دیگه اتفاقی نیفتاد.اون ماجرا فراموش شده. و منم دارم تو خونه مجردیم که شده  مکان و اسه رفیقام از زندگیم لذت میبرم…………
 
تمام
 
نوشته:‌ علی

بازدید از تبلیغات و سایت وبکم سکسی یادت نره! ممنون

دیدگاه‌ خود را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

پیمایش به بالا