شوهری برای شهلا

مقدمه:
ما یه همسایه داشتیم به نام ‌آقا کریم و لیلا خانوم که حدودا ۳۰ سال سن داشتن .تقریبا وقتی من پانزده سالم بود این اقا کریم زنش بر اثر تصادف فوت کرد . کریم مرد پولدار و خوشتیپی بود، البته ثروتمند نبود ولی تو محل خودمون حدود ۱۰ واحد اپارتمان داشت و یه پرشیا داشت. وضع مالیش از بقیه ی همسایه ها بهتر بود و بخاطر همین کل محل کریم رو میشناختن.
بعد از یکسال کریم که مرد جوونی بود با پا در میونی و توصیه ی بزرگترا که میگفتن نباید تنها بمونی کریم دوباره ازدواج کرد.
من اون موقع سنی نداشتم یه نوجوون ۱۵-۱۶ ساله بودم. یادمه خبر ازدواج دوباره ی کریم مثل بمب تو محل منفجر شده بود و غریبه و اشنا از این موضوع با خبر شده بودن.
ولی چرا خبر انقدر داغ بود و هرجا میرفتی تو محل توی بقالی و چقالی صحبت از کریم بود ، دلیل اصلی این بودکه کریم یه دختر زیبای ۲۳ ساله از روستا اورده بود که حداقل ۱۰ سال از کریم کوچیکتر بود.
این دختر اسمش شهلا بود و از همون اول مادرم و شهلا باهم دوست شدن و رفت و امد خانوادگی ما و اونها برقرار شد.
حدود ۱۰ سالی از این ماجرا میگذشت و من ۲۵ سال سن داشتم و همه چیز مثل روال قدیم بود. کریم و پدرم ، و شهلا و مادرم باهم دوست صمیمی بودن و رابطه ی ما از همسایگی خیلی بیشتر بود.شهلا که پدرش در روستا ثروت و باغ زیادی داشت ارثیه ی بسیار زیادی بدست آوارد و از طرفی کریم توی چند سال اخر دیابت خیلی بالایی داشت و کلا از کار افتاده شد و اول یک انگشتش رو قطع کرد و بعد یک پاشو قطع کردن و در نهایت فوت کرد.

 
بعد از فوت کریم بیچاره که کلا دنیا باهاش خوب نبود ثروت کریم هم به شهلا رسید و شهلا به یک زن بیوه ی ثروتمند و زیبا و جا افتاده تبدیل شده بود.
دوباره بعد از یکی دو ماه توی محل حرف فقط شهلا بود و تمام بقال و چقال محل به شهلا نظر داشتن.
شهلا که رابطش با ما خیلی خوب بود از پدرم کمک گرفت و رفتیم یه محل دیگه یه اپارتمان لوکس و بزرگ براش خریدیم. و براش اسبابکشی کردیم و شهلا رو از اونهمه حرف و نظر نجات دادیم. حالا شهلای بیچاره هیشکی رو تو تهران به این بزرگی نداشت و به پدرم میگفت داداش و به مادرم میگفت زن داداش و فقط با ما رفت و امد داشت.
شهلا درامد بالایی از اجاره اپارتمانهاش داشت و نیازی به کار کردن نداشت و فقط با تنهایی خودش زندگی میکرد.

 

***

آشنایی:
همونطور که رفت و امد ما زیاد شده بود ، شهلا با ما مسافرت میومد و خرید میرفتیم و دوهفته یکبار مارو شام دعوت میکرد.
من دیگه یه جوون ۲۴ ساله بودم و شهلا هم حدود ۳۵-۳۶ سالش بود .
من تا یکسال پیش اصلا و ابدا به رابطه با شهلا فکر هم نمیکردم. یه روز شهلا بهم زنگ زد و گفت میخواد واسه خونش یه تلوزیون بخره و چون من کمی سر در میاوردم ازم خواست باهم بریم تلوزیون بخریم.
شهلا یه اپتیما داشت و گفت که با ماشین اون بریم. به دلیل اینکه کسی ما رو نبینه باهم جای دیگه قرار گذاشتیم و باهم رفتیم خیابون جمهوری و یه ال ای دی خریدیم که گفتن فرداش حدود ساعت ۹ تا ۱۲ میارن به ادرس خونش.
بعد از خرید تلوزیون شهلا گفت بریم یه ابمیوه باهم خوریم.
واقعیتش اولین بار بود که منو شهلا باهم تنها بودیم. همیشه شهلا رو پیش خونواده دیده بودم.
یه کافی شاپ دنج و خوب توی بلوار کشاورز میشناختم.

 
باهم رفتیم تو همون کافه و رفتیم طبقه بالا و باهم حرف زدیم. بهش گفتم از تنهایی خسته نشدی؟ میگفت واقعیتش تا چند وقت پیش تو غم و غصه ی کریم بودم ولی الان کمتر بهش فکر میکنم و حوصلم سر میره.
گفتم چرا باکسی ازدواج نمیکنی توکه موقعیتشو داری و خواستگار واست زیاد میاد. گفت ببین حمید اکثر خواستگارای من یک چهارم من هم درامد و مال و اموال ندارن و همشون چشمشون دنبال ثروت منه.
خلاصه کلی باهم حرف زدیم و باهم کلی درد و دل کردیم. و اون از خواستگاراش تعریف میکرد و میخندیدیم.
بعد از اینکه از هم جدا شدیم شبش بهم پی ام داد که اگه میشه فردا بیا خونمون که وقتی تلوزیون رو براش میارن تنها نباشه. من هم با اینکه کار داشتم ولی قبول کردم. شهلا بهم گفت امروز خیلی بهم خوش گذشت و مدتها بود باکسی راحت حرف نزده و خیلی حس خوبی داره.
من هم ازش تشکر کردم و کمی ازش تعریف کردم که دلش شاد بشه.

 
فرداش ساعت۷ صبح ببدار شدم و رفتم حموم موهای التم رو تمییز کردم و رفتم پیش شهلا .
زنگ رو زدم و رفتم بالا . درب اپارتمان باز بود رفتم داخل و یه نگاهی به دور و بر انداختم. شهلا گفت بیا اینجا، صداش از تو اتاق خواب میومد.
رفتم سمت اتاق خواب و دیدم خوابه و با موهای ژولیده چشمای پف کرده و پتو رو پیچیده دور خودش . از دیدن این صحنه خندم گرفت و گفتم پاشو ببینم تنبل خانوممممم. زبون درازی کرد و گفت حمید توروخدا بزار بخوابمممم. گفتم نمیشه که باید بیدارشی واسم صبحونه بیاری .
گفت اوممم بزار بخوابم دیگه گفتم باشه بخواب من میرم اشپزخونه.
از اتاق اومدم بیرون. سرمو اواردم پایین و به التم نگاه کردم که داشت شلوارم رو پاره میکرد. من شهلا رو موباز زیاد دیده بودم ولی هیچ وقت تو تخت ندیده بودمش.
کلی خودمو جمع و جور کردم تا دیگه راست نکنم. رفتم اشپزخونه و یچیز خوردم.
نیم ساعت بعد شهلا بیدار شده بود و لباساشو عوض کرده بود و کمی ارایش کرده بود. وای که وقتی داشت میومد سمتم دلم میخواست بغلش کنم و ببوسمش.

 
شهلا واقعا خواستنی بود. با اینکه از روستا اومده بود ولی چهره ی زیبایی داشت. و حرف زدنش کمی با لهجه بود ولی صدای دلنشینش با لهجش خیلی قشنگ بود . از بدن که واقعا چیزی کم نداشت اندام فوق العاده مانکن و تراشیده و سکسی با سینه و باسنی بزرگ و کمری باریک.
باسنش فرم خاصی داشت و برآمدگی زیبایی داشت.
شهلا همونطور خرامان اومد سمتم و یه لبخند زد و رفت از یخچال شیر رو برداشت و رفت ریخت تو لیوان و یه قلوپ خورد.
برگشت به من گفت چیه حمیدددد داری با چشمات منو میخوری.
گفتم اخه تا حالا اینطوری ندیده بودمت ادم دلش میخواد محکم بگیرتت بوست کنه . یذره اخم کرد گفت عهههههه.
خلاصه کمی باهم حرف زدیم تا تلوزیون رو اواردن نصب کردن.
من اومدم خونه و اصلا نمیتونستم از فکرش بیرون بیام. دیوونش شده بودم . شهلا رو واقعا میخواستمش. حتی به ازدواج باهاش فکر میکردم.
یکی دو روز گذشت و دیدم واقعا دیوونش شدم و نمیتونم از فکرش بیرون بیام. زنگ زدم بهش گفتم خونه ای گفت اره. گفتم ساعت ۴ بعد از ظهر میام خونت میخوام باهات صحبت کنم. گفت چیزی شده حمید؟ گفتم اره حالا میام باهات حرف میزنم.

 

***

عشق و حال:
اصلا نمیتونستم به جز اون به چیزی فک. کنم. بدنم پر شده بود از خواهش و تمنا. نه میشد اسمش رو گذاشت عشق نه میشد اسمش رو گذاشت هوس. سر ساعت رفتم پیشش. از قبل هم خودم رو اماده کرده بودم که اگر تونستم راضیش کنم و لخت شدم حالش بهم نخوره.
سر راه یه دسته گل رز خریدم. رفتم زنگ رو زدم و رفتم بالا. در رو باز کردم . شهلا هم واسه اومدن من حسابی به خودش رسیده بود و اماده شده بود. با دیدن من خنده اومد رو لباش.رفتم تو و دسته گل رو دادم بهش خیلی خوشحال شد و گفت مرسیییی چقدر قشنگه این گلها. کلی تشکر کرد و راهنماییم کرد برم سمت کاناپه.
باهم رفتیم و نشستیم رو مبل. من شروع کردم از گفتن احساساتم و اینکه واقعا میخوامش، نه بخاطر مال و اموالش . بهش گفتم تو رو میخوام فقط خود خودتو ، میخوام باهم ازدواج کنیم.
وقتی حرف ازدواجو زدم شهلا شروع کرد به خندیدن، بلند بلند میخندید.

 
کمی که اروم شد بهم گفت ببین حمید تو ده سال از من کوچیکتری چطور شد که میخوای با من ازدواج کنی گفتم ببین شهلا من واقعا عاشقت شدم عاشق خنده هات لبخندت قیافت یه لحظه از ذهنم بیرون نمیری. گفتش که تو دیوونه ای حمید.
بهش گفتم میخوام دستتو بگیرم و ببوسمت شهلا. لبشو گاز گرفت و گفت هییییی زشتهههه ما بهم محرم نیستیم، درسته که باهم راحتیم ولی ما نامحرمیم. گفتم منم نمیگم همین الان ببوسمت منظورم بعد از محرم شدنت بود حالا تو عجله داری من چیکار کنم، شهلا بازهم بلند بلند خندید و گفت خیلی دیوونه ای.
بهش گفتم پاشو بریم محضر.
گفت محضر چیکار گفتم میخوام زنم بشی. گفت صیغه ای؟ گفتم بریم یه صیغه ای بنویسیم اگه تونستیم باهم بمونیم دائمش میکنیم.
کمی فکر کرد و گفت عجله نکن من باید روش فکر کنم. من هم قبول کردم.
باهم نهاررو خوردیم و کلی بگو بخند کردیم . ولی حتی من دستمم بهش نخورده بود.
اومدم خونه و شبش تا صبح باهم چت کردیم و بازهم من رو مخش کار کردم تا بله رو ازش گرفتم.
دوروز بعدش باهم رفتیم قم و صیغه محرمیت نود ساله با مهریه یک سکه نوشتیم. با ماشین شهلا رفته بودیم قم. از محضر که اومدیم بیرون دستشو گرفتم و لبخند رو لبامون نشست . بهش گفتم دارم لحظه شماری میکنم برسیم خونه!
خندید و با دستش یه مشت اروم زد رو سینه ام و گفت از دست تو دیوونه.
خیلی سریع برگشتیم تهران و رفتیم خونه ی اون. وقتی سوار اسانسور شدیم رو به روی هم بودیم گفتم من دیگه صبرم تموم شد و محکم بغلش کردم و صورتشو محکم بوس کردم. شهلا هم فقط میخندید و لذت میبرد. رفتیم توی خونه تا در رو بستیم دوباره بغلش کردم و خیره شدیم تو چشمای هم . بی اختیار صورتامون نزدیک هم شد و لبامون رو هم قفل شد. خیلی احساسی لب میگرفتیم. واقعا جفتمون نیاز به ابراز علاقه داشتیم و چه راهی بهتر از لب گرفتن.نمیدونم چند دقیقه لب میگرفتیم ولی تو همون حالت عقب عقب رفتیم و رسیدیم به تختش. اونو خوابوندمش رو تخت و خودم هم افتادم روش. لب گرفتنمون قطع نشده بود و همچنان لبای همو با ولع زیاد میخوردیم. من خودم شخصا لب گرفتن اروم دوست دارم ولی اون داشت لبهای منو از جا میکند.

 
من از قبل لوازم مورد نیاز رو خریده بودم . کتمو در اواردم و از جیب کتم کاندوم و اسپری تاخیری رو در اواردم و انداختم رو تخت. شهلا همونطور دراز کش منو نگاه میکرد. پریدم کنارش و تو چشماش خیره شدم. اینبار اون اومد جلو و دوباره لب گرفتیم. با دستم دکمه های مانتشو باز کردم و شروع کردم لباساشو یکی یکی دراوردم. وقتی تاپشو در اواردم چشمام گرد شد. وای چه بدن سفید خوشگلی. سینه اش ۷۵ بود و سوتین صورتیش زیباییشو چند برابر کرده بود. سوتینشو باز نکردم و شلوارشو با کمک خودش در اورردم. شرت ست لامبادای صورتیش رو انچنان کشیده بود بالا که خط تپلیش از رو شرت معلوم بود . تو دلم گفتم دم خودم گرم که همچین چیزی رو مخ زدم. پاهاشو جمع کردم و لای پاشو باز کردم. از زانوش شروع کردم روی رون پاش بوسه های اروم زدن تا به تپلیش برسم. وقتی رسیدم یه بوس رو تپلیش زدم و رفتم بالا تو اغوشش. بهش گفتم نمیخوای این دیوونه رو لخت کنی؟
خندید

 
چرخیدیم و اون اومد رو من ، شروع کرد دکمه های پیراهنمو باز کرد و رسید به شلوارم کمربندمو باز کرد و اول شلوارمو دراوارد .کمی بلند شدم و پیراهنمو دراورد و بعدش رکابیمو.
فقط شرت تنم بود و اون هم شرت و سوتینش. اومد روم و دوباره لب گرفتیم. آلتم راست شد بود. اون پاشو دو طرفم باز کرد و تپلیشو تنظیم کرد رو التم و همونطور که لب میگرفتم همزمان بدنهامو رو میمالیدیم بهم. دستمو رو کمرش نوازش میکردم و اون هم موهای منو چنگ میزد. جفتمون پر بودیم از شهوت.
دستمو کشیدم رو سوتینش و مشغول باز کردن قفلش شدم.
قفلشو باز کردم و سوتینشو با کمکش دراواردم و سینه هاش باز نظرمو جلب کرد. چرخوندمش و اونو خوابوندم رو تخت شروع کردم به لیسیدن سینه هاش. سینه هاشو میخوردم و اروم میک میزدم. نوک سینه هاشو با زبونم بازی میدادم.
شهلا اروم ناله میکرد به چشماش که نگاه کردم دیدم خماره خماره .
دستمو اوردم پایین و شرتشو کشیدم و از تنش در اواردم و شرت خودمم همینطور. پاهاشو از هم باز کردم و خودمو جلوش تنظیم کردم. سر کیرم رو میمالیدم لای کسش و ضربه میزدم. دیگه شهلا ناله هاش بلند شده بود. به چشمای خمارش که نگاه کردم شهوت داشت موج میزد و با چشماش ازم تمنا میکرد. من از قبل کاندوم خریده بودم میخواستم تمام سکسامون محافظت شده باشه و بی غدار به اب نزنم. ولی تو اون لحظه شهوت تمام وجودمو گرفته بود و اصلا به چیزی جز فرو کردن فکر نمیکردم. با دستام پاهشو جمع کردم و کیرم خودش راهشو پیدا کرد. کمی فشار دادم و اروم داشت تو میرفت. برای اینکه مطمئن باشم کیرم داره راه  درست رو میره با دستم کیرمو گرفتم و دوباره کمی فشار دادم.

 

شهلا اه و آی و اوهش هوا بود. دوباره با کمی فشار کل آلتم رو فرستادم تو و بدنم چسبید به بدنش و اروم گرفتم و سرمو بردم سمتش و لب گرفتیم. همزمان من شروع کردم تلمبه زدن. کمی که تلمبه زدم لب گرفتن رو قطع کردم و فقط تو چشماش زل زدم. شهلا با صدایی زیبا و سکسی اه و اوه میکرد.
من کمی سرعتم رو زیاد کردم و شهلا هم داشت لذت میبرد. که یواش یواش من با چند ضربه محکم ارگاسم شدم و شهلا هم مثل من و همزمان با من ارگاسم شد.
واقعا از کلمه ارگاسم استفاده میکنم چون اولین و اخرین باری بود که من انچنان لذتی بردم.
شهلا هم همینطور بود.
بعد ازینکه جفتمون به کام دلمون رسیدیم دراز کشیدیم کنار هم و تو چشمای هم خیره شدیم. کلی همو نازو نوازش کردیم.
این اولین سکس من با شهلا بود. الان ما حدود ۱۱ ماهه باهمیم و هر هفته دو سه بار با هم برنامه داریم. و گاهی اوغات شب کنارش میمونم و تا صبح سکس میکنیم. البته رابطه ما پنهانیه و کسی خبر نداره ازش.

 

***

امیدوارم از داستانی که نوشتم لذت برده باشین .
نوشته: کیشمیش

بازدید از تبلیغات و سایت وبکم سکسی یادت نره! ممنون
پیمایش به بالا