من، ستاره و ریحانه

سال پيش در رشته پزشکي قبول شدم اونم تو يه شهر ديگه دور از پدر و مادرم اما باز خوب بود پدربزرگ و مادر بزرگم نزديكم بودن… به بابام گفتم که مي خوام يه طبقه آپارتمان داشته باشم تا خوب درس بخونم آخه ميدوني که تو پزشکي حسابي بايد درس خوند و تو خونه مادربزرگ هم نميشه و بابام هم قبول کرد اما تا اومديم يه طبقه آپارتمان بخريم من ترم اولم رو تو خوابگاه بودم. زندگي من تو خوابگاه يه تجربه جديد بود که اگه تا اون سال هنوز نمي دونستم کجام رو مي مالونم و اون حس چيه و اصلا چه شکليه؟! دنياي شناخت بدنم به رويم باز شد و چه قدر اون لحظات شيرين بود ، ديگه لازم نبود برا اون حس برم دوش بگيرم. حس کنجکاوي من و هم اتاقيام که همشون بچه هاي خوبي بودند اين امکان را بهم داد که ذهنم نسبت به بدنم بازتر بشه ….
 
تو اون اتاق سه نفر بوديم: من ، ستاره و ريحانه که هر سه دانشجوي پزشکي بوديم و هر سه هم ترمي. اون روز رو يادم نميره ، تازه از حموم بيرون اومده بودم و حوله رو دورم پيچيده بودم ، وقتي تو اتاق رفتم ستاره تنها تو اتاق نشسته بود و داشت درس مي خوند. ستاره بلند شد و گفت سرما نخوري و سشوار رو برام آماده کرد تا موهام رو خشک کنم. اومد جلو تا حوله رو ازم بگيره که گفتم: نه! بهتره حوله دورم باشه. گفت: نکنه لباسات رو نپوشيدي دختر! سرما مي خوري … بيا لباسات رو تنت کن تا سرما نخوردي … ستاره لباسام رو که رو تخت بود برداشت و برام اورد و به زور حوله رو از دور تنم برداشت. دستم رو رو سينه هام گذاشتم که نبينه و خجالت کشيدم که ستاره گفت: مريم! چه تن خوشگلي داري ، چقدر سفيدي و خنده اي کرد و کرستم رو داد دستم تا دستم رو از رو سينه هام برداشتم تا کرستم رو بگيرم با انگشتاش يه نشگون کوچيک از نوک پستونم گرفت و شروع کرد با اون دستش اون يکي پستونم رو ماليد و دهنش رو اورد جلو و شروع به خوردن پستونم کرد.
 
حس خوبي بود. نتونستم اعتراض بکنم و آروم انداختم رو تخت و کنارم خوابيد و آروم پستون هام رو مي خورد ، ديگه داشت آبم از وسط پام بيرون مي ريخت ، آهم بلند شده بود، آروم بين دو پستونام رو ليس زد و اومد پايين و آروم آروم تا نافم رو ليس ميزد به نافم که رسيد همينطور که با دو تا دستاش سينه هام رو مي ماليد و وسط پاهام دراز کشيده بود زبونش رو تو نافم مي تاپوند و من هم تو احساسم به اوج رفته بودم که اومد پايين و شروع کرد با دستش کسم رو مالوندن و من هم به خودم مي پيچيدم که ستاره گفت: مريم جون اينقدر حرکت نکن تا يه حال اساسي بهت بدم که زبونش رو گذاشت رو کسم و از پايين به بالا مي ليسيد. ستاره خوب مي دونست کجا رو بايد بماله …
اون روز برا اولين بار بود که اسم چوچول رو ياد گرفتم و بهم گفت اينجا رو وقتي ميمالي خيلي حال ميده و کلي برام ليس زد که ناگهان اون احساس به اوج خودش رسيد و من هم آه بلندي کشيدم ، وقتي فهميد خوب ارضا شدم ، گفت حالا نوبت توست و لخت شد و خوابيد رو تخت ، من هم که تا حالا کس نديده بودم! و هنوز هم نسبت به بدن خودم آگاهي نداشتم فوري رفتم وسط پاهاش و با دقت نگاه کردم. واي کس اين شکليه! يادمه قبلا وقتي تو آينه به وسط پام نگاه کرده بودم به اين خوبي نديده بودم. و من هم شروع کردم همون کارهايي که ستاره باهام کرد ، کردم. اولش وقتي آبش رفت تو دهنم يه حالي شدم ، خوشم نيومد ولي ازم خواست ادامه بدم و کم کم عادت کردم و اونقدر برام خوشمزه شد که الان هم که پزشکم اگه تشنه ام بشه ، دلم ميخواد يه آب کس حسابي بخورم ..
 
وقتي ستاره هم ارضا شد شروع کرديم با هم لب گرفتن ، لب هاي آبداري که بعد از اون سکس حسابي سر حالمون اورد و دلمون خواست دوباره ارضا بشيم. من همينطور که لب تخت خوابيده بودم ، ستاره دو تا پاهام رو از هم باز کرد و نشست وسط پاهام جوري که کسامون روبروي هم قرار گرفت و شروع کرديم که کسامون رو بهم بماليم. صداي آه هر دومون بلند شده بود و من تازه اون موقع لذت واقعي سکس رو فهميدم. به ستاره گفتم: من فکر مي کردم تا دخترم و ازدواج نکردم نمي تونم لذت سکس رو بفهمم ولي تو امروز به من ياد دادي که چطور مي تونم از زندگي لذت ببرم. ديگه دلمون نمي خواست لباسامون رو بپوشيم که ستاره به من گفت: اگه بخواهيم راحت باشيم بايد اين موضوع رو با ريحانه هم در ميان بگذاريم که بهش گفتم: من مي ترسم ، چون ريحانه يه دختر چادري بود و همين هم من و ستاره رو به وحشت مي انداخت ولي ستاره گفت که بايد با احتياط عمل کنيم ولي ريحانه چه چادري باشه چه نباشه بالاخره يه دختره و اونم احساس داره و به نظر ستاره ، ريحانه هم ميتونست از سکس لذت ببره. آره! اون روز تا عصر تا قبل از اومدن ريحانه ، من و ستاره چندين بار به اوج لذت جنسي رسيديم که بعدها فهميدم به اين اوج لذت ميگن ارگاسم. من و ستاره به نوبت خوابيديم و اطلس آناتومي را جلومون باز کرديم و تک تک اعضاي کسمون رو که جزء مهمي از بدنمون بود و هيچکس به ما ياد نداده بود که اينها چيه ، تک تک ياد گرفتيم. فهميديم چوچول همون کليتوريس است و قسمت حساس کس همينه و با ماليدن کليتورس ميشه به ارگاسم رسيد
 
. اون شب وقتي ريحانه اومد ، من و ستاره مرتب در مورد آناتومي دستگاه تناسلي زن صحبت کرديم و با اطلس اون رو دقيق مطالعه کرديم و ريحانه هم توي بحث ما شريک شد. من و ستاره هم مرتب با جکامون سعي مي کرديم ريحانه رو هم تحريک کنيم که در همين حين ستاره از پشت سر ، دستاش رو رو پستونهاي ريحانه مايد و او رو تحريک کرد و ريحانه هم که انگار بعد از تمام اين بحث ها کلي حشري شده بود راحت خودش را در اختيار ستاره قرار داد و ستاره آروم ريحانه رو لخت کرد و شروع کرد به ماليدن بدن ريحانه و آروم آروم شرتش رو هم در اورد و شروع به خوردن کس ريحانه کرد. صداي آه ريحانه هم بلند شده بود و ديگه شبيه به جيغ بود تا آه! من هم نشسته بودم و درحاليکه با يه دستم پستونم رو و با يه دست ديگم چوچولم رو مي ماليدم ، نگاهشون مي کردم. راستش نگاه کردن به يه سکس هم کلي حال ميداد. اون شب ستاره به من و ريحانه گفت ، به دخترهایی که با هم حال کنند ميگن لزبين يا هم جنس بازي زن با زن. راستش من و ريحانه از لزبين کلي خوشمون اومد ، چون هم خطري برامون نداشت و هم به اوج لذت جنسي مي رسيديم..
 
. اون شب تجربه يه سکس سه نفره رو هم کرديم. من وسط اتاق در حاليکه دوتا پام از هم باز بود خوابيدم و ستاره هم وسط دو تا پام نشست و شروع به خوردن کسم کرد و ريحانه هم به حالت نيمه نشسته روي صورتم قرار گرفت و در همون حال من هم کس ريحانه رو مي خوردم. واقعا با شکوه بود ، ديگه صداي آه بگوش نمي رسيد ، فقط جيغ هاي کوتاه من و ريحانه بود. اون شب تا نزديکاي سحر مرتب جاهامون رو عوض کرديم و بارها و بارها به ارگاسم رسيديم …

بازدید از تبلیغات و سایت وبکم سکسی یادت نره! ممنون

6 دیدگاه دربارهٔ «من، ستاره و ریحانه»

  1. یادش بخیر!وبلاگ خونه مادربزرگه!چه نبش قبری کردی آقا!این حداقل مال 10 سال پیشه!

  2. داستانت رابارها وبارها خواندم چه دوران دانشجویی خوبی داشتی بازهم بنویس

دیدگاه‌ خود را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

پیمایش به بالا