من و زن داداش خانمم

سلام
این اولین داستانم که مینویسم
خیلی وقته دلم میخواد داستانهام رو براتون بنویسم اما حالش نبود.
من 27 سالمه، قد بلند با استیل صددر صد مردونه خوشتیپ، برخورد جدی و در عین حال خوش صحبت، به قول رفیقام زبونم مارو از سوراخ در میاره.
القصه
زن داداش خانمم از فامیل های دور خودمونه یعنی در اصل اون رابط ازدواج ما بود و معرف ما شد برا ازدواج، ایشون یک سال از بنده کوچک تره منم از همون اول باهاش راحت بودم و ازش خوشم میومد هیکل ظریف و قشنگی داشت و خوشگلم که بود تقریبا یکسال بعد ازدواجم بهش حس عجیبی داشتم و میخواستم خودمو بیشتر بهش نزدیک کنم اونم بدش نمیومد اما هر جفتمون پر مسغله بودیم و معمولا وقت مهمونی یکی مون نبود.
 
گذشت تا اینکه خانمم بهم گفت که تو خونه باباش دعوا درست شده درگیرن! گفتم برای چی؟! که فهمیدم عاطفه(زن داداش خانم) عکس هاش تو کشور مقام اورده و میخوان بفرستنش دبی برای مسابقات برون مرزی(یادم رفت بگم عاطفه عکاس حرفه ای که برای چندتا شرکت کار میکنه)از اونجایی که برادر زن ما سرباز فراریه عاطفه میگه من شده تنهایی میرم پدرزنمون هم دعواش کرده که زن تنها بری تو غربت که چی! این حرفارو که شنیدم گفتم خوب میخوان من باهاش برم؟
خانمم گفت: پس کار خودت گفتم مرخصی زیاد دارم منم خسته ام از کار(همین جا بگم که نگید خالی بندیه خانمم دانشجو حقوقه و موقع امتحاناش بود تو خانواده خانم و خانواده عاطفه هم فقط من اهل سفر خارجی بودم بقیه تاحالا پاشونم از کشور بیرون نذاشتن)خلاصه بعد از کلی صلاح و مشورت و غر و بحث و اگر و. . . قطعی شد که باهم بریم عاطفه هم کلی ذوق کرد که من مشکلشو حل کردم هی میگفت ایشاله جبران کنم!!!
با یکی از دوستان هماهنگ کردم و بلیط و هتل رو جور کرد برامون رفتیم اونجا هتل که رسیدیم دیدم ی داد بی داد رفیق ما فکر کرده من با زنم میرم ی اتاق دو تخته گرفته البته من که خوشحال شدم. به عاطفه گفتم حالا که دیگه شده ولش کن اصلا چه کاریه دوتا اتاق بگیریم. اونم قبول کرد و رفتیم بالا تو اتاق. عصر بود گفتم یکم استراحت میکنیم دم غروب میریم بیرون بگردیم گفت باشه یکمی خوابیدم اونم پای تلویزیون بود. یدفعه از خواب پریدم دیدم شب شده نگاه کردم دیدم خانم پای تلویزیون خوابش برده.
 
صداش زدم کارامونو کردیم و رفتیم تو شهر یکم گشتیم و به دوتا مرکز خرید سر زدیم و برگشتیم(اینم بگم که نه من نه عاطفه اهل مشروب و دیسکو نیستیم) خلاصه اومدیم هتل شام رو خوردیم دیگه ساعت 10 بود پرسیدم: برنامه چطوره گفت: باید صبح بریم خودمون رو معرفی کنیم و کارت ورود بگیریم و از بعد از ظهر برای توجیه عکس تو نمایشگاه باشیم منم گفتم: بخوابیم که صبح کار داریم شما رو تخت بخواب من رو مبل یکم تلویزیون می بینم بعد همون جا میخوابم. عاطفه گفت: من عصر که رو مبل خوابم برد گردنم درد گرفت بیا توام رو تخت، طوری نیست ی جوری میخوابیم که به هم نمالیم(با خنده). گفتم باشه. یک ساعتی پای تلویزیون بودم که صدام کرد برم بخوابم می گفت خوابم نمیبره بیا توام بخواب. منم قبول کردم رفتم رو تخت اما بدنم یخ کرده بود(به خاطر همون حس) تاحالا اینقدر بهش نزدیک نبودم. ی نیم ساعتی وول خوردم تا خوابم برد. وسطای شب از خواب بیدار شدم دیدم ای دل غافل عاطفه رو با زنم اشتباه گرفتم! دستم رو سینه هاش بود و از پشت سفت بغلش کرده بودم کیرم هم سیخ سیخ. اصلا به روی خودم نیوردم دوباره خودمو بخواب زدم اما تا خود صبح بیدار بودم و هی حالتمو عوض میکردم اونم به روی خودش نمی اورد منم حسابی مالیدمش. دم دمای صبح خوابم برده بود که احساس کردم داره وول میخوره. چشمام رو باز کردم دیدم خودشو جمع کرده تو دلم. منم ی بار دیگه صفت بغلش کردم.
دیگه وقته بیدار شدن حقیقی بود ! جوری که انگار الان بیدار شدم از جام پاشدم و عاطفه رو صدا زدم. اصلا هم انگار نه انگار که دیشب چی شد(یعنی من استاد این حرکتم) اونم همین طور.
 
رفتیم صبحانه و بعدش دنبال کارای خانم به چند جای دیگه ام سر زدیم. دیگه هوا داشت گرم میشد برگشتیم هتل ی خورده اتا اشغال خریده بودیم خوردیم من خواستم دوباره بخوابم(یعنی دیگه کلافه بودم از بی خوابی) عاطفه دوباره با خنده گفت هان دیشب مگه نخوابیدی؟!
– مگه تو گذاشتی اینقدر وول خوردی
– اره من وول خوردم یا تو که
حرفشو قطع کرد. پرسیدم یامن که چی؟
– ولش کن
– نه بگو نکنه تو خواب دوباره حرف میزدم(عادتمه)
– نه بابا
– پس چی؟
– یعنی تو نفهمیدی؟
– چی رو؟
– ولش کن
– ای بابا خوب بگو دیگه من که میدونی خوابم سنگینه موقع خواب هیچی نمی فهمم.
– هیچی دیشب منو با مریم(زنم) اشتباه گرفته بودی
– نه بابا چی میگفتم بهت(با خنده)
– مشکل اینجاست که هیچی نمیگفتی
– واااااااای کشتیمون
– هیچی بابا دیشب تا صبح دستت رو من بود.
– همین؟ اون وقت میگی با مریم اشتباهت گرفتم؟؟؟؟ حالا من گفتم چی شده دیشب
– عجب رویی داری دیگه دیشب کم مونده بود لختم کنی
– اصلا تقصیر خودته گفتم رو مبل میخوابم که هی گفتی نه
– باشه بابا بدهکارم شدیم
– نه اخه حالا فوقش یکم دستم بهت مالیده طوری که نیست. کارید که نکردم.
– نه تورو خدا کاریم میکردی
– باشه ببخشید
– امشب دیگه رو تخت نمی خوابم
دیگه چیزی نگفت منم رفتم خوابیدم رو تخت اونم پای تلویزیون بود
حدود ساعت 5 بود بیدارم کرد که بریم نمایشگاه گفتم ی دوش بگیرم (خودش من که خواب بودم رفته بود) به سرم زد ی شیطونی هم بکنم لباسام رو برداشتم رفتم حمام بعد صداش زدم حوله ام رو بده وقتی اورد دم در بده در حمام رو کامل باز کردم و لخت جلوش وایسادم اونم حوله رو پرت کرد طرفم خندید و رفت اونطرف(همین خنده منو مجاب کرد). رفتیم نمایشگاه و بیرون و… خلاصه 11 بود اومدیم هتل. دیگه طاقت نداشتم داشتم روانی میشدم
– خیلی خسته شدیم بریم زود بخوابیم
– البته اگه شما بذاری
– دوباره شروع کردی؟ اصلا من رو مبل میخوابم
– واااااااااای چرا بهت بر میخوره
– اخه انگار از قصد بوده
– از قصدم که بود طوری نبود!
– نه بابا از صبح تاحالا هرچی تیکه تونستی بارم کردی حالا میگی طوری نیست؟!
– خوب ببخشید
– باشه حالا امشب جبران میکنم خوبه
– چی رو جبران میکنی؟
– امشب قبل از خواب بقلت میکنم
– چی؟!
– مگه نمیگی طوری نیست؟
– من بگم توام باید اماده باشی من چی میگم؟
رفتم جلوش وایسادم دیگه صبرم تموم شد لب هامو گذاشتم رو لبهاش اونم هاج و واج شده بود گفتم اره معطل بودم خودت بگی.
 
صفت بقلش کردم و دوباره ازش لب گرفتم یکم که لباشو خوردم دیدم داره همکاری میکنه در همون حالت انداختمش رو تخت همین که لب هامو از لبهاش برداشتم گفت: عزیزم تو عشقمی. این حرف دیگه اخر روحیه دهی بود. دوباره ازش لب گرفتم در همین حال شروع کردم لباس هاشو درآوردن اونم داشت دکمه های لباسمو باز میکرد. چند ثانیه بعد جفتمون لخت لخت تو بغل هم بودیم دیگه نمی دونستم کجاشو بخورم. سرم رو بردم طرف کسش ی بوس روش گذاشتم و بعد شروکردم به لیسیدن و چرخوندن زبونم روی کس نازش. انقدر این سوراخ تمیز و خوشگل بود که حد نداشت. محو خوردن کسش بودم که احساس کردم کیرم خیس شده سرم رو از لای پاهاش بلند کردم دیدم داره با لذت تمام برام ساک میزنه. این صحنه بیشتر حشریم کرد. خوردن کس نازش 20 دقیقه ای طول کشید. برگشتم و خوابیدم کنارش پاهاشو جفت کردم و دادم بالا سر کیرم رو رو کسش می مالیدم صدای اهههه و ناله اش بلند شد و من داشتم لذت میبردم یدفعه ی تکون به خودش داد و سر کیر رفت تو ی آه بلند کشید روشو کرد به من و با عشوه گفت: بکن.ووووووواااای من دیگه تو حال خودم نبودمداشتم محکم کیرمو جلو عقب میکردم. بعد از حدود 40 دقیقه آبم اومد که ریختم رو شکمش. دوباره ازش لب گرفتم کیرم هنوز سیخ بود ی دست گذاشت بهش دوباره گذاشتش در کسش گفت: من هنوز نشدم بازم بکن. دوباره رفتم روش گذاشتم تو کسش این بار به چندین حالت مختلف کردمش تا بالاخره تو یکی از پوزیشن ها ارضا شد. منم پشت بندش چندتا تلمبه محکم زدم و این بار رو کونش خودمو خالی کرد.
جفتمون دیگه از حال رفته بودیم فقط من ی لحظه چشمم به ساعت خورد که 2:15 دقیقه بود. تاصبح تخت خوابیدیم و صبح با هم ی دوش گرفتیم با ی سکس مختصر. توی این 3 روز که دبی بودیم چندین بار دیگه با هم حال کردیم و وقتی هم برگشتیم ایران چند ماهی یک بار باهم هستیم.
همیشه بهم میگه لذت بخش ترین ساعت های زندگیم کنار تو خوابیدنه.
البته من حواسم هست که این جریان روی رابطه های خونوادگی مون تاثیر نگزاره.

بازدید از تبلیغات و سایت وبکم سکسی یادت نره! ممنون

12 دیدگاه دربارهٔ «من و زن داداش خانمم»

  1. من زن داداشم تازه باهم سکس کردیم…………یادش میوفتم میمیرم
    با یه بدبختی راضیش کردم

  2. خوب بود.
    ی دخی پایه سکس چت یا حضوری از مشد بیاد تلگرامم .همه جوه ساپورتش میکنم
    jolgee40

  3. سلام به همگی من یه مدته دیوونه زن برادرخانمم شدم ولی نمیدونم چه جوری راضیش کنم البته یه باردلوبه دریازدم بهش پیامک دادم عاشقتم یعنی واقعاهم عاشقشم اونم درجواب گفت حتما کسی تورو فرستاده منوامتحان کنی خلاصه کلی حرف زدم تابهش بگم دوسش دارم ازاون به بعدهزاربارتومهمونی و…جاهای دیگه همدیگه رودیدیم خیلی نگاه میکنه حتی درحدچنددقیقه تنهاشدیم نه من جرات حرکتی داشتم نه اون چیزی گفته راستی اینم بگم باشوهرش همیشه دکترن بچه دارنمیشن ولی رابطش باشوهرش خوبه راهنمایی لطفا

دیدگاه‌ خود را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

پیمایش به بالا