شراب نوشین

غروب یکی از روزهای تابستان سال 76 بود. با ماشین تو خیابان شریعتی دم حسینیه ارشاد ایستاده بودم که با موبایلم صحبت کنم. دختری حدود بیست و سه چهار ساله از خیابان رد شد و منتظر تاکسی ایستاد. هیکل مانکنی و چهره زیبایی داشت که حواسم را از تلفن زدن پرت کرد و محو تماشاش شدم.کمی ایستاد و آنقدر محوش بودم که متوجه نگاههای سنگین من شد. حرکت کردم و رفتم جلوی پاش ایستادم که درب را باز کرد و سوار شد. بعد از سلام و احوالپرسی گفت: ببخشید من میخوام برم سمت شهرک غرب . گفتم : شما ببخشید اما ماشین من تاکسی نارنجی نیست و مشکیه و تاکسی هم نه مشکی میشه نه دو در!

 
گفت: اشتباه نکنید من اونی که فکر میکنید نیستم و چون دیدم دیرم شده و شما مثل این بچه ها که ماشین باباشون را بر میدارن میرن دختر بازی نیستین ، سوار شدم . از حاضرجوابیش خوشم اومدش و نگاهی بهش کردم و گفتم یعنی من چند سال دارم؟ عینک را از چشمانش برداشت و با دیدنش قلبم هری ریخت! شناخته بودمش اما او من را نشناخت .گفت حداکثر 30 سال. وقتی گفتم دقیق گفتی خنده ای کرد و باز همان نگاه را به من کرد.

 
دو سال قبل تو عروسی پسرخاله کوچکم دیده بودمش و دوست عروس خانوم بود. از همون موقع چهره اش تو ذهنم حک شده بود. مدتها تو فکرش بودم و حس میکردم علاقه وحشتناکی بهش پیدا کردم که در حیطه سکس نمی گنجید اما قسمت نشد پیداش کنم چون وقتی به پسرخالم گفتم از زنش سراغ اونو واسم بگیره زنش پای اون را از همه فامیل بریده بود و جوابی هم به دستم نرسید.. مسیر را به سمت اتوبان مدرس ادامه دادم و سرعت را کم کردم تا بیشتر در کنارش باشم. تازه فهمیدم عجله اش و تاکسی مرسی زدنش بخاطر قرار با وکیل مهاجرت هست که داره و دیرش شده بود. تو راه خودش را با اسم اصلیش یعنی نوشین معرفی کرد و شروع کرد عذر خواهی از سوار شدنش و تشکر که دارم میرسونمش. این نوشین با اون نوشین مظلوم دوسال پیش خیلی فرق میکرد. من هم که خودم را معرفی کردم نگاهی بهم کرد و گفت: آقا شهرام چهره شما برای من خیلی آشناست. نمیدونم کجا شما را دیدم؟

 
گفتم آدما شبیه هم هستن زیاد فکر نکن. مخالفت کرد و گفت نه اتفاقا شبیه هم نیستند. دیدم بحث الکی داره پیش میاد ادامه ندادم و پرسیدم شما از خودتون بگید. شروع کرد که داره کارهاش را برای رفتن به کانادا انجام میده و اون روز با وکیلی که از کانادا بهش معرفی کرده بودند قرار داره. وقتی گفت شوهرش از کانادا کارهاش را درست کرده و با این حال معطل شده پدال گاز زیر پام شل شد. شوهر کرده بود؟ پرسیدم شما که سنی ندارید چرا زود شوهر کردین؟ گفت: یکسال قبل رییس شرکتم که باهاش دوست بودم اونو معرفی کرد. منم میخواستم برم کانادا و دیدم اون هم موقعیتش خوبه و مهاجرت گرفته ولی میخواد ازدواج کنه و بره قبول کردم. راستش من هم عاشق کسی بودم اما بعد دوسال رابطمون بخاطر اینکه با خواهرم ازدواج کرد بهم خورد و منم دیگه نمیخوام اینجا بمونم و میخوام هرجور شده برم چون ممکنه زندگی خواهرم را بهم بریزم.

 
داشتم هنگ میکردم . دختر به این مظلومی همه جور دوست پسر داشته و من مریم مقدس حسابش کرده بودم.کنجکاو شده بودم سر از کارش در بیارم . رسوندمش شهرک غرب و تو مسیر بهش گفتم از کجا میشناسمش اما خیلی راحت برخورد کرد که انگار نه انگار.تازه فهمیدم با یک دختر حرفه ای تو پسر بازی که نه ، مرد بازی روبرو شدم.
بعد نیم ساعتی اومد و قرار شد بریم ناهار بخوریم. از خیلی چیزها حرف زدیم و فهمیدم دوستاش بیشتر مردهای حداقل بیست سال بزرگتر از خودشن و دوماهی هست که تنها تو خونه ای که با شوهرش اجاره کردن تو قیطریه زندگی میکنه و زمانی که سوارش کردم از خونه مادر شوهرش میومده. از عشقش به شوهر خواهرش گفت که از هفده سالگی وقتی با خواهرش دوست بوده باهاش روهم ریخته و عاشقش شده ولی اون در نهایت گرچه عاشقش بوده اما با خواهرش ازدواج کرده . انگار از وقتی آشنایی دادم شده بودم سنگ صبورش و دلش خیلی پر بود. دیگه عزم کرده بودم هرجور شده بکنمش و اگه از دستم میرفت شدیدا کونم میسوخت.

 
رسوندمش خونش و وقت رفتن گفت: ببخشید تعارف نمیکنم.چون سرایدارمون فضوله. اینو که گفت فهمیدم هشتاد درصد راه را رفتم. شماره ها را بهش دادم و گفت ببخشید من موبایل ندارم و نمیتونم شماره خونه را بدم. خداحافظی کردیم و جدا شدیم.
ساعت نه شب بود که موبایلم زنگ خورد. خودش بود و بعد کلی صحبت بیخودی پرسید:شهرام خونت کجاست؟ گفتم: تو پاسداران .آدرس دقیق خواست و بهش دادم. گفت: فکر میکنم خیلی وقته همدیگه را میشناسیم. مطمئن شدم هوس کرده و باید شروع کنم. بحث سکس را کم کم پیش کشیدم که لحن صداش ملایم شد و کار کم کم به سکس تل کشید. وسطهای صحبت خواستم بیاد پیشم. مکثی کرد و گفت ما هنوز یکروز نشده با هم آشنا شدیم. میدونستم منتظر اصرار منه. از علاقه ام از روز عروسی بهش گفتم و اینکه دیدنش برام یک رویا بوده تا بالاخره قبول کرد و گفت میام. تا یک شب نمیخواست بیاد که مبادا کسی تماس بگیره و خونه نباشه. منم تو این فاصله آماده شدم. چنین کس محشری را باید تا صبح میکردم. برای تاخیر انزال دوتا قرص آلمانی که از سفر آخر آورده بودم خوردم و دوش گرفتم و انتظار.

 

ساعت یک ونیم ماشینی دم در ایستاد و سریع رفتم دم در. در را که باز کردم انگار چندساله منو میشناسه با روبوسی وارد شد. البته فرداش اعتراف کرد همون لحظه اول منو شناخته بود و واسه همین هم سوار شد. کاملا هم عروسی یادش بود و تو همون عروسی حس من را تمام و کمال درک کرده بود. بعد عروسی هم زن پسرخالم بهش گفته بود شهرام زن داره و حسابی منو شرمنده کرده بود! داخل خونه که شدیم با درآوردن مانتو و روسریش محو تماشاش شدم. نگاهی کرد و دستش را گذاشت روی گونه ام و خنده ملیحی کرد و گفت: معلومه خیلی گرسنه ای؟! عجله نکن تا فردا عصر وقت داریم!
بدن خوشتراشش با شلوار جین تنگی که پوشیده بود بی نقصی خودش را به رخ میکشید. قرصها اثر کرده و میدونستم حداقل یک سکس 4 ساعته را باهاش خواهم داشت. رو کاناپه که نشست پهلوش نشستم و تو چشماش نگاه کردم. ابروهای تقریبا بهم پیوسته و گونه های قشنگی داشت. شراب را که آوردم خندید و گفت: مناسبت شراب چیه؟ گفتم :میخوام با شراب بخورمت! چشماش برقی زد و بطر شراب را از دستم گرفت. بلند شد و کیفش را برداشت و رفت تو اتاق. تا بلند شدم گفت بشین تا بیام. بعد از چند دقیقه اومد و زبانم باز ماند. موهای بلند و مجعد تا کمر و لباس خواب ابریشمی توری تا زیر باسن. خال بزرگی که روی ران پایش بود جلوه زیبایی به بدنش میداد. شیشه شراب را برداشت و برای هردومون ریخت و اولین لیوان را با هم مزه مزه کردیم .مزه شراب هم لبهای گرمی بود که با گرداندن زبانش تو دهنم گسی شراب را بیشتر میکرد.

 

لباسهایم را در آورده و روی کاناپه نشستیم. نیم شراب باقیمانده اش را بعد از در آوردن لباس خواب روی تنش ریخت و من به خوردن مشغول شدم. سینه های هفتاد و سفت، کمر باریک سایز 38 و کس لطیفی که موهای تپلی کسش را نزده بود و این موها آنقدر لطیف بود که شهوت را بیشتر میکرد. خودش میگفت تا بحال تیغ نزده و با قیچی کوتاه کرده و از پر قو هم لطیف تر بود. با شروع به ساک زدنش احساس میکردم تمام روحم از کیرم داره خارج میشه. بعد نوبت من بود که سرم را تو بهشت او فرو کنم. حس میکردم تو کسش عسل داره و هرچه میخوردم شیرینی اون بیشتر میشد. کم کم تو حالت نشسته اومد و نشست روی کیرم. اول از کلفتیش کمی ناله کرد اما وقتی تا ته فرو رفت حرکاتش شروع شد. احساس میکردم داره مثل آدامس کیرمو میجوه و اینقدر ازش آب میومد که تمام پاهام خیس شده بود.
تا ارضا شد روی من بود و نذاشت من کاری کنم و فقط سینه های قشنگش را میخوردم. وحشتناک به سینه هاش حساس بود. سری دوم را بعد از نیم ساعت استراحت توی اتاق خواب شروع کردیم. حالت داگی استایل را خیلی دوست داشت و اینجوری منم لذت تماشای کون قشنگش را میبردم. تاثیر قرصها اینقدر زیاد بود که باز ارضا شد و من نشده بودم. دوست نداشتم ازش سیر بشم و اگه میشد تا عصر دوست داشتم باهاش عشقبازی کنم. وسط عشقبازی منو به اسم دیگه ای صدا کرد که وقتی پرسیدم فهمیدم همون عشق اولش یا شوهر خواهرشه. گرچه میگفت از وقتی شوهرش رفته چند بار باهاش رابطه داشته اما فقط برای انتقام از خواهرش بوده.

 

اون روز تا عصر با هم بودیم و حمامی که با هم رفتیم خاطره ای ماندنی برایم شد. هر کاری که دوست داشت و داشتم با هم انجام دادیم و با تاریک شدن هوا از هم جدا شدیم. حدود سه ماه بعد راهی کانادا شد و دوست صمیمی خودش را که ندا اسمش بود برام به یادگار گذاشت. تو اون سه ماه حداقل هفته ای یکروز با او و ندا ، با هم بودیم و تا سه سال بعدش برام کارت میفرستاد و از طریق ندا باهاش ارتباط داشتم و بعد از اون چون دیگه ایران نمیومد ترجیح داد رابطمون تموم بشه…

بازدید از تبلیغات و سایت وبکم سکسی یادت نره! ممنون

1 دیدگاه دربارهٔ «شراب نوشین»

دیدگاه‌ خود را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

پیمایش به بالا